الفبای «پیشگامی» در رویکرد «جنبش پیشگامان مستضعفین ایران» - قسمت دوم
الف – خود «برابری» به انواع «برابری مدنی یا برابری حقوق شهروندی برای همه افراد جامعه» و «برابری سیاسی» و «برابری اقتصادی» قابل تفسیر میباشد؛ که سرمایهداری در چارچوب رویکرد لیبرالیستی، «حداکثر میتواند برابری مدنی یا تساوی حقوق شهروندی ایجاد کند نه برابری سیاسی و نه برابری اقتصادی»، البته رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در طول 41 سال گذشته بر نابرابری سیاسی و نابرابری اقتصادی هزاران ساله جامعه ایران یک نابرابری دیگر هم اضافه کرده است و آن هم «نابرابری مدنی» میباشد. لذا بدین ترتیب است که میتوانیم داوری کنیم که تنها توسط «دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای است که امکان دستیابی به برابری مدنی، برابری سیاسی و برابری اقتصادی توسط اجتماعی کردن سه قدرت سیاسی و اقتصادی و معرفتی فراهم میگردد» چراکه دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای «برابری و آزادی برای همه انسانها فارغ از جنسیت و قومیت و مذهب و غیره میخواهد.»
ب – تفاوت «دموکراسی» در رویکرد کارل مارکس با «دموکراسی» در رویکرد شریعتی در این است که در رویکرد کارل مارکس (آنچنانکه در فصل دوم کتاب «مانیفست حزب کمونیست» او مشهود است)، «دموکراسی همان سوسیالیسم است» در صورتی که در رویکرد شریعتی «سوسیالیسم همان دموکراسی است». پر پیداست که این دو تعریف از فرش تا عرش متفاوت از هم میباشند چراکه وقتی که میگوئیم «دموکراسی همان سوسیالیسم است» حداکثر در این رابطه ما میتوانیم بر «دموکراسی تک مؤلفهای آن هم در شکل طبقهای کردن (نه اجتماعی کردن) قدرت اقتصادی جامعه تکیه نمائیم» و قدرت سیاسی و قدرت معرفتی در چارچوب آن طبقهای کردن قدرت اقتصادی تعریف نمائیم، اما زمانی که میگوئیم «سوسیالیسم همان دموکراسی است» اولین مسیر سوسیالیسم از کانال دموکراسی اجتماعی کردن (نه طبقهای کردن) اقتصاد و یا سیاست و یا معرفت تکوین پیدا میکند.
در رویکرد شریعتی برای نیل به «سوسیالیسم باید از دموکراسی آغاز بکنیم» و صد البته «دموکراسی در رویکرد شریعتی خود یک جنبش اجتماعی است نه شکل سیاسی قدرت» آنچنانکه لیبرال دموکراسی سرمایهداری بر طبل آن میکوبد؛ و بدین جهت در این رابطه است که میتوان داوری کرد که رویکرد «سوسیالیسم در عرصه دموکراسی شریعتی بدون اجتماعی کردن سه قدرت سیاسی و معرفتی و اقتصادی معنی و مادیت پیدا نمیکند»، اما تعریف «دموکراسی از کانال سوسیالیسم» (آنچنانکه کارل مارکس میگوید)، دیگر مانند سوسیالیسم شریعتی، کارل مارکس در عرصه دموکراسی مجبور نیست تا «دموکراسی به عنوان جنبش اجتماعی در نظر بگیرد» بلکه برعکس آنچنانکه در «نقد برنامه گوتا» کارل مارکس مطرح میکند «دموکراسی همان شکل سیاسی دیکتاتوری پرولتاریا میباشد» نه آنچنانکه شریعتی میگوید «دموکراسی اجتماعی کردن سه قدرت اقتصادی و سیاسی و معرفتی.»
از اینجا است که میتوان داوری کرد که در رویکرد شریعتی بین «دموکراسی سوسیالیستی» و «دموکراسی شورائی» نمیتوان جدائی قائل شد، چراکه در دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای، این «شوراهای تکوین یافته از پائین هستند (که خارج از رویکرد دموکراسی منتسکیوئی) بدون تفکیک قوا این شوراها تا بالا میتوانند صعود نمایند» یعنی این «شوراها همچنانکه کار قوه مقننه میکنند، کار قوه اجرائی هم در دست دارند» و از اینجا است که در دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای، شوراهای تکوین یافته از پائین به صورت جمعی و اجتماعی و قدرت سه مؤلفهای اداره میشوند.
