«سکولاریسم حکومتی» لازمه پلورالیسم ادیان و فرهنگها و «پلورالیسم ادیان و فرهنگها» شرط ضروری و لازم جهت دستیابی به «دموکراسی سه مؤلفهای» در جامعه رنگین کمان ایران میباشد – قسمت ششم
بدین ترتیب از این مرحله بود که مخوفترین حکومت تاریخ بشر از دل نظریه «ولایت فقیه» خود خمینی به دست خود خمینی و در چارچوب نظریه «ولایت مطلقه فقاهتی» خود خمینی متولد گردید. همان نظام مطلقه فقاهتی که مدت 40 سال است که جامعه نگونبخت ایران در حال تجربه آن میباشد. لذا در این رابطه بوده است که به موازات تولد نظریه «ولایت مطلقه فقاهتی» جدید خمینی در دهه 60، موضوع «سکولاریسم حکومتی» (نه سکولاریسم سیاسی، نه سکولاریسم اجتماعی، نه سکولاریسم فلسفی و کلامی) به عنوان وظیفه اصلی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در 40 سال گذشته در دو فاز آرمان مستضعفین و نشر مستضعفین قرار گرفته است. ماحصل اینکه در چارچوب فرایند دوم نظریه ولایت مطلقه فقیه خمینی در دهه 60:
اولاً برای خمینی حفظ نظام مطلقه فقاهتی حاکم بر جامعه نگونبخت ایران مهم بود، نه اجرای احکام فقهی که قبلاً ادعا میکرد.
ثانیاً خمینی در فرایند دوم برعکس وعده و وعیدهائی که قبل از انقلاب در فرانسه به مردم ایران داده بود، «جایگزین کردن نظام تئوکراسی به جای دموکراسی وظیفه اصلی خود تعریف میکرد» و بدین خاطر همین معماری خمینی در عرصه تکوین تئوکراسی مطلقه فقاهتی بود که حتی در دهه 70 و دهه 80 جریانهای رنگارنگ به اصطلاح اصلاحطلب درون حکومتی هم نتوانستند حرکت خود را از تئوکراسی مطلقه فقاهتی معماری شده خمینی نجات بدهند، بطوریکه در این رابطه شاهد بودیم تمامی این جریانهای به اصطلاح اصلاحطلب درونی حکومت در رنگهای مختلف سفید و سبز و بنفش دوران طلائی و آرمانی خودشان را همان تئوکراسی مطلقه فقاهتی خمینی در دهه 60 معرفی میکنند و خط قرمز خود را نقد حکومتی دهه حاکمیت مطلقه خمینی میدانند.
5 - در جامعه ایران «سکولاریسم عقلی و یا علمی» قبل از «سکولاریسم حکومتی» در زمان میرزاتقی خان امیرکبیر با تأسیس دارالفنون تکوین پیدا کرد، چراکه میرزاتقی خان امیرکبیر توسط تأسیس دارالفنون در راستای رویکرد عباس میرزا و قائم مقام فراهانی، برای اولین بار توانست پارادایم «سکولار عقلی یا علمی» در جامعه ایران ایجاد نماید؛ و توسط آن علوم بشری را از سیطره حوزههای فقاهتی روحانیت نجات بدهد؛ و لذا بدین ترتیب بود که از همان فرایند تکوین انقلاب مشروطیت پروسس سکولاریزاسیون در جامعه ایران در دو فرایند «سکولاریسم عقلی یا علوم بشری» و «سکولاریسم حکومتی یا جدائی دین از حکومت» (در لوای مشروعهخواهی و مشروطهخواهی) جریان پیدا کرد.
