علل و ریشه‌های شکست انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران - سرمقاله

 

انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران بر علیه رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی «آخرین نمونه از انقلاب‌های متناقض و در عین حال از آخرین انقلاب‌ها کلاسیک تاریخ (از قرن هیجدهم تا پایان قرن بیستم) بوده است» که به لحاظ پیامدهای بعدی و پسا آن انقلاب، در حداقل زمان ممکن به ارتجاع کشیده شده است تا آنجا که حتی «بعضی آن را با عنوان انقلاب واپس‌گرا تعریف کرده‌اند». انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران بر علیه رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی، «یکی از غیر قابل پیش‌بینی‌ترین انقلاب‌های جهان از آغاز تا کنون بوده است». به طوری که تحلیل‌گران سازمان سیا تنها صد روز پیش از 22 بهمن ماه 57 و سقوط سلطنت پهلوی، در گزارشی محرمانه نوشتند: «انتظار می‌رود که شاه تا ده سال آینده فعالانه در قدرت باقی بماند.»

انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران «یکی از پر مشارکت‌ترین انقلابات تاریخ بشر بوده است». بطوریکه طبق گفته چارلز کرزمن «در انقلاب سال 57 مردم ایران بیش از ده در صد از کل جمعیت آن روز ایران مشارکت فعالانه کردند که این درصد نسبت به جمعیت آن روز ایران چند برابر بیش از شرکت‌کنندگان در انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب کبیر روسیه بوده است». انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران بر علیه رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی، «پژواک تظلم‌خواهی مردم تحقیر شده ایران در فرایند پسا کودتای 28 مرداد 32 (امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا و دربار کودتائی پهلوی و ارتجاع مذهبی حوزه‌های دگماتیست فقاهتی بر علیه دولت مصدق تنها دولت دموکراتیک تاریخ ایران) بوده است» یا به عبارت دیگر انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران «زخم باز شده کودتای 28 مردم 32 بوده است.»

انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران «سنتز شکست پروژه اصلاحات ارضی و انقلاب سفید شاه – کندی بود» که از سال 41 - 42 در راستای «وابستگی بازار و سرمایه‌های ملی و داخلی کشور به سرمایه‌های جهانی تحت هژمونی امپریالیسم آمریکا به انجام رسید» و به خاطر همین «جوهر آمرانه و انطباقی آن پروژه امپریالیستی در دهه 40 و 50 در کشور ایران بود که شکست خورد» و البته «همان توسعه آمرانه مدرنیزاسیون اقتصادی بر پایه سرمایه‌های نفتی غارت شده و در چارچوب سرمایه‌داری رانتی و نفتی و حکومتی تازه تکوین یافته در دهه 40 بوده که از سال 55 به بعد، با فساد فراگیر ساختاری و سیستمی و بحران اقتصادی باعث رکود و تورم و افزایش روزافزون فقر و فلاکت جامعه ایران شده بود.»

انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران بر علیه رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی «سنتز جدیدی مولود خودکامگی شاه و گسیختگی ساختارها و بی‌انضباطی مالی و اداری و غفلت از توسعه انسانی در جامعه ایران و ناکارآمدی حکومت و متروک کردن قانون اساسی مشروطیت و طویله کردن مجلس شورای ملی (آنچنانکه رضاشاه در سال 1304 در تعریف مجلس شورای ملی مشروطیت مطرح می‌کرد) و فساد ساختاری و سیستمی رژیم پهلوی بود». انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران نشان داد که «تکوین انقلاب در یک جامعه هرگز تصمیم آگاهانه فردی یا جمعی نیست، بلکه فرایندی است که مولود پیوند عصیان و اعتراض گروه‌های مختلف اجتماعی با انگیزه‌های گوناگون سیاسی و اقتصادی و اجتماعی می‌باشد». انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران نشان داد که «ارائه تصویر هدف‌مند از فرایند و نتیجه انقلاب‌های تاریخی به همان اندازه گمراه کننده است که در باب علل تکوین آن انقلاب‌ها بخواهیم به صورت حرکت هدف‌مند داوری کنیم.»

انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران نشان داد که «هیچ انقلابی در تاریخ با آگاهی از فرجام آن صورت نگرفته است» و به قول هربرت مارکوزه: «تاریخ شرکت بیمه نیست که آینده و فرجام خود را تضمین نماید». انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران نشان داد که «اهداف حرکت‌های فراگیر ترکیبی خیزشی و جنبشی انقلابی اتمیزه و بی‌برنامه و بی‌شکل و بی‌سازمان‌یابی مبهم‌تر و غیر قطعی‌تر از آن چیزی است که از قبل تصور می‌شود». انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران نشان داد که «نادیده گرفتن نقش ایدئولوژی اعتراضی و بسیج منابع انسانی در شکل‌گیری انقلاب، همراه با تکیه تقلیل‌گرایانه به ضرورت اجتماعی بر پایه صرف زمینه اقتصادی – اجتماعی، در تحلیل علل تکوین و انحراف و شکست انقلاب‌ها تا چه اندازه رویکردی ابتر و سترون می‌باشند». انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران نشان داد که «انقلاب‌ها در زمانی رخ می‌دهند که در متن گسترش نارضایتی‌های عمومی گروه‌های مختلف جامعه با انگیزه‌های متفاوت، راه اصلاحات از طریق فرایندهای دموکراتیک در جامعه، توسط حکومت‌های مستبد و خودکامه و توتالیتر مسدود شده باشد.»

انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران نشان داد که «در انقلاب‌های مبتنی بر حرکت‌های سلبی (و فارغ از حرکت‌های مترقیانه ایجابی و آلترناتیوی) روح ویران‌گری بر روح سازندگی برتری دارد». انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران نشان داد که برعکس آنچه که فوکو می‌گفت، «نخستین انقلاب معنوی و پسا مدرنیستی برای دستیابی به هویت انسان گم گشتهٔ مردم ایران نبود، بلکه نخستین انقلابی بود که در قرن بیستم توانست اسلام فقاهتی و اسلام حکومتی و اسلام روایتی حوزه‌های دگماتیست فقهی شیعه و سنی جهان را همچون جنبش فراگیر منطقه‌ای و جهانی در راستای کسب قدرت سه مؤلفه‌ای سیاسی و اقتصادی و معرفتی وارد نبرد با مردم جوامع خود بکند». انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران نشان داد که برعکس آنچه که جلال آل احمد (در کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران ایران») می‌گفت، «رو حانیت حوزه‌های فقاهتی نه تنها آخرین برج و باروی مقاومت در قبال فرهنگ غرب نیستند» و همچنین برعکس آنچه که جلال آل احمد می‌گوید، «انقلاب مشروطیت نه تنها جنجال و بلوای مشروطیت نبود» و باز برعکس آنچه که جلال آل احمد می‌گوید، «جنازه شیخ فضل الله نوری بر سر دار مشروطه‌خواهانه (که بنا به فتوای حکم تکفیر آخوند خراسانی مرجعیت شیعه طرفدار مشروطیت صورت گرفت) نه تنها پرچم استیلای غرب‌زدگی پس از 200 سال کشمکش بر بام سرای این مملکت نبود»، بلکه «هدف خمینی و روحانیون حواریونش در بستر موج‌سواری و نهادینه کردن حاصل انقلاب 57 واکنشی علیه انقلاب مشروطه ضد استعماری و ضد استبدادی و دموکراتیک و انتقام‌کشی روحانیت حوزه‌های فقاهتی از روشنفکران و ملیون و نیروهای مترقی جامعه بزرگ ایران بوده است» و به همین دلیل بود که خمینی در تو صیف شیخ فضل الله نوری گفت که: «جرم شیخ فضل الله نوری این بود که می‌گفت قانون باید اسلامی باشد و می‌گفت که احکام قصاص غیر انسانی نیست.»

انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران نشان داد که برعکس داوری داریوش شایگان نه تنها «انقلابی نالازم» نبود و نه تنها «آسان‌ترین انقلاب دنیا هم نبود» بلکه انقلابی بود که ریشه در انسداد سیاسی و خودکامگی و استبداد شاه و بحران اقتصادی و افزایش تورم و گسترش زاغه‌نشینی و شکاف طبقاتی و سرکوب آزادی‌خواهان و کودتای 28 مرداد 32 بر علیه تنها دولت دموکراتیک تاریخ ایران داشت. انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران نشان داد که این انقلاب «ریشه در شدت‌یابی فقر و گسترش محرومیت مطلق اعماق جامعه ایران دارد» و نشان داد که «ادعای رشد اقتصادی و اصلاحات اقتصادی و مدرانیزاسیون آمرانه رژیم کودتائی پهلوی هرگز نتوانسته جایگزین خواسته‌های آزادی‌خواهانه و ضد استبدادی و ضد امپریالیستی و یا ضد استعماری و ضد استثماری مردم ایران بشود». انقلاب ضد استبدادی سال 57 بسترساز آن گردید که «اندیشه‌های دگماتیست و ارتجاعی یا واپس‌گرای روحانیت حوزه‌های فقهی (در چارچوب نظریه استبدادساز ولایت فقیه خمینی و نهادینه شدن حقوقی ولایت فقاهتی به جای ولایت سلطانی گذشته، در قانون اساسی ولایت‌مدار رژیم مطلقه فقاهتی حاکم) در مبارزه با رویکرد دموکراتیک مشروطه‌خواهان، مشروعیت قانونی پیدا کنند.»

انقلاب ضد استبدادی سال 57 بسترساز آن شد که بالاخره فوکو پس از مشاهده جوی خون جاری شده توسط رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، این انقلاب را «طغیان بی‌حاصل بداند». لازم به ذکر است که همین فوکو در آغاز تکوین این انقلاب و در زمان ورود به کشور ایران، در تعریف این انقلاب (در چارچوب همان رویکرد نقد مدرنیته غرب) آن را نخستین «انقلاب معنوی» و پسا مدرنیستی برای دستیابی به هویت انسان «گم گشتهٔ ایرانی توصیف کرد». انقلاب ضد استبدادی سال 57 و فرایند پسا شکست آن نشان داد که آنچنانکه گیدنز (در کتاب جامعه‌شناسی خود در «بررسی انقلاب‌های قرن بیستم») می‌گوید: «گرچه به هیچ وجه همهٔ شرکت‌کنندگان در جنبشی که به سرنگونی شاه انجامید، به اسلام خمینی و روحانیت وابسته نبودند»، اما در تحلیل نهائی «همه شرکت‌کنندگان در آن انقلاب تحت رهبری خمینی عامل احیاگر اسلام قدرت و حکومت و اسلام فقاهتی خمینی و روحانیت شدند». انقلاب ضد استبدادی سال 57 و پیامدهای بعدی آن نشان داد که «آن انقلاب از معدود انقلاب‌های تاریخ بشری بود که به جای ترقی و پیشرفت و آزادی و عدالت برای جامعه بزرگ ایران (با شعار: «اقتصاد مال خرهاست» و «ما برای اسلام انقلاب کردیم نه بر ای خربزه» خمینی) پروژه حاکمیت بر قدرت سیاسی و اقتصادی و معرفتی، اسلام فقاهتی حوزه‌های دگماتیست فقهی را بر کرسی نشاند.»

انقلاب ضد استبدادی سال 57 و پیامدهای بعدی آن نشان داد که برای تحلیل علل و ریشه‌های شکست آن انقلاب «باید بین انقلاب ضد استبدادی مردم ایران با هژمونی خمینی و گفتمان استبدادساز ولایت فقیهٔ او تمایز قائل بشویم» چراکه انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران «تنها از جوهر سلبی ضد استبدادی برخوردار بود و فاقد هر گونه جوهر ایجابی و آلترناتیوی بود و نظریه استبدادساز ولایت فقیه خمینی و حاکمیت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم به عنوان وجه ایجابی آن انقلاب بعداً توسط خمینی و حواریون روحانیت‌اش به این انقلاب تزریق شد و توسط همین تزریق وجه ایجابی ولایت فقیه خمینی بر انقلاب 57 بود که این انقلاب به انحراف و کجراه و شکست کشیده شد». انقلاب ضد استبدادی 57 و پیامدهای بعدی آن نشان داد که آنچنانکه فرد هالیدی می‌گوید، «اگرچه انقلاب ضد استبدادی سال 57 در فرایند سلبی آن یک تحول ضروری و رخدادی مثبت در امتداد آرمان‌ها و مبارزات ضد استبدادی، ضد استعماری و ترقی‌خواهانهٔ جنبش مشروطه و جنبش ملی کردن صنعت نفت ایران توسط مصدق بود، اما به دلیل ضعف و خلاء رهبری نیروهای ترقی‌خواه بر آن انقلاب در فرایند سلبی آن، این امر باعث گردید که در فرایند ایجابی، روحانیت دگماتیست حوزه‌های فقهی موج‌سوار و از راه رسیده بتوانند (در خلاء رهبری نیروهای ترقی‌خواه) بر هژمونی انقلاب ضد استبدادی مردم ایران سوار بشوند و آن را به سیطره رژیم مطلقه فقاهتی منجر سازند.»

انقلاب ضد استبدادی سال 57 و پیامدهای بعدی آن نشان داد که «وعده و وعیدهای خمینی در فرانسه (نظیر اینکه در ایران حکومتی همچون جمهوری فرانسه تحقق خواهد یافت و یا در قم به طلبگی‌خواهد پرداخت و غیره) همه در راستای ایجاد توهم در اندیشه روشنفکران و طبقه متوسط شهری ایران جهت نهادینه کردن جایگاه هژمونی و رهبری خودش بران انقلاب بود». آن هم توهم در اندیشه روشنفکرانی که حتی «یکی از آنها برای یکبار هم کتاب ولایت فقیه خمینی نخوانده بودند تا به جایگاه هیولای رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در نظریه استبدادساز ولایت فقیه خمینی پی ببرند» و نتوانند «فریب آنگونه حرف‌های خمینی (که بعداً خود او در پاسخ به بنی صدر گفت: «خدعه کردم») بخورند». انقلاب ضد استبدادی سال 57 و پیامدهای بعدی آن نشان داد که علت اینکه شعار: «استقلال، آزادی» مردم ایران در سال 57 (در جریان جنبش ضد استبدادی خود بر علیه رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی) «نتوانست در فرایند ایجابی به دموکراسی در جامعه ایران منجر بشود» به خاطر «جایگاه ارتجاعی هژمونی آن انقلاب بود که در کادر رویکرد نظریه استبدادساز ولایت فقیه‌اش، او از همان آغاز به دنبال کسب قدرت سیاسی و حاکمیت روحانیت حواریون خودش بر قدرت سه مؤلفه‌ای سیاسی و اقتصادی و معرفتی کشور بود.»

