«عاشورا» نماد «جنبش حقطلبانه» حسین در ادامه «جنبش رهائیبخش» پیامبر اسلام و «جنبش عدالتخواهانه» امام علی
«قاعده» یا «استثناء»؟ - قسمت هفتم
«...اللَّهُمَّ إِنَّک تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یکنِ الَّذِی کانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِی سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاسَ شَیءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ وَ لَکنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِینِک وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِی بِلَادِک فَیأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِک وَ تُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِک... - خدایا تو میدانی من نه در پی ریاست و زعامت و حکومتم و نه طالب مال و ثروت دنیا، من فقط مردی مصلح میباشم و میخواهم در بلاد تو اصلاحی به عمل آورم تا ستمدیدگان در امان قرار گیرند» (نهجالبلاغه – خطبه 131).
«...إِنّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا وَلا بَطَرًا ، وَلا مُفْسِدًا وَلا ظالِمًا ، وَإِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصْلاحِ فی أُمَّةِ جَدّی - من اخلالگر و ستمگر نیستم فلسفه جنبش من اصلاح جامعه پیامبر اسلام میباشد» (مقتل خوارزمی - ج 1 - ص 188).
حال با مقایسه دو گفتار فوق امام علی و امام حسین حقیقتی که بیش از هر چیز مورد توجه قرار میگیرد اینکه فلسفه جنبش هر دو اصلاح جامعه بوده است. سوالی که فوراً در این رابطه قابل طرح است که اینکه چرا هم امام علی و هم امام حسین وظیفه فوری خودشان در سالهای 35 تا 40 و 60 تا 61 اصلاح جامعه باقیمانده از حرکت رهائیبخش پیامبر اسلام میدانند؟
اگر بپذیریم که اصلاح جامعه در شرایطی مطرح میشود که جامعه دچار انحراف شده باشد و تا زمانیکه جامعه دچار انحراف نشده باشد هرگز و هرگز نمیتوانیم سخن از اصلاح جامعه مطرح بکنیم، بنابراین برای پاسخ به سؤال فوق و برای اینکه به طرح دلیل در باب شعار مشترک اصلاحگرایانه جامعه پیامبر اسلام توسط امام علی در سال 35 - 40 و توسط امام حسین در سال 60 - 61 بپردازیم باید ابتدا به تبیین انحراف اجتماعی جامعه پیامبر اسلام در سالهای فوق بپردازیم، بدون تردید در رابطه با تبیین انحراف جامعه پیامبر اسلام در طول نیم قرن پسا وفات پیامبر اسلام (که در سال 11 هجری اتفاق افتاد) باید بگوئیم که در طول نیم قرن پسا وفات پیامبر اسلام دو انحراف مهم در جوامع مسلمان اتفاق افتاد.
انحراف اول تجزیه اسلام و انحراف دوم تجزیه مسلمانان یا جامعه پیامبر اسلام بود.
البته برای تبیین این دو انحراف، باید نخست خود را در برابر این پرسش مهم قرار بدهیم که کدامین از این دو انحراف نقش مولد داشته است و ابتدا تکوین پیدا کرده است؟ به عبارت دیگر باید ابتدا این سؤال را پاسخ بدهیم که آیا تجزیه اسلام باعث تجزیه مسلمان در نیم قرن اول پسا وفات پیامبر اسلام شده است یا بالعکس تجزیه مسلمانان بسترساز تجزیه اسلام گردیده است؟
قبل از پاسخ به این سؤال باید عنایت داشته باشیم که طرح این سؤال تنها محدود به 50 سال پسا وفات پیامبر اسلام نمیشود بلکه در فرایندهای مختلف اسلام تاریخی این سؤال فربه میبایست توسط پیشگامان نظری و عملی مسلمانان مطرح بشود. آنچنانکه شاهدیم این سؤال برای امام محمد غزالی در قرن پنجم هجری و در قرن هشتم هجری همین سؤال برای ابن خلدون و در قرن نوزدهم میلادی برای سید جمال و محمد عبده و در قرن بیستم برای محمد اقبال و شریعتی و در قرن بیست و یکم برای جنبش پیشگامان مستضعفین ایران مطرح شده است؛ و بدون تردید در آینده این سؤال در فرایندهای مختلف حرکت جوامع مسلمان برای پیشگامان جوامع مسلمان مطرح خواهد شد.
