انقلاب شکوهمند «ضد استبدادی سال 57 مردم ایران»، یعنی گستردهترین و فراگیرترین انقلاب قرن بیستم، پرش جامعه بزرگ ایران «در تاریکی» بود – قسمت دوم
در جریان جنبش ملی کردن صنعت نفت ایران (تحت رهبری دکتر محمد مصدق در دهه 20 که تا 28 مرداد 32 ادامه داشت) گرچه عامل اجرای کودتای 28 مرداد و سرنگون کردن تنها دولت دموکراتیک تاریخ ایران (دولت دکتر محمد مصدق) امپریالیسم تازه نفس آمریکا با پشتیبانی امپریالیسم کهنه کار انگلستان بودند، ولی آنچه نباید فراموش کنیم اینکه بسترساز اجتماعی کودتای 28 مرداد جریان ارتجاع مذهبی (درون این جنبش تحت رهبری کاشانی) بود که بسترهای اجتماعی در جامعه مذهبی آن روز ایران جهت بازتولید استبداد و موفق شدن کودتا و بازگشت دیکتاتور فراری پهلوی را فراهم ساخت. آنچنانکه در این رابطه میتوان داوری قطعی کرد که اگر ظهور ارتجاع مذهبی فقاهتی حوزههای فقهی از دل جنبش ملی کردن صنعت نفت (دکتر محمد مصدق تحت رهبری کاشانی – بروجردی) نبود، بدون تردید اگر امپریالیسم آمریکا و امپریالیسم انگلستان با حمایت دربار کودتائی و توتالیتر پهلوی هزار بار هم کودتا میکردند، مثل کودتای 25 مرداد 32 شکست میخوردند؛ بنابراین جای تعجب ندارد که چهار ماه بعد از آن کودتای سیاه (ارتجاع مذهبی فقاهتی با همدستی امپریالیسم جهانی و دربار توتالیتر پهلوی) وقتی نیکسون معاون رئیس جمهور وقت آمریکا جهت خوشهچینی از محصول و کشته خود (کودتای 28 مرداد 32 بر علیه تنها دولت دموکراتیک تاریخ ایران) وارد ایران میشود، در بدو ورود در نخستین تماساش با کاشانی (که در آن زمان در بیمارستان بستری بود) از او قدردانی میکند.
البته در جریان انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران هم باز این ظهور ارتجاع مذهبی (فقاهتی حوزههای فقهی) از دل جنبش ضد استبدادی 57 مردم ایران بود که باعث گردید تا نوزاد و سنتز انقلاب ضد استبدادی مردم ایران، از همان بدو تولد مرده به دنیا بیاید. قابل ذکر است که تفاوتی که ظهور جریان ارتجاع مذهبی (تابع اسلام فقاهتی حوزههای فقهی) در انقلاب ضد استبدادی 57 با دو تحول تاریخی گذشته ایران (انقلاب مشروطیت و جنبش ملی کردن صنعت نفت ایران دکتر محمد مصدق) داشت، این بود که در انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران (برعکس دو تحول فوق)، ارتجاع مذهبی اسلام فقاهتی حوزههای فقهی توانستند در مرحله پیشا پیروزی انقلاب، رهبری جنبش ضد استبدادی مردم ایران را در دست بگیرند؛ زیرا در دو تحول قبلی گرچه ارتجاع مذهبی فقاهتی دگماتیست حوزههای فقهی توانستند توازن گروههای اجتماعی مردم ایران را به نفع خود برهم بزنند، ولی هرگز آنها نتوانستند رهبری سیاسی جنبش اجتماعی جامعه ایران را در دست بگیرند.
فراموش نکنیم که از آنجائیکه از نیمه دوم سال 55 (در فرایند پیشا پیروزی انقلاب ضد استبدادی مردم ایران در بهمن ماه 57) به علت شکست همه جانبه جنبش 35 ساله پیشاهنگی ایران در سه مؤلفه چریکگرائی مدرن رژی دبرهای و ارتش خلقی مائوئیستی و تحزبگرایان حزب – دولت لنینیستی و به علت سترون شدن جنبش روشنگری ارشاد شریعتی (در فرایند پسا بستن حسینیه ارشاد و دستگیری معلم کبیرمان شریعتی) در خلاء عینی – ذهنی جنبش پیشگام و جنبش پیشاهنگ و خلاء جنبشهای خودسازمانده و خودجوش و خودرهبر و خودمدیریتی پیشرو اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران، شرایط برای رهبری و سازماندهی جنبش ضد استبدادی مردم ایران در کادر سازماندهی سنتی روحانیت فقاهتی (که در آن زمان توسط بیش از 50 هزار مسجد و حسینه و مراکز مذهبی سراسر کشور که در اختیار داشتند) و تزریق فرهنگ اسلام فقاهتی که در رأس آنها نظریه ولایت فقیه خمینی قرار داشت، فراهم گردید.
