سلسله بحث‌های تئوریک در باب «آزادی» و «دموکراسی»

پیوند تنگاتنگ استراتژی اقدام عملی سازمان‌گرایانه جنبشی با دو مؤلفه:

«دموکراسی» و «سوسیالیسم» - قسمت سی و هشتم

 

لذا به همین دلیل شریعتی در کنفرانس یا دست نوشته «حسین وارث آدم» (که شیخ مرتضی مطهری در تعریف آن می‌گوید: «روضه مارکسیست لنینیستی شریعتی بر امام حسین») شروع تاریخ بشر با ظهور پدیده استثمار و تکوین دو طبقه استثمارگر و استثمار شده تعریف می‌نماید و ظهور «پدیده استحمار» مؤخر بر ظهور «پدیده استثمار» در تاریخ بشر تبیین می‌نماید. در نتیجه در این رابطه است که او معتقد است که به موازات «نفی استثمار انسان از انسان» در سه شکل «طبقه از طبقه، طبقه از ملت و ملت از ملت، استبداد و استثمار در تاریخ بشر از بین می‌رود». لذا در رویکرد شریعتی به «تاریخ بشر» تا زمانیکه «مبارزه با استبداد و استحمار در چارچوب مبارزه با استثمار صورت نگیرد، مبارزه اصالت ندارد».

به عبارت دیگر، در رویکرد شریعتی هر گونه مبارزه اصلاح‌طلبانه ضد استبدادی و ضد استحماری در چارچوب نظام سرمایه‌داری تا زمانیکه نظام استثمارگرانه سه مؤلفه‌ای فوق به چالش کشیده نشود، آفتابه خرج لحیم کردن می‌باشد و آب در هاون کوبیدن و به جای خر گرفتن، به جان پالان خر افتادن می‌باشد. بنابراین بدین ترتیب است که در نظام دموکراسی - سوسیالیستی شریعتی در تحلیل نهائی «مبارزه دو مؤلفه‌ای طبقاتی و رهائی‌بخش از جوهر مبارزه با استثمار انسان از انسان (در سه مؤلفه‌ای استثمار طبقه از طبقه، طبقه از ملت و ملت از ملت) برخوردار می‌باشند»، در صورتی که در مدل سوسیال - دموکراسی برنشتاینی مغرب زمین با «نفی مبارزه طبقاتی» و فراهم شدن «شرایط همزیستی مسالمت‌آمیز» بین دو طبقه استثمارگر و استثمار شده در عرصه داخلی و خارجی، خود به خود «مبارزه رهائی‌بخش» چه در عرصه داخلی و چه در عرصه خارجی یا بین‌المللی نفی می‌گردد؛ و در تحلیل نهائی آنچنانکه فوکویاما معتقد است، «در مدل سوسیال دموکراسی، مناسبات سرمایه و لیبرال دموکراسی، غیر آلترناتیوپذیر می‌باشد؛ و خود به خود سرمایه‌داری و لیبرال – دموکراسی پایان تاریخ و آخرین دستاورد بشر به حساب می‌آید.»

با یک نگاه اجمالی به مبانی تئوری سوسیالیسم کلاسیک نیمه دوم قرن نوزدهم اروپا و سوسیالیسم دولتی قرن بیستم و بحران فراگیر ساختاری سوسیال - دموکراسی امروز کشورهای اروپائی در مقایسه با دموکراسی - سوسیالیستی شریعتی، اگر بپذیریم که «تئوری رابطه تنگاتنگ با متدولوژی دارد و خود تئوری بازتولید واقعیت در ذهن انسان می‌باشد»، می‌توانیم در این رابطه داوری کنیم که «ریشه تئوریک تمامی بحران‌های نظری و عملی فوق در تعیین رابطه بین نان و آزادی یا برابری و آزادی یا دموکراسی و سوسیالیسم نهفته می‌باشد» و تا زمانیکه به صورت تئوریک وضعیت جامعه بشری را، با این دو اصل و شعار و موضوع مشخص نسازیم، امکان نجات از بحران‌های فراگیر حاکم نظری و عملی در جامعه امروز بشر وجود ندارد.

