آسیبشناسی «خیزش معیشتی آبانماه 98» - قسمت دوم
باری، بدین ترتیب است که خود این سه حرکت بزرگ اجتماعی (جنبش سبز 88، خیزش دیماه 96 و خیزش آبانماه 98) جامعه بزرگ ایران، در نگاهی دیگر در مقایسه با همدیگر دارای تفاوتهای کیفی میباشند که ماحصل این تفاوتها عبارتند از:
اولاً حرکت جنبش سبز سال 98 در مقایسه با حرکت فقرستیزانه دیماه 96 و آبانماه 98 «یک جنبش بود نه یک خیزش» و همین شکلبندی جنبشی آن باعث گردید تا جنبش سبز سال 88 دارای رهبری مشخص و گفتمان مشخص و برنامه مشخص باشد که البته تمامی اینها توسط خود میرحسین موسوی مدیریت میشد، در صورتی که در خیزش دیماه 96 و آبانماه 98 این دو خیزش نه از یک رهبری مشخص برخوردار بودند و نه دارای گفتمان و برنامه سیاسی مشخصی بودند.
ثانیاً جنبش سبز به خاطر مضمون و جوهر سیاسی آن که در چارچوب تقسیم باز تقسیم قدرت بین جناحهای درونی حکومت قابل تعریف بود، «تنها محدود به طبقه متوسط شهری و آن هم شهرهای بزرگ (که در نوک پیکان آن تهران قرار داشت) میشد» و «همین محدود شدن و محصور شدن جنبش سبز به طبقه متوسط شهری بود که باعث گردید تا بین جنبش سبز با جنبش کار و زحمت جامعه بزرگ ایران تا انتهای آن جنبش پیوندی حاصل نشود؛ و جنبش سبز نتواند حرکت خود را از صورت اعتراضی و آکسیونی و خیابانی به حرکت اعتصابی استحاله نماید» به عبارت دیگر «رهبری جنبش سبز نتوانست پیوندی بین کارخانه و خیابان ایجاد نماید» و البته همین امر باعث گردید تا جنبش سبز در سال 88 شکست بخورد؛ و شرایط برای سرکوب جنبش آزادیخواهانه طبقه متوسط شهری توسط دستگاه چند لایهای سرکوب حزب پادگانی خامنهای فراهم بشود.
یادمان باشد که جنبش سبز آنچنانکه در تظاهرات خیابانی 25 خرداد 88 در خیابان آزادی تهران نشان داد به لحاظ کمی از آنچنان پتانسیلی برخوردار بود که تنها قابل مقایسه با جنبش ضد استبدادی سال 57 بود چراکه طبق گفته قالیباف شهردار وقت تهران در تظاهرات خود به خودی 25 خرداد 88 بیش از سه میلیون نفر در خیابان آزادی تهران شرکت داشتند، اما با همه آن پتانسیل کمی جنبش سبز در سال 88 به لحاظ کیفی و طولی هرگز آن جنبش سبز، نه تنها نتوانست با طبقه کار و زحمت پیوند پیدا کند، حتی (برعکس دولت نهم و دهم محمود احمدینژاد) نتوانست با طبقه 19 میلیون نفری حاشیهنشینان هم پیوندی حاصل نماید. طبیعی است که در چارچوب روانشناسی اجتماعی، طبقه متوسط شهری از آنجائیکه این طبقه توان مبارزه درازمدت ندارد و توان آن را هم ندارد که بتواند گفتمان آزادیخواهانه خود را با گفتمان عدالتطلبانه پیوند دهد، در نتیجه همین امر باعث شده است تا «در جامعه ایران اولویت مبارزه عدالتطلبانه به صورت یک امر تاریخی درآید» و بدین ترتیب بوده است که طبقه متوسط شهری (چه در انقلاب مشروطیت، چه در جنبش دموکراتیک محمد مصدق در سالهای 31 و 32، چه در جنبش ضد استبدادی سال 57، چه در جنبش به اصطلاح اصلاحطلبانه 76 و چه در جنبش سبز سال 88) نتوانسته است «مبارزه آزادیخواهانه خود را تعمیق دموکراتیک بدهد و با گفتمان عدالتطلبانه بین کارخانه و خیابان و دانشگاه پیوند ایجاد نماید» و شرایط برای مبارزه درازمدت دموکراسیخواهانه سه مو لفهای اقتصادی و سیاسی و معرفتی در جامعه بزرگ ایران فراهم نماید.
