الفبای «پیشگامی» در رویکرد «جنبش پیشگامان مستضعفین ایران» - قسمت پنجم
7 - استبداد رژیمهای پهلوی و مطلقه فقاهتی حاکم در یک قرن گذشته و اقتصاد رانتی و نفتی و دولتی در این دو رژیم توتالیتر باعث گردیده است که در تحلیل نهائی نظریهپردازان و گفتمانسازان جامعه سیاسی ایران مؤلفه آزادی را در چارچوب همان گفتمان عدالتطلبانه تعریف کنند (نه در کادر گفتمان دموکراسیخواهانه)، در نتیجه همین امر باعث گردیده است که حداقل در طول یک قرن عمر دو رژیم پهلوی و مطلقه فقاهتی حاکم، «پیوند دو مؤلفه برابری و آزادی البته با اولویت آزادی در چارچوب گفتمان عدالت با مؤلفههای مختلف آن اعم از عدالت سیاسی، عدالت اقتصادی، عدالت اجتماعی، عدالت طبقاتی، عدالت جنسیتی، عدالت مذهبی و فرهنگی و عدالت شهروندی و عدالت قومیتی تعریف بشود» بنابراین بدین ترتیب است که از زمان جنبش روشنگری ارشاد شریعتی در سالهای 47 - 51 «گفتمان عدالتطلبی جایگزین گفتمان برابریطلبی و سوسیالیستی و گفتمان آزادیخواهانه و دموکراسیخواهانه به صورت جداگانه شد» که البته «حاصل و سنتز گفتمان عدالتطلبی جنبش روشنگری ارشاد شریعتی این بود که دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای متولد گردید» و از اینجا است که «مؤلفه عدالتطلبی در دیسکورس و گفتمان شریعتی هم دلالت بر مؤلفه برابری و هم دلالت بر مؤلفه آزادی و هم دلالت بر مؤلفه برابری حقوق شهروندی برای همه افراد جامعه ایران فارغ از جنسیت و مذهب و نژاد و قومیت و فرهنگ و زبان و غیره میکند.»
8 - از آنجائیکه جوهر گفتمان عدالتخواهی شریعتی منهای اینکه به صورت دو مؤلفهای ایجابی و سلبی در سه مؤلفه ضد استثماری، ضد استبدادی و ضد استحماری یا ضد زر، زور و تزویر تدوین شده است، در خصوص آرایش این سه مؤلفه مبارزه ضد استثماری و ضد استبدادی و ضد استحماری در جامعه ایران در شرایط مختلف زمانی جهت تبیین تاکتیک و استراتژی حرکت پیشگام، این آرایش با اولویت رویکرد برابری بر آزادی، یا آزادی بر برابری و یا برابری و آزادی در پیوند با هم در چارچوب دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای «ضرورت بازسازی گفتمان عدالتخواهانه سه مؤلفهای شریعتی در شرایط مختلف زمانی – مکانی جزء مسئولیتهای پیشگام میباشد.»
9 - شکست سوسیالیسم حزب – دولت لنینیستی و سوسیالیسم کلاسیک نیمه دوم قرن نوزدهم اروپا در دهه آخر قرن بیستم باعث گردید تا در عرصه بینالمللی رویکرد عدالتخواهانه و برابریطلبانه در برابر رویکرد آزادیخواهانه آن هم در شکل لیبرالیستی آن عقبنشینی کند تا آنجا که تئوریسینهای سرمایهداری امثال فوکویاما شعار «پایان تاریخ با لیبرال دموکراسی سرمایهداری» مطرح کنند. پر واضح است که در طول 25 سال گذشته این «عقبنشینی گفتمان برابریطلبی در برابر آزادیخواهی در جامعه ایران هم تأثیرگذار باشد.»