البته پروسس دو مؤلفهای سکولاریزاسیون در جامعه ایران در دوران دیکتاتوری بیست ساله رضاخان دچار انحراف شد، چراکه رضاخان که توسط کودتای 1299 امپریالیسم انگلیس توانست به قدرت برسد (در فرایند پسا کودتای امپریالیسم انگلیس) از آنجائیکه رضاخان در آغاز مانند کمال آتاتورک در ترکیه جدید، به دنبال جایگزین کردن شکل جمهوری به جای شکل سلطنت بود، در این رابطه (مانند کمال آتاتورک) اقدام به سکولاریزاسیون تزریقی از بالا جهت کاهش قدرت روحانیت برای بسترسازی حکومت خود کرد؛ اما مماشات بعدی رضاخان با روحانیت بالاخره توسط فشار روحانیت (برعکس کمال آتاتورک) رضاخان مجبور شد تا مانند گذشته شکل حکومت سلطنتی را به جای شکل جمهوری قبول کند. ولی آنچه در خصوص سکولاریزاسیون رضاخانی در دوران 20 ساله حکومتش قابل توجه بود اینکه:
اولاً رضاخان (با تاسی از کمال آتاتورک) در راستای بسترسازی جهت تثبیت نظام سرمایهداری در جامعه ایران (که هدف اصلی امپریالیسم انگلیس از کودتای سید ضیاء - رضاخان در سال 1299 بود) سکولاریزاسیون حکومتی و سیاسی و اجتماعی و عقلی در دستور کار خود قرار داد، چراکه بدون این سکولاریزاسیون امکان بسترسازی جهت تثبیت نظام سرمایهداری رانتی نفتی مورد خواسته امپریالیسم انگلیس در ایران نبود.
ثانیاً رضاخان (مانند کمال آتاتورک) در جهت تثبیت حکومت خود دریافته بود که روحانیت حوزههای فقاهتی به عنوان قطب آلترناتیو او در حکومت میباشند؛ بنابراین در این رابطه بود که رضاخان توسط سکولاریسم حکومتی تلاش میکرد تا قطب روحانیت را از قدرت سیاسی دور کند و توسط سکولاریسم اجتماعی و سیاسی، تلاش میکرد تا قدرت نهادینه شده اجتماعی روحانیت را به چالش بکشد و توسط «سکولاریسم عقلی یا علمی» تلاش میکرد تا قدرت روحانیت حوزههای فقاهتی را در آموزش و پرورش و قوه قضائیه و غیره به چالش بکشد.
البته در عرصه رویاروئی رضاخان با روحانیت حوزههای فقاهتی (برعکس کمال آتاتورک در ترکیه که موفق شده بود) رضاخان شکست خورد؛ و دلیل این امر همان بود که شرایط روحانیت شیعه ایران با روحانیت سنی ترکیه نسبت به نهادینه شدن قدرت اجتماعی خود متفاوت بود؛ و همین شکست رضاخان باعث گردید که او به سرکوب روحانیت و سرکوب جامعه سیاسی و سرکوب خیزشها و جنبشهای خودجوش جامعه ایران رو بیاورد؛ که البته همین پروژه همه جانبه سرکوب رضاخانی باعث گردید تا از بعد از تبعید رضاخان توسط امپریالیسم انگلس به آفریقای جنوبی، روحانیت زخمخورده دوره رضاخانی با قدرتی بیشتر در عرصه قدرتخواهی خود ظاهر بشود.
مشارکت روحانیت حوزههای فقاهتی تحت هژمونی کاشانی – بروجردی در کودتای 28 مرداد 32 بر علیه دکتر محمد مصدق تنها دولت دموکراتیک تاریخ ایران، مولود همین بازتولید ظهور روحانیت (در فرایند پسا تبعید رضاخان) در عرصه قدرت بود؛ که البته از بعد سرکوب قیام 15 خرداد و تبعید خمینی به عراق، خمینی با تدوین کتاب «ولایت فقیه» رویکرد مشروعهخواهان دوران تکوین مشروطیت را به صورت نظریه «ولایت فقیه» درآورد؛ که مطابق آن خمینی در چارچوب همان رویکرد «الفقهاء حکام علی الناس» مشروعهخواهان:
اولاً خمینی حکومت حق روحانیت و فقها حوزههای فقهی میدانست (کتاب ولایت فقیه – ص 106 - سطر چهارم).