بدین جهت در این رابطه است که برای «اداره اجتماعی و جمعی قدرت توسط شوراها دیگر نیازمند به شکلیبندی منتسکوئی توسط تفکیک قوا نیستیم» یعنی در دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای این «شوراهای تکوین یافته از پائین هستند که قدرت دارند تا حکومت و دولت را انتخاب کنند» و هرگز این «شوراهای تکوین یافته از پائین نمیتوانند توسط دولت و حکومت منحل بشوند» و باز از اینجا است که «سیستم دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای تنها در چارچوب سیستم شورائی تکوین یافته از پائین معنی پیدا میکند، نه در چارچوب سیستم منتسکیوئی» و در ادامه آن است که در دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای «دو قوه مقننه و مجریه باید توسط سیستم شوراهای تکوین یافته از پائین در هم ادغام بشوند» نه اینکه در چارچوب «رویکرد منتسکیوئی از هم تفکیک بشوند.»
عنایت داشته باشیم که «تفکیک دو قوه مقننه و مجریه در سیستم شورائی تکوین یافته از پائین بسترساز نابودی خود این سیستم شورائی و در ادامه آن نابودی دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای میشود» به بیان دیگر در دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای، اول مجلس شوراها توسط منتخبین شوراهای (تکوین یافته از پائین) تکوین پیدا میکند، بعد توسط این «مجلس شوراها» است که «دولت انتخاب میگردد» و بعد از «انتخاب دولت توسط مجلس شوراها است» که این «دولت منتخب شوراها موظف است تمام قدرت خودش را به همان شوراها تکوین یافته از پائین منتقل مینماید» و بدین جهت، از اینجا است که در دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای، «قدرت مجریه از دو طرف به شوراهای تکوین یافته از پائین پیوند پیدا میکند»:
1 - مجلس شورای منتخب شوراهای تکوین یافته از پائین.
2 - پیوند مستقیم با خود شوراهای تکوین یافته از پائین.
ج – پیوند برابری و آزادی در چارچوب دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای «تنها در چارچوب جامعه مدنی جنبشی خودبنیاد و مستقل و دینامیک و خودسازمانده و خودرهبر تکوین یافته از پائین ممکن میباشد» و صد البته این «جامعه مدنی جنبشی» در عرصه «رابطه دیالکتیکی با جامعه مادیت پیدا میکند» بنابراین در این رابطه است که تا «جامعه آبستن سرمایه اجتماعی نباشد، امکان تکوین جامعه مدنی جنبشی در آن جامعه وجود ندارد» و اما خود این «سرمایه اجتماعی در پروسس تکوین جامعه مدنی، تنها توسط گفتمان آزادی و برابری حاصل میشود»، بنابراین در پروسس دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای، «ساخت اجتماعی بر ساخت سیاسی تقدم دارد» به بیان دیگر، برای دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای «دموکراسی یک انتخاب است» که باید آن را توسط «جامعه مدنی جنبشی خودبنیاد محصول دو جبهه بزرگ آزادیخواهانه و برابریطلبانه بسازیم» و البته «دموکراسی در این رویکرد از پائین، باید توسط ساخت اجتماعی بسازیم نه توسط ساخت سیاسی از بالا تزریق نمائیم.»
به هر حال معنی «دموکراسی تطبیقی سوسیالیستی» هم همین «تقدم ساخت اجتماعی بر ساخت سیاسی از پائین میباشد» در صورتی که معنی «دموکراسی انطباقی تقدم ساخت سیاسی بر ساخت اجتماعی در پروسس تکوین دموکراسی آن هم از بالا میباشد». فراموش نکنیم که اشتباه مصدق در این رابطه بود که او با رویکرد «دموکراسی انطباقی» میخواست از بالا توسط تقدم ساخت سیاسی، ساخت اجتماعی جامعه ایران را در راستای دموکراسی تغییر بدهد. آنچنانکه کودتای 28 مرداد 32 نشان داد که این رویکرد مصدق اشتباه بوده است. یادمان باشد که در این چارچوب بود که «مصدق همان مجلس هفدهم که خودش ساخت، مجبور شد که خودش هم آن را منحل کند». البته برعکس رویکرد مصدق، شریعتی بر این باور بود که در چارچوب «دموکراسی تطبیقی» با «تحول اجتماعی توسط تحول فرهنگی» میتوانیم ساخت اجتماعی از پائین در راستای تحول ساخت سیاسی متحول بکنیم.
