«عاشورا» در سه رویکرد – قسمت سوم

رویکرد «تطبیقی» به عاشورا، رویکرد «انطباقی» به عاشورا و رویکرد «دگماتیستی» به عاشورا

 

«اخیراً کتابی منتشر شده (منظور کتاب شهید جاوید نعمت الله صالحی نجف آبادی) که خیلی هم مشهور شده و عده زیادی بدان حمله کرده‌اند و ارزش این کتاب بیشتر به همان حمله‌هائی است که بدان کرده‌اند و من به سهم خودم آن را تنها کتابی دیدم در میان کتبی که فضلای ما نوشته‌اند که هم تحقیقی است و هم اسناد را همه آورده و هم دیدگاه مخالف و موافق را طرح کرده و هم تجزیه و تحلیل و نقد کرده و حتی گستاخی رد و اثبات داشته (گستاخی به این معنی که نظر علمی تازه ارائه می‌دهد) و هم مطالعه وسیع داشته و ماخذ بسیار فراوانی را مطالعه کرده و هم به یک کار تحقیقی علمی پرداخته است؛ و این ارزش‌هائی است که من برای این کتاب قائلم و برای نویسنده‌اش که نمی‌شناسم ولی به عنوان مرد علم و تحقیق جدی و تحلیل و ابتکار و استقلال فکری به وی ارادت می‌ورزم که در این محیط هوچی‌گری و وراجی و عوام‌فریبی و تقلید و تکرار مکررات چنین قلم‌هائی با ارزش‌اند؛ اما یک اختلاف نظر علمی با وی دارم (البته انتقاد من به نویسنده نه از آن نوع حمله‌های مخالفین است که مثلاً امام مگر سیاست‌مدار است که برای کسب حکومت قیام کند؟ مثل اینکه پیغمبر و علی برای ریاضت نفس مبارزه اجتماعی می‌کردند! این با روح مذهبی فعلی و اصل تفکیک روحانیت و سیاست قیام و شخصیت حسین را ارزیابی کردن است) و متاسفانه یک اختلاف اساسی این تز ایشان یک تز مشهور است و آن این است که بسیاری چون وی معتقدند که حسین از مدینه قیام کرد به عنوان این که قیام سیاسی یا نظامی کند علیه حکومت و علیه رژیم و بعد رژیم حاکم را سرنگون کند و بعد حق خودش را و حق مردم را با به دست گرفتن زمام جامعه احقاق بکند. این یک ایده‌آل است اما ایده‌الی است که متاسفانه واقعیت‌های خارجی با آن سازگار نیست. بعضی‌ها در رد این نظریه می‌گویند که حسین مگر یک سیاستمدار است که پا شود و برود قیام کند برای حکومت؟ تعجب است پس پیغمبر و علی برای چه می‌جنگیدند؟ امام حسن برای چه می‌جنگید؟ مساله سیاست‌مداری نیست مساله این است که جنایت بر سرنوشت مردم حاکم است و کسی که مسئول سرنوشت مردم است باید تا وقتی دستش می‌رسد غصب را از بین ببرد و حق را احقاق کند و حکومت را به دست بگیرد این حق امام بلکه وظیفه حتمی امام است. پس اصل بر این است که امام می‌بایست در برابر حکومت غاصب قیام مسلحانه بکند و جاهلیت مقتدر حاکم را به نیروی انقلاب و قیام بردارد و حق را احیا کند و زمام مردم را به دست بگیرد؛ اما حرف من این است که این رسالت حسین است ولی این امکان را عملاً حسین در این سال (سال 60 هجری) ندارد. دلیلی که بعضی از معتقدان به نظریه قیام رسمی نظامی امام عنوان می‌کنند این است که پایگاه کوفه یک پایگاه طرفدار حسین و خانواده حسین و خانواده پیغمبر و علی است و این درست است پشت کوفه به ایران است که جانبدار علی است و دوستداران خاندان علی در میان همه جناح‌ها وجود دارند. این مسلم است من می‌گویم فرض کنیم که پایگاه کوفه یک پارچه در اختیار امام حسین باشد فرض را بر این می‌گذارم که کوفه به مسلم هم خیانت نمی‌کرد فرض را بر این می‌گذارم که کوفه بقدری نیرومند بود که اگر امام حسین خودش را به کوفه می‌رساند می‌توانست بزرگترین پایگاه قدرت اسلامی بشود یک حکومت آزاد اسلامی به رهبری امام حسین به وجود بیاورد و حتی دمشق را نابود کند این هم قبول، اما حرکت امام حسین حرکت یک قیام کننده نظامی و سیاسی نیست نه به این معنی که به قول بعضی‌ها برای امام حسین عیب است و کار سبکی است پرداختن به سیاست و انقلاب سیاسی نه وظیفه است اما می‌گویم امکانات برایش نیست. چگونه امکانات نیست که اگر حسین خودش را به کوفه می‌رساند می‌توانست؟ و تو خود می‌گوئی کوفه پایگاهی بود که می‌توانست دمشق را از بین ببرد و قدرت حکومت اسلامی را به دست امام حسین بسپارد پس چرا قیام امام یک قیام سیاسی نظامی علیه نظام اموی نباشد؟ حسین از مدینه بیرون می‌رود و می‌آید به مکه، بعد از آنکه دعوت‌های مردم کوفه می‌رسد که ما به تو ایمان داریم و از تو انتظار ما به رهبری تو نیاز داریم و قدرت را به دست تو می‌سپاریم و در برابر غصب و ظلم می‌ایستیم و از تو دفاع می‌کنیم و ما را از یوغ حکومت فساد نجات ده. وی در مدینه اعلام می‌کند که من به پیروی از سیره جد و پدرم برای امر به معروف و نهی از منکر بیرون می‌روم. بعد می‌آید به مکه ششصد کیلومتر راه را از مدینه تا مکه راه می‌پیماید علنی و همراه همه خانواده‌اش. آنجا هم در برابر همه جمعیت حاجیان که از سراسر کشورهای اسلامی آمده‌اند اعلام می‌کند که من به سوی مرگ می‌روم: «خطّ الموت علی وُلد آدم مخط القلادة علی جید الفتاة» کسی که می‌خواهد قیام سیاسی بکند اینگونه سخن نمی‌گوید، می‌گوید می‌زنیم، می‌کشیم، پیروز می‌شویم، دشمن را نابود می‌کنیم؛ اما حسین در حرکت خویش خطابش به همه مردم این است که «مرگ برای فرزند آدم زیباست همچون گردنبندی در گردن دختری زیبا و جوان مرگ زینت مرد است!» و بعد از مکه راه می‌افتد به طرف مرگ. آیا ممکن است یک مرد (به علم غیب اینجا کاری ندارم) یک مرد سیاسی یک مرد آگاه عادی که در قلب قدرت بنی امیه زندگی می‌کند توی دست حکومت است، در متن قلمرو حکومت مرکزی دشمن است وقتی پایگاه دور دستی که بر حکومت مرکزی شورش کرده است از او دعوت می‌کند که خود را برساند و رهبری انقلاب را به دست گیرد، او هم رسماً اعلام کند که بسیار خوب من می‌آیم، علناً اعلام کند و بعد هم زن و بچه‌اش همه اعضاء خانوده اش و بچه‌ها و همه زنان و مردان خاندانش را راه بیندازد با یک کاروان رسمی آشکار اعلام شده، طبیعی از شهری که در اختیار دشمن است پایگاه اقتدار حکومت مرکزی است خارج شود و بعد 600 کیلومتر راه را در قلمرو حکومت مرکزی به همین شکل حرکت کند و بعد به مکه‌ای بیاید که همه نمایندگان کشورهای اسلامی که تابع حکومت شام‌اند و همه نیروها و جناح‌ها و ملیت‌های اسلامی در اینجا جمع‌اند آنجا، باز اعلام کند که آهنگ کوفه دارد و بعد از غرب عربستان راه بیفتد و تمام قطر شرقی – غربی مملکت را با همین شکل طی کند تا عراق به سوی کوفه مرکز شورش و انقلاب؟ کاملاً معلوم است که نمی‌گذارند اگر یک شخصیت حتی یک فرد عادی سیاسی مخالف بخواهد از کشوری بیرون رود تا خود را در بیرون از مرز به نیروهای انقلابی ضد این رژیم برساند و با آنها در مبارزه شرکت کند با چه شکلی و در چه شرایطی خودش را به آنجا می‌رساند؟ مسلماً باید اعلام نکند دعوت را علنی نسازد هدفش را و حتی سفرش را مخفی نگاه دارد تا کسی متوجه نشود پنهانی به آن سو فرار کند و این بدیهی و طبیعی است. اگر آمد رسماً به دولت گفت که من انقلابی مخالف با رژیم تو که حاضر نشدم با تو بیعت کنم می‌خواهم بروم خارج از مرز به گروه انقلابی و شورشی بپیوندم آنها از من خواسته‌اند رهبری انقلاب علیه شما را به عهده بگیرم و فعلاً برای اینکه رهبری شورشی را در دست بگیرم قصد خروج از کشور را دارم و برای خروج از مرز تقاضای گذر نامه دارم خوب معلوم است نمی‌دهند و معلوم است که نابودش می‌کنند؛ اما حسین چنین کاری می‌کند به حکومت اعلام می‌کند و به قدرت و به ارتش و همه نیروی حاکم و به همه مردم رسماً و علناً و با قاطعیت و صراحت می‌گوید که من بیعت نمی‌کنم و از این جا می‌روم من به هجرت به سوی مرگ دست زدم حرکت کردم. اگر مردم ناگهان صبح که بر می‌خاستند می‌دیدند که حسین نیست اگر حسین پنهانی و تنها از شهر بیرون می‌رفت و خودش را به قبائلی می‌رساند اگر به همان شکل که پیغمبر مهاجرت کرد از مکه به مدینه و از مدینه به کوفه مهاجرت مخفیانه کرده بود و بعد از مدتی حکومت مرکزی ناگهان او را در کوفه می‌دید در میان شورشی‌ها معلوم بود که حسین به عنوان قیام علیه حکومت دست به کار شده است؛ اما با شکل کاروانی که حرکت می‌دهد و شکل حرکتی که انتخاب می‌کند نشان می‌دهد که حسین برای کار دیگری حرکت کرده است، کاری که نه گریز است نه انزوا است نه تسلیم است نه ترک مبارزه سیاسی برای آغاز مبارزه فکری و علمی و فقهی و اخلاقی و امور خیریه و نه قیام نظامی است» (م. آ - ج 19 - ص 149. 150. 151. 152. 153. س 20 به بعد).

