الفبای «پیشگامی» در رویکرد «جنبش پیشگامان مستضعفین ایران» - قسمت چهارم

 

یادمان باشد که حسین حاجی فرج پس از 40 سال تجربه هیولای رژیم مطلقه فقاهتی «خمینی را دانشمندترین رهبر تاریخ و رهبر جامعه ایران تعریف می‌کند» و در تبیین دانشمندی بی‌بدیل خمینی در جهان و در تاریخ او می‌گوید: «که خمینی عالم به فقه حوزه‌های فقاهتی بوده و یا عالم به فلسفه افلاطونی و یونانی باستان بوده و یا عالم به عرفان اشعری‌گری گذشته بوده است». بدون اینکه اشاره‌ای به این موضوع بکند که فونکسیون فقه سنتی حوزه‌های فقاهتی و فلسفه افلاطونی و عرفان اشعری‌گری در خمینی در تحلیل نهائی «سنتزی جدید ایجاد کرد که کمترین آن همان هیولای ولایت فقیه می‌باشد» که خود خمینی برای این هیولای ولایت فقیه دست‌سازش، قدرت خدائی قائل می‌شود و تعطیل کردن حتی نماز و روزه مردم نگون‌بخت ایران را جزء اختیارات هیولای ولایت فقیه می‌داند؛ و خود خمینی در وصف این هیولا ادعا می‌کند که حتی قدرتی که در اصل 110 قانون اساسی برای مقام عظمای ولایت قائل شده‌اند، حداقل قدرت برای ولایت مطلقه فقاهتی می‌باشد؛ و خود خمینی در جریان تدوین متمم قانون اساسی پس از برکنار کردن حسینعلی منتظری همراه با دستور حذف مرجعیت فقاهتی در عرصه رهبری و اعلام ولایت مطلقه فقاهتی در متمم قانون اساسی تمامی اصول قانون اساسی سال 58 رژیم مطلقه فقاهتی که در آن برای مشارکت حاشیه‌ای مردم ایران به علت تنور داغ ضد استبدادی سال 58 سهمی اندک قائل شده بودند، به چالش می‌کشد؛ و خود خمینی توسط تدوین متمم قانون اساسی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم (قبل از وفاتش)، «سه اتوریته اقتصادی و سیاسی و مذهبی جامعه ایران را در کف دست مقام عظمای ولایت قرار داد»؛ و از آنجا بود که (به قول لرد اکتون متفکر سیاسی و سیاستمدار انگلیسی: «قدرت فساد می‌آورد و قدرت مطلق فساد مطلق می‌آورد»، «کلّاً إِنَّ الْإِنْسانَ لَیطْغی - أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی - نه چنین است همانا انسان سرکشی می‌کند – آن زمانی که بی‌نیاز شود و برای خودش قدرت مطلقه تعریف نماید» [آیات 6 و 7 – سوره علق]) خود خمینی در تدوین متمم قانون اساسی قبل از وفاتش توسط تائید قدرت مطلقه برای مقام عظمای ولایت «پای فساد مطلق در رژیم مطلقه فقاهتی حاکم برای همیشه امضاء کرد» و البته این همه که در طول 41 سال گذشته عمر این رژیم مطلقه فقاهتی شاهد بوده‌ایم از نتایج سحر می‌باشد. باش تا در آینده صبح دولتش هم بدمد.