پرواضح است که برای تعیین رابطه بین دو مؤلفه «نان و آزادی» یا «دموکراسی و سوسیالیسم» این حقیقت باید در تمامی عرصه‌های مبارزه طبقاتی و رهائی‌بخش، اعم از داخلی و بین‌المللی با سرمایه‌داری جهانی مادیت پیدا کند. برای مثال در خصوص بحران حاکم بر جنبش‌های سیاسی اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران در طول 76 سال گذشته، (از شهریور 20 الی الان) «ریشه نظری این بحران‌ها در همین عدم رابطه دیالکتیکی بین دو شعار نان و آزادی یا دموکراسی و سوسیالیسم نهفته است». پر پیداست که  «این عدم اعتدال تکیه بر این دو مؤلفه پیوسته دارای ما به ازاء عملی در عرصه برنامه و سیاست‌گذاری و اتخاذ تاکتیک و استراتژی یا راهبردی داشته است». در این رابطه در اینجا برای شرح بیشتر موضوع، مجبور به طرح چند نمونه تاریخی در جامعه خودمان می‌باشیم:

1 - در تحلیل «ریشه نظری» (نه سیاسی) اختلاف بین «دولت مصدق و حزب توده» داوری ما بر این امر قرار دارد که (باز هم تاکید می‌کنیم که در اینجا در چارچوب ریشه نظری و تئوریک قضاوت می‌کنیم نه سیاسی که البته در مقالات دیگر نشر مستضعفین به عنوان ارگان عقیدتی سیاسی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران قبلاً مطرح کرده‌ایم و در این رابطه هم دولت مصدق مورد آسیب‌شناسی نظری قرار داده‌ایم و هم حزب توده، چرا که در این عرصه هر دو طرف دارای بحران تئوریک بوده‌اند) در تحلیل نهائی ریشه بحران تئوریک هر دو طرف در همین آرایش دو مؤلفه «نان و آزادی» یا «دموکراسی و سوسیالیسم» نهفته است، چراکه هم مصدق و هم حزب توده در عرصه نظری و عام تئوریک مدعی اعتقاد به «برابری و آزادی» بوده‌اند و هیچکدام از اینها در عرصه نظری و تئوریک به نفی آزادی و برابری رأی نداده‌اند. مشکل از کجاست؟

بی‌شک ریشه نظری این بحران «در آرایش نظری دو مؤلفه برابری و آزادی نهفته است». آنچنانکه هیچکدام از آنها «اعتقادی به پیوند دیالکتیکی این دو مؤلفه نداشته‌اند»؛ یعنی دکتر محمد مصدق در چارچوب همان رویکرد پارلمانتاریستی خود «معتقد به تقدم شعار آزادی بر برابری بوده است، در صورتی که حزب توده برعکس مصدق، بر تقدم شعار برابری بر آزادی تکیه می‌کرده است (البته به این امر واقف هستیم که حزب توده به علت اینکه این برابری‌طلبی خود را در چارچوب انترناسیونال سوم لنینیستی، یا انترناسیونال چهارم استالینیستی بر پایه محوری بودن منافع اتحاد جماهیر شوروی دنبال می‌کرد، به لحاظ عملی و سیاسی در عرصه شعار برابری‌طلبی خود در بستر مبارزه طبقاتی دچار انحراف فاحش شده بود؛ که در این خصوص قبلاً به تفضیل صحبت کرده‌ایم و در اینجا دیگر نیازمند به تکرار آن نمی‌باشیم) در نتیجه همین آرایش و اعتقاد به تقدم و تأخر مکانیکی دو مؤلفه «برابری و آزادی» باعث گردیده است تا حزب توده در عرصه داخلی با نادیده گرفتن مبارزه رهائی‌بخش دکتر محمد مصدق و مطلق کردن مبارزه طبقاتی در داخل در شرایط محاصره اقتصادی ایران توسط امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم انگلیس و آمریکا، به ناخواسته به صورت عمله آماتور امپریالیسم جهانی، توسط تعطیل کردن کارخانه‌ها و اقتصاد کشور و اعتصابات کارگری درآید» و بحران اقتصادی دولت مصدق را صد چندان بکند.

البته آن روی سکه، مصدق هم به علت همان رویکرد پارلمانتاریستی که داشت، «نمی‌توانست شرایط برای ایجاد جامعه مدنی تکوین یافته از پائین فراهم کند، تا این جامعه مدنی و نظام مدیریتی دموکراتیک و فدراتیو بتواند به عنوان بازوی آهنین در مقابل دشمن خارجی و داخلی از دولت مصدق حمایت نماید»؛ و دیگر چهار تا لوده و لمپن امثال شعبان بی‌مخ و رمضان یخی و طیب حاجی رضائی و... نتوانند در داخل جامعه ایران و مردم تهران جهت سرنگون کردن دولت او بسترسازی نمایند. اگر مصدق مانند شریعتی، «آزادی را در چارچوب برابری در عرصه تئوریک و نظری تبیین و تحلیل می‌کرد و به آرایش و تقدم و تأخر و جدائی برابری و آزادی اعتقادی نمی‌داشت، بی‌شک او در نهادسازی اجتماعی در جامعه ایران به صورت دستوری و تزریق از بالا تکیه نمی‌کرد