ثالثاً در خیزش دیماه 96 از آنجائیکه (برعکس جنبش سبز 88) این خیزش یک خیزش فقرستیزانه بود، منهای اینکه خواستگاه اجتماعی خیزش دیماه 96 حاشیه تولید و خواستگاه اولیه تکوین آن حاشیهنشینان کلانشهر مشهد بودند، در مدت اندکی به صورت عرضی این خیزش در بیش از صد شهر کوچک و بزرگ کشور ایران گسترش پیدا کرد؛ و البته عامل پیوند آن شهرها به خیزش دیماه 96 «شرایط عینی و ذهنی فقر و فلاکت آنها بود» لذا این همه باعث گردید تا در «خیزش دیماه 96 حاشیه تولید نقش محوری داشته باشد، نه طبقه متوسط شهری آنچنانکه در جنبش سبز 88 نقش فعال داشتند». البته عدم پیوند طبقه متوسط شهری به خیزش دیماه 96 به علت آن بود که طبقه متوسط شهری همچنان در حال و هوای پروژه به اصطلاح اصلاحطلبان درون حکومتی بودند که معتقد بودند با «حفظ ساختار» رژیم مطلقه فقاهتی حاکم «سیاست این رژیم» از طریق صندوقهای رأی مهندسی شده حزب پادگانی خامنهای تغییر دهند. هر چند در پایان خیزش دیماه 96 جنبش دانشجوئی دانشگاه تهران با شعار: «اصلاحطلب، اصولگرا - دیگه تمامه ماجرا» شعار عبور از جناحهای درونی حکومت و صندوقهای رأی مهندسی شده حزب پادگانی خامنهای مطرح کردند، اما عبور جنبش دانشجوئی دانشگاه تهران از جناحهای درونی قدرت غیر از عبور طبقه متوسط شهری (در سه لایه مرفه، نیمه مرفه و غیر مرفه) از پروژه به اصطلاح اصلاح طلبانه درون حکومتی است، چرا که منهای اینکه خود طبقه متوسط شهری از سه لایه مرفه، نیمه مرفه و غیر مرفه تقسیم میشوند و منهای اینکه لایه مرفه طبقه متوسط شهری میل پیوند به طبقه سرمایهداری حاکم دارند و لایه غیر مرفه طبقه متوسط شهری میل پیوند به جنبشهای مطالباتی سه مؤلفهای صنفی و مدنی و سیاسی و پیوند با جنبش کار و زحمت و مبارزه طبقاتی دارند، با همه این احول تنها لایه مرفه طبقه متوسط شهری است که در چارچوب شعار اصلاحطلبانه از طریق جناحهای درونی قدرت، میخواهند با حفظ ساختار رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، به اصلاحات یا تغییر سیاست رژیم مطلقه فقاهتی در جامعه ایران دست پیداکنند.
صد البته این از خودویژگیهای خیزش آبانماه 98 بود که برعکس خیزش دیماه 96 لایه میانی و لایه غیر مرفه طبقه متوسط شهری در خیزش آبانماه 98 و در اعتراض به پروژه افزایش 300 درصدی قیمت بنزین، به عنوان کنشگران اصلی میدانی ظاهر شدند و همین نقش محوری لایه میانی و لایه غیر مرفه طبقه متوسط شهری در خیزش آبانماه 98 بود که وجه تمایز اصلی خیزش آبانماه 98 با خیزش دیماه 96 میباشد، چراکه این عامل باعث گردید تا در خیزش دیماه 96 (اگرچه آن خیزش توسط توطئه جریان علم الهدی بر علیه دولت دوازدهم حسن روحانی جهت انتقامگیری از انتخابات اردیبهشت 96 به نیابت از داماد شکست خوردهاش ابراهیم رئیسی ابتدا توسط حاشیهنشینان کلانشهر مشهد تکوین پیدا کرد و در ادامه آن با خارج شدن مدیریت آن خیزش از دست جریان علم الهدی، آن خیزش ابتدا در شهرهای فقرزده پیرامونی کشور ایران گسترش پیدا کردند و در ادامه آن بود که خیزش دیماه 96 از شهرهای پیرامونی به کلانشهرها رسیدند) برعکس خیزش آبانماه 98 که مرکز اصلی اعتلای آن در کلانشهرهای شیراز، اهواز، اصفهان، تبریز، تهران و غیره بود؛ و همین امر باعث احساس خطر حزب پادگانی خامنهای در جریان سرکوب خیزش آبانماه 98 شد، گستردگی کشتار و زخمیها و دستگیریها خیزش آبانماه 98 که مولود همین خواستگاه کلانشهرها و طبقه متوسط شهری بوده است، به حدی وسیع بوده است که برعکس خیزش دیماه 96 حتی جناحهای درونی قدرت در این رابطه به نقد حزب پادگانی خامنهای پرداختهاند. البته تاکنون آمار رسمی و دقیقی ارائه نشده است، ولی طبق آمارهای نهادهای بینالمللی اعم از سازمان عفو بینالمللی و غیره تعداد کشتهها از 150 نفر تا چهار صد نفر متغیر میباشد و تعداد زخمیها بیش از چهار هزار نفر اعلام شده است؛ و تعداد دستگیریها که هنوز هم ادامه دارد، بین 2437 نفر تا 3980 نفر متغیر میباشند.
