تیتر اول:
ریشههای تاریخی، اجتماعی، طبقاتی و سیاسی خیزش در «سطح ملی دیماه 96»
اگر جمله اول مانیفست کمونیست کارل مارکس که میگوید: «تاریخ بشر تاریخ جنگهای طبقاتی است» قبول نکنیم، باید بپذیریم که «تاریخ بشر اساساً تاریخ مبارزه آنها برای تغییر شرایط زندگی بهتر به لحاظ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است». مطابق تعریف دوم از جوهر تاریخ میتوانیم در یک نگاه کلی اشکال مبارزه بشر در طول تاریخ برای تغییر شرایط زندگی بهتر به لحاظ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به دو قسمت تقسیم نمائیم:
1 - مبارزه در شکل جنبشی.
2 - مبارزه در شکل خیزشی.
آنچه که میتوان در باب تفاوتهای دو شکل مبارزه «خیزشی» و «جنبشی» به صورت فرموله شده مطرح کرد اینکه:
الف – «خیزشها» عبارتند از کنشهای اعتراضی اجتماعی خودانگیخته و اتمیزه و بدون سر، در صورتی که «جنبشها عبارتند از کنشهای اعتراضی اجتماعی که حول مطالبات مشخص برای یک دوره مشخص زمانی صورت میگیرد.»
ب – در «خیزشها» افراد و یا گروههای مختلف اجتماعی با «انگیزههای مختلف و متفاوتی» حول یک اعتراض اجتماعی «به صورت تصادفی» جمع میشوند در صورتی که در «جنبشها» یک مجموعه از «افراد مشخص، حول مطالبات مشخص، به صورت هدفدار و برنامهریزی شده از قبل، گرد هم میآیند» و در چارچوب همان «مبارزه مطالباتی» در پروسه مبارزه هویت سازمانی پیدا میکنند و بر پایه همان هویت سازمانی حاصل از مبارزه مشترکشان مطالبات خود را دنبال مینمایند.
ج - در «خیزشها» به علت جوهر اردوگاهی و طیفی و اتمیزه و تصادفی که دارند به لحاظ نظری و شرایط ذهنی رویکرد پوپولیستی بر آنها حاکم میباشد، اما در «جنبشها» به دلیل «مطالبات مشترک مشخص» بین آنها «جوهر طبقاتی موتور حرکت آنها میباشد.»
د – در «خیزشها» به علت تنوع انگیزهها و تفاوت مطالبات و خلاء برنامه و رهبری و سازماندهی کنشهای اعتراض اجتماعی خیزشی «در اندک مدتی فراگیر میشود و در اندک مدتی با به چالش کشیدن دستگاههای چند لایهای سرکوبگر حاکمیتهای استکبارگرایانه سه مؤلفهای زر و زور و تزویر، یا به صورت مستقیم توسط خود کنشگران این خیزشها و یا از طرف دستگاههای سرکوبگر حاکمیت به صورت تزریقی به «خشونت کشیده میشود» و دلیل این امر همان است که رژیمهای سرکوبگر تنها در عرصه به «خشونت کشانیدن این خیزشها است که میتوانند، شرایط برای سرکوب فراگیر آنها فراهم بکنند». در صورتی که در «جنبشها» از آنجائیکه عامل تجمع و موتور حرکت آنها «مصالبات مشخص» آنها میباشد و سازمانیافتگی و تشکل و رهبری حداقل در شکل ابتدائی آن هم به صورت خودانگیخته وجود دارد، در نتیجه همین امر باعث میگردد تا منهای «پروسهای و درازمدت شدن مبارزه جنبشی» (برعکس مبارزات خیزشی) شکل مبارزه صورت «غیر خشونت و غیر آنتاگونیستی پیدا کند.»
پر پیداست که علت محوری این امر آن است که کنشگران اعتراض اجتماعی جنبشی تنها در چارچوب «مبارزه علنی درازمدت میتوانند به خواستهها و مطالبات خود دست پیدا کنند». طبیعی است که هر گونه «مبارزه آنتاگونیستی و خشونتبار باعث سرکوب آن جنبشها و امنیتی شدن فضای اجتماعی توسط حاکمیتهای سرکوبگر و عدم امکان مبارزه علنی کنشگران جنبش در راستای دستیابی به مطالبات خود میشود. بدین جهت در این رابطه است که میتوان داوری کرد که «خشونت و آنتاگونیسم به عنوان سم قاتل برای جنبشهای مطالباتی میباشد.»