2 - در تحلیل نهائی ریشه نظری سکتاریست جریان‌های پیشاهنگی دهه 40 و 50 (در مقایسه با جریان‌های پیشاهنگی دهه 20) در داخل جامعه ایران، در سه مؤلفه چریک‌گرائی مدرن رژی دبره‌ای، ارتش خلقی مائوئیستی و حزب طراز نوین لنینیستی باید باز بر همین آرایش دو مؤلفه‌ای «برابری و آزادی» و اعتقاد به شکاف و خندق بین دو مؤلفه «آزادی و برابری» تحلیل و تبیین نمائیم. بطوریکه تقریباً در تمامی جریان‌های پیشاهنگ دهه 40 و 50 جامعه ایران چه در عرصه نظری و چه در عرصه عملی و درون تشکیلاتی و برون تشکیلاتی «دموکراسی پای سوسیالیسم قربانی شده است»؛ و این یک اصل لایتغیر است که اگر «سوسیالیسم و برابری‌خواهی نتواند در بستر آزادی و دموکراسی بالنده بشود، سنتز آن قطعاً سوسیالیسم دولتی خواهد شد» که حاصلش چه در عرصه رهبری و چه در عرصه سیاست‌گزاری، اعتقاد به رابطه دستوری و تزریقی و دیکته شده و تحمیلی یکطرفه از بالا به پائین و هیولای بوروکراسی می‌باشد. همان آفاتی که باعث فروپاشی جهانی و تاریخی «سوسیالیسم دولتی» در دهه آخر قرن بیستم گردید.

بنابراین در این رابطه می‌توانیم نتیجه‌گیری کنیم که آافت «سکتاریست» جریان‌های سه مؤلفه‌ای پیشاهنگ دهه 40 و 50 جامعه ایران به لحاظ نظری و تئوریک در عدم اعتقاد به پیوند دیالکتیک بین دو مؤلفه «برابری و آزادی» یا «دموکراسی و سوسیالیست» نهفته است.

3 - ریشه نظری غیبت جنبش کارگری ایران در تند پیچ‌های تاریخی گذشته و گرفتار شدن جنبش دانشجوئی و جنبش اجتماعی در چرخه بی‌حاصل تضادهای جناح‌های درونی قدرت حاکم رژیم مطلقه فقاهتی در 30 سال گذشته باز در همین «رویکرد دو گانه به آزادی و برابری یا دموکراسی و سوسیالیست نهفته است»، چراکه وقتی که طبقه کارگر ایران به این «خودآگاهی طبقاتی» دست پیدا نکرده باشند، «بدون آزادی و دموکراسی امکان دستیابی به سازماندهی و تشکیلات مستقل برای آنها وجود ندارد» (البته طرح این موضوع به معنای به چالش کشیدن استقلال قائم بذات آزادی و دموکراسی در برابر سوسیالیسم و مبارزه طبقاتی یا مبارزه رهائی‌بخش یا عدالت اجتماعی و عدالت اقتصادی و عدالت سیاسی و عدالت قضائی و حقوقی نیست).

در نتیجه «بدون سازماندهی و تشکیلات مستقل کارگری هر گونه فعالیت کارگری حتی در حد صنفی و کارگاهی و درخواست حقوق معوقه 5 ماهه و شش ماهه نقش بر آب می‌شود». آنچنانکه امروز شاهدیم این فاجعه دردناک در رابطه با طبقه کارگر ایران جاری و ساری می‌باشد و در نتیجه به علت «عدم خودآگاهی طبقاتی طبقه کارگر ایران و عدم آگاهی به پیوند دیالکتیکی بین دو شعار آزادی و برابری یا دموکراسی و سوسیالیسم این امر باعث گردیده است تا طبقه کارگر ایران تنها بر جنبش مطالباتی خودش، آن هم نه در شکل سراسری و فراگیر طبقه‌ای بلکه به صورت کارگاهی تکیه نماید». لذا غیبت جنبش کارگری ایران در رابطه با مبارزه دموکراتیک 39 سال گذشته به لحاظ نظری ریشه در همین «مطلق کردن جنبش مطالباتی صنفی (نه طبقه‌ای و سیاسی) خودش همراه با نادیده گرفتن اهمیت جنبش دموکراسی‌خواهانه‌اش دارد». البته برعکس جنبش کارگری، این موضوع در رابطه با جنبش دانشجوئی به شکل دیگر حاکم می‌باشد، چراکه در رویکرد جنبش دانشجوئی ایران پیوسته «مبارزه دموکراسی‌خواهانه و ضد استبدادی در محور قرار دارد»؛ و در این رابطه پیوسته بر «مبارزه برابری‌طلبانه به صورت فرعی نگاه می‌کنند.»