در نتیجه همین امر باعث گردید تا در مقایسه با دو تحول بزرگ قبلی (انقلاب مشروطیت و جنبش ملی کردن صنعت نفت ایران) ظهور ارتجاع مذهبی از دل جنبش ضد استبدادی سال 57 مردم ایران به صورت سه مؤلفهای رویکردی، عملکردی و ساختاری مادیت پیدا کند، چراکه در «عرصه رویکردی» ارتجاع مذهبی اسلام فقاهتی در جنبش ضد استبدادی 57 مردم ایران توانست در خلاء گفتمان مسلط سالهای 56 و 57 بر جامعه ایران، نظریه «ولایت فقیه» خمینی (که یک نظریه فقهی در ادامه رویکرد ملأ احمد نراقی دوران فتحعلی شاه قاجار بود) را به عنوان گفتمان مسلط بر جامعه ایران درآورند و در «عرصه عملکردی» از آنجائیکه روحانیت حوزههای فقهی در خلاء جنبشهای پیشگام و پیشاهنگ و پیشرو توانستند با تکیه روحانیت سنتی حوزههای فقهی و بیش از 50 هزار مسجد تکیه و حسینیه و غیره به سازماندهی سنتی مردم بپردازند، همین امر شرایط برای رهبری روحانیت فقاهتی در «عرصه میدانی و عملکردی» در جنبش ضد استبدادی 57 مردم ایران فراهم کرد؛ و اما در خصوص «ساختاری» هم از آنجائیکه در مرحله پسا انقلاب بهمن ماه 57 از همان آغاز روحانیت حوزههای فقاهتی تحت هژمونی خمینی تلاش کردند تا در جهت نهادینه کردن قدرت حاکمیت خود در چارچوب نهادینه کردن حقوقی نظریه «ولایت فقیه» خمینی به عنوان قانون اساسی کشور، تمامی مرکز قدرت از بالا تا پائین را در کف خود قرار دهند، همین امر باعث گردید تا در 40 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی تمامی ساختارهای قدرت سه مؤلفهای سیاسی و اقتصادی و معرفتی – اجتماعی در اختیار روحانیت سنتی تابع رویکرد ولایت فقیه خمینی قرار بگیرند.
نکتهای که در این جا ذکر آن خالی از عریضه نمیباشد اینکه چرا هیچکدام از جریان و نظریهپردازهای جامعه سیاسی ایران در دهه 40 و 50 نتوانستند مسیر و مکانیزم تحقق انقلاب ضد استبدادی 57 مردم ایران را پیشبینی کنند؟
یادمان باشد که در یک نگاه کلی تمامی انقلابهای قرن بیستم دهقانی و خاستگاه اولیه روستائی داشتند، تنها انقلاب شکوهمند ضد استبدادی مردم ایران در سال 57 بود که به صورت صد در صد یک انقلاب شهری بود (که البته ورود دامنه آن به روستاهای کشور در ادامه حرکت شهری بود) لذا از آنجائیکه «انقلاب یک پدیده جامعهشناسانه میباشد، نه پدیده فردی روانشناسانه، هر چقدر هم که نقش کاریزماها در تکوین یک انقلاب تأثیرگذار باشند، هرگز ما نمیتوانیم یک انقلاب آن هم به عظمت انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران به صورت فردی و روانشناسانه تحلیل علمی بکنیم»؛ یعنی همان کاری بکنیم که رژیم مطلقه فقاهتی در 40 سال گذشته تلاش کرده است تا با تبارسازی صوری برای انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران، آن انقلاب عظیم مردمی را در چارچوب خمینی و ولایت فقیه خمینی و روحانیت حوزههای فقاهتی (تابع ولایت فقیه خمینی) و قیام 15 خرداد تحت مدیریت طیب و حاج اسماعیل رضائی و غیره خلاصه نماید.