ه - در «خیزشها» یا رهبری اصلاً وجود ندارد و یا اگر هم در چارچوب موجسواری جریانهای سیاسی داخل و خارج از کشور، این خیزشها به صورت تصادفی دارای رهبری مکانیکی بشوند این رهبری:
اولاً صورت «کاریزماتیک» دارد و در شکل «غیر کاریزماتیک» آن اصلاً امکان ظهور رهبری از بیرون برای خیزشها وجود ندارد.
ثانیاً این رهبری صورت «فردی» دارد و دلیل فردی بودن آن هم به خاطر آن است که این رهبری در شکل «کاریزماتیک از بیرون از خیزشها به صورت موجسوارانه بر این خیزشها تزریق میگردد.»
پر واضح است که اگر رهبری این خیزشها میتوانست به صورت دینامیک از درون خود این خیزشها مادیت پیدا کند، در آن صورت دیگر «نه رهبری شکل کاریزماتیک پیدا میکرد» و «نه رهبری صورت فردی پیدا میکرد». بر این مطلب اضافه کنیم که علت اینکه در خیزشها ظهور رهبری نمیتواند به صورت دینامیک و خودخوش و تکوین یافته از پائین و به صورت رهبری جمعی صورت بگیرد، آن است که برعکس جنبشها عمر خیزش (به دلیل همان خشونتگرائی و خلاء رهبری و سازماندهی) «نمیتواند درازمدت باشد». به بیان دیگر، اگر خیزشها میتوانستند «پروسه درازمدت پیدا کنند» قطعاً در آن صورت این خیزشها (هم مانند جنبشهای مطالباتی) میتوانستند به صورت دینامیک و خودانگیخته و خودجوش و با رهبری جمعی و غیر کاریزماتیک و غیر پوپولیستی مادیت پیدا کنند.
و – در «خیزشها» کنشهای اعتراضی و اجتماعی نمیتوانند «شکل اعتصابی» و «شکل آکسیونی» فراگیر پیدا کنند؛ و دلیل این امر همان است که:
اولاً شکل اعتصابی کنشهای اعتراضی و اجتماعی نیازمند به «مبارزه علنی و مبارزه درازمدت میباشد» در صورتی که آنچنانکه فوقا مطرح کردیم، در کنشهای اعتراضی و اجتماعی به صورت خیزشی به علت خشونتگرائی و ظهور آنتاگونیست عمر مبارزه نمیتواند درازمدت باشد و همچنین به علت همین خشونتگرائی و آنتاگونیست، «مبارزه نمیتواند صورت علنی پیدا کند». چراکه خشونتگرائی و آنتاگونیست چه به شکل خودجوش و درونی این خیزشها باشد و چه به شکل تحمیلی و تزریقی از طریق دستگاههای سرکوبگر حاکمیت باشد، «با امنیتی شدن فضای جامعه، امکان مبارزه علنی و امکان مبارزه درازمدت به چالش کشیده میشود.»
ثانیاً «مبارزه اعتصابی و آکسیونی نیازمند به سازماندهی و برنامهریزی و رهبری مشخص میباشد». بدین خاطر به دلیل اتمیزه و تصادفی و پراکندگی انگیزههای افراد در خیزشها امکان سازماندهی و برنامهریزی و ظهور رهبری جمعی از درون و از پائین وجود ندارد.
ز - در «خیزشها» به علت خشونتگرائی و شکل تودهوار و بیشکل و عدم پتانسیل آن جهت سازماندهی و پراکندگی انگیزههای افراد، امکان سوء استفاده و موجسواری جناحهای درونی قدرت حاکم در راستای تغییر توازن قدرت به نفع جناح خودشان (در عرصه تقسیم باز تقسیم درونی قدرت بین خودشان) وجود ندارد، دلیل این امر همان است که همین خودویژگیهای کنشهای اعتراضی و اجتماعی خیزشی «در اندک مدتی باعث میگردد تا این خیزشها کل موجودیت حکومت را به چالش بکشند». طبیعی است که در چنان صورتی امکان استفاده جناحهای درونی قدرت از این خیزشها سترون و عقیم میشود. چراکه این «خیزشها به جای حمایت جناحی در اندک مدتی کل صورت حساب را پاک میکنند» که بهترین مثال در این رابطه «خیزش دیماه 96 میباشد» که گرچه آبشخور و استارت این خیزش در منطقه حاشیهنشینان کلانشهر مشهد (توسط جناح راست ضد دولت روحانی برای انتقام از شکست در انتخابات دولت دوازدهم) زده شد، اما در اندک مدتی (نه تنها در خود مشهد توسط همان خیزش حاشیهنشینان مشهد کل رژیم به چالش کشیده شد، بلکه آنچنان به یک باره اوضاع از دست آنها خارج گردید که) «کل موجودیت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در سطح ملی و در بیش از 110 شهر کشور به صورت فراگیر و گسترده به چالش کشیده شد.»
