«فلسفه دعا و عبادت» (روزه، نماز و حج) در دیسکورس قرآن و پیامبر اسلام – قسمت هفتم
استحاله «انسان در خود» به «انسان برای خود» میباشد
وحی آمد سوی موسی از خدا / بنده ما را چرا کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی / نی برای فصل کردن آمدی
تا تو آنی پا منه اندر فراق / ابغض الاشیاء عندی الطلاق
هر کسی را سیرتی بنهادهام / هر کسی را اصطلاحی دادهام
در حق او مدح و در حق تو ذم / در حق او شهد و در حق تو سم
ما بری از پاک و ناپاکی همه / از گرانجانی و چالاکی همه
من نکردم امر تا سودی کنم / بلکه تا بر بندگان جودی کنم
هندوان را اصطلاح هند مدح / سندیان را اصطلاح سند مدح
من نگردم پاک از تسبیحشان / پاک هم ایشان شوند و در فشان
ما زبان را ننگریم و قال را / ما درون را بنگریم و حال را
ناظر قلبیم اگر خاشع بود / گرچه گفت لفظ ناخاضع بود
زآنک دل جوهر بود گفتن عرض / پس طفیل آمد عرض جوهر غرض
چند زین الفاظ و اضمار و مجاز / سوز خواهم سوز با آن سوز ساز
آتشی از عشق در جان بر فروز / سر بسر فکر و عبارت را بسوز
موسیا آداب دانان دیگرند / سوخته جان و روانان دیگرند
عاشقان را هر زمان سو زید نیست / بر ده ویران خراج و عشر نیست
گر خطا گوید ورا خاطی مگو / ور بود پر خون شهید او را مشو
خون شهیدان را زآب اولیتر است / این خطا از صد صواب اولیتر است
در درون کعبه رسم قبله نیست / چه غم آر غواص را پاچیله نیست
تو زسر مستان قلاوزی مجو / جامعه چاکان را چه فرمایی رفو
ملت عشق از همه دینها جداست / عاشقانرا ملت و مذهب خداست
لعل را گر مهر نبود باک نیست / عشق در دریای غم غمناک نیست
چونک موسی این عتاب از حق شنید / در بیابان از پی چوپان دوید
عاقبت دریافت او را بدید / گفت مژده ده که دستوری رسید
هیچ آداب و ترتیبی مجو / هر چه میخواهد دل تنگت بگو
کفر تو دینست و دینت نور جان / ایمنی وز تو جهانی در امان
ای معاف یفعل الله ما یشاء / بیمحابا رو زبان را برگشا
مثنوی – دفتر دوم – ص 281 – سطر 14 به بعد
آن یکی الله میگفتی شبی / تا که شیرین گردد از ذکرش لبی
گفت شیطانش خمش ای سخترو / چند الله میزنی بسیار گو
مینیاید یک جواب از پیش تخت / چند الله میزنی با روی سخت
او شکسته دل شد بنهاد سر / دید در خواب او خضر اندر خضر
گفت هین از ذکر چون واماندهای / چون پشیمانی از آن کش خواندهای
گفت لبیکم نمیآید جواب / زآن همی ترسم که باشم رد باب
گفت خضرش که خدا گفت این به من / تو برو با او بگو ای ممتحن
نی که آن الله تو لبیک ماست / آن نیاز و سوز دردت پیک ماست
نی تو را در راه من آوردهام / نی که من مشغول ذکرت کردهام
حیلهها و چارهجوئیهای تو / جذب ما بود و گشاد این پای تو
ترس و عشق تو کمند لطف ماست / زیر هر یا رب تو لبیکهاست
جان جاهل زاین دعا جز دور نیست / زآنک یا رب گفتنش دستور نیست
این دهان بستی دهانی باز شد / تا خورند لقمههای راز شد
لب فرو بند از طعام و از شراب / سوی خان آسمانی کن شتاب
گر تو این انبان زنان خالی کنی / پر زگوهرهای اجلالی کنی
طفل جان از شیر شیطان پا ک کن / بعد از آنش با ملک انباز کن
چند خوردی چرب شیرین از طعام / امتحان کن چند روزی در صیام
چند شبها خواب را گشتی اسیر / یک شبی بیدار شو دولت بگیر
مثنوی – دفتر سوم – ص 391 – سطر 14 به بعد
باری، در این چارچوب است که «پیوند بین دعا و عبادت» در ادیان ابراهیمی و به خصوص در اسلام قرآن و پیامبر اسلام قابل تبیین میباشد، البته در منطق «این پیوند را اعم و اخص من وجه تعریف میشود» چراکه گرچه در دیسکورس قرآن «جوهر اصلی عبادت همان دعا میباشد» و خود عبادت و مناسک هم (در قرآن) در راستای ایجاد پیوند مستقیم و بدون واسطه بین خداوند و بندگانش میباشد، بدین جهت هرگز آنچنانکه اسلام صوفیانه بر طبل آن میکوبند، نباید انجام «عمل عبادات در پای معراج وجودی انسان قربانی بشود» و نباید «آنچنانکه صوفیان به غلط مدعی هستند، با نردبانی که به پشت بام رفتهایم، پس از رسیدن به پشت بام، نردبان را رها کنیم». لذا آنچنانکه معلم کبیرمان محمد اقبال لاهوری (در پایان فصل دوم کتاب گرانسنگ بازسازی فکر دینی در اسلام خود) مطرح میکند، آخرین سفارش پیامبر اسلام به مسلمین، «تاکید بر اقامه نماز بوده است» که خود این امر نشان دهنده آن است که «پیامبر اسلام تا آخرین مرحله تکامل معراجی و اسرائیاش یا تکامل عمودی و افقی خودش بر انجام عبادات تکیه داشته است و هرگز (آنچنانکه صوفیان می گویند) در این رابطه معتقد به قطع عبادات در مراحل عالی تکامل عمودی و افقی نبوده است.»