انقلاب ضد استبدادی سال 57 و پیامدهای بعدی آن نشان داد که برای تحلیل مشخص از انقلاب سال 57 و پیامدهای بعدی آن و تبیین علل و ریشه‌های شکست آن انقلاب باید آنچنانکه معلم کبیرمان شریعتی می‌گفت با شیوه «مارکس - وبری» (نه با روش تک مؤلفه‌ای «کار – سرمایه مارکسی» و نه با روش تک مؤلفه «سنت – مدرنتیه» ماکس وبری) به صورت دو مؤلفه‌ای بر پایه تضاد «سنت و مدرنیته» و «کار – سرمایه» تحلیل بکنیم.

باری، سوالی که در اینجا قابل طرح است اینکه «در متن توازن سیاسی قدرت در پروسه تکوین انقلاب 57 چگونه و تا چه حد این احتمال وجود داشت که آن انقلاب در فرایند ایجابی (پس از سقوط رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی) فرجام دیگری پیدا کند و به کج‌راه و انحراف و شکست گرفتار بشود؟»

در پاسخ به این سؤال عنایت داشته باشیم که «همیشه در خصوص تکوین سنتز انقلاب در فرایند ایجابی، شکل‌بندی آن سنتز مولود شکل‌بندی توازن قوا در فرایند تکوین انقلاب می‌باشد» یعنی اگر در تحلیل مشخص از فرایند تکوین انقلاب سال 57 به این نتیجه رسیدیم که «توازن قوا (در پروسه تکوین آن انقلاب) منهای اینکه در عرصه مقابله با رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی به سود خمینی و حواریونش بوده است» و همچنین در آن شرایط در وزن‌کشی بین نیروهای اپوزیسیون و خمینی و حواریونش، باز به این نتیجه رسیدیم که توازن قوا به سود خمینی و حواریونش بوده است (نه به سود دیگر جریان‌های جامعه سیاسی اعم از مارکسیستی یا مذهبی از نهضت آزادی تا مجاهدین خلق و دیگر گروه‌ها).

پر واضح است که بتوانیم داوری کنیم که «سنتز رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در راستای شکست آن انقلاب یک زایمان طبیعی بوده است، نه زایمان اخترامی». لازم به ذکر است که در این رابطه «بدون استثناء تمامی جریان‌ها بر این باورند که در فرایند پسا 17 شهریور 57 (که دیگر هژمونی خمینی بر جنبش ضد استبدادی مردم ایران نهادینه شد و مردم ایران عکس او را تا کره ماه بالا بردند) چه در عرصه پروسه تکوین انقلاب و چه در عرصه وزن‌کشی با جریان‌های مختلف اپوزیسیون، توازن قوا به سود خمینی و حواریونش بوده است» و به همین دلیل بود که از شهریور 57 به بعد کاملاً مشخص شده بود که «در خلاء گفتمان آلترناتیوی نیروهای مترقی، فرایند ایجابی انقلاب 57 تنها توسط خمینی و حواریونش تعیین می‌گردد». به همین دلیل بود که خمینی جهت تبیین فرایند ایجابی انقلاب 57 از عراق به فرانسه رفت و در مدتی که در فرانسه بود، تمامی مصاحبه‌های او در خصوص همین موضوع بود که البته (آنچنانکه خود او هم بعداً گفت) «در فرانسه خمینی آگاهانه اصلاً و ابداً برنامه ایجابی سیاسی خودش را در عرصه تئوری استبدادساز ولایت فقیه مطرح نکرد» و آنچنانکه بعداً به بنی صدر گفته بود «آنچه در فرانسه در باب برنامه ایجابی آینده خودش قبل از 22 بهمن 57 گفته، خدعه بوده است»، بنابراین، این همه نشان دهنده آن است که «در خلاء برنامه و گفتمان و مانیفست ایجابی جریان‌های جامعه سیاسی ایران، تنها گفتمانی که به عنوان برنامه و مانیفست و گفتمان سیاسی برای فرایند ایجابی انقلاب 57 مطرح بوده نظریه استبدادساز ولایت فقیه خمینی بوده است» که برای فهم اوج فاجعه تنها کافی است که بدانیم که «تمامی کتاب ولایت فقیه خمینی (که به عنوان گفتمان اصلی فرایند ایجابی انقلاب 57 بوده است) تنها بر یک روایت (از امام صادق که در ضمن یک داوری ایشان مطرح کرده‌اند، آن هم به صورت عام و کلی و البته خود روایت هم از نظر سند تاریخی جای آن قلت فراوان دارد) از کتاب اصول کافی، ج اول – ص 86 شیخ کلینی استوار می‌باشد که در کتاب ولایت فقیه خمینی ص 88 - 89 این روایت از قول عمر بن حنظله نقل شده است که امام صادق در داوری دو نفر از دوستان‌شان که در مورد قرض یا میراث نزاعی بین‌شان بوده است، ایشان گفته است که هر که در مورد دعاوی حق یا ناحق به غیر ما مراجعه کند، هر چه را که به حکم آنها بگیرد، حرام است.»

باری این تنها روایت و استنادی است که خمینی در کتاب «ولایت فقیه» خود بر پایه آن «نظریه استبدادساز ولایت فقیه خودش را در سال 48 در نجف عراق تبیین کرده است». طبیعی است که «وقتی که اینچنین نظریه‌ای با این مبانی فقهی و کلامی و سیاسی به صورت تنها گفتمان سیاسی در فرایند ایجابی انقلاب 57 مردم ایران در می‌آید، آنهم در شرایطی که توازن قوا در همه عرصه‌ها به سود خمینی و حواریونش بوده است، دیگر به دنبال عامل و ریشه شکست و انحراف انقلاب سال 57 گشتند امری اضافی است.»

باری، برای تبیین و تحلیل علل و ریشه‌های شکست انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم نگون‌بخت ایران لازم است که:

اولاً توجه داشته باشیم که تحلیل ما باید به صورت سه مؤلفه‌ای انجام گیرد، یعنی باید علل و ریشه‌های شکست انقلاب سال 57 مردم ایران در سه مؤلفه متفاوت دنبال بکنیم که عبارتند از:

الف – در حاکمیت مطلقه فقاهتی در طول 43 سال گذشته عمر این رژیم.

ب – در اپوزیسیون رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی در سال‌های 56 تا 58.

ج – در خود مردم آن روز ایران به خاطر حرکت توده‌وار و بی‌شکل و بی‌برنامه و بی‌تاکتیک و بی‌استراتژی و بی‌سر آنها.

ثانیاً عنایت داشته باشیم که در تبیین علل و ریشه‌های شکست انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران «هرگز نمی‌توانیم با مطلق کردن یکی از این سه مؤلفه فوق، مؤلفه‌های دیگر را نادیده و یا کم رنگ بکنیم». مثلاً نمی‌توانیم با مطلق کردن ضعف خمینی و حواریونش و یا مطلق کردن جایگاه نظریه استبدادساز ولایت فقیه‌اش، ضعف‌های مردم ایران و ضعف‌های اپوزیسیون جامعه سیاسی ایران در آن شرایط نادیده بگیریم یا برعکس.