البته در این خصوص کنشهای اعتراضی و اجتماعی «جنبشی» شکلی عکس کنشهای اعتراضی و اجتماعی «خیزشی» دارند. چرا که «جوهر مطالباتی مشترک افراد و جریانها و غیر خشونتآمیز و درازمدت بودن شکل مبارزه جنبشی باعث میگردد که (در خلاء جامعه مدنی جنبشی نهادینه شده مستقل از حاکمیت و در خلاء سازماندهی مستقل نهادینه شده این جنبشها) شرایط برای موجسواری جناحهای درونی قدرت (در عرصه تقسیم باز تقسیم درونی قدرت حاکمیت) و تغییر توازن قدرت به نفع جناح خودشان و یارگیری از این کنشهای اعتراضی و اجتماعی جنبش مطالباتی فراهم بشود» بنابراین، بزرگترین آفت و آسیبی که کنشهای اعتراضی و اجتماعی جنبشی (در شرایط تندپیچ امروز جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران) تهدید مینماید، همین «موجسواری جناحهای درونی قدرت بر این کنشهای اعتراضی و اجتماعی جنبشی میباشد»؛ و دلیل این امر همان است که:
اولاً جنبشهای مطالباتی جامعه ایران به علت انسداد سیاسی و اجتماعی (در 40 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم) و در خلاء جامعه مدنی مستقل نهادینه شده جنبشی، فاقد حمایت دینامیک اجتماعی میباشند.
ثانیاً جنبشهای مطالباتی جامعه ایران به علت فضای امنیتی و سرکوبگرایانه (توسط رژیم مطلقه فقاهتی در طول بیش از 40 سال گذشته) فاقد سازماندهی فراگیر و مستقل از حکومت چه در عرصه طولی و چه در عرصه عرضی میباشند. در نتیجه همین امر باعث گردیده است که در «عرصه میدانی، پیوسته توازن قوا به سود حاکمیت باشد». پر واضح است که در شرایطی که توازن قوا به سود حاکمیت است، کنشگران جنبشهای مطالباتی (اعم از مدنی و سیاسی و صنفی) «برای دستیابی به مطالبات حتی حداقلی خودشان، راهی جز تکیه بر جناحهای درونی قدرت ندارند»؛ که برای فهم این مهم تنها کافی است که در این شرایط «موجسواری جناح راست درون حاکمیت در خصوص جنبش کارگران نیشکر هفت تپه مورد مطالعه قرار بدهیم» تا به وضوح دریابیم که چگونه این جناح فرصتطلبانه با چهره صوری عدالتخواهانه، در راستای به چالش کشیدن جناح رقیب و دولت روحانی، در این فرایند شعار حمایت از کارگران نیشکر هفت تپه سر میدهند.