آنچه که از عبارات فوق معلم کبیرمان شریعتی قابل فهم است اینکه:

1 - در عبارات فوق شریعتی بر این باور است که حرکت امام حسین را نباید به صورت «مجرد از تاریخ و اجتماع و زمان و مکان تحلیل بکنیم.» آنچنانکه در جای دیگر همین کنفرانس «شهادت» در همین رابطه می‌گوید:

«حسین در اتصال به آن تسلسل نهضتی که در تاریخ ابراهیمی وجود دارد معنی می‌دهد و باید معنی شود و انقلابش باید تفسیر و توجیه گردد. به صورت مجرد حسین را در تاریخ مطرح کردن و جنگ کربلا را به صورت یک حادثه تاریخی مجرد عنوان کردن و آن را از پایگاه‌های تاریخی و اجتماعیش جدا کردن موجب می‌شود که آنچه را که معنی ابدی دارد و همواره زنده است به صورت یک حادثه غم انگیز گذشته در بیاوریم چنانکه درآوردیم و در برابرش فقط بگرییم چنانکه می‌گرییم اگر کربلا و حسین را از اندام تاریخی و اعتقادی و مکتبش جدا کنیم مثل این است که از پیکر زنده واحد یک عضو را قطع کنیم و جدا مطالعه یا نگهداریش بکنیم» (م. آ - ج 19 - ص 127 – س 1 به بعد).

2 - در عبارات فوق شریعتی بر این باور است که بزرگ‌ترین مشخصه امام حسین در بستر حرکت تاریخی‌اش «نداشتن امکانات است» آنچنانکه در جای دیگر همین کتاب «شهادت» او می‌گوید:

«حسین به عنوان وارث اسلام وارثان نهضتی است که محمد ایجاد کرده، علی ادامه داد و حسن آخرین مقاومت‌ها را کرده است اکنون حسین هیچ چیز به ارث نمی‌برد، نه سپاه، نه سلاح، نه زر و نه هیچ قدرتی جبهه‌ای صفی و حتی گروه متشکلی هیچ» (م. آ - ج 19 - ص 135 - س 20)

3 - در عبارات فوق شریعتی بر این باور است که (بر خلاف آنچه که نعمت الله صالحی نجف آبادی در کتاب «شهید جاوید» می‌گوید) حسین قیام سیاسی نظامی علیه حکومت نکرد تا حاکمیت را سرنگون کند و بعد حق خودش را و حق مردم را با به دست گرفتن زمام جامعه احقاق بکند چراکه امکانات برایش نبود، بنابراین برای حسین تنها یک راه باقی مانده بود و آن اینکه:

«در عصر نتوانستن و غلبه نیافتن با مرگ خویش بر دشمن پیروز بشود و اگر دشمنش را نمی‌شکند، رسوایش کند» (م. آ - ج 19 - ص 204 - س 7).