ثالثاً لازم به ذکر است که در خصوص تبیین علل و ریشه‌های ناکامی و شکست انقلاب سال 57 در مقایسه با ریشه‌ها و علل ناکامی و شکست دو ابر جنبش دیگر مردم ایران (در طول 150 سال گذشته) یعنی ابر جنبش مشروطیت و ابر جنبش ملی کردن صنعت نفت ایران تحت هژمونی دکتر محمد مصدق، «در یک نگاه کلی ریشه‌ها و علل عام شکست سه ابر جنبش فوق مشترک می‌باشند». اگر «چه شکست سه ابر جنبش فوق منهای ریشه‌ها و علل عام دارای ریشه‌ها و علل خاص و کنکرتی هم می‌باشند». ریشه‌ها و علل عام ناکامی سه ابر جنبش فوق عبارتند از:

1 - حرکت توده‌وار و بی‌شکل و اتمیزه مردم ایران.

2 - خلاء برنامه و مانیفست و گفتمان ایجابی اپوزیسیون جامعه سیاسی ایران به عنوان آلترناتیو حاکمیت.

3 - تفرقه و تشتت و پراکندگی در عرصه نظری و عملی اپوزیسیون یا جریان‌های مختلف جامعه سیاسی ایران.

4 - ضعف آگاهی‌گری کنش‌گران این سه ابر جنبش چه در عرصه جامعه و چه در عرصه اپوزیسیون نسبت به ماهیت و جوهر ارتجاعی و دگماتیست روحانیت حوزه‌های فقهی و اسلام فقاهتی و خصلت قدرت‌طلبانه روحانیت حوزه‌های فقهی به عنوان یکی از محورهای اصلی و عامل شکست و ناکامی سه ابر جنبش فوق.

5 - تکیه بر رویکرد استراتژی پیشاهنگی بر پایه کسب قدرت سیاسی یا مشارکت در قدرت سیاسی حاکم از بالا (به جای تکیه بر رویکرد استراتژی پیشگامی بر پایه آگاهی‌بخشی از پائین جامعه ایران) در سه شکل مسلحانه و تحزب‌گرایانه و جنبشی.

6 - شکل کاریزماتیک رهبری برونی تکوین یافته از بالا، به جای رهبری خودجوش درونی تکوین یافته از پائین.

7 - دخالت قدرت‌های خارجی به شکل مستقیم و غیر مستقیم، بر له یا بر علیه این جنبش‌ها.

اما از جمله مهمترین علل و ریشه‌های کنکرت شکست و ناکامی انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران، «چهار قطبی شدن هرم ساختار طبقاتی جامعه ایران در فرایند پسا شکست پروژه اصلاحات ارضی یا انقلاب سفید شاه – کندی در دهه 40 و 50». قابل ذکر است که از سال 41 - 42 در چارچوب پروژه اصلاحات ارضی شاه – کندی و وابستگی اقتصاد کشور به سرمایه جهانی تحت هژمونی امپریالیسم تازه نفس آمریکا و به موازات آن استحاله مناسبات زمین‌داری به مناسبات سرمایه‌داری رانتی – نفتی – حکومتی، «هرم ساختاری طبقاتی در جامعه بزرگ ایران دچار یک تحول فراگیر و بزرگ شد». به این ترتیب که «یک شبه توسط سرمایه‌های نفتی بادآورده حکومتی، زمین‌داران قبلی به صورت دستوری بدل به بورژوازی جدید درباری شدند» و در ادامه «با تکوین سرمایه‌داری تولیدی به صورت دستوری و تکوین یافته از بالا (در بستر سرمایه‌های جهانی و هژمونی اقتصادی امپریالیسم آمریکا، همراه با نابودی سرمایه‌های ملی کشور که از مشروطیت تا دولت دو ساله مصدق نهادینه شده بودند و فرار دهقانان از روستاها به شهرها و جذب بخشی از این دهقانان به این صنایع به عنوان کارگران صنعتی و تولیدی) و همراه با آن تکوین طبقه کارگر، در آغاز مناسبات دو قطبی غالب شده سرمایه‌داری رانتی – نفتی – حکومتی (وابسته به سرمایه جهانی تحت هژمونی امپریالیسم آمریکا) با دو طبقه بورژوازی جدید درباری و طبقه کارگر مادیت پیدا کرد» اما دیری نپائید که با شکست پروژه اصلاحات ارضی شاه – کندی، به دلیل ناتوانی دهقانان یا خرده مالکین صاحب زمین شده توسط اصلاحات ارضی شاه – کندی، جهت سرمایه‌گذاری در کشاورزی و قطعه قطعه و پراکنده شدن زمین‌ها و عدم سرمایه‌گذاری رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی در روستاها در راستای ایجاد پیوند این دهقانان یا خرده مالکان توسط شرکت‌های سهامی زراعی مدرن، این همه باعث گردید که این دهقانان – خرده مالک شده به علت فقر و فلاکت مجبور به ترک روستا و مهاجرت به شهرها جهت کسب معیشیت بشوند که از آنجائیکه سرمایه‌داری صنعتی رانتی و نفتی و دستوری و وابسته جدید توان جذب سونامی دهقانان آواره شده در شهرها را نداشتند، همین امر باعث گردید تا با شکست پروژه اصلاحات ارضی شاه – کندی در ایران سونامی مهاجرت دهقانان به شهرها باعث تکوین و ظهور حاشیه‌نشینان و زاغه‌نشینان کنار شهرها و کلان‌شهرها و در رأس آنها تهران بشود.

بی‌تردید ظهور هیولای حاشیه‌نشینان شهری باعث دگرگونی در هرم ساختار طبقاتی جامعه ایران در فرایند پسا حاکمیت مناسبات سرمایه‌داری رانتی – نفتی – حکومتی شد یعنی غیر از «دو قطب بورژوازی جدید درباری و طبقه کارگر، هیولای حاشیه‌نشینان به صورت یک لایه عظیم در شهرها و کلان‌شهرهای کشور در قاعده هرم طبقاتی تکوین پیدا کردند» که «به علت فقر و فلاکت و بیکاری و عدم توان جذب سرمایه‌داری صنعتی رانتی – نفتی حکومتی این لایه عظیم دهقانان مهاجر روستائی جهت کسب معیشت به انواع شیوه‌های متعارف و غیر متعارف از دست‌فروشی تا تکدی‌گری و کارهای خدماتی فردی و حتی کارهای خلاف و ناهنجار و غیره متوسل می‌شدند». برای فهم جایگاه طبقاتی لایه عظیم حاشیه‌نشینان شهری در رابطه با تکوین پروسه ابر جنبش ضد استبدادی سال 57 تنها کافی است که بدانیم که «منهای اینکه استارت این ابر جنبش با حمله شهرداری‌های رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی به زاغه‌های این حاشیه‌نشینان در اطراف شهرها و کلان‌شهرها و در رأس آنها تهران و همراه با آن خیزش اعتراضی حاشیه‌نشینان شروع شد، مهم‌تر از همه اینکه بخش عظیم کنش‌گران میدانی ابر جنبش ضد استبدادی که از سال 56 شروع شد، همین حاشیه‌نشینان کلان‌شهرها تشکیل می‌دادند» که البته حضور فراگیر آنها (در جنبش ضد استبدادی سال 56 - 57) باعث ورود چند آفت بزرگ به آن ابر جنبش ضد استبدادی گردید که این آفت‌ها عبارتند از:

1 - تحمیل حرکت توده‌وار و بی‌شکل (و غیر سازمان‌یابی شده، بی‌سر، بی‌تاکتیک، بی‌گفتمان و برنامه و مانیفست و بی‌استراتژی) به ابر جنبش ضد استبدادی سال‌های 56 - 57 مردم ایران بود و دلیل این امر همان بود که کلاً حاشیه‌نشینان شهری فاقد هر گونه بستر اقتصادی مناسب جهت آگاهی‌گری و سازمان‌یابی کنکرت و مشخص و افقی بودند.

