الفبای «پیشگامی» در رویکرد «جنبش پیشگامان مستضعفین ایران» - قسمت ششم
باری، مهمترین نکتهای که در این رابطه باید به آن عنایت خودویژه بکنیم اینکه «مؤلفه برابریطلبی و آزادیخواهی دو مؤلفهای هستند که تنها توسط گفتمان و برنامه و تئوری قابل تحقق در جامعه میباشد و بدون گفتمان و تئوری و رویکرد و برنامه هرگز ما نمیتوانیم به دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای یا برابری و آزادی در یک جامعه دست پیدا کنیم» و از اینجا است که باید نتیجهگیری کنیم که «دموکراسی و سوسیالیسم دو پروسس میباشند، نه دو پروژه و قطعاً اگر ما با رویکرد پروسسی به دموکراسی و سوسیالیسم نگاه کنیم، میتوانیم به دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای به عنوان یک مدل جهت دستیابی به دموکراسی سه مؤلفهای یا اجتماعی کردن آزادی و آگاهی و برابری دست پیدا کنیم». برعکس اگر ما به دموکراسی و سوسیالیسم با رویکرد پروژهای (نه پروسسی) نگاه کنیم، هرگز نمیتوانیم به پیوند دموکراسی و سوسیالیسم در چارچوب مدل دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای در عرصه عمل و نظر دست پیدا کنیم.
یادمان باشد که مهمترین عامل شکست انقلاب کبیر فرانسه در عرصه پیوند بین برابری و آزادی یا دموکراسی و سوسیالیسم و در ادامه آن شکست در برادری شعار آن انقلاب که عبارت بود از «برابری، برادری و آزادی» همین «رویکرد پروژهای آنها به آزادی و برابری بوده است» و همچنین عامل شکست شعار انقلاب اکتبر 1917 روسیه در پیوند دادن بین آزادی و برابری یا بین دموکراسی و سوسیالیسم در چارچوب شعار «نان، صلح و آزادی» همین رویکرد پروژهای آنها به آزادی و برابری بود؛ که حاصل همه آنها این گردید تا در انقلاب کبیر فرانسه برابری در پای آزادی ذبح بشود و در انقلاب اکتبر 1917 روسیه آزادی در پای برابری ذبح بشود. از اینجا است که میتوان نتیجه گرفت که «تنها عاملی که میتواند رویکرد پروژهای انطباقی را به رویکرد تطبیقی پروسسی بدل نماید، همان تکیه بر برنامه و گفتمان و تئوری در عرصه رویکرد مدل دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای میباشد» به عبارت دیگر بدون گفتمان و تئوری و برنامه، ما نمیتوانیم به مدل دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای جهت پیوند بین آزادی و برابری دست پیدا کنیم. بدین جهت در این رابطه است که میتوانیم نتیجهگیری کنیم که:
اولاً دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای یک پروسس است نه یک پروژه.
ثانیاً عامل شکست پیوند دو مؤلفه آزادی و برابری در جوامع مختلف بشری به خصوص از آغاز قرن بیستم الی الان تکیه پروژهای کردن بر آنها به جای تکیه پروسسی میباشد.
ثالثاً تنها مسیر پیوند بین آزادی و دموکراسی (در بستر مبارزه رهائیبخش ضد استثماری و ضد استبدادی و ضد استحماری جوامع مختلف بشری) تکیه بر مدل دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای به صورت یک پروسس میباشد (نه به صورت یک پروژه) و دلیل این امر همان است که در مدل دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای، «سوسیالیسم از دل دموکراسی سه مؤلفهای حاصل میشود» که البته خود این امر نشان دهنده آن است که در این رویکرد «دموکراسی و سوسیالیسم جوهر اجتماعی دارد نه جوهر طبقاتی صرف» و «جامعه به عنوان موتور حرکت میباشد نه طبقه» که خود این رویکرد «کاملاً برعکس رویکرد کارل مارکس در کتابهای نقد برنامه گوتا و مانیفست حزب کمونیستی میباشد» چرا که در هر دو کتاب فوق کارل مارکس به دنبال «دموکراسی است که از دل سوسیالیست طبقاتی حاصل میشود، آن هم از طریق دیکتاتوری پرولتاریا» که آنچنانکه نزدیک به دو قرن گذشته شاهد بودهایم این امر غیر ممکن میباشد.