باز در این رابطه است که در جای دیگر همین کتاب «شهادت» می‌گوید:

«حسین آگاه از چنین رسالتی که تقدیر تاریخی انسان بر دو شش نهاده است بیدرنگ از مکه بیرون می‌آید و به سوی قتلگه خویش شتاب می‌گیرد. او می‌داند که تاریخ منتظر است. زمان که با دست ارتجاع و شرک به عقب باز گردانده می‌شود چشم به او دوخته تا گامی پیش نهد و مردم که در اسارت خاموش و بی‌حرکت مانده‌اند به قیام و فریاد او محتاج‌اند و بالاخره پیام خدا که اکنون به دست شیطان افتاده است از او می‌خواهند که با مرگ خویش این فاجعه را شهادت دهد» (م. آ - ج 19 - ص 194 - س 9).

4 - در عبارات فوق شریعتی بر این باور است که (بر خلاف آنچه که نعمت الله صالحی نجف آبادی در کتاب «شهید جاوید» می‌گوید) «حسین در حرکت خود قیام سیاسی برای کسب قدرت سیاسی نکرد» بلکه از آغاز «به طرف مرگ راه افتاد» آنچنانکه در همین رابطه در جای دیگر کنفرانس شهادت هم می‌گوید:

«شهادت دعوتی است به همه عصرها و به همه نسل‌ها که: اگر می‌توانی بمیران! و اگر نمی‌توانی بمیر» (م. آ - ج 19 - ص 195 - س 20).

5 - در عبارات فوق شریعتی بر این باور است که «حسین از تاریخ 28 رجب سال 60 هجری تا دهم محرم سال 61 هجری قیام کرد تا شهید بشود.»

«آن‌ها نشان دادند که در برابر ظلم و ستم ای کسانی که می‌پندارید نتوانستن از جهاد معاف می‌کند و ای کسانی که می‌گوئید: پیروزی بر خصم هنگامی تحقق دارد که بر خصم غلبه شود نه شهید انسانی است که در عصر نتوانستن و غلبه نیافتن با مرگ خویش بر دشمن پیروز می‌شود و اگر دشمنش را نمی‌شکند، رسوا می‌کند؛ و شهید قلب تاریخ است همچنانکه قلب به رگ‌های خشک اندام خون حیات و زندگی می‌دهد جامعه که رو به مردن می‌رود جامعه‌ای که فرزندانش ایمان خویش را به خویش از دست داده‌اند و جامعه‌ای که به مرگ تدریجی گرفتار است جامعه‌ای که تسلیم را تمکین کرده است جامعه‌ای که احساس مسئولیت را از یاد برده است و جامعه‌ای که اعتقاد به انسان بودن را در خود باخته است و تاریخی که از حیات و جنبش و حرکت و زایش بازمانده است شهید همچون قلبی به اندام‌های خشک مرده بی‌رمق این جامعه خون خویش را می‌رساند و بزرگترین معجزه شهادتش این است که به یک نسل ایمان جدید به خویشتن را می‌بخشد. شهید حاضر است و همیشه جاوید؛ و...هر کسی اگر مسئولیت پذیرفتن حق را انتخاب کرده است و هر کسی که می‌داند مسئولیت شیعه بودن یعنی چه مسئولیت آزاده انسان بودن یعنی چه باید بداند که در نبرد همیشه تاریخ زمان و همه جای زمین که همه صحنه‌ها کربلاست و همه ماه‌ها محرم و همه روزها عاشورا باید انتخاب کند یا خون را یا پیام را یا حسین بودن یا زینب بودن یا آنچنان مردن را یا ابن چنین ماندن را اگر نمی‌خواهد از صحنه غائب باشد، بنابراین آنها که رفتند کاری حسینی کردند و آنها که ماندند باید کاری زینبی کنند و گرنه یزیدی‌اند» (م. آ - ج 19 - ص 204 - س 4 به بعد).

ادامه دارد