در نتیجه همین امر باعث گردیده است تا در 30 سال گذشته مبارزه جنبش دانشجوئی ایران از فرایند «تغییرخواهانه اجتماعی و سیاسی و اقتصادی» وارد فرایند «رفرمیستی» آن هم از طریق جناح‌های درونی حکومت مطلقه فقاهتی بشود؛ و همین تغییر رویکرد در جنبش دانشجوئی از «رویکرد تغییری و آلترناتیوی» به «رویکرد رفرمیستی» از طریق تکیه بر جناح‌های درونی حکومت مطلقه فقاهتی باعث گردیده است تا جنبش دانشجوئی در 30 سال گذشته به صورت عمله آماتور جناح‌های درونی حکومت مطلقه فقاهتی در عرصه صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت بین خود درآیند.

ماحصل آنچه که تا اینجا گفته شد اینکه:

1 - «سکولار حکومتی» در رویکرد ما به معنای این است که دولت‌ها یا حکومت‌ها نباید نماینده یک «ایدئولوژی خاص» بشوند، هر چند که می‌توانند معتقد به ایدئولوژی خاصی باشند. بنابراین در رویکرد جنبش پیشگامان مستضعفین ایران «سکولاریسم حکومتی» با «سکولاریسم سیاسی» متفاوت می‌باشد، چراکه در «سکولاریسم سیاسی صحبت بر سر جدائی دین از جامعه و سیاست است که امری منفی می‌باشد»؛ اما در «"سکولاریسم حکومتی صحبت بر سر جدائی دولت یا حکومت از نمایندگی یک ایدئولوژی و فرقه خاص مذهبی می‌باشد که البته امری پسندیده و مثبت می‌باشد

2 - در چارچوب چهار ستم:

الف – ستم ملی،

ب – ستم طبقاتی،

ج – ستم جنسیتی،

د - ستم سیاسی امروز جامعه ایران، مبارزه ستم‌ستیزانه مردم ایران در دو بستر «مبارزه طبقاتی» و «مبارزه رهائی‌بخش» صورت می‌گیرد که البته هر کدام از این مؤلفه‌ها در فرایندهای دوگانه «دموکراتیک» و «سوسیالیستی» جاری و ساری می‌باشند.

3 - استراتژی «تغییرخواهانه» جنبش‌های سیاسی اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران (در 39 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی) بر سه مؤلفه استوار بوده است:

اول – «تغییر از پائین توسط جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین.»

دوم – «تغییر از بالا توسط کسب قدرت سیاسی از هر طریق حتی در چارچوب تجاوز نظامی امپریالیستی سرمایه‌داری جهانی به کشور ما.»

سوم – «تغییر از درون توسط تکیه بر جناح‌های درون خود حاکمیت مطلقه فقاهتی.»

قطعاً بر حسب انتخاب هر کدام از این مکانیزم‌های «تغییر»، استراتژی و تاکتیک و سیاست‌گذاری‌ها فرق می‌کند.

4 - آنچنانکه مبارزه برابری‌خواهانه در چارچوب مبارزه با ستم‌های چهارگانه سیاسی و طبقاتی و جنسیتی و ملی و قومی و مذهبی تعریف گردد، «آزادی به انواع سه گانه آزادی‌های سیاسی و آزادی‌های مدنی و آزادی‌های اجتماعی» تقسیم می‌شوند. در این رابطه در چارچوب اعتقاد به پیوند دیالکتیکی بین دو مؤلفه «برابری و آزادی» در عرصه مبارزه و نفی هر گونه اعتقاد به تقدم و تأخر این دو مؤلفه، می‌بایست در عرصه مبارزه جهت تعیین استراتژی و تاکتیک و سیاست‌گذاری بین مؤلفه‌های زیرمجموعه دو اصل «برابری و آزادی» حرکت کنیم؛ و هرگز به صورت همزمان، چهار ستم سیاسی و طبقاتی و جنسیتی و ملی قومی و مذهبی، جهت دستیابی به عدالت اجتماعی و عدالت سیاسی و عدالت اقتصادی و عدالت جنسیتی و عدالت طبقاتی و عدالت توزیعی و عدالت قضائی و برابری به چالش نکشیم و یا برای دستیابی به آزادی، همزمان بر سه دسته آزادی‌های سیاسی و آزادی‌های مدنی و آزادی‌های اجتماعی، بدون آرایش تکیه نکنیم.

ادامه دارد

  • آگاهی
  • آزادی
  • برابری