ح – از آنجائیکه وجه مشترک «خیزشها» و «جنبشها» خود «کنشهای اعتراض و اجتماعی» میباشد، با عنایت به اینکه در کنشهای اعتراضی و اجتماعی «جنبشی» علاوه بر «هدف مشترک بر پایه مطالبات مشترک آنها» جنبشهای مطالباتی، دارای «حداقل سازماندهی و مدیریت درونی و برنامه کنکرت میباشند» همین پتانسیل بالقوه و یالفعل (در کنشهای اعتراضی جنبشی) علاوه بر اینکه شرایط برای پیوند طولی و عرضی با جنبشهای مدنی و جنبشهای سیاسی و جنبشهای صنفی فراهم میسازد، بسترها برای پیوند با خیزشهای معیشتی نیز آماده میکند. البته در صورت پیوند عرضی (نه پیوند طولی) این جنبشها با خیزشها، «خیزشها میتوانند ضعفهای کلیدی خود اعم از اتمیزه بودن و خلاء رهبری و روحیه خشونتگرائی و ضعف کوتاهمدت بودن حرکت خود را بر طرف نمایند». ولی شوربختانه باید بگوئیم که تقریباً در تمامی خیزشهای اجتماعی که از اوایل دهه 70 الی الان در جامعه ایران شکل گرفته است، مهمترین ضعف این خیزشها، «عدم پیوند عرضی با جنبشها و در رأس آنها با جنبش کارگری ایران بوده است»؛ که به صورت مشخص در این رابطه باید از دو خیزش فراگیر در سطح ملی دیماه 96 و آبانماه 98 اشاره کنیم که به علت همین «خلاء حضور جنبش کارگری» در این دو خیزش (به صورت مشخص) این امر باعث گردید تا نه تنها این خیزشهای فراگیر و در سطح ملی «نتوانند به جنبش اعتصابی دست پیدا کنند» بلکه در خلاء سازماندهی و شکل اتمیزه و تودهوار حرکت آنها باعث گردیده تا شرایط برای سرکوب هولناک آنها توسط حزب پادگانی خامنهای و دستگاه چند لایهای سرکوبگر رژیم مطلقه فقاهتی فراهم بشود.
بر این مطلب اضافه نمائیم که گرچه به صورت بالقوه جنبشهای مطالباتی و در رأس آنها جنبش کارگری توان پیوند و هدایتگری و سازماندهی این خیزشها را دارند، اما برعکس، این «خیزشهای فراگیر در سطح ملی» (مثل خیزش دیماه 96 و آبانماه 98) به علت فقدان رهبری و سازماندهی و تنوع انگیزهها و تصادفی بودن عامل جمع آنها و خلاء برنامه نمیتوانند با جنبشها پیوند پیدا کنند. داوری نهائی ما در این رابطه بر این امر قرار دارد که تا زمانیکه کنشهای اعتراضی و اجتماعی و جنبشی جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران و در رأس آنها جنبش کارگری ایران، نتوانند به این خیزشهای در سطح ملی پیوند پیدا کنند، هرگز امکان تغییر توازن قوا در عرصه میدانی به سود جامعه مدنی جنبشی ایران حاصل نمیشود. یادمان باشد که مشخصههای محوری کنشهای اعتراضی و اجتماعی «جنبشی» در مقایسه با کنشهای اعتراضی و اجتماعی «خیزشی» در این است که:
اولاً «جنبشها» توان «تداوم در مبارزه» دارند، اما «خیزشها» ندارند.
ثانیاً جنبشها دارای «شبکه سازمانی هستند» اما خیزشها فاقد «شبکههای سازمانی» در عرصه میدانی (نه در فضای مجازی) میباشند.
ثالثاً جنبشها به لحاظ محتوائی و جوهری داری «هویت سازمانی» میباشند. در صورتی که خیزشها فاقد این هویت سازمانی هستند.
رابعاً جنبشها به علت «جوهر مطالباتی مشخصی» که دارند، دارای «شعار ایجابی و شعار سلبی مشخص و کنکرت هستند» در صورتی که خیزشها به علت تنوع انگیزههای مطالباتی و فقدان سازماندهی و خلاء رهبری و تصادفی بودن تجمع آنها حداکثر میتوانند دارای «شعار مشترک سلبی باشند». بدین جهت فاقد «شعار مشترک ایجابی میباشند» در نتیجه همین «خلاء شعار مشترک ایجابی» آنها باعث میگردد تا شرایط برای «نفوذ شعار سلبی اغیار از حاکمیت تا اپوزیسیون راست قدرتطلب خارجنشین در این خیزشها فراهم بشود.»
خامسا در تحلیل نهائی در جنبشهای مطالباتی (اعم از جنبشهای مدنی و صنفی و سیاسی) حداقل هژمونی و رهبری درونی برای مدیریت مبارزه آنها وجود دارد، اما در خیزشهای فراگیر در سطح ملی فاقد این حداقل هژمونی و رهبری درونی جهت مدیریت مبارزه خود میباشند.
