سنگ‌هائی از فلاخن: سلسله بحث‌های تئوریک در باب دموکراسی و آزادی

الفبای «دموکراسی سوسیالیستی» سه مؤلفه‌ای و فرایندی در دیسکورس «جنبش پیشگامان مستضعفین ایران» - قسمت چهل و سه

 

باری، بدین ترتیب است که «در عرصه دموکراتیک کردن جامعه برای دستیابی به دموکراسی تکیه بر فرایند رهائی زنان آن جامعه به عنوان امری کلیدی می‌باشد»؛ اما نکته‌ای که در این رابطه نباید از نظر دور بداریم اینکه «فرایند رهائی زنان جامعه در جوامع مختلف صورت یکسانی ندارد»، به عبارت دیگر توسط نسخه وارداتی نمی‌توان پروژه رهائی زنان یک جامعه را در جوامع مختلف به صورت یکسان اجرا کرد. برای مثال در جامعه امروز ایران که زنان ایران هنوز حق انتخاب در لباس هم ندارند و گرفتار آپارتاید جنسیتی و آپارتاید حقوقی می‌باشند، مسیر رهائی زنان ایران نمی‌تواند مستقل از مبارزه آزادی‌خواهانه و برابری‌طلبانه و دموکراسی‌خواهانه کل جنبش‌های اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران باشد، چرا که «دموکراسی عمودی» برای جامعه امروز ایران در یک جمله ساده عبارت خواهد بود از «برابری و آزادی برای همه شهروندان جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران.»

بدون تردید تنها در چارچوب این «دموکراسی عمودی» است که جنبش زنان ایران در کنار دیگر جنبش‌های پیشرو اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران اعم از جنبش طبقه کارگر و جنبش معلمان و جنبش دانشجویان و جنبش بازنشستگان و جنبش زحمتکشان شهر و روستا و حتی جنبش حاشیه‌نشینان می‌توانند فرایند جنبش رهائی‌بخش خود را در مسیر اعتلائی قرار دهند؛ به عبارت دیگر آنچنانکه در 40 سال گذشته حیات رژیم مطلقه فقاهتی حاکم شاهد بوده‌ایم هر گونه مبارزه جنبش رهائی‌بخش زنان ایران که در پیوند و در چارچوب جنبش‌های آزادی‌خواهانه و برابری‌طلبانه جنبش‌های اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران صورت نگیرد محکوم به شکست و سرکوب توسط حاکمیت مطلقه فقاهتی خواهد بود؛ بنابراین مهمترین مشخصه فرایند رهائی‌بخش جنبش زنان ایران در تندپیچ تاریخ جامعه امروز ایران این است که «فرایند رهائی‌بخش زنان ایران باید در بستر فرایند دو مؤلفه‌ای آزادی‌خواهانه و برابری‌طلبانه کل اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران صورت بگیرد.»

9 - اگر بخواهیم اپوزیسیون 150 ساله گذشته حرکت تحول‌خواهانه جامعه ایران را از مرحله پیشا انقلاب مشروطیت الی الان مورد آسیب‌شناسی قرار بدهیم «بزرگ‌ترین آفت اپوزیسیون تاریخ حرکت تحول‌خواهانه مردم ایران تفرقه و تشتت و انشقاق و پراکندگی و فرقه‌گرائی و سکتاریست می‌باشد». به طوری که اگر در این رابطه بخواهیم داوری بکنیم، می‌توانیم بگوئیم که در طول 150 سال گذشته حیات حرکت تحول‌خواهانه جامعه ایران هر چه زمان گذشته است تا به امروز اپوزیسیون ایران روند انشعاب و تفرقه و تشتت رو به جلو داشته است. آنچنانکه شاهدیم امروز این تشتت و تفرقه بر اپوزسیون خارج و داخل کشور ایران به حدی رسیده است که حتی تعریف اپوزیسیون برای مخالفین رژیم مطلقه فقاهتی حاکم غیر ممکن می‌باشد. پر پیداست که این خصیصه تفرقه و انشقاق اپوزیسیون داخل و خارج کشور ایران فرایندی عکس جوامع دیگر دارد، چراکه در جوامع دیگر به موازات اعتلای مبارزه آزادی‌خواهانه و برابری‌طلبانه «وحدت اپوزیسیون» به صورت یک سنتز روندی رو به اعتلا دارد؛ اما در جامعه ایران در طول 150 سال گذشته حرکت تحول‌خواهانه مردم ایران حتی به موازات اعتلای جنبش آزادی‌خواهانه و برابری‌طلبانه اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران پروسه تشتت و تفرقه روندی رو به افزایش داشته است که البته دلیل اصلی این امر آن است که اپوزیسیون ایران نمی‌خواهد یا نمی‌تواند در پیوند افقی با جنبش دینامیک تکوین یافته از پائین جنبش‌های پیشرو اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران خود را تعریف نماید.