پیوند بین عبادت و دعا تنها بدین ترتیب قابل تبیین میباشد که در چارچوب دیسکورس قرآن، «تنها توسط عبادات و مناسک است که ما میتوانیم با حذف واسطهها به رابطه مستقیم بین خداوند و انسانها دست پیدا کنیم». یادمان باشد که مهمترین شرط انجام دعا در دیسکورس قرآن «حذف واسطههای مذهبی و اجتماعی و سیاسی است» و تا زمانیکه با «حذف واسطهها رابطه بین دعا کننده و خداوند به صورت مستقیم در نیاید، امکان انجام دعا با خداوند وجود ندارد» و البته این مهم (در دیسکورس پیامبر اسلام و قرآن) تنها توسط عبادات قابل انجام میباشد.
آن بلال صدق در بانگ نماز / حی را هی همی خواند از نیاز
تا بگفتند ای پیمبر نیست راست / این خطا اکنون که آغاز بناست
ای نبی و ای رسول کردگار / یک مؤذن کو بود افصح بیار
عیب باشد اول دین و صلاح / لحن خواندن لفظ حی علی الفلاح
خشم پیغمبر بجوشید و بگفت / یک دو رمزی از عنایات نهفت
کای خسان نزد خدا هی بلال / بهتر از صد حی و خی و قیل و قال
وامشورانید تا من رازتان / وانگویم آخر و آغازتان
گر نداری تو دم خوش در دعا / رو دعا می خواه زاخوان صفا
بهر این فرمود با موسی خدا / وقت حاجت خواستن اندر دعا
کای کلیم الله زمن میجو پناه / با دهانی که نکردی تو گناه
گفت موسی من ندارم آن دهان / گفت ما را از دهان غیر خوان
از دهان غیر کی کردی گناه / از دهان غیر بر خوان کای اله
آن چنان کن که دهانها مر ترا / در شب و در روزها آرد دعا
از دهانی که نکردستی گناه / آن دهان غبر باشد عذر خواه
یا دهان خویشتن را پاک کن / روح خود را چابک و چالاک کن
ذکر حق پاکست چون پاکی رسید / رخت بر بندد برون آید پلید
میگریزد ضدها از ضدها / شب گریزد چون بر افروزد ضیا
چون در آید نام پاک اندر دهان / نی پلیدی ماند و نی آن دهان
مثنوی – دفتر سوم – ص 390 – سطر 16 به بعد
گفت پیغمبر که معراج مرا / نیست بر معراج یونس اجتبا
آن من بر چرخ و آن او نشیب / زآنک قرب حق برونست از حسیب
قرب نی بالا نه پستی رفتنست / قرب حق از حبس هستی رستنست
نیست را چه جای بالا است و زیر/ نیست را نه زود و نه دورست و دیر
کارگاه گنج حق در نیستیست / غره هستی چه دانی نیست چیست
مثنوی – دفتر سوم – ص 605 – سطر 13 به بعد
همچنین جویای درگاه خدا / چون خدا آمد شود جوینده لا
گرچه آن وصلت بقا اندر بقاست / لیک زاولان بقا اندر فناست
سایهایی که بود جویای نور / نیست گردد چون کند نورش ظهور
عقل کی ماند چو باشد سرده او/ کلشیء هالک الا وجهه
هالک آید پیش وجهش هست و نیست / هستی اندر نیستی خود طرفه ایست
اندرین محضر خردها شد زدست / چون قلم اینجا رسیده شد شکست
مثنوی – دفتر سوم – ص 610 – سطر 17 به بعد
گفت پیغمبر که نفحتهای حق / اندرین ایام می آرد سبق
گوش هش دارید این اوقات را / در ربائید اینچنین نفحات را
نفحهای آمد شما را دید و رفت / هر کرا میخواست جان بخشید رفت
نفحهای دیگر رسید آگاه باش / تا از این هم وانمانی خواجه تاش
مثنوی – دفتر اول – ص 99 – سطر 15 به بعد
ادامه دارد