«عاشورا» نماد «جنبش حقطلبانه» حسین در ادامه «جنبش رهائیبخش» پیامبر اسلام و «جنبش عدالتخواهانه» امام علی
«قاعده» یا «استثناء»؟ - قسمت هشتم
به همین دلیل بود که این دو انحراف یعنی تجزیه شدن اسلام و تمرکز قدرت سیاسی و اقتصادی و مذهبی در بالا در چارچوب اسلام خلافتی باعث گردید تا به موازات تجزیه اسلام در 50 سال پسا وفات پیامبر اسلام جامعه مسلمان هم تجزیه بشود و دیگر صحبت از امت واحد زمان پیامبر در میان مسلمین به فراموشی سپرده شود و لذا بدین ترتیب بود که بیعدالتی و انحراف و فساد و جنگ و جدال و اختلاف و شکاف جامعه پیامبر اسلام در دوران 50 سال پسا وفات پیامبر اسلام را در برگرفت و از اینجا بود که موضوع اصلاح جوامع مسلمین به عنوان یک گفتمان مسلط درآمد که هم امام علی در سالهای 35 تا 40 و هم امام حسین در سال 60 - 61 هجری بر آن تکیه میکردند. البته ذکر این مساله در اینجا و در این رابطه لازم است که هر چند که هم امام علی و هم امام حسین شعار اصلاح جامعه پیامبر میدادند اما مکانیزمی که جهت انجام آن بر آن تکیه میکردند متفاوت بود به این ترتیب که از آنجائیکه امام علی در ادامه پافشاری جنبش عدالتخواهانه مردم مصر و مدینه در فرایند پسا قتل عثمان مجبور گردید تا خلافت یا قدرت سیاسی را در دست بگیرد، همین امر بستر آن را فراهم کرد تا امام علی در دوران 4 سال و نه ماهه خلافتش تلاش کند تا از بالا برنامه اصلاح اجتماعی خود را دنبال نماید که نهجالبلاغه امام علی نماد تلاش امام علی در این رابطه میباشد؛ اما برعکس امام علی از آنجائیکه در سال 60 امام حسین دیگر مانند امام علی قدرت سیاسی در دست نداشت برای انجام برنامه اصلاح جامعه از پائین حرکت کرد، لذا در این رابطه است که جنبش حقطلبانه عاشورای امام حسین جنبشی از پائین با هدف اصلاح جامعه مسلمین بوده است.
البته آنچه که در رویکرد امام علی و امام حسین در عرصه اصلاح جوامع مسلمین مشترک بود اینکه هم امام علی و هم امام حسین در چارچوب تبیین انحراف جوامع مسلمان معتقد به تجزیه اسلام قبل از مسلمین و معتقد به تجزیه جوامع مسلمان توسط تجزیه اسلام بودند و لذا در همین رابطه بود که هم امام علی و هم امام حسین برای اصلاح جوامع مسلمان معتقد به شعار نجات اسلام قبل از مسلمین بودند و لذا در این چارچوب بود که جنبش حقطلبانه عاشورای امام حسین به صورت دو مؤلفهای عملی و نظری از سر گرفته شد. در عرصه عملی امام حسین توسط انتخاب کوفه برای اعتلای جنبش عدالتخواهانه در جوامع مسلمان تلاش میکرد که البته شکست خورد و مجبور به رفتن کربلا شد و در عرصه نجات اسلام تلاش میکرد تا توسط گفتمان آزادی و رهائی انسان در کنار گفتمان عدالتخواهانه امام علی و گفتمان رهائیبخش پیامبر اسلام تجزیه اسلام در نیم قرن پسا وفات پیامبر اسلام را به چالش بکشد.