در همین رابطه است که جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در 43 سال گذشته حرکت نظری و سیاسی خودش در پاسخ به سؤال اول (آرایش انحرافات تجزیه اسلام و تجزیه مسلمانان در نیم قرن اول پسا وفات پیامبر اسلام) بر این باور بوده است که ابتدا تجزیه اسلام صورت گرفته است و در ادامه آن بوده است که تجزیه اسلام بسترساز تجزیه جوامع مسلمان شده است. در خصوص تجزیه اسلام در نیم قرن اول پسا وفات پیامبر اسلام ما بر این باوریم که عاملی که بسترساز تجزیه اسلام گردید ظهور اسلام روایتی بوده است که موتور این اسلام روایتی در فرایند پسا وفات پیامبر اسلام ابتدا توسط ابو هریره با جعل 30 هزار روایت از قول پیامبر اسلام روشن گردید و در ادامه همین اسلام روایتی ابو هریرهای بود که بازار جعل روایات از قول پیامبر آنچنان داغ شده که تمامی اصحاب اولیه و حواریون پیامبر احساس خطر کردند و برای مقابله با اسلام روایتی از یکطرف کمیتهای جهت جمعآوری و مکتوب کردن قرآن و انتشار قرآن یکدست کردند و از طرف دیگر تلاش کردند تا اسلام روایتی را در محدودیت عملکردی قرار بدهند.
لذا به همین دلیل است که شاهدیم که امام علی که بدون تردید نزدیکترین فرد به پیامبر اسلام بوده است و بدون تردید بیش از هر کس به احادیث پیامبر آشنا بوده است در کل نهجالبلاغه خود تنها 11 حدیث از پیامبر نقل مینماید و بیش از هر چیز تلاش میکند تا از قرآن و آیات قرآن دلیل و شواهد بیاورد و باز در همین رابطه است که ابوبکر در خلافتش پانصد حدیث جمع کرد، عایشه میگوید: «یک شب تا صبح پدرم را مضطرب دیدم، صبح به من گفت: احادیث را بیاور، پس همه آنها را آتش زد» (کنزل العمال - ج 5 – ص 237) و عمر به همه شهرها نوشت: «نزد هر کسی حدیثی از پیامبر است باید نابودش کند (کنز العمال - ج 5 - ص 237) و محمد بن ابی بکر میگوید: «در زمان عمر احادیث زیاد شد، وقتی به نزدش آوردند دستور داد تا آنها را بسوزانند» (طبقات ابن سعد - ج 5 - ص 140) و ابو حنیفه بزرگترین فقیه قرن اول هجری طبق گفته محمد اقبال لاهوری بیش از 19 حدیث صحیح از قول پیامبر قبول نداشت مابقی احادیث را جعلی میدانست. بدین ترتیب بود که در طول دوران خلافت شیخین امام علی بیش از هر کس تلاش خود را در جهت جمعآوری قرآن از حافظهها و انتقال به صفحههای مسطور متمرکز ساخته بود.
«بعد از بیعت ابی بکر، وی فردی پیش علی فرستاد و از وی بیعت خواست، علی پاسخ داد که من عهد کردهام که از خانه به جز برای نماز بیرون نروم تا قرآن را جمع کنم و علی پس از 6 ماه با ابی بکر بیعت کرد زیرا علی پس از 6 ماه توانسته بود که قرآن را جمعآوری کند» (تاریخ یعقوبی - ج 2 - ص 113).