سادساً خاستگاه جنبشهای مطالباتی (اعم از جنبشهای مدنی و صنفی و سیاسی) منهای اردوگاه کار و زحمت، طبقه متوسط شهری میباشد، در صورتی که برعکس، «خاستگاه خیزشها حتی در سطح ملی به صورت عمومی حاشیهنشینان 22 میلیون نفری شهرهای ایران میباشد». لذا همین امر باعث گردیده تا شرایط برای نفوذ پوپولیسم ستیزهگر و غارتگر حکومتی در این خیزشها (آنچنانکه در دولت نهم و دهم محمود احمدی نژاد شاهد بودیم) فراهم بشود. عنایت داشته باشیم که هر چند خاستگاه خیزش دیماه 96 حاشیهنشینان 22 میلیون نفری شهرهای ایران بودند، اما خاستگاه خیزش آبانماه 98 «ترکیبی از حاشیهنشینان و طبقه متوسط شهری بودند» و لذا همین امر باعث گردید تا در جریان خیزش آبانماه 98 خود خامنهای برای اولین بار به صورت عریان پیشاپیش همه جهت سرکوب هولناک و فراگیر به میدان بیاید؛ و جهت سرکوب فراگیر و در سطح ملی آبانماه 98 اقدام به هولناکترین کشتار در سطح کشور بکند.
فراموش نکنیم که تجربه گذشته سرکوب حزب پادگانی خامنهای نشان داده است که حزب پادگانی خامنهای «در سرکوب طبقه متوسط شهری (آنچنانکه در جریان جنبش سبز سال 88 شاهد بودیم) تاکید بیشتری دارد»، در مقایسه با سرکوب تهیدستان حاشیهنشینان و دلیل این امر همان است که حزب پادگانی خامنهای بر این باورند که «جوهر جنبش طبقه متوسط شهری در تحلیل نهائی جوهر سیاسی میباشد» در صورتی که برعکس «جوهر خیزشهای حاشیهنشینان معیشتی است». لذا به همین دلیل بود که «خشونت نمادین» در خیزش در سطح ملی دیماه 96 با «خشونت نمادین» در خیزش فراگیر و در سطح ملی آبانماه 98 متفاوت بودند. چراکه خشونت نمادین در دیماه 96 «بانکها و نهادهای اقتصادی رژیم مطلقه فقاهتی بودند» اما خشونت نمادین در آبانماه 98 «منهای بانکها و پمپ بنزینها، دفاتر امام جمعهها و نمایندهای خامنهای و مراکز نظامی سپاه و نیروهای سرکوبگر انتظامی هم بودند». افزایش «حضور زنان ایران» در خیزش آبانماه 98 برعکس خیزش دیماه 96 مولود و سنتز همین «حضور طبقه متوسط شهری در کنار حاشیهنشینان بود». بطوریکه در این رابطه میتوانیم داوری کنیم که در خیزش آبانماه 98 این «زنان کنشگر اعتراضی و اجتماعی ایران بودند که نقش محوری داشتند» و البته از همه مهمتر اینکه همین «بافت ترکیبی دو مؤلفهای طبقه متوسط شهری و حاشیهنشینان در خیزش آبانماه 98 باعث گردید تا در نهایت شعار محوری نتواند از دل خیزش آبانماه 98 بیرون بیاید». در صورتی که برعکس در تحلیل نهائی از دل «خیزش دیماه 96 شعار محوری «اصلاحطلب، اصولگرا - دیگه تمامه ماجرا» بیرون آمد؛ که خود این «شعار محوری خیزش دیماه 96 تمامی توازن جناحهای درونی حکومت را در عرصه صفحه شطرنج تقسیم با تقسیم قدرت بین خودشان برای همیشه به هم زد»؛ و لذا در این رابطه است که «جناح به اصطلاح اصلاحطلبان درون حکومتی خیزش دیماه 96 را یک سرفصل نوین در جنگ قدرت جناحهای درون حکومتی تعریف میکنند»؛ و «شعار محوری خیزش دیماه 96 را به عنوان آژیر مرگ برای خودشان تعریف مینمایند.»