2 - از آنجائیکه خاستگاه اصلی حاشیه‌نشینان شهری همان دهقانان روستائی مناسبات قبلی زمین‌داری بودند، با عنایت به فرهنگ مذهبی – سنتی – دگماتیستی - فقاهتی قبلی آنها، نظر به اینکه هجرت فراگیر آنها به صورت حاشیه‌نشینی باعث استحاله شرایط ذهنی قبلی آنها نشده بود، همین امر (در پروسه تکوین ابر جنبش ضد استبدادی سال 57) منهای ورود رویکرد اتمیزه و حرکتهای انفرادی بسترساز موج‌سواری روحانیت دگماتیست فقاهتی (بر پایه اسلام فقاهتی تقلیدی و تکلیفی و تعبد گرای) بر آنها شد.

3 - عنایت داشته باشیم که همین خودویژگی اتمیزه همراه با فقر و فلاکت و شرایط ذهنی اسلام فقاهتی (تقلیدگرا و تکلیف‌محور و تعبدگرای) حاشیه‌نشینان و عمده شدن کسب معیشت حداقلی بخور و نمیر برای آنها همه و همه باعث گردید تا شرایط برای موج‌سوار پوپولیسیم بر آنها (به عنوان یک آفت بزرگ در پروسه تکوین ابر جنبش ضد استبدادی سال‌های 56 - 57 مردم ایران) فراهم بشود که البته ابر آفت پوپولیسیم در جنبش ضد استبدادی سال 56 - 57 خود عامل تکوین سه آفت دیگر هم شد که عبارت بودند از:

اول – جنبش ضد استبدادی سال 56 - 57 مردم ایران صورت یکدست جنبشی نداشت، بلکه شکل ترکیبی جنبشی – خیزشی داشت.

دوم - رویکرد اتمیزه و معیشتی حاشیه‌نشینان بسترساز ظهور آنتاگونیسیم بی‌در و پیکر این کنش‌گران در حرکت جنبشی - خیزشی سال 57 - 56 گردید. به طوری که حتی کشتار و حکومت نظامی رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی از شهریور ماه 57 هم نتوانست جلو رویکرد آنتاگونیستی آن‌ها را بگیرد.

سوم – از آنجائیکه روحانیت دگماتیست فقاهتی بر پایه اسلام تقلیدگرا و تکلیف‌محور و تعبدگرای خود بهترین شناگران در یای پوپولیسم می‌باشند، بدین خاطر در خلاء نیروهای مترقی و رویکرد اتمیزه و مذهب فقاهتی حاشیه‌نشینان، بهترین فرصت برای موج‌سواری روحانیت فقاهتی (در عرصه کسب هژمونی حرکت جنبشی – خیزشی بی‌سر و بی‌برنامه خودجوش سال 57) پیدا کردند.

باری در همین رابطه است که می‌توان به ضرس قاطع داوری کرد که «اکثریت قریب به اتفاق شعارهای خمینی (منهای شعارهای که به قول خودش در فرانسه خدعه بودند) در راستای فراخوانی از همین کنش‌گران اتمیزه معیشتی جنبش 57 - 56 برای نهادینه کردن هژمونی خودش بران جنبش و بالا بردن عکس خودش توسط آنها در سطح کره ماه بود». به طوری که در این رابطه می‌توان گفت که باید «خمینی را به عنوان قهرمان رویکرد پوپولیسم در سطح تاریخ بشر بدانیم» و «سخنرانی او در 12 بهمن 57 در بهشت زهرا یکی از مهمترین سخنرانی‌های پوپولیسم‌گرای رهبران تاریخ بشر است». «رمز موفقیت خمینی در کسب هژمونی ابر جنبش ضد استبدادی سال 57 مردم ایران از آغاز تا انجام، در همین سلطه رویکرد پوپولیستی‌اش نهفته بود» که برای فهم این موضوع بسیار مهم، بهتر است که نیم نگاهی به شعارهای پوپولیستی خمینی در سال‌های 57 - 58 بیاندازیم:

1 - خمینی، 7 بهمن 57: «تمام خانواده‌ها باید حقوقی تحت عنوان حق نفت ماهیانه دریافت کنند.»

2 – خمینی، 7 بهمن 57: «من پول نفت در سر سفره مردم می‌آورم.»

3 – خمینی، 12 بهمن 57: «ما آب و برق و زمین و اتوبوس را مجانی می‌کنیم.»

4 – خمینی، 19 بهمن 57: «خانه نخرید همه را صاحب خانه می‌کنیم.»

5 – خمینی، 19 بهمن 57: «حقوق ملت کرد به خود آنها واگذار می‌شود.»

6 – خمینی، 19 بهمن 57: «ما بهره بانکی را برمی‌داریم، حذف بهره بانکی قطعی است.»

7 – خمینی، 8 اسفند 57: «آب و برق مجانی می‌شود.»

9 – خمینی، 2 بهمن 57: «من رهبر کشور نخواهم شد.»

10 – خمینی، 9 دی‌ماه 57: «روحانیون نباید رئیس جمهور بشوند.»

11 – خمینی، 27 دی‌ماه 57: «ما زندان سیاسی نخواهیم داشت.»

12 – خمینی، 27 دی‌ماه 57: «همه احزاب در ابراز عقیده آزاد هستند، مارکسیست‌ها هم در ابراز عقیده آزاد هستند.»

13 - خمینی در سال 57 خطاب به شاه: «شما فقط پول اوقاف را به ما بدهید، ما مملکت را اداره می‌کنیم.»

14 - خمینی خطاب به شاه: «فقط روزی نیم ساعت برنامه رادیو به ما بدهید، ما فرهنگ مردم را درست می‌کنیم.»

یادمان باشد که همین خمینی در سال 58 پس از کسب قدرت سیاسی و انتقال قدرت سیاسی از رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی در برابر همه شعارهای گذشته‌اش گفت که: «اقتصاد مال خرهاست و ما برای خربزه انقلاب نکردیم» و باز همین خمینی در 26 مرداد سال 58 گفت: «اگر ما از اول انقلابی عمل کرده بودیم، قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم و تمام مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم و روسای آنها را به محاکمه کشیده بودیم و حزب‌ها را ممنوع کرده بودیم و روسای آنها را به سزای اعمال خودشان رسانیده بودیم و چوب‌های دار در میدان‌های بزرگ بر پا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمت‌ها پیش نمی‌آمد اگر ما انقلابی بودیم اجازه نمی‌دادیم که این‌ها اظهار وجود بکنند، تمام احزاب را ممنوع اعلام می‌کردیم، یک حزب و آن هم حزب الله.» نباید فراموش کنیم که:

اولاً پوپولیسیم یک نوع «دوپینگ سیاسی» است.

ثانیاً پوپولیسیم «به طرف حاشیه‌نشینان» حرکت می‌کند.

ثالثاً پوپولیسم «عوام‌گرا و عوام‌فریب» است.

رابعاً پوپولیسم «یک نحوه سیاست‌ورزی» است.

خامسا پوپولیسم «به دنبال رأی مردم» جهت به قدرت رسیدن می‌باشد.

سادساً پوپولیسم با «توده‌های عام» تعریف می‌شود.

سابعاً پوپولیسم «توده‌های مردم را در برابر نخبگان قرار می‌دهد.»

ثامناً پوپولیسم پیوسته «به دنبال کسب قدرت سیاسی» است.