10 - تغییر جوهر عدالتخواهانه گفتمان توحیدی واحد سه ابر جنبش آغازین اسلام (ابر جنبش رهائیبخش پیامبر اسلام و ابر جنبش عدالتخواهانه امام علی و ابر جنبش حقطلبانه اما حسین) به «رویکرد پوپولیسم راست و چپ خطرناکترین آفت گفتمان برابریطلبی در طول 41 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بوده است» که این «پوپولیسیم خطرناک با شعار آب مجانی و برق مجانی و آباد کردن دنیا و آخرت در بهشت زهرا در بهمن ماه سال 57 آغاز شد و با روی زمین نشستن سید محمود طالقانی در مجلس خبرگان قانون اساسی ادامه پیدا کرد تا به صورت هیولای دولت نهم و دهم محمود احمدی نژاد در آمد و تا به امروز ادامه دارد.»
پر واضح است که در جامعه که 19 میلیون نفر حاشیهنشین کلانشهر دارد و طبق گفته محمد باقر قالیباف در مبارزه انتخاباتی دولت یازدهم شکاف طبقاتی موجود در جامعه ایران به صورت 4% برخوردار و 96% زیر خط فقر میباشد و در جامعهای که طبق گفته محمد باقر قالیباف 300 هزار خانواده تهرانی حتی نان خالی برای خوردن هم ندارند، بدون تردید ظهور هیولای پوپولیسم در صورت چپ و راست امری طبیعی میباشد. باری بدین ترتیب است که ما بر این باوریم که «بدون مدل دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای، امکان پیوند بین دو مؤلفه آزادی و برابری در جامعه ایران وجود ندارد». حال سوالی که در این رابطه قابل طرح است اینکه آیا در واقعیت عینی جامعه ایران امکان پیوند این دو مؤلفه آزادی و برابری وجود دارد؟
در پاسخ به این سؤال باید یادمان باشد که در طول 150 سال عمر حرکت تحولخواهانه در جامعه ایران، پیوسته هدف و آرزوی نظریهپردازان و صاحبنظران پیشتاز نظری و عملی جنبشهای مختلف سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و مدنی، «دستیابی به دو مؤلفه فربه آزادی و برابری به صورت همزمان بوده است» اما از آنجائیکه در طول 41 سال گذشته غول استبداد در تاریخ جامعه نگونبخت ایران همراه با هیولای اسلام فقاهتی حوزههای فقهی بوده است، این امر باعث گردیده است که حتی در طول 150 سال گذشته عمر حرکت تحولخواهانه جامعه ایران، «توتالیتاریسم سیاسی و توتالیتاریسم مذهبی، نسبت به توتالیتاریسم طبقاتی و اقتصادی اولویت پیدا نماید»، یا به بیان دیگر اتوریته سیاسی و اتوریته مذهبی بر اتوریته اقتصادی اولویت پیدا کنند؛ که البته همین برتری توتالیتاریسم سیاسی و توتالیتاریسم فقاهتی بر توتالیتاریسم اقتصادی باعث گردیده است که با یک مرور کپسولی و اجمالی از تاریخ نبردهای طبقاتی در جامعه ایران، داوری بر شکست قاطعانه پراکسیس نیروهای طبقاتی در کشور ایران حتی در طول 150 سال گذشته بکنیم؛ و البته این مغایر با رویکرد مارکسیسم کلاسیک نیمه دوم قرن نوزدهم اروپا میباشد که بر پایه رشد نیروهای مولد در جهت استقرار سوسیالیسم و تحکیم به اصطلاح ضروری دیکتاتوری پرولتاری (آنچنانکه کارل مارکس در «نقد برنامه گوتا» و حتی در فصل دوم «مانیفست حزب کمونیست» خود از آن سخن میگوید)، میباشد.