باری، از اینجا بود که شریعتی در ظرف نظریه «امت و امامت» خود، تحول سیاسی را در گرو تحول اجتماعی تعریف میکند. آنچنانکه «تحول اجتماعی را در گرو تحول فرهنگی میداند» و بدون تحول فرهنگی و تحول اجتماعی، از نظر شریعتی «پارادوکس دموکراسی لاینحل میباشد». البته اختلاف رویکردی بین مهاتما گاندی و معلم کبیرمان محمد اقبال لاهوری در پروسس انقلاب هندوستان در این رابطه شکل گرفت، چراکه مهاتما گاندی در چارچوب همان رویکرد «دموکراسی انطباقی» معتقد به «تقدم ساخت سیاسی بر ساخت اجتماعی و تحول اجتماعی از بالا بود» برعکس علامه محمد اقبال لاهوری که در چارچوب رویکرد «دموکراسی تطبیقی» برعکس مهاتما گاندی معتقد به «تقدم ساخت اجتماعی بر ساخت سیاسی بود» و در راستای «تحول ساخت اجتماعی معتقد به تحول فرهنگی بود.»
د – در رویکرد معلمان کبیرمان اقبال و شریعتی، آنچنانکه «دموکراسی یک انتخاب میباشد، سوسیالیسم نیز یک انتخاب است» و در ادامه آن نیز «دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای نیز یک انتخاب میباشد، نه محصول جبر ابزار تولید» و از اینجا است که در رویکرد معلمان کبیرمان اقبال و شریعتی، «ما موظف به ساختن دموکراسی و سوسیالیسم و یا دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای میباشیم». با وجود این، برای ساختن دموکراسی سوسیالیستی در چارچوب رویکرد اقبال و شریعتی، این امر میبایست در «دو فرایند شکل بگیرد، اول به صورت یک تفکر و گفتمان و بعداً با تودهای شدن آن گفتمان، بدل به جنبش اجتماعی شدن»، بنابراین بدین ترتیب است که در رویکرد اقبال و شریعتی «دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای خود یک جنبش میباشد که از تفکر به صورت گفتمان شروع میشود و در ادامه آن است که مرحله عمل با مادیت یافتن آن تفکر شکل پیدا میکند.»
بدین جهت از اینجا است که میتوانیم نتیجهگیری کنیم که تا زمانیکه «دموکراسی سوسیالیستی به صورت یک تفکر و گفتمان در نیاید، امکان ندارد به صورت جنبش و عمل اجتماعی مادیت پیدا کند» و باز از اینجا است که میتوانیم (در عرصه دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای) نتیجهگیری کنیم که مهمترین رسالت جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در این شرایط «گفتمانسازی از دموکراسی سوسیالیستی و بدل کردن آن گفتمان به عنوان گفتمان مسلط توسط تودهای کردن آن میباشد». بدون تردید وقتی که یک «اندیشه بدل به گفتمان شد و در ادامه، آن گفتمان (با تودهای شدن) بدل به یک گفتمان مسلط در آن جامعه شد، خود به خود آن اندیشه بدل به عمل میگردد» و البته با این نگاه است که ما «رویکرد شریعتی و محمد اقبال را یک گفتمان واحد میدانیم که در دو برهه مختلف زمانی – مکانی جاری شده است» ولی جوهر این گفتمان واحد میباشد؛ و جوهر واحد آن همان دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای با شعار: «برابری، آزادی و همبستگی» میباشد.