ماحصل اینکه پروژه اصلاحات ارضی شاه – کندی در سال 41 -42 به موازات جایگزین کردن مناسبات سرمایه‌داری رانتی و نفتی و حکومتی (ب i جای مناسبات زمین‌داری قبلی) منهای اینکه «مناسبات سرمایه‌داری رانتی و نفتی و حکومتی توانست از دل دهقانان روستاها طبقه کارگر ایجاد کند» و منهای اینکه توانست «از دل دهقانان فرار کرده از روستاها به شهرهای کشور جامعه بزرگ حاشیه‌نشینان شهری را بیافرایند» (که جمعیت امروز همان حاشیه‌نشینان امروز طبق آمارهای خود رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بیش از 24 میلیون نفر می‌باشد) از همه مهمتر اینکه «مناسبات سرمایه‌داری رانتی – نفتی و حکومتی توانست در دهه 40 و 50 طبقه بزرگ خرده بورژوازی شهری یا اقشار میانی جامعه ایران را آنچنان گسترده بکند که به لحاظ کمی حتی از طبقه کارگر و حاشیه‌نشینان شهری هم بیشتر بودند». عنایت داشته باشیم که این طبقه (برعکس جامعه کارگری و جامعه حاشیه‌نشینان شهری که برپایه حرکت مطالبه‌محور معیشتی و صنفی حرکت می‌کنند) «به دنبال توسعه سیاسی و مطالبه مدنی و آزادی‌خواهانه بودند». همچنین «طبقه متوسط شهری یا اقشار میانی، از بدو تکوین خود پیوسته به دنبال انتقام از کودتای 28 مرداد 32 و بازتولید فضای باز سیاسی و جایگزین کردن رژیم دموکراتیک به جای رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی و به دنبال بازتولید قانون اساسی مشروطیت و مجلس مشروطیت و شعار شاه باید سلطنت کند نه حکومت بودند». در همین رابطه بود که «طبقه متوسط شهری در دهه 40 و 50 هرگز حاضر نمی‌شد تا توسعه سیاسی و آزادی جامعه ایران را در پای توسعه اقتصادی دستوری رژیم کودتائی پهلوی ذبح نماید.»

همین امر باعث گردید که «مهم‌ترین سنتز مناسبات سرمایه‌داری رانتی و نفتی و حکومتی در دهه 40 و 50 در جامعه ایران، بحران در هرم طبقاتی جامعه ایران بشود» آن هم در شکل چهار قطبی شدن هرم طبقاتی در جامعه ایران بود که این چهار قطب هرم طبقاتی عبارت بودند از:

یکم – طبقه سرمایه‌داری رانتی درباری که در نوک هرم طبقاتی قرار داشتند.

دوم – طبقه متوسط شهری که بدنه هرم طبقاتی جامعه ایران را تشکیل می‌دادند.

سوم - طبقه کارگر ایران که در قاعده هرم طبقاتی قرار داشتند.

چهارم – جامعه عظیم حاشیه‌نشینان شهری که در پائین بخش قاعده هرم طبقاتی جامعه ایران قرار داشتند.

آنچه که در این رابطه بیش از همه دارای اهمیت می‌باشد اینکه همین «چهار قطبی شدن هرم طبقاتی جامعه ایران در طول شش دهه گذشته (از سال‌های 41 - 42 الی الان) باعث ایجاد بحران طبقاتی در جامعه ایران شده است که خود این بحران طبقاتی، یکی از علل و ریشه‌های شکست انقلاب 57 مردم ایران بوده است». اضافه کنیم که «برعکس همین بحران طبقاتی در طول 43 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، یکی از دلایل ماندگاری رژیم مطلقه فقاهتی حاکم شده است» که برای فهم این مهم کافی است که توجه داشته باشیم که:

اولاً این بحران طبقاتی باعث ظهور «سه گرایش مختلف و متفاوت در میان جامعه طبقه متوسط شهری و جامعه کار و زحمت و جامعه حاشیه‌نشینان شهری ایران در طول 43 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم شده است». به این ترتیب که گرایش طبقه متوسط شهری یا اقشار میانی جامعه بزرگ ایران، پیوسته در چارچوب رویکرد اصلاح‌گرایانه و آزادی‌خواهانه و توسعه سیاسی بوده است. البته از سال 55 طبقه متوسط شهری ایران به دلیل زخمی که از کودتای 28 مرداد 32 از رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی خورده بودند و به دلیل اینکه طبقه متوسط شهری ایران به خصوص از اسفند 54 به بعد (که شاه با تأسیس حزب دست‌ساز رستاخیز و انحلال دو حزب دست‌ساز قبلی مردم و ایران نوین و سخنرانی خود شاه در این خصوص که افرادی که نمی‌خواهند عضو حزب رستاخیز بشوند، می‌توانند ویزا بگیرند و از کشور خارج بشوند) حکومت شاه و رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی را غیر قابل اصلاح از درون می‌دانستند و همین امر باعث گردید که این طبقه در سال‌های 56 - 57 به دنبال شعار خمینی مبنی بر اینکه «شاه باید برود» رفتند. همین رویکرد آزادی‌خواهانه و اصلاح‌طلبانه طبقه متوسط شهری در طول 43 سال گذشته (عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم) همچنان در چارچوب همان رویکرد اصلاح‌طلبانه سیاسی و آزادی‌خواهانه و دموکراسی‌طلبانه ادامه پیدا کرده است.

مهم‌ترین آفت جنبش اصلاح‌طلبانه و دموکراسی‌خواهانه طبقه متوسط شهری از آغاز الی الان این بوده است که این طبقه (به علت اینکه عدم سازماندهی سراسری و همچنین به علت محرومیت از یکدستی طبقاتی و از آنجائیکه دارای لایه‌های مختلفی می‌باشند، این همه باعث گردیده که) فاقد نمایندگی سیاسی ارگانیک در حکومت باشد، همچنین این طبقه چه در رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی و چه در رژیم مطلقه فقاهتی حاکم ناتوان از ایجاد آلترناتیو ایجابی سیاسی مستقل می‌باشد و همین امر باعث گردیده که در طول 43 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، این طبقه در راستای تعیین نمایندگی خودش در بالا بر جریان‌ها و جناح اصلاح‌طلبان حکومتی تکیه بکنند؛ بنابراین همین آفت باعث ناکامی و شکست این طبقه در طول 43 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در راستای رسیدن به مطالبات سیاسی و مدنی خود شده است؛ که بر ای فهم این مهم تنها کافی است که بدانیم که از دوم خرداد سال 76 بوده است که طبقه متوسط شهری (در رژیم مطلقه فقاهتی حاکم) به صورت فراگیر وارد مبارزه اصلاح‌طلبانه و دموکراسی‌خواهانه و آزادی‌خواهانه و یا مبارزه مطالبه‌محور مدنی و اجتماعی و سیاسی بر پایه تکیه بر جناح اصلاح‌طلبان حکومتی شده است. همین حضور همه جانبه طبقه متوسط شهری بود که در انتخابات ریاست جمهوری هفتم در حمایت از سید محمد خاتمی باعث گردید تا تمام رشته‌های حزب پادگانی خامنه‌ای (در خصوص مهندسی انتخابات به نفع اکبر ناطق نوری) پنبه بشود. بدون تردید در همین رابطه بود که از همان زمان حزب پادگانی خامنه‌ای، «حضور طبقه متوسط شهری در عرصه مبارزه اصلاح‌طلبانه و دموکراسی‌خواهانه خودشان حتی در چارچوب جنگ جناح‌های درونی قدرت بر سر تقسیم باز تقسیم قدرت بین خودشان به ضرر هسته سخت رژیم می‌دانست.»