بنابراین تمامی نظریهپردازان و جریانهای سیاسی راست و چپ جامعه سیاسی ایران (که برای مبارزه سیاسی با رژیم مطلقه فقاهتی حاکم) تلاش میکنند تا انقلاب شکوهمند ضد استبدادی مردم ایران در سال 57 (که اجتماعیترین و فراگیرترین و مردمیترین انقلاب قرن بیستم بوده است) یا در پای معامله گوادولپ سرمایهداری جهانی تحت هژمونی امپریالیسم آمریکا ذبح کنند (زیرا معامله گوادولپ باعث تسلیم شدن ارتش و دستگاههای چند لایهای سرکوبگر رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی به روحانیت موجسوار از راه رسیده که توانسته بود در سال 57 در خلاء جنبش سازمانیافته و سازمانگر پیشاهنگ و پیشگام و پیشرو عکس خود را در کره ماه قرار دهد و هژمونی خود را بر جنبش ضد استبدادی جامعه ایران تثبیت نماید، گردید) و یا اینکه انقلاب ضد استبدادی مردم ایران را در چارچوب فرار شاه توتالیتر نگونبخت پهلوی و عدم مقاومت ارتش و دستگاههای سرکوبگر رژیم کودتائی پهلوی و یا کشتار و سرکوب و شکنجه و اعدامهای بیرحمانه (دستگاههای چند لایهای سرکوبگر رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی) به خصوص در فرایند پسا کشتار میدان ژاله تهران (در 17 شهریور سال 57) که باعث استارت ورود همه جانبه جنبش اعتصابی کارگران ایران (تحت هژمونی کارگران صنعت نفت ایران) به جنبش ضد استبدادی مردم ایران گردید، تحلیل و خلاصه میکنند و یا اینکه انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران را در چارچوب سنتز تضاد سنت و مدرنیته مولود برنامههای اقتصادی رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی اول و دوم، به خصوص در فرایند پسا شکست پروژه رفرم شاه – کندی در دهه 40 خلاصه مینمایند؛ و یا اینکه انقلاب شکوهمند ضد استبدادی مردم ایران در سال 57 مولود رقابت اردوگاهی دو بلوک شرق و غرب در عرصه دوران جنگ سرد (دوران پسا جنگ بینالمللی دوم) تحلیل مینمایند و غیره. تمامی این تحلیلهای نظریهپردازان و جریانهای راست و چپ جامعه سیاسی ایران (در خصوص تحلیل و کالبد شکافی و آنالیز انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران) از یک معضل رویکردی و اشکال متدیک برخوردار میباشند و آن اینکه با «رویکرد مکانیکی» میخواهند یک انقلاب عظیم اجتماعی سیاسی را تحلیل نمایند.
پر پیداست که اگر بخواهیم با «رویکرد مکانیکی» یک انقلاب عظیم اجتماعی که یک «پدیده جامعهشناسانه میباشد، نه روانشناسانه» تحلیل نمائیم، بدون تردید راهی جز این برای ما باقی نمیماند، مگر اینکه توسط «عوامل خارجی» بخواهیم به صورت یکطرفه و تزریقی و انطباقی «پروسه تکوین و انحراف و شکست این انقلاب بزرگ ضد استبدادی عظیم قرن بیستم را تبیین و تعریف و تحلیل و توضیح بدهیم.»
نکتهای که ذکر آن در اینجا خالی از عریضه نمیباشد اینکه، در تحلیل و توضیح و تفسیر پدیده انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران (که یک پدیده جامعهشناسانه میباشد) با «رویکرد دینامیکی» یا «رویکرد تطبیقی» به جای «رویکرد مکانیکی» یا «رویکرد انطباقی» یا «رویکرد غیر دیالکتیکی» باید عنایت داشته باشیم که هرگز نمیتوانیم «فرایند تکوین» و «فرایند پیروزی» و «فرایند انحراف» و «فرایند شکست» این انقلاب عظیم را به صورت قالبی و یکسان و یکنواخت مانند یک سریال مصنوعی نگاه کنیم، به عبارت دیگر در چارچوب «رویکرد دینامیکی» یا «رویکرد تطبیقی» و یا «رویکرد دیالکتیکی» به انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران (به عنوان یک پدیده اجتماعی، نه یک پدیده طبیعی یا یک پدیده مصنوعی) باید بین فرایندهای مختلف تکوین آن که محصول دیالکتیکی برآیند مؤلفههای مختلف اقتصادی، طبقاتی، فرهنگی، اجتماعی، تاریخی و سیاسی و حتی جغرافیائی خودویژه جامعه بزرگ (و رنگین کمان قومیتی و فرهنگی و زبانی و نژادی و مذهبی و اجتماعی و اقتصادی و طبقاتی و غیره) ایران بوده است، با فرایند پیروزی و یا فرایند انحراف و یا فرایند شکست آن تمایز کمی و کیفی قائل بشویم و هرگز حق نداریم که با یک چوب و با یک داوری (مانند ملانصرالدین که میگفت حرف مرد همیشه یکی است) در باب همه این فرایندهای مختلف (انقلاب عظیم ضد استبدادی جامعه بزرگ ایران) به صورت یکسان داوری نمائیم.