ثانیاً خمینی آنچنانکه در حکم نخست وزیری مهندس مهدی بازرگان در 15/11/1357 اعلام کرد، حکومت حق شرعی خودش میدانست نه حق مردم و معتقد به مشروعیت آسمانی قدرت و حکومت برای خودش و فقها و روحانیت حوزههای فقهی بود و وظیفه حکومت را تنها اجرای احکام فقهی اسلام فقاهتی حوزههای فقهی تعریف میکرد و بر این باور بود که با اجرای احکام فقهی حوزههای فقاهتی نه تنها تمامی مشکلات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی جامعه بزرگ ایران حل میشود بلکه مهمتر از آن معتقد بود که با اجرای احکام فقهی اسلام برجهان حاکم میگردد و رسالت او هم پایان پیدا میکند.
به همین دلیل بود که در فرایند پسا انقلاب ضد استبدادی 57 مردم ایران از فردای آن انقلاب خمینی و حواریون او تلاش کردند تا نظریه «ولایت فقیه» او را در شکل حکومت و قانون و نظام نهادینه کنند و دلیل این امر همان بود که فقه حوزههای فقاهتی در جوهر خود یک فقه حکومتی میباشد؛ و بدون حکومت و قدرت سیاسی فقه حوزههای فقاهتی اصلاً قابل اجرا نیست؛ بنابراین «حکومت فقاهتی» با «حکومت دینی» متفاوت میباشد، چراکه در حکومت فقاهتی، حتی مشروعیت حکومت دینی از طریق فقه روایتی دگماتیست حوزههای فقاهتی حاصل میشود نه برعکس، همچنین در حکومت فقاهتی نه تنها مشروعیت حکومت از طریق آسمان و امام زمان حاصل میشود و نه تنها در تعریف مشروعیت حکومتی نیازی به انتخاب مردم نیست و دعوت به مشارکت مردم توسط رژیم مطلقه فقاهتی تنها برای ایجاد برگ انجیری جهت پوشانیدن حاکمیت توتالیتر و تئوکراسی خود میباشد، مهمتر از همه اینها اینکه در حکومت فقاهتی از آنجائیکه هدف و وظیفه حکومت اجرای احکام فقهی است، دیگر حکومت فقهی نیاز به قوانین عرفی ندارد، زیرا در رویکرد اسلام فقاهتی حوزههای فقهی گرچه جامعه به قانون نیاز دارد، قانون مورد نیاز جامعه همان فقه حوزههای فقاهتی میباشد که توسط روایات در حوزههای فقاهتی تدوین میگردد.
اینکه آیا فقه میتواند جامعه مدرن امروز را هدایت کند یا نه؟ سوالی نیست که در اسلام فقاهتی و حوزههای فقهی قابل طرح باشد، چراکه آنها بر این باورند که تعیین و تدوین قانون کار خداست که روحانیت و فقهای حوزههای فقهی به نمایندگی از خداوند و پیامبر و امام زمان توسط روایات کتب شیخ مجلسی، شیخ کلینی، شیخ صدوق، شیخ طوسی و شیخ مفید و غیره میتوانند، برای همیشه بشر این قوانین را کشف نمائیم؛ و اصلاً فقه هزار ساله حوزههای فقهی طرح همین قوانین است.
باری، بدین ترتیب بوده است که در طول 40 سال گذشته جنبش پیشگامان مستضعفین ایران (در دو فرایند آرمان مستضعفین و نشر مستضعفین ایران) جهت سکولاریزاسیون حکومتی یا جدائی دین از حکومت در جامعه نگونبخت ایران معتقد بوده است که این سکولاریزاسیون حکومتی اگر بخواهد در جامعه ایران به انجام برسد باید از جداسازی اسلام فقاهتی دگماتیست حوزههای فقهی از قدرت سه مؤلفهای من جمله قدرت سیاسی شروع بکنیم.
بنابراین تا زمانی که به جداسازی اسلام فقاهتی از قدرت در جامعه ایران دست پیدا نکنیم حوزههای فقاهتی و روحانیت امکان بازتولید در عرصه قدرت سه مؤلفهای دارند، در نتیجه در این رابطه بوده است که جنبش پیشگامان مستضعفین ایران جهت سکولاریزاسیون حکومتی در جامعه ایران و جهت مقابله با اسلام دگماتیست حوزههای فقاهتی شعار «بازسازی اسلام تاریخی» در ادامه راه محمد اقبال لاهوری و شریعتی مطرح کرده است و در 40 سال گذشته پیوسته بر این طبل کوبیده است.
پایان