البته تلاش کامل امام علی در دوره عثمان به بار نشست چراکه قرآن واحد مورد تائید صحابه جمعآوری شد و سپس تکثیر گردید و به همه بلاد اسلامی فرستاده شد که علی الدوام همان قرآن در بین مسلمانان جاری میباشد و منهای تغییر خط و اعراب و نقطهگذاری، تغییر چندانی در آن قرآن اولیه صورت نگرفته است و امروز تمامی جوامع مسلمان بر این قرآن واحد نظریه مشترک و واحد دارند بنابراین آنچه در نیم قرن اول پسا وفات پیامبر بسترساز تجزیه اسلام شد ظهور اسلام روایتی بود که البته از آنجائیکه اسلام قرآن پیامبر اسلام در یک نگاه کلی به سه بخش اعتقادات، اخلاقیات و مناسک و فقه و حقوق قابل تقسیم میباشد در نتیجه همین اجزاء سه گانه اسلام قرآنی پیامبر اسلام در بستر اسلام روایتی ابو هریرهای باعث گردید تا شرایط برای تجزیه اسلام در آن زمان فراهم بشود به این ترتیب که اسلام قرآنی پیامبر اسلام که برای مدت 23 سال حیات پیامبر اسلام آنچنان از وحدت درونی نظری برخوردار بود که جوامع مسلمان را به صورت امه واحدی درآورده بود در دوران پسا وفات پیامبر در بستر اسلام روایتی به سه قسم تجزیه شد:
1 - اسلام اعتقادی یا اسلام کلامی.
2 - اسلام صوفیانه یا اسلام اخلاقی.
3 - اسلام فقاهتی یا اسلام دگماتیست مناسکی. به عبارت دیگر در پروسه تجزیه اسلام، اسلام اعتقادی به سمت اسلام کلامی و اسلام اخلاقی به سمت اسلام صوفیانه و اسلام مناسکی به سمت اسلام فقاهتی رفت. خوارج در زمان امام علی با مطلق کردن اسلام مناسکی به سمت همین اسلام فقاهتی رفتند که البته به مرور زمان با ظهور اسلام فقاهتی و مناسکی به علت اینکه این اسلام نیاز به متولیان رسمی دارد رفته رفته با تاسی از مسیحیت و یهود در آن زمان متولیان رسمی دین که همان سازمان روحانیت میباشد در جوامع مسلمان ظهور پیدا کردند که علی الدوام همان اسلام فقاهتی همراه با متولیان رسمی دین یا روحانیت به عنوان یک آفت کل اسلام قرآن و پیامبر اسلام را به انحراف کشانیدهاند. چهره اسلام خشونت و نمودار هیولای رژیم مطلقه فقاهتی در طول 40 سال گذشته همه و همه سنتز همان اسلام مناسکی و فقاهتی میباشد که با ظهور خوارج در جنگ صفین تکوین پیدا کردند. البته هم فرمان قتل امام علی و هم فرمان قتل امام حسین توسط شریح قاضی همه و همه توسط همین اسلام فقاهتی صورت گرفت.
باری به موازات پروسه تجزیه اسلام در نیم قرن اول پسا وفات پیامبر، «اسلام کلامی» بسترساز ظهور نحله اشعریگری و اعتزالی و در ادامه آن در دوران مأمون عباسی بسترساز ظهور اسلام فلسفی ارسطوزده و یا یونانیزده شد و به همین ترتیب تجزیه اخلاق اسلام باعث ظهور تصوف اسلامی با تاسی از تصوف هند شرقی کردید لذا در این رابطه بود که در نیم قرن اول پسا وفات پیامبر اسلام، اسلام قرآنی پیامبر اسلام در بستر اسلام روایاتی ابو هریرهای به سه «اسلام مناسکی یا فقاهتی» و «اسلام اخلاقی یا صو فیانه» و «اسلام کلامی اشعریگری و اعتزالی» تجزیه شد و در ادامه همین تجزیه اسلام قرآنی به اسلام روایتی و اسلام مناسکی و فقاهتی و اسلام کلامی اشعریگری و اعتزالی و اسلام صوفیانه هند شرقی بود که به موازات آن جامعه مسلمان هم از صورت امت واحد اولیه آن تجزیه گردید.