پر واضح است که همین برتری اتوریته سیاسی و اتوریته فقاهتی بر اتوریته اقتصادی در طول 150 سال گذشته عمر حرکت تحولخواهانه جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران باعث گردیده است که در طول حرکت تحولخواهانه جامعه بزرگ ایران مؤلفه مبارزه آزادیخواهانه بر مؤلفه مبارز برابریطلبانه اولویت پیدا کنند؛ و به عبارت دیگر همین «برتری جنبش ضد استبدادی و آزادیخواهانه» منهای اینکه باعث گردیده است تا «جنبش طبقه متوسط شهری در طول 150 سال گذشته، به عنوان موتور محرک جنبشهای اجتماعی ایران در مؤلفههای مختلف آن بشود» و در ادامه آن «مبارزه برابریطلبانه هم مغلوب مبارزه آزادیخواهانه بشود» که البته «جدائی دو مؤلفه آزادی و برابری در عرصه جنبشهای اجتماعی، آفتی است که نه تنها دامن جنبشهای اجتماعی جامعه بزرگ ایران در طول 150 سال گذشته گرفته است، بلکه این آفت دامن تمامی جنبشهای قرن بیستم جهان گرفته بود». آنچنانکه به ضرس قاطع میتوان داوری کرد که «در هیچ کدام از تحولات سیاسی – اجتماعی بشر از قرن 18 میلادی الی الان جوامع نتوانستهاند به تحول سیاسی – اجتماعی ایجابی و سلبی در چارچوب پیوند دو مؤلفه آزادی و برابری دست پیدا کنند» و باز در این رابطه بوده است که اگر چه شعار انقلاب کبیر فرانسه «آزادی، برابری و برادری» بوده است و همچنین اگر چه شعار انقلاب اکتبر 1917 روسیه «نان، صلح و آزادی» بوده است، در عرصه عمل و عینیت اجتماعی «هر دو انقلاب فوق شکست خوردهاند». چرا که در «انقلاب کبیر فرانسه، برابری در پای آزادی ذبح شده است» و «سرمایهداری سنتز همین ذبح برابری در پای آزادی» بوده است؛ و در «انقلاب اکتبر 1917 روسیه هم این آزادی بود که در پای برابری ذبح گردید» و «سنتز همین ذبح آزادی در پای برابری در انقلاب اکتبر 1917 روسیه بود که باعث گردید تا منهای اینکه شرایط برای ظهور هیولای سوسیالیسم حزب – دولت استالین فراهم بشود، همین ذبح آزادی در پای برابری باعث گردید تا بسترساز فروپاشی سوسیالیسم دولتی و بلوک شرق و شوروی در دهه آخر قرن بیستم فراهم بشود.»
در جامعه ایران هم در 150 سال گذشته اگرچه پیوسته خواستههای جنبشهای اجتماعی جامعه ایران «برابری همراه با آزادی بوده است» اما همان عمده شدن اتوریته سیاسی و فقاهتی مانع از پیوند دو مؤلفه برابری و آزادی (در عرصه خواستههای جنبشهای اجتماعی) در بستر پراکسیس سیاسی و اجتماعی شده است. البته در شرایطی که بنابه علل بینالمللی استبداد سیاسی حاکم دچار ضعف و فروپاشی میشد، جنبشهای برابریطلبی در برابر جنبشهای آزادیخواهانه از اعتلای بیشتری برخوردار میشدند؛ و از آنجائیکه آن اعتلای جنبشهای برابریطلبانه صورت انطباقی پیدا میکردند (نه تطبیقی)، گرفتار شکست و بنبست و رکود میشدند. برای مثال در فرایند جنگ بینالملل اول و اواخر دوران قاجاریه به علت تاثیرات بینالمللی، اتوریته سیاسی حاکم بر جامعه ایران ضعیف گردید در نتیجه همین امر باعث گردید تا جنبشهای منطقهای از جنبش جنگل کوچک خان در گیلان تا جنبش شیخ محمد خیابانی در آذربایجان شعار برابریطلبانه و سوسیالیستی به عنوان شعار محوری خود انتخاب کنند؛ که به علت رویکرد انطباقی برابریطلبانه آنها نسبت به رویکرد سوسیالیستی انقلاب اکتبر روسیه جنبش برابریطلبانه آنها نتوانست به صورت تاریخی – اجتماعی نهادینه بشود؛ و شکست و در جریان جنگ بینالملل دوم هم باز به علت فشارهای