پر پیداست که جوهر این هیولای قدرت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم زائیده و فونکسیون همان ترازوی فقه و فلسفه افلاطونی و عرفان اشعری‌گری بوده است که حسین حاجی فرج در داوری خود در باب خمینی او را دانشمندترین رهبر جهان تعریف می‌کند. بگذریم از اینکه همین حسین حاجی فرج مدت‌های مدیدی خودش را مدیون آن می‌دانست که چرا تاکنون در باب اسلام عزیزانه خمینی برای مردم ایران تئوری‌پردازی نکرده است؛ و فراموش نکنیم که همین حسین حاجی فرج در منظومه بزرگ معرفتی خویش «اسلام خمینی را در کنار اسلام سید جمال الدین اسدآبادی، با عنوان اسلام عزیزانه تعریف می‌کند» و البته در کنار «اسلام معرفت‌اندیش شیخ مرتضی مطهری و اسلام تجربه‌اندیش خودش و مولوی، در حالی که اسلام معلم کبیرمان شریعتی را اسلام معیشت‌اندیش می‌داند» و عنایت داشته باشیم که همین حسین حاجی فرج که به عنوان مغز متفکر کودتای سیاه فرهنگی خمینی بر علیه دانشگاه‌های کشور بود، درست در همان زمانی که اسلام شریعتی را اسلام معیشت‌اندیش می‌دانست و اسلام خمینی را اسلام عزیزانه و اسلام مطهری اسلام معرفت‌اندیش می‌خواند، در تعریف اندیشه شریعتی در «فربه‌تر از ایدئولوژی»، اندیشه‌های شریعتی را سطحی، قشری، دشمن‌ساز و تبدیل کننده دین به 10 تا مواضع ساده تعریف می‌کرد و درست همین حسین حاجی فرج در همان زمان، در یکی از مصاحبه‌های خودش «هدف از کودتای سیاه فرهنگی بردن عطر و ریحانه اسلام عزیزانه خمینی به دانشگاه‌های کشور تبیین می‌کرد». حاشا و کلاً از این همه فهم و درایت و تدبیر در یک انسان معتقد به اسلام صوفیانه اشعری‌گری؛ که هنوز پس از 40 سال تفسیر کردن اسلام صوفیانه اشعری‌گری، در دفتر اول مثنوی گیر کرده است. آنچنانکه خمینی در تفسیر سوره حمد قران (که در رادیو و تلویزیون در سال 58 پس از وفات سید محمود طالقانی پخش می‌شد) می‌گفت: «اگر تا صبح قیامت هم در تفسیر قرآن سخن بگوئیم از نقطه زیر ب، بسم الله آغاز قرآن نمی‌توانیم خارج بشویم» «فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ

3 - علت و دلیل اینکه هنوز نظریه‌پردازان جامعه سیاسی ایران نتوانسته‌اند برابری‌طلبی و عدالت‌خواهی را به صورت یک گفتمان مسلط در جامعه ایران درآورند آن است که:

اولاً شریعتی در چارچوب جنبش روشنگری ارشاد خود در 5 سال (47 - 51) «برای اولین بار توانست برابری‌طلبی و عدالت‌خواهی در کادر فرهنگ مذهبی جامعه ایران به صورت یک گفتمان درآورد» اما اینکه چرا شریعتی «نتوانست گفتمان برابری‌طلبانه و عدالت‌خواهانه خودش را به عنوان یک گفتمان مسلط (از دهه 50 و 60 الی الان) درآورد؟» نخست به دلیل «جنگ همه جانبه اسلام رساله‌ای و فقاهتی و فتوای تکفیر تقریباً تمامی مراجع و مفسران و فقیهان حوزه‌های فقاهتی از علامه سید محمد حسین طباطبائی صاحب تفسیر المیزان گرفته تا فتوای دائم الجنب بودن شریعتی توسط شیخ مرتضی مطهری و بالاخره تمامی صاحبان فتوا و فقه و فقاهت حوزه‌های فقهی بر علیه شریعتی بوده است» که برای فهم این مهم کافی است که بدانیم که خمینی در طول حیات سیاسی و فقهی خودش حتی برای یکبار (باز هم تاکید می‌کنیم حتی برای یکبار)، آگاهانه نخواست تا نام معلم کبیرمان شریعتی به قلم و زبان خودش بیاورد.