باز هم تکرار و تاکید میکنیم که کنشگران اصلی در خیزش دیماه 96 حاشیه تولید بودند، در صورتی که کنشگران اصلی در خیزش آبانماه 98 لایه میانی و لایه غیر مرفه طبقه متوسط شهری بودند و به علت همین تمایز کنشگران اصلی دو خیزش دیماه 96 و آبانماه 98 بود که باعث گردید تا حزب پادگانی خامنهای در جریان سرکوب خیزش آبانماه 98 احساس خطر بیشتر بکند و با مقابله با مجلس و دور زدن مجلس در عرصه تصمیمگیری، از تاریخ 26/08/1398 از هر گونه عقبنشینی در برابر خواستههای کنشگران خیزش آبانماه 98 خودداری کرد و مانند سرکوب جنبش سبز 88 و جنبش دانشجوئی 78 در سرکوب خیزش آبانماه 98 خود مستقیم وارد عرصه سرکوب شد. دلیل این امر همان بود که حزب پادگانی خامنهای شرایط برای پیوند لایههای میانی و غیر مرفه طبقه متوسط شهری با طبقه کار زحمت و به خصوص حاشیهنشینان 19 میلیون نفری کلانشهرها در خیزش آبانماه 98 بیشتر فراهم میدید؛ و بدون تردید اگر رژیم مطلقه فقاهتی در خیزش آبانماه 98 (به علت اتمیزه و حرکت آنتاگونیستی و بیرهبری این خیزش) به صورت نرمافزاری و سختافزاری نمیتوانست بر این خیزش مسلط بشود و اگر توسط قطع اینترنت و موبایل و غیره نمیتوانست حداقل رابطه بین کنشگران خیزش آبانماه 98 را قطع نماید، خیزش آبانماه 98 به راحتی میتوانست با جنبشهای مطالباتی صنفی و سیاسی و مدنی پیوند پیدا کند؛ و توسط آن پیوند با تغییر توازن قوا در عرصه میدانی به سود خود، شرایط برای درازمدت کردن مبارزه و تغییر حرکت اعتراضی به حرکت اعتصابی فراهم نماید.
یادمان باشد که «در عرصه مبارزه حرکت رو به جلو در چارچوب توازن قوای میدانی حاصل میشود نه آرمانهای سیاسی» مع الوصف در این رابطه بود که حزب پادگانی خامنهای در برابر خیزش آبانماه 98 احساس خطر همه جانبه کرد و خامنهای (برای اینکه مانند خیزش دیماه 96 خیزش آبانماه 98 باعث شکاف در درون قدرت نشود و برای اینکه پروژه افزایش 300 درصدی بنزین وسیله تبلیغاتی جناحهای درون قدرت در انتخابات مجلس یازدهم در اسفند ماه 98 نشود) مستقیم خود به میدان آمد و شش دانگ از این پروژه حمایت کرد و با اشرار خواندن کنشگران خیزش آبانماه 98 شرایط برای سرکوب همه جانب فراهم کرد، چرا که او به خوبی میدانست که اگر مانند گذشته (آنچنانکه به وضوح در جریان پروژه برجام شاهد بودیم) بخواهد «دولا دولا شتر سواری بکند» و «یکی به نعل بزند و یکی به میخ» و «به تازی بگوید بگیر و به آهو بگوید برو»، کار از دستش خارج میشود؛ و شرایط برای پیوند این خیزش با جنبشهای مطالباتی و حاشیه تولید و طبقه کار و زحمت فراهم میگردد.
از اینجا بود که حزب پادگانی خامنهای همزمان به صورت نرمافزاری و سختافزاری به جنگ با خیزش آبانماه 98 آمدند و با تزریق یارانه معیشتی به حاشیه تولید و طبقه کار و زحمت تلاش کردند تا انگیزه به حرکت درآمدن پائینیهای جامعه را کم نمایند؛ و از طرف دیگر در مقابله با این خیزش تمامی جناحهای درونی قدرت را یک دست کرد و دستگاه چند لایهای سرکوبگر خود را تیز ناخن کرد بطوریکه حتی از ارتش هم خواست تا خود را برای سرکوب فتنه آماده سازد، بنابراین بدین ترتیب است که میتوانیم خودویژگیهای خیزش آبانماه 98 در مقایسه با خیزشها و جنبشهای گذشته عمر 40 ساله رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بدین ترتیب خلاصه نمائیم:
الف - در تحلیل خیزش آبانماه 98 باید «تحلیل نسلی» را جایگزین «تحلیل طبقاتی» بکنیم و دلیل این امر همان است که:
اولاً در این خیزش «کنشگران اصلی جوانان بودند که مانند خیزش فعلی جوانان عراق و لبنان، به علت بیکاری و آینده تاریک به میدان آمده بودند، نه طبقه مشخص کار و زحمت و یا حاشیه تولید.»