باری، اگر آنچنانکه امام علی در خطبه 129 نهجالبلاغه که فوقا ذکرش رفت فلسفه حرکت خودش در دوران چهار سال و نه ماهه خلافتش و فلسفه جنبش شیعه در دوران 25 ساله پسا وفات پیامبر اسلام اصلاح جوامع مسلمین میداند و اگر امام حسین در وصیتنامه خودش به محمد بن حنفیه فلسفه جنبش حقطلبانه عاشورا در 165 روز حرکتش (از 25 رجب تا دهم محرم) اصلاح جوامع مسلمین مطرح مینماید، سوالی که در این رابطه قابل طرح است اینکه چرا هم حرکت اصلاحگرایانه اجتماعی امام علی در سالهای 35 تا 40 هجری و هم حرکت اصلاحگرایانه امام حسین در 165 روز جنبش حقطلبانه عاشورا شکست خورد؟
یادمان باشد در فصل قبلی این نوشتار ما به این امر پرداختیم که دلیل شعار اصلاحگرایانه امام علی و امام حسین چه بوده است و چرا امام حسین و امام علی جوهر فلسفه جنبش اجتماعی زمان خودشان را اصلاحگرایانه اجتماعی تعریف میکردند؟ که البته در پاسخ با آن سؤالها به صورت موجز و مختصر و کپسولی مطرح کردیم که علت و دلیل اصلاحگرایانه بودن جوهر جنبش عدالتطلبانه زمان امام علی و حقطلبانه امام حسین تجزیه اسلام و تجزیه جوامع مسلمان بوده است و در این رابطه مطرح کردیم که هم در رویکرد امام علی و هم در رویکرد امام حسین تجزیه اسلام مقدم بر تجزیه جوامع مسلمین بوده است، به عبارت دیگر در رویکرد امام علی و امام حسین تجزیه اسلام قرآنی پیامبر اسلام (در فرایند پسا وفات پیامبر اسلام) در بستر اسلام روایتی (ابو هریرهای که تنها خود او 30 هزار حدیث جعلی از قول پیامبر اسلام پس از وفات او عرضه کرده بود) به سه اسلام:
1 - اسلام مناسکی فقیهانه دگماتیست (که هم امام علی و هم امام حسین توسط فتوای همین اسلام مناسکی و فقیهانه دگماتیست تکفیر و به شهادت رسیدند و خوارج در زمان امام علی نخستین سنتز گروهی و اجتماعی همین اسلام مناسکی و فقاهتی دگماتیست بودند و اصلاً جنبش عاشورا امام حسین حرکتی بر علیه اسلام فقاهتی و اسلام مناسکی بود آنچنانکه دیدیم که حتی اسلام صوفیانه و فقیهانه امام محمد غزالی و اسلام فقیهانه عبدالرحمن بن خلدون تونسی هم نتوانستند جوهر جنبش حقطلبانه عاشورای حسین را فهم کنند و به داوری ارتجاعی و دگماتیست فقاهتی در باب جنبش حقطلبانه عاشورای حسین پرداختند).
2 - اسلام کلامی جبرگرا (که بعداً اسلام جبرگرای دگماتیست اشعریگری و اسلام یونانیزده اعتزالی از دل همین اسلام کلامی تجزیه شده تکوین پیدا کردند).
3 - اسلام صوفیانه اخلاقگرا (که بعداً همین اسلام صوفیانه اخلاقگرا تجزیه شده از اسلام قرآنی پیامبر اسلام با تاسی از رویکرد وارداتی صوفیانه هند شرقی در بستر اسلام تاریخی در شکل نحلههای مختلف صوفیانه و عارفانه خانقاهی و غیر خانقاهی در طول 14 قرن گذشته به عنوان بزرگترین عامل انحطاط جوامع مسلمین درآمدند).