باری، در این رابطه است که حزب پادگانی خامنهای و دستگاه چند لایهای سرکوبگر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در شرایط اعتلای خیزشها به خصوص خیزشهای در سطح ملی مثل خیزش دیماه 96 و آبانماه 98 تلاش میکنند تا توسط «مهندسی کردن از بالا» توسط «بالا بردن هزینه مشارکت در این خیزشها» و «قطع اینترنت و تلفنهای همراه و شبکههای اجتماعی» امکان «پیوند بین این خیزشهای در سطح ملی با جنبشهای اعتراضی و اجتماعی (اعم از جنبشهای مطالباتی مدنی و سیاسی و صنفی) و در رأس آنها جنبش کارگری ایران غیر ممکن سازند». برای فهم جایگاه جنبشهای مطالباتی و در رأس آنها جنبش کارگری ایران در عرصه مبارزه اجتماعی جامعه بزرگ ایران (چه در شکل جنبشی و چه در شکل خیزشی آن) باید عنایت داشته باشیم که حتی عامل اصلی شکست جنبش سبز سال 88 (با اینکه دارای خاستگاه طبقه متوسط شهری و جوهر جنبشی بوده نه خیزشی) خلاء جنبش کارگری در آن جنبش بوده است. بدون تردید اگر میر حسین موسوی میتوانست (از 25 خرداد 88 در جریان تظاهرات چهار میلیون نفری خیابان آزادی تهران) با طرح شعارهای مشخص مطالبات جنبش کارگری ایران، این جنبش را به حمایت از جنبش سبز بکشاند، نه تنها شکل آکسیونی مبارزه جنبش سبز میتوانست با جنبش اعتصابی کارگری و کارمندی ایران (آنچنانکه در نیمه دوم سال 57 در عرصه خیزش ضد استبدادی مردم ایران و در رأس آنها جنبش کارگری ایران با رژیم کودتائی و توتالیتری پهلوی شاهد بودیم) پیوند پیدا کند، بلکه مهمتر از همه اینکه با پیوند جنبش کارگری شرایط برای سرکوب فراگیر جنبش سبز توسط حزب پادگانی خامنهای غیر ممکن میساخت. به این ترتیب است که داوری نهائی ما در این رابطه بر این امر قرار دارد که تا زمانیکه کنشهای اعتراضی و اجتماعی جنبشی ایران با کنشهای اعتراضی و اجتماعی خیزشی (در سطح ملی مثل خیزش دیماه 96 و آبانماه 98) پیوند پیدا نکنند، امکان تغییر توازن قوا در عرصه میدانی نه برای جنبشهای مطالباتی (اعم از مدنی و سیاسی و صنفی) حاصل میشود و نه برای خیزشهای معیشتی فراگیر در سطح ملی. پر واضح است که بدون تغییر توازن قوا در عرصه میدانی به سود جامعه مدنی مستقل جنبشی نهادینه شده، شرایط برای سرکوب فراگیر آنها توسط حزب پادگانی خامنهای یا دستگاههای چند لایه سرکوبگر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم فراهم میباشد.
ط - در «خیزشها» از آنجائیکه «شکل کنش» اعتراضی، کنشگران این خیزشها صورت «واکنشی» متناسب با شکل سرکوب حزب پادگانی خامنهای یا دستگاه چند لایهای سرکوبگر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم دارد، در نتیجه همین امر باعث میگردد تا همیشه در «خیزشها خشونت از طرف دستگاههای چند لایه سرکوبگر رژیم مطلقه فقاهتی یا حزب پادگانی خامنهای به صورت مهندسی شده به این خیزشها تحمیل و تزریق بشود». یادآوری میکنیم که حزب پادگانی خامنهای جهت سرکوب فراگیر خیزشهای در سطح ملی و جهت ممانعت از پیوند این خیزشها با جنبشهای مطالباتی مدنی و سیاسی و صنفی و جهت بالا بردن هزینه مشارکت در این خیزشها تلاش میکنند تا «به صورت مهندسی شده، با تزریق خشونت از بالا به این خیزشها، کنشگران این خیزشها را به صورت واکنشی وارد خشونت مهندسی شده بکنند»؛ که به صورت مشخص این موضوع در «خیزش آبانماه 98» (بیشتر از خیزش دیماه 96) مشهود بود. چراکه حتی طبق فیلمهای در صحنه تهیه شده توسط خود دستگاههای سرکوبگر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم «این یگانهای ویژه و دستگاههای اطلاعاتی خود رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بودند که تزریق خشونت و تخریب و حتی غارت میکردند». بر این مطلب بیافزائیم که علت اینکه خامنهای از همان آغاز اعتلای خیزش آبانماه 98 سلطنتطلبان و مجاهدین خلق را به عنوان عاملان خیزش معرفی کرد این بود که:
اولاً جناحهای درونی قدرت حاکم را در «برابر دشمن واحد مشخصی جهت ایجاد وحدت درونی بین جناحهای درونی حکومت در راستای سرکوب وحشتناک خیزش آبانماه 98 قرار بدهد» که البته در این امر موفق شد، فراموش نکنیم که خامنهای با این موضعگیری انحرافی و صوری خود به صورت غیر مستقیم به جناحهای درونی قدرت حاکم این سیگنال فرستاد که در صورت سرنگونی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم شما سر و کارتان با سلطنتطلبان و مجاهدین خلق خواهد بود، نه با مردم به جان آمده ایران.