نکتهای که در اینجا ذکر آن خالی از عریضه نمیباشد اینکه تفاوت حساس بین «دو رویکرد برابریطلبانه و آزادیخواهانه با پوپولیسم چپ و راست» در این است که چه در سوسیالیسم اجتماعی (نه سوسیالیسم دولتی و نه سوسیالیسم طبقاتی) و چه در دموکراسی اجتماعی (نه لیبرالیسم)، «برابری و آزادی و حقوق شهروندی برابر برای همه جامعه میخواهند نه برای نخبگان طبقاتی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و افراد». پر واضح است که «پوپولیسم در مقابل با آزادی و برابری و یا عدالت، برابری و آزادی برای همه جامعه نیست» و از اینجا است که باید بگوئیم که ضرورت اصلی «فاصلهگیری از پوپولیسم در عرصه مبارزه برابریطلبانه و آزادیخواهانه همان تکیه بر مبارزه عدالتطلبانه در چارچوب دموکراسی سه مؤلفهای همراه با گفتمانسازی و برنامه و تئوری و رویکرد میباشد». آنچنانکه در این رابطه میتوان داوری کرد که هر گونه «مبارزه عدالتطلبانه که در خلاء گفتمانسازی و برنامه و تئوری صورت بگیرد سرانجامش سقوط در ورطه هولناک پوپولیست میباشد» که برای فهم این مهم کافی است که به سیر ظهور و اعتلا پوپولیسم در جامعه ایران به خصوص از دهه 40 توجه داشته باشیم یعنی در فرایندی که با ظهور «رویکرد چریکی در جامعه ایران پوپولیسم به صورت پوپولیسم چپگرایانه توانست حرکت رو به جلو جامعه ایران را توسط نخبگان چریکی به گل بنشاند» و در این رابطه اگر بخواهیم به صورت علمی داوری نمائیم باید بگوئیم «جنبش چریکی در دهه 40 و 50 علیرغم شجاعت مبارزاتی انقلابیون که مرگ را توان هراس انداختن در دل آنان نبود، بنابه جوهر پوپولیستی خود از هر گونه هدایتگری و سازمانگری جنبشهای خودبنیاد دینامیک مدنی و سیاسی و طبقاتی غافل بودند» و بیتفاوت از کنار این جنبشها عبور میکردند؛ و از آنجائیکه در شرایط پسا کودتای 28 مرداد 32 در نتیجه سرکوب مداوم جنبشهای اجتماعی اعم از صنفی و سیاسی و طبقاتی و مدنی و همچنین در نتیجه خیانتها و اپورتونیسم حزب توده در دهه 20 دیگر جنبشهای خودبنیاد توان تداوم سنتهای مبارزاتی به نسلهای جدید نداشتند.
جنبش چریکی در دهه 40 و 50 در جامعه بزرگ ایران با رویکرد پوپولیسم چپگرایانه خود نتوانست این خلاء بزرگ را پر کند و همین پوپولیسم باعث گردید تا امروز «فرار از ضرورت هدایتگری و تشکلهای تودهای و پایدار جنبشهای اجتماعی خود بنیاد اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران هم در جبهه برابریطلبانه و هم در جبهه آزادیخواهانه نشان بدهد». اشاعه «توهمات پوپولیستی» توسط سردمداران رژیم مطلقه فقاهتی از همان آغاز تثبیت هژمونی روحانیت رسالهای حوزههای فقاهتی بر جنبش ضد استبدادی سال 57 مردم ایران «توسط شعار آب مجانی و برق مجانی و گاز مجانی و زمین مجانی و شعار: ما نه تنها دنیای شما را آباد میکنیم آخرت شما را هم آباد میکنیم» و شعار: «خدا هم کارگر است در جامعه ایران مادیت پیدا کرد» و در طول 42 سال گذشته «پوپولیسم راست حاکمیت مطلقه فقاهتی ساختاری و نهادینه شده است» که این «پوپولیسم در زمان دولت نهم و دهم محمود احمدی نژادی توانست به صورت هیولائی غارتگر 19 میلیون نفر حاشیهنشین را تسلیم خود بکند.»