در نگاه امام حسین و امام علی همین تجزیه اسلام بسترساز تجزیه جوامع مسلمان گردید مضافاً بر اینکه ظهور اسلام خلافتی در راستای تأسیس دولت و حکومت و کسب قدرت سیاسی و در ادامه آن کسب قدرت سه مؤلفهای سیاسی و اقتصادی و مذهبی در بستر فتوحات بی در پیکر و دستیابی به غنائم جنگی همه و همه باعث گردید تا به موازات به چالش کشیده شدن گفتمان توحیدی اجتماعی و انسانی و سیاسی و تاریخی پیغمبر اسلام، گفتمان عدالتمحور امام علی هم به چالش کشیده شود و لذا در این رابطه بود که آنچنانکه فوق مطرح کردیم به موازات به چالش شدن دو اصل توحید و عدالت در عرصه نظر و عمل در جوامع مسلمان، امت پیامبر اسلام که در مدت 23 سال توانسته بود به عنوان یک مدل عرضه نماید و آنچنانکه ابن خلدون میگوید پیامبر اسلام توسط آن امت و مدل اجتماعی خود توانسته بود دومین معجزه خودش را در برابر قرآن به جوامع آینده به عنوان یک مدل عرضه نماید، در طول نیم قرن پسا وفات پیامبر اسلام همه آنها دچار انحطاط و انحراف شد و لذا به همین دلیل بود که هم امام علی در خطبه 129 نهجالبلاغه و هم امام حسین در وصیتنامه خودش (در سرآغاز شروع جنبش 165 روزه خود و در هنگامی که هجرت خود از مدینه به مکه آغاز کرد) به برادرش ابو حنفیه فلسفه جنبش حقطلبانه خودشان را اصلاحگری جوامع مسلمین در چارچوب رویکرد پیامبر اسلام مطرح کردند.
در ادامه مطلب فوق سوالی فربهای که در این رابطه قابل طرح است اینکه چرا هم حرکت اصلاحگرایانه امام علی (که آنچنانکه فوق مطرح کردیم حرکت اصلاحگرایانه امام علی در طول 4 سال 9 ماهه خلافتش حرکت اصلاحگرایانه از بالا بود که مانیفست نظری و عملی این حرکت اصلاحگرایانه امام علی در نهجالبلاغه که محصول همان 4 سال و نه ماهه خلافت امام علی میباشد) و هم حرکت اصلاحگرایانه امام حسین (در 165 روز حرکت از مدینه تا مکه و از مکه تا کربلا) شکست خورد؟
برای پاسخ به این سؤال مقدمتا لازم است که عنایت داشته باشیم که بین دو ترم اصلاحگرا و اصلاحطلب تفاوت وجود دارد، چرا که اصلاحطلب دلالت بر رویکردی میکند که معتقد به تغییر از بالا و از درون حاکمیت و به دست جناحهای قدرت و با روش مسالمتآمیز میباشند، اما حرکت اصلاحگرایانه رویکردی است که برعکس حرکت اصلاحطلبانه نه محدود به حرکت از بالا میشود (و میتواند از پائین توسط جنبشهای اجتماعی مطرح گردد) و انجام آن تنها از طریق مسیرهای دموکراتیک و اجتماعی و مردمی ممکن میباشد نه به صورت دستوری صاحبان قدرت یا جناحهای درونی حکومت از بالا، بنابراین در این رابطه است که میتوانیم در خصوص علل و دلایل شکست حرکت اصلاحگرایانه امام علی و امام حسین داوری کنیم، چراکه آنچنانکه قبلاً هم مطرح کردیم هم انتخاب امام علی به خلافت در سال 35 محصول اعتلای جنبش عدالتخواهانه مردم مصر و مردم مدینه بود و هم هجرت امام حسین از مدینه به مکه در فرایند پسا مرگ معاویه و حرکت امام حسین از مکه به طرف کوفه در راستای استراتژی جنبشی عدالتخواهانه مردم کوفه بوده است، بنابراین در چارچوب تبیین علل و دلایل شکست حرکت اصلاحگرایانه امام علی و امام حسین باید ریشه این شکست در آسیبشناسی جنبشهای عدالتخواهانه فوق بینیم.