با گفتمانسازی است که «جنبش روشنگری» در یک جامعه مادیت پیدا میکند. به بیان دیگر «بدون گفتمانسازی امکان دستیابی به جنبش روشنگری در جامعه وجود ندارد». بر این مطلب اضافه کنیم که هر گونه «حرکت و جنبشی اگر قبل از گفتمانسازی، اندیشههای اولیه آن جنبش فعلیت پیدا کند، آن جنبش صد در صد شکست میخورد» و نمیتواند دارای حرکت «درازمدت» بشود. البته آن جنبشهائی هم که «گفتمانسازی آنها مؤخر بر حرکت و فعلیت یافتن آنها باشد آنها هم شکست میخورد» که برای طرح مصداق این موضوع کافی است که اشارهای بکنیم به جنبش چریکی دهه 40 و 50 جامعه ایران که از آنجائیکه «جنبش چریکی بعد از حرکت و عمل اقدام به گفتمانسازی کردند و قبل از شروع حرکت هیچگونه گفتمانسازی اجتماعی و تودهای نکردند، شکست خوردند». بدون تردید اگر جنبش چریکی (دهه 40 و 50 جامعه ایران) قبل از اقدام عملی چریکی و مبارزه مسلحانه خود اقدام به گفتمانسازی میکردند و گفتمان خودشان را تودهای میکردند، امکان شکست آنها (توسط رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی) وجود پیدا نمیکرد.
یادمان باشد که در جریان سیاهکل (19 بهمن ماه سال 49 چریکهای فدائی خلق شاخه بیژین جزنی)، خود مردم منطقه چریکها را میگرفتند و تحویل پلیس رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی میدادند. البته در این رابطه فرق جنبش چریکی (دهه 40 و 50) با حرکت خمینی در این بود که هر چند که «حرکت خمینی از آغاز آن در سال 42 - 41 از یک آبشخور زنستیزانه و ارتجاعی و مخالفت با حق رأی زنان ایران آغاز شد» ولی در ادامه خمینی دریافت که با «رویکرد ارتجاعی زنستیزانه و مخالفت با حق رأی زنان، هر گز نمیتواند گفتمانسازی بکند و جنبش خود را نهادینه بکند» لذا به همین دلیل بود که خمینی با هدایتگری مظفر بقائی و حسن آیت، «موضوع زنستیزی آبشخور جنبش خودش را توسط مخالفت با کاپیتالاسیون همپوشانی کرد» و هر چند که خمینی نتوانست توسط مخالفت با کاپیتالاسیون جوهر ضد امپریالیستی به حرکت خودش بدهد، ولی در ادامه از تابستان سال 46 در نجف طی یک سلسله سخنرانی که بعداً توسط جلال الدین فارسی بدل به کتاب «ولایت فقیه» فعلی شد، تلاش کرد تا 5 سال بعد از جنبش 15 خرداد، برای «جنبش خودش گفتمانسازی بکند» که البته این گفتمانسازی ولایت فقیه خمینی برای «جنبش ضد استبدادی سال 56 و 57 مردم ایران (به علت خلاء جنبشها و گفتمانهای مترقی)، توانست به عنوان یک گفتمان بر اذهان جمعی مردم ایران تزریق و تحمیل بشود»؛ و همین امر باعث گردید تا در جنبش ضد استبدادی سال 57 گفتمان ولایت فقیه به عنوان یک گفتمان مسلط درآید؛ که البته همین «مسلط شدن گفتمان ولایت فقیه خمینی در سال 57 سرآغار اصلی انحراف و شکست انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران گردید» و همین امر باعث گردید تا نوزاد انقلاب ضد استبدادی مردم ایران در بهمن ماه 57 مرده به دنیا بیاید.
البته مصداق دیگر این موضوع باید از «جنبش روشنگری ارشاد شریعتی» (در سالهای 47 تا 51) یاد کنیم که مطابق این رویکرد روشنگری شریعتی بود که او بر این باور بود که ابتدا باید اقدام به گفتمانسازی بکند و سپس در تلاش بود تا گفتمان خودش را تودهای بکند؛ و البته در تندپیچ «انتقال گفتمان خود به اعماق جامعه ایران بود که او در خرداد 56 جان به جان آفرین داد و حرکت خود را در نیمه راه گفتمان مسلط کردن جامعه ایران بود که رها کرد و رفت»؛ و بدین جهت این «سروده ناتمام» او باعث گردید تا با ظهور خمینی بر جنبش ضد استبدادی سال 57 و تکیه او بر روحانیت سنتی و گفتمان دگماتیست ولایت فقیه، دیگر «گفتمان شریعتی نتواند بر جنبش ضد استبدادی سال 57 مردم ایران به عنوان یک گفتمان مسلط درید» و در تحلیل نهائی این همه باعث گردید تا جنبش ضد استبدادی سال 57 مردم ایران شکست بخورد؛ و شرایط برای ظهور هیولای رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در فرایند پسا بهمن ماه 57 فراهم بشود.
ادامه دارد