یادمان باشد که خلاء بیسازمانی جنبشهای مدنی و سیاسی و طبقاتی در فرایند پسا کودتای 28 مرداد روز به روز گشادتر شده بود و در سال 57 همین خلاء سازمانی جنبشهای فوق باعث گردید تا روحانیت موجسوار از راه رسیده توسط تشکیلات سنتی روحانیت بتواند هژمونی خود را بر انقلاب 57 جامعه ایران تثبیت کند؛ و در خصوص فونکسیون پوپولیسم در جنبش چریکی میتوانیم داوری کنیم که «بزرگترین عاملی که باعث گردید تا چریکگرائی در دهه 40 و 50 به صورت نظری و عملی شکست بخورند همین رویکرد پوپولیستی آنها بوده است» که البته تا به امروز این رویکرد پوپولیستی چپ چریکی به صورت اپیدمی کشنده در اندیشههای تمامی جریانهای چپ چه مذهبی و چه غیر مذهبی وجود دارد. هر چند که ممکن است اکثر آن جریانها به صورت عملی نسبت گذشته چریکی خودشان فاصله گرفته باشند و گذشته چریکی خودشان را نقد کنند اما شوربختانه باید بگوئیم که اگر چه به لحاظ عملی اکثریت این جریانها امروز از گذشته خود فاصله گرفتهاند اما «به لحاظ نظری هنوز گرفتار همان پوپولیسم چپ محصول رویکرد چریکی گذشته خود میباشند» و میراث نظری و تئوریک باقیمانده از دوران گذشته چریکگرائی برای این جریانهای خارجنشین چپ سیاسی و چپ مذهبی و چپ غیر مذهبی در یک کلام بر همان پوپولیسم چپ نظری و عملی استوار میباشد که مبانی این پوپولیسم چپگرا عبارتند از:
1 – جایگزین کردن رویکرد «نخبهگرایانه» در عرصه عمل به جای رویکرد «اجتماعی.»
2 – تکیه بر رویکرد «موتور کوچک» در هر شکل و قامت آن از حزب و سازمان و ارتش تا شورای گذار و غیره به جای تکیه بر «جامعه مدنی جنبشی» خودبنیاد مستقل تکوین یافته از پائین در دو جبهه بزرگ آزادیخواهانه و برابریطلبانه اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران.
3 – تکیه بر این رویکرد غلط انطباقی که «انقلاب است که جامعه را میسازد» در صورتی که برعکس در رویکرد صحیح تطبیقی «این جامعه است که در راستای حرکت دیالکتیکی خود انقلاب و تحول میسازد.»
4 - با این رویکرد انطباقی و پوپولیستی ناپلئون میگفت: «همه چیز برای مردم بدون مردم، چراکه مردم عقلشان نمیرسد» اما معلم کبیرمان شریعتی با رویکرد تطبیقی میگفت: «همه چیز برای مردم توسط مردم، چراکه مردم همان جامعه هستند نه نخبگان و نه صرف یک طبقه.»
5 - تکیه بر این رویکرد غلط که سوسیالیسم محصول جبری رشد ابزار تولید است، نه یک انتخاب که باید توسط جامعه به صورت خودآگاهانه ساخته بشود.
6 - تکیه بر این رویکرد غلط که «طبقه کارگر ابتدا باید در نبرد با طبقه بورژوازی حاکم برای سوسیالیسم توسط دیکتاتوری پرولتاریا پیروز بشود و بعداً توسط همان دیکتاتوری پرولتاریا باید به دموکراسی دست پیدا کند» به جای رویکرد اصلی که جامعه باید (در دو جبهه آزادیخواهانه طبقه متوسط شهری و برابریطلبانه طبقه کار و زحمت) «ابتدا باید در نبرد برای دموکراسی سه مؤلفهای سیاسی و اقتصادی و معرفتی پیروز بشود و سپس توسط تعمیق دموکراسی بتواند به سوسیالیسم توسط اجتماعی کردن سه مؤلفه قدرت سیاسی و اقتصادی و معرفتی دست پیدا کند.»
یادمان باشد که آنچنانکه ارسطو میگوید: «توسط بیعدالتی و نابرابریها در جامعه است که پائینیهای جامعه به حرکت در میآیند و توسط عدم آزادی در جامعه است که طبقه متوسط شهری به حرکت در میآیند» و البته در ادامه حرف ارسطو در یک جامعه (مثل جامعه امروز ایران) که گرفتار تبعیضهای سیاسی، اقتصادی، طبقاتی، جنسیتی، قومیتی، مذهبی و فرهنگی میباشد، این تبعیضهای گوناگون باعث میگردد تا تمامی گروههای مختلف میانی و پائینی جامعه بزرگ ایران در راستای شعار عدالتخواهانه سیاسی و اقتصادی به حرکت درآیند که البته در آن صورت تنها دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای اقتصادی و سیاسی و معرفتی میتواند پاسخگوی نیاز جامعه باشد.
ادامه دارد