دوم کودتای درون تشکیلاتی سازمان مجاهدین خلق توسط اپورتونیست‌های مارکسیستی بود که از آنجائیکه سازمان مجاهدین خلق منهای مذهبی بودن، دارای رویکرد سوسیالیستی انطباقی هم بودند، همین امر باعث گردید تا کودتای درون تشکیلاتی سازمان مجاهدین خلق توسط اپورتونیست‌های مارکسیستی (مانند خیانت اپورتونیست‌های مارکسیستی در جنبش جنگل میرزا کوچک خان)، «باعث رکود جنبش برابری‌طلبانه در جامعه ایران بشود.»

سوم اینکه وفات معلم کبیرمان شریعتی در حساس‌ترین تندپیچ مرحله پروسس گفتمان‌سازی برابری‌خواهی جنبش روشنگری ارشاد شریعتی، از آنجائیکه در جامعه مذهبی ایران و در عرصه بین‌المللی در آن شرایط «گفتمان مسلط شدن نیازمند به شخصیت‌های کاریزماتیک داشت» قطعاً در خلاء چهره‌های کاریزماتیکی مثل شریعتی از خرداد 56 این پروسس دچار یک ضربه بزرگ ساختاری و گفتمانی شد.

چهارم اینکه، اعتلای جنبش ضد استبدادی مردم ایران بلافاصله پس از وفات معلم کبیرمان شریعتی، آن هم در خلاء نیروهای مترقی هدایت‌گر و همراه با ظهور کاریزماتیک خمینی در چارچوب اسلام فقاهتی و تشکیلات سنتی روحانیت حوزه‌های هزار ساله فقاهتی «مانع از گفتمان مسلط شدن منظومه معرفی برابری‌طلبانه شریعتی در پروسس اعتلا جنبش ضد استبداد مردم ایران در سال‌های 56 و 57 گردید.»

پنجم اینکه از آنجائیکه مهم‌ترین مشخصه روحانیت حوزه‌های فقاهتی در هزار سال گذشته و مشخص‌ترین خصیصه خمینی از آغاز سیاسی شدنش (از فرایند پسا شهریور 20 در جنگ نظری با احمد کسروی و حمایت همه جانبه او از فدائیان اسلام تا واپسین لحظه وفاتش) «خصیصه آلترناتیوناپذیری بوده است» در نتیجه همین «خصیصه آلترناتیوناپذیری روحانیت و خمینی» باعث گردید تا رژیم مطلقه فقاهتی حاکم (از فردای پیروزی جنبش ضد استبدادی مردم ایران بر علیه رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی در 22 بهمن 57 الی الان)، گفتمان برابری‌طلبانه معلم کبیرمان شریعتی را تحت عنوان «رویکرد منهایون» (که البته این عنوان منهایون ابتدا توسط شیخ مرتضی مطهری بر اندیشه‌های شریعتی در چارچوب همان تز «اسلام منهای روحانیت» شریعتی گذاشته شد و شیخ مرتضی مطهری در اولین نامه خودش به خمینی پس از وفات شریعتی، علاوه بر ساواکی خواندن شریعتی و علاوه بر اینکه فوت شریعتی را پاسخ خداوند به مکر شیطانی شریعتی تعریف کرد، «بزرگ‌ترین گناه شریعتی اعلام تز اسلام منهای روحانیت دانست» و در همین رابطه بود که خمینی در اعلامیه پس از ترور شیخ مرتضی مطهری اعلام کرد که تمام اندیشه‌های مطهری بدون استثناء مورد تائید من می‌باشد و همه آنها را اسلامی و قرآنی اعلام کرد)، به عنوان اولین آلترناتیو نظری و عملی اسلام فقاهتی و اسلام رساله‌ای و اسلام ولایتی و گفتمان ولایت فقیه خمینی تلقی کنند؛ و مع الوصف، بدین ترتیب بود که رژیم مطلقه فقاهتی از همان آغاز کوشید تا از یکطرف با ساواکی معرفی کردن شریعتی و از طرف دیگر با تجلیل صوری و شکلی از شریعتی، توسط نام گذاری خیابان‌ها و کوچه بازارها به نام شریعتی و همچنین «اخذ حکم و فتوای انحراف عقیدتی شریعتی» از مهندس مهدی بازرگان (با وجه المعامله یا وجه المصالحه دولت موقت به او که هم به نام بازرگان بود و هم به صفت) و سرکوب کردن تمامی جریان‌های رادیکال طرفدار شریعتی (در لوای سرکوب گروه فرقان)، از 12 اردیبهشت 58 و بستن سنگ‌ها و باز گذاشتن دست طرفدار خود در کوبیدن اندیشه‌های شریعتی (از سید حسین نصر تا داریوش شایگان و تا حسین حاجی فرج و تا مصباح یزدی، مراد حسین حاجی فرج و غیره و غیره و غیره) «گفتمان برابری‌طلبانه شریعتی را در حصار شانتاژهای حکومتی مخفی کرد» که البته باید تائید کنیم که رژیم مطلقه فقاهتی در طول 41 سال گذشته در این امر موفق شده است.