نکتهای که در رابطه با تجزیه جوامع مسلمان در کنار تجزیه اسلام باید به عنوان نیروی عامل در نظر بگیریم ظهور اسلام خلافت در عرصه قدرت سیاسی حاکم در فرایند اولیه پسا وفات پیامبر اسلام بود. عنایت داشته باشیم که در دوران 23 سال حیات نبوی پیامبر اسلام هر چند که پیامبر اسلام در دوران 10 ساله مدنی خود تلاش کرد تا اقدام به جامعهسازی در چارچوب قرآن بکند اما جامعهسازی پیامبر در طول 10 سال مدنی هرگز باعث تأسیس دولت و حکومت پیامبر اسلام در جوامع مسلمان آن روز نگردید و البته پیامبر اسلام در راستای مدیریت جامعه ایجاد کرده خود، تلاش میکرد تا با تکیه از شـأن انسانی و غیر نبوی خودش به صورت مستقیم در چارچوب شکل شورائی مستقیم جامعه مسلمان را مدیریت نماید؛ و لذا به همین دلیل هرگز پیامبر اسلام در طول دوران مدنی خودش دولت و حکومت و سیستم خلافت تشکیل نداد و البته انتخاب امام علی در غدیر غم در حججه الوداع هم در تعیین خلافت و حکومت و تعیین جانشین سیاسیاش و برقراری سیستم ارثی نبود بلکه انتخاب امام علی آنچنانکه مولوی میگوید:
زین سبب پیغمبر با اجتهاد / نام خود وان علی مولا نهاد
گفت هر کاو را منم مولا و دوست / ابن عم من علی مولای اوست
کیست مولا آن که آزادت کند / بند رقیت زپایت بر کند
چون به آزادی نبوت هادی است / مومنان را زانبیاء آزادی است
مثنوی – دفتر ششم - ص 419 – سطر 24 به بعد
یک امر معنوی بوده است نه انتقال وراثتی قدرت سیاسی. پدیده دیگری که در فرایند پسا وفات پیامبر در جوامع مسلمان ظهور کرد پدیده اسلام خلافتی بود که استارت آن در سقیفه بنی ساعده توسط صحابه زده شد و انتصاب و انتخاب شیخین و در ادامه آن عثمان و بالاخره امام علی در این رابطه شکل گرفت. آنچه در رابطه با ظهور اسلام خلافتی در 50 سال پسا وفات پیامبر اسلام قابل توجه بود، این بود که اسلام خلافتی بسترساز تکوین قدرت سیاسی و در ادامه آن قدرت اقتصادی و قدرت مذهبی در بالای جامعه شد و در نتیجه همین امر باعث گردید تا رفته رفته با تمرکز قدرت در بالا شرایط برای ظهور فساد در جامعه مسلمان فراهم بشود و توحید و عدالت و رهائی انسان که موضوع بعثت پیامبر اسلام بود به چالش کشیده بشود که البته این ظهور فساد به صورت فرایندی شکل گرفته است آنچنانکه در دوره عثمان این فساد به علت تمرکز قدرت بالا فراگیر شد. وی در عهد خلافت خود خویشاوندان اموی خود را بر مردم مسلط کرد در حجاز و عراق و مصر و سایر بلاد اسلامی زمام امور را به دست ایشان سپرد. آنها آشکارا به ستم و بیداد و فسق و فجور پرداختند. سیل شکایتها از هر سو به دارالخلافه سرازیر شد ولی خلیفه که تحت تأثیر مروان بن حکم بود به شکایتهای مردم ترتیب اثر نمیداد تا اینکه در سال 35 جنبش عدالتخواهانه مردم مصر و مدینه بر او شوریدن و پس از چند روز محاصره و زد و خورد او را کشتند.
ادامه دارد