در همین رابطه بود که در جریان جنبش سبز سال 88 که بزرگترین جنبش اصلاح‌طلبانه طبقه متوسط شهری ایران با شعار «رأی من کو؟» بوده است، حزب پادگانی خامنه‌ای با سرکوب هولناک این جنبش در سال 88 تلاش کرد تا انتقام تاریخی خودش را از طبقه متوسط شهری بگیرد. اگرچه آن سرکوب هولناک طبقه متوسط شهری در سال 88 باعث رکود حرکت طبقه متوسط شهری شد، ولی «به موازات خروج میدانی طبقه متوسط شهری در فرایند پسا سرکوب جنبش سبز از صحنه حرکت مطالبه‌محور مدنی و اجتماعی و سیاسی شرایط برای ظهور سونامی خیزش‌های ملی معیشتی در کادر جامعه حاشیه‌نشینان فراهم گردید». لازم به ذکر است که سنتز خیزش ملی دی‌ماه 96 همان شعار «اصلاح‌طلب، اصول‌گرا - دیگه تمامه ماجرا» ی، جنبش دانشجوئی دانشگاه تهران بود که در واپسین روزهای خیزش دی‌ماه 96 مطرح شد؛ که البته همین شعار به عنوان «پایان دوران برتری دو دهه گفتمان اصلاح‌طلبان حکومتی بود که بر دوش طبقه متوسط شهری و بر پایه استراتژی، فشار از پائین برای چانه‌زنی از بالا (در عرصه تقسیم باز تقسیم قدرت بین جناح‌های درون حکومتی) سوار شده بودند». نباید فراموش کنیم که گرچه در فرایند پسا سرکوب هولناک جنبش سبز سال 88 طبقه متوسط شهری، توسط حزب پادگانی خامنه‌ای جامعه متوسط شهری ایران به رکود و محاق مبارزاتی فرو رفته‌اند، ولی بدون تردید تجربه گذشته حرکت طبقه متوسط شهری ایران نشان داده است که این طبقه (مانند جنبش ضد استبدادی سال‌های 56 - 57 جامعه بزرگ ایران) در شرایط تندپیچ تاریخ ایران تمام قد به میدان خواهد آمد.

باری آفت دیگر حرکت طبقه متوسط شهری ایران (در طول 43 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم) عدم توان این طبقه در راستای پیوند افقی با مبارزات مطالبه‌محور جامعه کار و زحمت و جامعه حاشیه‌نشینان شهری می‌باشد که البته آنچنانکه فوقا هم مطرح کردیم، این آفت ریشه در همان ماهیت طبقاتی و پراکندگی لایه‌های مختلف اقشار میانی و عدم سازمان‌یابی عمودی فراگیر و تکیه بر بالائی‌های قدرت سیاسی جهت نمایندگی خودشان می‌باشد، بدین خاطر این همه باعث گردیده است که «طبقه متوسط شهری ایران چه در جنبش اصلاح‌طلبان حکومتی سال 76 و چه در جنبش سبز سال 88 در عرصه میدانی نتواند حمایت جامعه کار و زحمت و جامعه حاشیه‌نشینان شهری ایران را به دست بیاورند.»

پر واضح است که «علت اصلی شکست طبقه متوسط شهری ایران، چه در جنبش اصلاح‌طلبان حکومتی (تحت هژمونی سید محمد خاتمی) و چه در جنبش سبز (تحت هژمونی میر حسین موسوی) همین عدم توان جذب حمایت جامعه کار و زحمت و جامعه حاشیه‌نشینان شهری بوده است». بر این مطلب بیافزائیم که گرچه (به خصوص از تابستان 96 الی الان) «با ورود همه جانبه جامعه کار و زحمت و جامعه حاشیه‌نشینان شهری به عرصه خیزشی و جنبشی مطالبه‌محور معیشتی و صنفی و مدنی و سیاسی همراه با رویکرد یک دست کردن یا پادگانی کردن حکومت توسط حزب پادگانی خامنه‌ای، باعث شده است که جناح اصلاح‌طلبان حکومتی (در رنگ‌های مختلف سفید و سبز و بنفش آن) همراه با طبقه متوسط شهری در عرصه جنبش مطالبه‌محور مدنی و اجتماعی از بالا به کما و محاق و حاشیه برود» ولی نباید باور کنیم که این وضعیت فعلی به معنای تیر خلاص و آخرین صورت وضعیت حیات اصلاح‌طلبان حکومتی و فعالیت علنی طبقه متوسط شهری نیست. لذا هنوز شرایط برای «بازتولید حیات اصلاح‌طلبان حکومتی در رنگ‌های مختلف آنها با تکیه بر طبقه متوسط شهری وجود دارد» و دلیل این امر همان است که «هنوز بخشی از طبقه متوسط شهری به نمایندگی جناح اصلاح‌طلبان حکومتی اعتقاد دارند و معتقد به ادامه راه گذشته می‌باشند» و حساسیت این موضوع آن زمانی بیشتر می‌شود که «پروژه یکدست کردن یا پادگانی کردن حکومت توسط حزب پادگانی خامنه‌ای در آینده شکست بخورد؛ و برای حزب پادگانی خامنه‌ای، جهت بازتولید حداقل موجودیت و مشروعیت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، راهی جز بازتولید همان بالماسکه انتخاباتی گذشته با حضور دوباره اصلاح‌طلبان حکومتی و راست اعتدالی تحت هژمونی علی لاریجانی و علی مطهری و غیره باقی نماند.»

ثانیاً در ادامه همین بحران طبقاتی بوده است که (در طول 43 گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم) حتی برای یکبار هم سه جامعه متوسط شهری، کار و زحمت، حاشیه‌نشینان شهری در یک خیزش و جنبش مطالبه‌محور مدنی و یا صنفی و یا سیاسی شرکت نداشته‌اند. بطوریکه داوری ما در این رابطه بر این امر قرار دارد که «در جنبش سبز 88 اگرچه طبقه متوسط شهری تمام قد وجود داشتند، اما اردوگاه کار و زحمت و جامعه حاشیه‌نشینان شهری غایب بودند» و در «خیزش دی‌ماه 96 و آبان‌ماه 98 اگرچه جامعه حاشیه‌نشینان شهری وجود داشتند، ولی طبقه متوسط شهری و جامعه کار و زحمت ایران غایب بودند» و در عرصه «جنبش‌های مطالبه‌محور اردوگاه کار و زحمت ایران (که از تابستان 96 با جنبش مالباختگان و در ادامه آن جنبش کامیونداران، جنبش معلمان، جنبش کارگران، جنبش بازنشستگان، جنبش پرستاران و غیره تا به امروز ادامه داشته است) به صورت مشخص نه طبقه متوسط شهری و نه جامعه حاشیه‌نشینان شهری حضور فعال نداشته‌اند». در نتیجه همین امر باعث گردیده که «بحران طبقاتی در هرم چهار قطبی جامعه بزرگ ایران در طول شش دهه گذشته (از دهه 40 تا به امروز) به موازات شکست پروژه اصلاحات ارضی شاه – کندی و بحران در ساختار مناسبات سرمایه‌داری رانتی – نفتی و حکومتی حاکم، به خصوص در طول 43 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، بدل به بحران اجتماعی و از هم گسستگی گروه‌های اجتماعی مختلف جامعه بزرگ ایران بشود.»