4 - موضوع انحطاط جامعه ایران در رژیم‌های مستبد و ارتجاعی گذشته، به خصوص در طول 140 سال عمر رژیم قاجار باعث گردید که در رویکرد پیشقراولان نظری و عملی رهائی جامعه ایران، «موضوع انحطاط‌زدائی به صورت مکانیکی و جدای از موضوع عدالت‌طلبی و برابری‌خواهانه مطرح بشود». بطوریکه در این رابطه نه تنها برای پیشکسوتان نظری جنبش مشروطیت مانند میرزا یوسف خان مستشارالدوله و ملکم خان و میرزا تقی خان امیرکبیر و غیره و غیره «موضوع انحطاط‌زدائی انطباقی و مکانیکی بر موضوع برابری‌طلبانه و تبعیض‌زدائی تطبیقی اولویت پیدا کند» حتی در رویکرد خود سید جمال الدین اسدآبادی هم این «انحطاط‌زدائی انطباقی بر تبعیض‌زدائی تطبیقی اولویت پیدا کرده بود» آنچنانکه شاهد بودیم که سید جمال جهت «مبارزه با انحطاط، به جای تبعیض‌زدائی از جوامع مسلمین توسط رویکرد عدالت‌طلبانه و برابری‌خواهانه، بر شعار: این العساکر الجرار و این السلاطین الجبار جهت رهائی مسلمین و من جمله جامعه ایران تکیه می‌کرد.»

5 - شکست جناح اجتماعیون عامیون (سوسیال دموکرات‌های) مجلس اول مشروطیت در برابر جناح اعتدالیون یا محافظه کاران که هم از طرف جناح روحانیت حوزه‌های فقاهتی حمایت می‌شدند و هم از طرف استبداد قاجار پشتیبانی می‌گشتند، باعث گردید که حتی از مشروطه اول (و قانون اساسی مشروطیت)، «موضوع برابری حقوق شهروندی برای همه افراد جامعه ایران (که نصف این جمعیت زنان ایران بودند)، به چالش کشیده شود». یادمان باشد که «انقلاب مشروطیت نخستین انقلاب دموکراتیک قاره آسیا بود» بنابراین به موازات به چالش کشیده شدن «برابری حقوق شهروندی برای کل جامعه ایران بود» که رفته رفته از آغاز مشروطیت با «نادیده گرفتن تبعیض‌های جنسیتی و سیاسی و طبقاتی و اجتماعی در جامعه ایران کلاً موضوع عدالت و برابری و مقابله با تبعیض‌های موجود در جامعه ایران به فراموشی سپرده شد» و تازه در جریان جنگ اول جهانی به موازات اوج‌گیری جنبش‌های منطقه‌ای مثل جنبش جنگل و جنبش خیابانی و غیره هم وقتی که صحبت از برابری و عدالت شد، به علت آنکه «گفتمان‌های برابری‌طلبانه و عدالت‌خواهانه هم صورت انطباقی نسبت به انقلاب اکتبر 1917 روسیه داشتند، باز آن گفتمان‌های برابری‌طلبانه انطباقی هم نتوانست در جامعه ایران نهادینه بشود» و لذا با فرو نشستن آن جنبش‌ها، آن گفتمان‌های برابری‌طلبانه و عدالت‌خواهانه انطباقی هم خاموش شدند.