یادمان باشد که «انقلاب اجتماعی» یک امر ارادی نیست که فلان گروه و یا فلان طبقه بخواهد تصمیم به انجام آن بگیرد، یا آنچنانکه تروتسکی (در پروسه تکوین انقلاب اکتبر 1917 روسیه) میگفت «ای کارگران، ما امروز تصمیم به انجام انقلاب سوسیالیستی در کشور روسیه گرفتهایم، لذا در این مسیر حتی اگر خورشید هم بخواهد در برابر ما مقاومت کند، ما خورشید را هم به زانو در میآوریم»، فراموش نکنیم که در باب همین داوری تروتسکی در خصوص تکوین انقلاب سوسیالیستی در روسیه، حتی یک ماه قبل از اکتبر 1917، لنین بزرگترین نظریهپرداز و رهبر بلامنازع انقلاب سوسیالیستی اکتبر روسیه (در سخنرانی که در سوئد میکند) میگوید «عمر ما کفاف دیدن انقلاب سوسیالیستی در روسیه را نمیدهد»، به عبارت دیگر اینکه لنین حتی یک ماه قبل از انقلاب اکتبر روسیه نمیتوانست تحقق این انقلاب عظیم را در روسیه پیشبینی کند؛ و البته این داوری ما بیانگر ناتوانی لنین نبوده است، بلکه تنها دلالت بر پیچیدگی امر انقلاب اجتماعی میکند و این مهم همان موضوعی است که نه کارل مارکس و نه انگلس در نیمه دوم قرن نوزدهم در اروپا نتوانستند بفهمند، چرا که هر دو در تدوین آثار کلاسیک مارکسیسم اصل محوری خود را بر «تحقق ارادی انقلاب سوسیالیستی و کمونیستی طبقه پرولتاریای صنعتی گذاشتند»، همان اصلی که هرگز نزدیک به دو قرن گذشته حتی به صورت نمونه برای یکبار هم در جهان تحقق پیدا نکرده است، چراکه تمامی انقلابات قرن بیستم انقلابات دهقانی و روستائی بودند، نه آنچنانکه مارکس و انگلس پیشبینی میکردند، «انقلاب پرولتاریای تولیدی و صنعتی»، حرکت زیگزاگی کارل مارکس در باب کمون پاریس هم ریشه در همین رویکرد غیر دیالکتیکی و انطباقی کارل مارکس و انگلس داشت؛ که البته سرانجاماش به ظهور هیولای سوسیالیسم حزب - دولت لنینیستی و استالینیستی قرن بیستم انجامید. همان پدیدهای که نسخه سوسیالیست مارکسیستی را برای همیشه سترون و عقیم کرد.
باری، در این رابطه است که باید بگوئیم که «انقلاب نمیکنند، بلکه انقلاب میشود» و برای فهم پیچیدگی عوامل تکوین انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران، هم کافی است که بدانیم که هیچ نظریهپرداز و جریان سیاسی داخلی و خارجی در دهه 40 و 50 نتوانست کوچکترین پیشبینی در عرصه تکوین و ظهور و اعتلا و مکانیزم و نقشه راه و مسیر تحقق انقلاب عظیم اجتماعی ضد استبدادی سال 57 جامعه بزرگ ایران بکند.
بدین ترتیب است که با رویکرد مکانیکی و انطباقی، ارائه تحلیل انقلاب عظیم ضد استبدادی سال 57 جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران، اگر نگوئیم که امری فرصتطلبانه جهت سهمخواهی سیاسی و اجتماعی میباشد، باید بگوئیم معلول جهل و نادانی میباشد.
ادامه دارد