یادمان باشد که آنچنانکه امام باقر در تبیین آسیبشناسی جنبش مردم کوفه مطرح کرد (وَ کلٌّ یَتَقَرَّبونَ اِلَی اللّهِ بِدَمِهِ) سی هزار نفر از مردم کوفه به قصد قربت الی الله در روز عاشورا بر روی حسین شمشیر کشیدن و همچنین در جنگ صفین هزاران نفر از لشکر علی پس از توطئه عمر بن عاص و به سرنیزه کردن قرآنها به سمت علی شمشیر کشیدن، بنابراین در این رابطه است که میتوانیم داوری کنیم که علل شکست جنبش عدالتخواهانه امام علی و جنبش حقطلبانه امام حسین بازگشت پیدا میکند به ناتوانی و ضعف ساختاری و زیرساختی جنبشهای عدالتخواهانه حقطلبانه فوق، چرا که تجربه میدانی هر دو جنبش نشان داد که هر دو جنبش صورتی احساسی و سطحی داشتند و نه به لحاظ نظری و نه عملی و نه فرهنگی این جنبشهای عدالتخواهانه و حقطلبانه نتوانسته بودند نهادینه بشوند، لذا همین عدم نهادینه شدن اجتماعی این جنبشها باعث گردید تا به مجرد سرکوب مردم کوفه توسط عبیدالله زیاد و شهادت هانی و مسلم بن عقیل دیگر به لحاظ ساختاری امکان مبارزه این جنبشها در فضای اختناق و سرکوب عبیدالله زیاد در کوفه پیدا نکنند و توانائی درازمدت کردن مبارزه نداشته باشند. در نتیجه همین امر باعث گردید تا جنبش و مردم کوفه تسلیم قدرت عبیدالله زیاد بشوند و همان مردمی که در دو ماه قبل از این توسط هزارها نامه از حسین دعوت به کوفه کردند، از هشتم محرم جزء سپاه عبیدالله زیاد و عمر بن سعد بر علیه حسین در کربلا قرار بگیرند.
آنچنانکه دیدیم عمر بن سعد در روز تاسوعا خطاب به همین مردم کوفه بر علیه سپاه حسین میگفت: «یا خَیْلَ اللّهِ ارْکبی وَ بِالْجَنَّةِ اَبْشِری - ای سپاه خدا به سوی سپاه حسین حمله کنید تا شما را بشارت به بهشت بدهم» بنابراین تا زمانی که اینگونه جنبشها نتوانند توسط نهادینه کردن خود از کانال فرهنگ و مذهب از لایه احساسی و شوری خارج بشوند بدون تردید هر چند در کوتاه مدت احساس جنبشی آنها میتواند حرکتزا باشند اما در درازمدت آفتزا میباشند. چنانکه دیدیم که حتی آن بخشی از جنبش کوفه که بعداً از کردار خود در حمایت از سپاه یزید و عبیدالله زیاد و عمر سعد و کشتن حسین و یاران او پشیمان شدند و از فردای عاشورا به خود آمدند و در لوای توابیین شعار انتقام خون حسین سر دادن، آنها هم به انحراف دوباره گرفتار شدند، چرا که جنبش اصلاحگرایانه و اجتماعی و حقطلبانه امام حسین را بدل به جنبشی کور در راستای کسب قدرت سیاسی و انتقام قومی و قبیلهای کردند. فراموش نکنیم که جنبش حقطلبانه عاشورای حسین دارای دو خصیصه سلبی و دو خصیصه ایجابی بود. خصیصههای سلبی جنبش حقطلبانه عاشورا عبارت بودند از اینکه:
1 - اصلاً و ابداً جنبش عاشورا یک جنبش قومی و قبیلهای نبود و تمامی شعارهای امام حسین شعارهای انسانی و فرا قومی و فرا قبیلهای و فرا نژادی و فرا زبانی بود.
2 – اصلاً و ابداً جنبش حقطلبانه عاشورای امام حسین در رابطه با کسب قدرت سیاسی یا تلاش برای مشارکت در قدرت سیاسی حرکت نکرد. آنچنانکه در این رابطه میتوانیم داوری کنیم که خط سرخ مرز بین جنبش حقطلبانه امام حسین با جنبش قدرتطلبانه عبدالله بن زبیر در همین امر مشخص میشد چراکه جنبش عبدالله بن زبیر منهای اینکه یک جنبشی بر پایه قومی و قبیلهای و تضادهای قومی و قبیلهای بود، در راستای کسب قدرت سیاسی یا مشارکت در قدرت سیاسی با امویان و یزید و غیره بود.
ادامه دارد