قابل ذکر است که «در مرامنامه حزب جنگل کوچک خان، برابری‌طلبی و عدالت‌طلبی با واژه سوسیالیسم مطرح شده است» و همچنین در سال 1319 که حزب خداپرستان سوسیالیست در تهران توسط نخشب و حواریون او تشکیل گردید، موضوع عدالت‌طلبی و برابری‌خواهی به صورت محوری در مرامنامه آنها مطرح گردید که البته در این رویکرد هم به دلیل «انطباقی بودن گفتمان عدالت‌خواهی و برابری‌طلبی آن‌ها، آن گفتمان نتوانست در جامعه ایران نهادینه بشود». تنها با ظهور شریعتی و جنبش روشنگری ارشاد او بود که برای اولین بار (حداقل در تاریخ 150 ساله گذشته حرکت تحول‌خواهانه جامعه بزرگ ایران)، گفتمان عدالت‌طلبی و برابری‌خواهی توانست به صورت تطبیقی در جامعه ایران تدوین بشود و در چارچوب همین «جوهر تطبیقی گفتمان عدالت‌خواهی و برابری‌طلبی شریعتی و جنبش روشنگری ارشاد او بود که حتی با بستن حسینیه ارشاد در آبان‌ماه 51 و وفات شریعتی در خرداد 56 این گفتمان عدالت‌خواهانه و برابری‌طلبانه شریعتی نتوانست شکست بخورد.»

6 - از آنجائیکه خودویژگی مناسبات سرمایه‌داری (در مقایسه با مناسبات ماقبل آن) در این است که در «مناسبات سرمایه‌داری تبعیض و نابرابری هم به فقر و فلاکت مناسبات ماقبل خود اضافه می‌گردد» لذا به همین دلیل است که در «مناسبات سرمایه‌داری به موازات رشد نابرابری و تبعیض در جامعه، موضوع گفتمان عدالت‌طلبانه و برابری‌خواهی عمده می‌شود» و مع الوصف بدین ترتیب بود که در جامعه ایران در فرایند پسا رفرم شاه – کندی در سال 41 - 42 به موازات «استقرار و تثبیت نظام سرمایه‌داری و رشد و افزایش نابرابری‌ها و تبعیضات طبقاتی و سیاسی و اجتماعی در جامعه ایران، موضوع گفتمان عدالت‌خواهی در دستور کار نظریه‌پردازان جامعه سیاسی ایران قرار گرفت» و از اینجا بود که چون جنبش چریکی در دهه 40 و 50 نخستین جنبش اعتراضی سیاسی – نظامی بر علیه رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی بودند، همین امر باعث گردید که «شعار جنبش چریکی در چارچوب گفتمان عدالت‌خواهانه و سوسیالیستی مطرح گردد» اما از آنجائیکه جنبش چریکی دهه 40 و 50 مانند اسلاف گذشته خود بر «گفتمان عدالت‌خواهی و برابری‌طلبی به صورت انطباقی برخورد می‌کردند، در نتیجه همین امر باعث گردید تا گفتمان برابری‌طلبی آن‌ها نتواند بعد از شکست جنبش چریکی در نیمه دهه 50 در جامعه ایران ماندگار بشود» و با شکست جنبش چریکی، گفتمان برابری‌خواهی انطباقی آنها هم شکست خورد.

ادامه دارد

  • آگاهی
  • آزادی
  • برابری