ثانیاً خامنهای با انتساب خیزش آبانماه 98 به سلطنتطلبان و مجاهدین خلق میخواست از قبل شرایط برای سرکوب و کشتار هولناک خیزش آبانماه 98 توسط دستگاههای سرکوبگر چند لایهای خود فراهم نماید.
ی – در «خیزشهای منطقهای» سالهای 69 و 70 در کرج و اسلامشهر و کوی طلاب مشهد و غیره (برعکس خیزشهای در سطح ملی دیماه 96 و آبانماه 98) به علت خلاء شبکههای اجتماعی و تلفن همراه و فضای مجازی و غیره آن «خیزشهای منطقهای» (سالهای 69 - 70 کرج و اسلامشهر و کوی طلاب مشهد و غیره) نتوانستند (مانند خیزشهای در سطح ملی دیماه 96 و آبانماه 98) صورت فراگیر پیدا کنند، تاکید و تکرار میکنیم و از این تکرار خود خسته نمیشویم که مشخصه اصلی دو خیزش فراگیر و در سطح ملی دیماه 96 و آبانماه 98 در این بودند که این دو خیزش در سطح کشوری ظهور کردند، نه در سطح منطقهای. برای مثال در عرض 4 ساعت در خیزش آبانماه 98 بیش از 100 شهر ایران وارد کنش اعتراضی و اجتماعی با رژیم مطلقه فقاهتی حاکم شدند؛ و این مهم اتفاق نیفتاد مگر به وسیله پیوند کنشگران اصلی در عرصه شبکههای اجتماعی و فضای مجازی و تلفن همراه. لذا به همین دلیل بود که حزب پادگانی خامنهای در نخستین گام در سرکوب این خیزشهای در سطح ملی (دیماه 96 و به خصوص آبانماه 98) «توسط قطع اینترنت و تلفنهای همراه پیوند بین کنشگران این خیزشها را قطع کرد»؛ و توسط آن با حکومت نظامی اعلام نشده در فضای مجازی بسترها جهت سرکوب این خیزشهای در سطح ملی فراهم کرد. عنایت داشته باشیم که در کنار «رشد شرایط عینی» اعتلای خیزشها (به علت فراگیر شدن فقر مطلق در جامعه ایران و سقوط آزاد قدرت خرید و رشد بیکاری و رشد منفی تولید ناخالص و غیره) همین «توسعه شبکههای اجتماعی و رابطهها کنشگران در فضای مجازی و تلفن همراه و غیره به عنوان شرایط ذهنی باعث گسترش و رشد حلزونی این خیزشها شده است، بطوریکه فاصله بین این خیزشهای در سطح ملی به مرور زمان کمتر و دامنه گسترش آنها پیوسته فراگیرتر شده است» که برای فهم این مهم تنها کافی است که دو خیزش در سطح ملی دیماه 96 و آبانماه 98 در مقایسه با یکدیگر مورد کالبد شکافی جامعهشناسانه قرار بدهیم و بدین ترتیب است که حزب پادگانی خامنهاییا دستگاههای چند لایهای سرکوبگر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در راستای سرکوب خیزشهای در سطح ملی در آینده احساس خطر بیشتری میکنند.