بینالمللی بر رژیم توتالیتر پهلوی و تبعید رضا خان توسط امپریالیسم انگلستان و تضعیف اتوریته سیاسی، شرایط برای اعتلای جنبش برابریطلبانه و سوسیالیستی (از جنبش سوسیالیستی پیشهوری در آذربایجان گرفته تا جنبش سوسیالیستی قاضی محمد در کردستان و بالاخره حزب توده) فراهم گرد؛ اما از آنجائیکه تمامی این جنبشهای برابریطلبانه صورت انطباقی (نه تطبیقی)، با تاسی از رویکرد سوسیالیستی حزب – دولت شوروی و انقلاب اکتبر روسیه داشتند، همه آنها شکست خوردند؛ و همچنین در فرایند پسا خیزش 15 خرداد 42 به علت رفرم شاه – کندی که در اوج آن رفرم ارضی قرار داشت «و سرمایههای نفتی دولتی بسترساز آن رفرم بودند» و حاصل آن جایگزین شدن سرمایهداری نفتی و رانتی و دولتی به جای مناسبات زمینداری قبلی بود، همین «شکست پروژه سرمایهداری شاه – کندی به صورت رانتی نفتی و دولتی باعث گردید که در دهه 40 و 50 شرایط برای اعتلای جنبش برابریطلبی توسط جنبش چریکی فراهم بشود» که باز از آنجائیکه در رویکرد چریکگرائی پروژه برابریطلبی جنبه انطباقی از سوسیالیسم حزب دولت قرن بیستم داشت، همین امر باعث گردید تا جنبش برابریطلبی چریکگرائی هم در نیمه دوم دهه پنجاه شکست بخورد.
البته به موازات رشد رویکرد برابریطلبی در جنبش چریکگرائی، همین رویکرد برابریطلبانه در جنبش روشنگری ارشاد شریعتی هم رشد میکرد اما از آنجائیکه شریعتی با رویکرد تطبیقی جنبش برابریطلبانه در جامعه ایران را دنبال میکرد، همین امر باعث پیروزی گفتمان برابریطلبانه او شد و عاملی گردید تا «شریعتی به عنوان سلسله جنبان حرکت برابریطلبانه به صورت تطبیقی در عرصه نظریهپردازی و گفتمانسازی در جامعه ایران و در فرایند 150 ساله حرکت تحولخواهانه جامعه ایران بشود». عظمت کار شریعتی در این رابطه در این بود که او توانست «مؤلفه برابریطلبانه را به صورت گفتمان تطبیقی (نه انطباقی) در چارچوب فرهنگ اعماق جامعه ایران درآورد». بطوریکه در این رابطه شاهد بودیم که حتی کتاب «مالکیت در اسلام» سید محمود طالقانی در ادامه همان گفتمان برابریطلبی شریعتی مطرح گردید. البته با این تفاوت که سید محمود طالقانی در کتاب «مالکیت در اسلام» خود (برعکس رویکرد شریعتی) «به اشتباه تلاش میکند تا ضمن نفی طبقه در اسلام، نوعی مالکیت محدود در اسلام انطباقی خود تائید نماید» و باز در ادامه همین گفتمان شدن برا بریطلبی در رویکرد تطبیقی شریعتی بود که حتی افرادی مانند شیخ مرتضی مطهری که به دنبال «گفتمانسازی از اسلام دگماتیست فقاهتی حوزههای فقهی و اسلام فلسفی افلاطونی و ارسطوئی بود» در رقابت حسودانه با اندیشههای شریعتی، توسط کتاب «مبانی اقتصاد اسلامی» خود در فصل وجه اشتراک اسلام و سوسیالیسم با طرح «ماشین مالکیتبردار نیست» به دنبال «سوسیالیزه کردن اندیشه خود در آمد» اما همین امر باعث خشم خمینی گردید؛ و با آنکه خمینی در اعلامیه خود به مناسبت ترور مطهری اعلام کرده بود «که آثار قلم و زبان او بیاستثناء آموزنده و روانبخش است» پس از اینکه در فرایند پسا ترور مطهری کتاب «مبانی اقتصاد اسلامی» او انتشار پیدا کرد و خمینی با رویکرد سوسیالیستی مطهری در خصوص «عدم مالکیت ماشین در نظام سرمایهداری روبرو شد» علاوه بر دستور توقیف روزنامه اطلاعات که کتاب «مبانی اقتصاد اسلامی» مطهری را چاپ کرده بود، دستور «خمیر کردن 10 هزار جلد کتاب مبانی اقتصاد اسلامی مطهری را صادر کرد.»