بدون تردید «یکی از علل و ریشه اصلی شکست انقلاب سال 57 مردم ایران همین بحران طبقاتی در هرم چهار قطبی جامعه ایران بوده است که باعث گسستگی گروه‌های مختلف اجتماعی و سه جامعه متوسط شهری، کار و زحمت، حاشیه‌نشینان شهری شده است». بی‌شک «مهم‌ترین سنتز این گسستگی گروه‌های مختلف اجتماعی جامعه بزرگ ایران، در طول نزدیک به شش دهه گذشته، رویکرد برون‌گرا و کاریزماتیک‌گرای این گروه‌ها در راستای تعیین رهبری میدانی حرکت خود بوده است». به طوری که در این رابطه می‌توان به ضرس قاطع داوری کرد که «در طول 80 سال گذشته (از شهریور 20 الی الان) حتی یک حرکت فراگیر اجتماعی و سیاسی و صنفی خارج از رهبری بیرونی کاریزمات در جامعه ایران مادیت پیدا نکرده است»، چراکه «چه در زمان مصدق در عرصه جنبش ملی کردن صنعت نفت ایران و چه در جریان انقلاب 57 با رهبری خمینی و چه در جنبش اصلاح‌طلبان با رهبری سید محمد خاتمی و چه در جنبش سبز با رهبری میر حسین موسوی در تحلیل نهائی این جایگاه رهبری بیرونی کاریزمات بوده است که بسترساز تکوین آن جنبش‌های فراگیر شده است» و بی‌شک در همین رابطه است که می‌توانیم داوری کنیم که «در غیبت رهبری کاریزمات نه تنها در این شرایط امکان شکل گرفتن حرکت فراگیر ملی جنبشی با مشارکت همه گروه‌های اجتماعی مانند گذشته وجود ندارد، بلکه برعکس شرایط برای شکست همه جانبهٔ این جنبش‌ها به صورت عدم توازن قوای میدانی با دستگاه‌های چند لایه‌ای سرکوب‌گر حاکمیت و تاریک بودن انتهای تونل مبارزه سیاسی فراهم می‌گردد»؛ و البته این آفت ما را به یاد سخن برتولد برشت (در نمایشنامه گالیله) می‌اندازد که می‌گوید: «بیچاره آن مردمی که برای مبارزه کردن نیازمند به قهرمانان هستند.»

از اینجا است که باید بگوئیم «حداقل در طول 80 سال گذشته حرکت تحول‌خواهانه جامعه بزرگ ایران رهبری کاریزماتیک دارای یک جایگاه پارادوکسیال بوده است» چرا که همین رهبری کاریزماتیک در بستر حرکت تحول‌خواهانه جامعه بزرگ اگرچه گاها عامل تکوین جنبش‌های فراگیر در جامعه بزرگ ایران شده‌اند، بعضاً خود همین رهبری کاریزماتیک عامل شکست همین جنبش‌های فراگیر در جامعه بزرگ ایران هم شده‌اند که برای طرح نمونه باید به «جنبش ضد استبدادی سال 57 و جایگاه کاریزماتیک خمینی در هژمونی این جنبش چه در عرصه تکوین و چه در عرصه شکست انقلاب سال 57 اشاره کنیم» زیرا در این رابطه باید داوری کنیم که شوربختانه اگر خمینی در سال 57 به عنوان رهبری کاریزماتیک موج‌سوار جنبش ضد استبدادی گروه‌های مختلف جامعه بزرگ ایران وارد نمی‌شد، قطعاً به علت گسستگی و گسل‌های موجود در هرم طبقاتی جامعه بزرگ ایران (و در خلاء نیروهای مترقی جهت رهبری و مدیریت و راهبری نظری و عملی آن جنبش و به سبب عدم سازمان‌یابی فراگیر) گروه‌های مختلف اجتماعی از اردوگاه کار و زحمت تا جامعه حاشیه‌نشینان شهری و طبقه متوسط شهری نمی‌توانستند تا آخر جنبش ضد استبدادی سال 57 را جهت سرنگونی رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی به جلو ببرند و قطعاً در صورت خلأء هژمونی کاریزماتیک خمینی در سال 57 آن گسستگی و حرکت اتمیزه در خلاء رهبری خودجوش و تکوین یافته از پائین و در خلاء رهبری نیروهای مترقی توسط دستگاه چند لایه‌ای سرکوب‌گر رژیم کودتائی پهلوی سرکوب می‌شد.

باری از اینجاست که باید داوری کنیم که «آنچنانکه رهبری کاریزماتیک خمینی در سال 57 باعث سقوط رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی شد و بدون آن رهبری کاریزماتیک خمینی امکان سقوط آن رژیم در کوتاه‌مدت وجود نداشت، بدون تردید، همین رهبری کاریزماتیک خمینی در سال 57 - 58 عامل اصلی شکست انقلاب 57 مردم نگون‌بخت ایران گردید»، بنابراین، اگر در تحلیل نهائی «هم عامل تکوین و هم عامل شکست تمامی جنبش‌های فراگیر و همگانی در جامعه ایران را در عرصه رهبری برونی کاریزماتیک تحلیل بکنیم» در این رابطه باز می‌توانیم داوری کنیم که:

الف – در آینده باز خطر ظهور رهبری کاریزماتیک در جنبش‌های فراگیر مردم ایران وجود دارد، هر چند که رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در طول 43 سال گذشته عمر خودش جهت بیمه کردن آینده رژیم مطلقه فقاهتی، تلاش کرده است که با ترور و سرکوب و کشتار و اعدام و تیغ و داغ و درفش و اعتراف‌گیری و حصر و زندان و شکنجه و بگیر و ببند، هر گونه زمینه تکوین رهبری کاریزماتیک در جامعه ایران را سترون و عقیم بکند. با همه این احوال تاریخ 80 ساله گذشته جامعه ایران نشان داده است که در هر زمانی شرایط برای ظهور چهره‌های کاریزماتیک جهت هدایت‌گری این جنبش‌ها از بالا و از بیرون فراهم می‌باشد و قطعاً تا زمانی که گسستگی و پراکندگی در عرصه بحران طبقاتی هرم چهار قطبی جامعه بزرگ ایران از بین نرود، امکان نیاز و ظهور رهبری کاریزماتیک در جامعه بزرگ ایران وجود دارد.

ب – تکوین رهبری برونی و کاریزماتیک در جامعه ایران در طول 8 دهه گذشته «صورت سنتزی بر پایه دیالکتیک شرایط عینی و ذهنی داشته است» که شرایط ذهنی ظهور رهبری کاریزماتیک در جامعه بزرگ ایران عبارتند از:

اول – جایگاه اسلام فقاهتی تقلیدگرا، تکلیف‌محور و تعبدگرا در فرهنگ مذهبی مردم ایران.

دوم - ضعف آگاهی‌گری همه جانبه جامعه ایران.

سوم - خلاء سازمان‌یابی فراگیر گروه‌های مختلف اجتماعی.

چهارم - نظام استبدادی حاکم بر جامعه ایران.

رفع شرایط عینی ظهور رهبری کاریزماتیک در جامعه ایران (آنچنانکه فوقا هم اشاره کردیم) عبارت است از «رفع بحران طبقاتی جهت استحاله حرکت ترکیبی خیزشی – جنبشی در راستای یک دست شدن جنبش‌های ملی خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و مستقل و تکوین یافته از پائین چه در جبهه آزادی‌خواهانه طبقه متوسط شهری و چه در جبهه اردوگاه بزرگ کار و زحمت ایران می‌باشد.»

پایان