ثانیاً در این خیزش طبقه کارگر به علت فقدان سازماندهی و تشکل سراسری نتوانست به میدان بیاید و با پیوند خیابان و کارخانه و حرکت اعتصابی خود بتواند حرکت اعتراضی آکسیونی و خیابانی را دموکراتیک و رهبری نماید و توازن قوا به سود کنشگران میدانی تغییر بدهد و امکان سرکوب کردن این خیزش توسط دستگاه چند لایهای سرکوبگر حزب پادگانی خامنهای غیر ممکن سازد.
ب – در یک نگاه کلی این خیزش بیبرنامه و بیگفتمان و بیسازماندهی و بیرهبر بود که بدون تردید با پیوند این خیزش به جنبشهای مطالباتی سه مؤلفهای صنفی و سیاسی و مدنی میتوانست خلاء گفتمانی، خلاء برنامهای، خلاء سازماندهی، خلاء رهبری این خیزش برطرف شود.
یادمان باشد که هراس کنشگران جنبشهای سه مؤلفهای از خیزش آبانماه 98 این بود که سرکوب همه جانبه این خیزش توسط دستگاه چند لایهای سرکوبگر حزب پادگانی خامنهای فضای امروز جامعه ایران را امنیتی بکند و همین امنیتی شدن فضا شرایط برای سرکوب جنبشهای مطالباتی هم فراهم بکند. فراموش نکنیم که مکانیزم سرکوب رژیم در خیزش آبانماه 98 بسیار خشنتر بودند تا مکانیزم سرکوب جنبش سبز 98 و یا خیزش دیماه 96.
ج – خیزش آبانماه 98 یک بار دیگر به نخبگان داخل و خارجنشین نشان داد که تنها مسیر تغییر و تحول در جامعه ایران:
اولاً باید از پائین شکل بگیرد نه از طریق تزریق از بالا.
ثانیاً تغییر باید اجتماعیمحور باشد نه نخبهمحور.
ثالثاً تنها منبع تغییر دموکراتیک در جامعه ایران جنبشهای خودبنیاد تکوین یافته از پائین میباشند نه جریانهای سیاسی برانداز خارجنشین یا نخبگان سیاسی توسط حرکت از بالا و یا دخالت قدرتهای ارتجاعی و امپریالیستی جهان سرمایهداری، به عبارت دیگر هر گونه آلترناتیوسازی و تعیین مسیر گذار جدای از جنبشهای خودبنیاد توسط جریانهای سیاسی خواهان کسب قدرت سیاسی در جامعه بزرگ ایران آب در هاون کوبیدن یا سورنا از دهان بزرگش نواختن میباشد.
رابعاً هر گونه اعتقاد به کسب قدرت سیاسی در جامعه بزرگ ایران از بالا و به صورت دولتمحوری (به جای جامعهمحوری) مسیر انحرافی میباشد، به عبارت دیگر مسیر دموکراتیک تغییر در جامعه ایران منهای اینکه باید از کانال دموکراسی انجام بگیرد و منهای اینکه باید جامعهمحور باشد نه دولتمحور و منهای اینکه باید از پائین تکوین پیدا کند نه از بالا تزریق گردد و منهای اینکه این تغییر دینامیک نیازمند به نخبگان اجتماعی و سیاسی دارد، نه رهبران سیاسی و آلترناتیوساز و جریانهای سیاسی خودمحور تمامیتخواه خارج از کشور و منهای اینکه مسیر تغییر و گذار دینامیک باید مضمون و جوهر جنبشی تکوین یافته از دل جامعه مدنی داخل کشور داشته باشد، نه مسیر خیزشی اتمیزه و فاقد گفتمان و فاقد سازماندهی و فاقد رهبری درونجوش و فاقد برنامه، از همه مهمتر اینکه مسیر تغییر دینامیک باید حتماً و حتماً به صورت دیالکتیکی از مسیر جامعه مدنی داخل کشور حاصل بشود، بنابراین هر گونه آلترناتیوسازی بر پایه جریانهای سیاسی خارجنشین و هر گونه تعیین مسیر گذار در غیبت جامعه مدنی جنبشی داخل کشور و هر گونه تعیین آلترناتیو غیر از جامعه مدنی داخل کشور آب در هاون کوبیدن است.
ادامه دارد