پر پیداست که عامل اصلی خشم خمینی بر کتاب «مبانی اقتصاد اسلامی» شیخ مرتضی مطهری فقط و فقط در خصوص همین «اصل مالکیت در اسلام بود» که شیخ مرتضی مطهری در چارچوب مناسبات سرمایهداری، مالکیت ماشین را زیر سؤال کشیده بود. یادمان باشد که در «اسلام فقاهتی حوزههای فقهی اصل مالکیت از خداوند هم مهمتر است» یعنی با «رد اصل مالکیت در اسلام 80% ابواب فقهی حوزههای فقاهتی بلاموضوع میشوند» و باز در ادامه همان گفتمان تطبیقی شریعتی از برابری، در فرایند جنبش روشنگری ارشاد خود بود که افرادی مانند بنی صدر توسط کتاب «اقتصاد توحیدی» و علی تهرانی توسط کتاب «اقتصاد اسلامی» و علی گلزاده غفوری هم در چارچوب رویکرد خودشان تلاش کردند تا همسو با این جریان بشوند؛ که اگرچه همه اینها منهای خود شریعتی در این پروژه شکست خوردند و نتوانستند به صورت تطبیقی رویکرد خودشان را سوسیالیزه کنند، ولی آنچه در این رابطه مهم بود اینکه خود ظهور این افراد نشان دهنده موفقیت شریعتی در گفتمانسازی برابریطلبی تطبیقیاش بود که البته با اعتلای جنبش ضد استبدادی مردم ایران در فرایند پسا وفات شریعتی و تثبیت رهبری خمینی در سال 57 بر جنبش ضد استبدادی مردم ایران و تکیه خمینی بر نهادینه کردن رویکرد ولایت فقیه خودش توسط روحانیت سنتی حوزههای فقاهتی این همه باعث گردید تا «گفتمان تطبیقی برابریطلبانه شریعتی در پای گفتمان دگماتیست ولایت فقیه خمینی (در فرایند پسا انقلاب بهمن ماه 57 مردم ایران بر علیه رژیم کودتائی و توتالیتری پهلوی) ذبح بشود» و انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران با آن همه عظمت خود به پیروزی نیروهای انقلابی نیانجامید و «آن انقلاب ارتجاع را از درون خود به قدرت سیاسی پرتاب کند» که از همان روزهای نخست بعد از پیروزی قیام ضد استبدادی مردم ایران، ارتجاع حاکم در برابر جنبشهای خودبنیاد سیاسی و مدنی و طبقاتی ایستاد؛ و هر چند که در طول 41 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم این رژیم به صورت مستمر تمامی جنبشهای خودبنیاد تکوین یافته از پائین اعم از جنبشهای مدنی و سیاسی و طبقاتی سرکوب کرده است، ولی در تحلیل نهائی این جنبشها به صورت تدافعی و گاها تهاجمی در اشکال جنبشی و خیزشی و قیام به مقاومت خود ادامه دادهاند و امروز بیشترین مقاومت در برابر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم از جانب همین جنبشها و خیزشهای معیشتی و صنفی و سیاسی و مدنی صورت میگیرد. به بیان دیگر در طول 41 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم «سرکوب و مقاومت دو عینیت موجود در حیات و روابط جنبشهای مختلف مدنی و سیاسی و طبقاتی بوده است.»
ادامه دارد