ک - مهمترین دستاوردی که خیزشهای در سطح ملی دیماه 96 و آبانماه 98 و همراه با آن اعتلای جنبشهای مطالباتی صنفی و مدنی و سیاسی در جامعه جنبشی امروز جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران به همراه آورده است، اینکه در مقایسه این خیزشها و جنبشهای در سطح ملی دهه 90 با جنبشهای دهه 80 ایران (مثل جنبش سبز 88 و غیره) این واقعیت را برای ما آفتابی کرده است که برعکس جنبش سبز سال 88 که «شخصیتمحور و تحت رهبری کاریزماتیک میر حسین موسوی قرار داشت» دیگر خیزشها و جنبشهای دهه 90 ایران «صورت شخصیت محوری و کاریزماتیکی ندارد». پر واضح است که خود این دستاورد برای جامعه جنبشی امروز ایران حائز اهمیت فراوانی میباشد. چرا که در مقایسه با خیزش ضد استبدادی جامعه ایران در سال 57 «مهمترین عامل شکست انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران همین آفت شخصیت محوری، خیزش ضد استبدادی سال 57 مردم ایران بود که شرایط برای موجسواری خمینی و روحانیت وابسته به او بر انقلاب ضد استبدادی مردم ایران فراهم کرد». صد البته هیولای رژیم مطلقه فقاهتی در طول بیش از 40 سال گذشته نخستین سنتز همان آفت شخصیت محوری خیزش ضد استبدادی سال 57 مردم ایران میباشد.
ل – آفت مهمی که کنشهای اعتراضی و اجتماعی خیزشی آن هم در سطح ملی مانند خیزشهای دیماه 96 و آبانماه 98 به همراه دارد اینکه از آنجائیکه این خیزشهای در سطح ملی فاقد آلترناتیو و برنامه ایجابی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی برای جامعه پسا رژیم مطلقه فقاهتی حاکم میباشند، طبیعی است که در تحلیل نهائی «فروپاشی نظام مطلقه فقاهتی حاکم در خلاء آلترناتیو سازمان یافته رادیکال شرایط برای ظهور شبه فاشیستهای نظامی – حکومتی در قالب سپاه و یا پوپولیستهای ستیزهگر و غارتگر حکومتی مثل دولت نهم و دهم محمود احمدی نژاد فراهم مینماید». بدون تردید راه حل مقابله با این آفت استراتژیک (خیزشهای اتمیزه و بیسر و بیبرنامه و فاقد سازماندهی) پیوند با جنبشهای مطالباتی مدنی و سیاسی و صنفی و در رأس آنها پیوند با جنبش اردوگاه کار و زحمت جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران میباشد.
م – حرکت حلزونی دو خیزش در سطح ملی دیماه 96 و آبانماه 98 نشان داد که در جامعه جنبشی و خیزشی امروز ایران و در خلاء جامعه مدنی نهادینه شده جنبشی تکوین یافته از پائین «سرعت ریزش مشروعیت و مقبولیت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بیش از سرعت سازماندهی و همگرائی جامعه مدنی جنبشی نهادینه شده در راستای دستیابی به آلترناتیو دموکراتیک تکوین یافته از پائین میباشد»؛ که بدون تردید خود این موضوع یک آژیر خطر برای جامعه مدنی جنبشی مستقل تکوین یافته از پائین میباشد.
ن – اعلامیه میر حسین موسوی در حمایت از خیزش آبانماه 98 و خفه شدن سران به اصطلاح اصلاحطلبان درون حکومتی در برابر سرکوب هولناک دو خیزش در سطح ملی دیماه 96 و آبانماه 98 نشان دهنده آن است که خندق بین جناحهای درون حکومتی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم با اعماق جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران، دیگر به مرز پر نشدنی رسیده است. یادمان باشد که میر حسین موسوی در اعلامیه خودش در حمایت از خیزش آبانماه 98 برای اولین بار (در مقایسه سرکوب این خیزش توسط رژیم مطلقه فقاهتی حاکم با سرکوب خیزش ضد استبدادی مردم تهران در 17 شهریور 57 در میدان ژاله تهران توسط دستگاه سرکوبگر رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی) علاوه بر اعلام شرایط انقلابی در جامعه ایران، «به صورت خارج از حکومت و خارج از جناحهای درونی این حکومت و از موضع آلترناتیوی با حکومت برخورد کرد» که خود این امر معرف آن میباشد که رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در مرز فقدان کامل مشروعیت و مقبولیت اجتماعی قرا گرفته است.
پایان