یادمان باشد که «در اروپا و مغرب زمین ابتدا جنبش‌های صنفی و سیاسی و اجتماعی توده‌ای تکوین پیدا کردند و در مرحله بعد بود که احزاب سیاسی پیدا شدند»، اما در جامعه ایران در طول 150 ساله گذشته حرکت تحول‌خواهانه مردم ایران «این فرایند صورتی معکوس داشته است یعنی ابتدا احزاب و جریان‌های سیاسی پیدا شدند و از بعد از آن بوده است که جنبش‌های اجتماعی و صنفی و سیاسی تکوین پیدا کرده‌اند»؛ و این یکی از عوامل عدم تکوین پروسس به صورت دینامیک در جامعه ایران می‌باشد. لذا از آنجائیکه اپوزیسیون ایران در طول 150 سال گذشته حرکت تحول‌خواهانه مردم ایران به صورت مستقل و جدای از مبارزه دینامیک افقی مردم ایران خود را تعریف کرده است و جایگاه خود را «موتور کوچکی می‌دانسته است که وظیفه‌اش به حرکت درآوردن موتور بزرگ جامعه ایران بوده است» و در چارچوب تئوری تحزب‌گرایانه لنینیستی جایگاه خود را به صورت «حزب طراز نوینی تعریف می‌کرده است که وظیفه‌اش جایگزینی طبقه کارگر و یدک کشیدن جنبش‌های پیشرو اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران بوده است» و در این عرصه نه تنها معتقد به «رویکرد تک حزبی» بوده است و نه تنها در چارچوب رویکرد تک حزبی خود معتقد بوده است که «من مصیبم خصمم مخطی» و نه تنها در چارچوب این رویکرد تک حزبی معتقد به «کسب قدرت سیاسی» به عنوان تنها استراتژی رهائی‌بخش و آزادی‌بخش و برابری‌طلبانه مردم ایران بوده است، بلکه مهمتر از همه اینکه در چارچوب رویکرد «دیکتاتوری پرولتاریا» به عنوان شکل حکومت و دولت هر گونه حرکت غیر خودی را لجن مال می‌کرده است. کشتار درون تشکیلاتی جریان‌های چریک‌گرا دهه اول 50 مولود همین رویکرد بوده است.

بدین ترتیب بوده است که در 150 سال گذشته تاریخ حرکت تحول‌خواهانه جامعه ایران، اپوزیسیون جامعه ایران چه در مؤلفه مذهبی آن و چه در مؤلفه مارکسیستی آن و چه در مؤلفه ملی آن، رویکردی به غایت سکتاریستی داشته است؛ و در چارچوب همین رویکرد سکتاریستی بوده است که این اپوزیسیون آنچنانکه در پروسه تکوین انقلاب ضد استبدادی 57 مردم ایران شاهد بودیم، در تندپیچ‌های حرکت تحول‌خواهانه جامعه ایران «غایب بوده‌اند.»

10 - جنبش زنان ایران در فرایند رهائی‌بخش خود در شرایط خودویژه امروز جامعه ایران باید عنایت داشته باشند که جنبش زنان ایران یک «جنبش پیشاهنگ» نیست که در چارچوب استراتژی اپوزیسیون خارج‌نشین یا داخل‌نشین تعریف بشوند، بلکه برعکس جنبش زنان ایران یک «جنبش پیشرو» است که تنها در چارچوب جنبش‌های پیشرو اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران اعم از جنبش کارگری و جنبش معلمان و جنبش زحمتکشان شهر و روستا و غیره قابل تعریف می‌باشند. فهم این جایگاه جنبش زنان ایران در این شرایط حساس تاریخی ایران می‌تواند تبیین کننده مسیر رهائی جنبش زنان ایران بشود. لذا در عرصه خودآگاهی زنان ایران به این جایگاه تاریخی خود است که امروز جامعه بزرگ زنان ایران به عنوان کنش‌گر، تنها در پیوند با جنبش‌های دیگر پیشرو اردوگاه بزرگ مستضعفین می‌توانند فرایند رهائی‌بخش خود را به پیروزی برسانند؛ و لذا تا زمانیکه جامعه زنان ایران به عنوان کنش‌گران اصلی وارد فرایند رهائی‌بخش در پیوند با دیگر جنبش‌های پیشرو اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران قرار نگیرند، امکان دموکراتیک شدن جامعه ایران در راستای دستیابی به دموکراسی وجود ندارد.

طبیعی است که جنبش زنان ایران به عنوان جنبش پیشرو اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران به علت تحمیل آپارتاید جنسیتی و سیاسی و اجتماعی و حقوقی در طول 40 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، امروز مسیر صعب و مشکلی در پیش دارند؛ و مبارزه رهائی‌بخش آن‌ها در عرصه دو جبهه آزادی‌خواهانه و برابری‌طلبانه اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران دارای خودویژگی‌های کنکریت و مشخص می‌باشد. ولی با همه این احوال، رمز موفقیت جنبش زنان ایران تنها و تنها در گرو تکیه بر جامعه مدنی جنبشی و پیوند با جنبش‌های پیشرو و مبارزه درازمدت دموکراتیک می‌باشد. سازمان‌یابی و برنامه‌ریزی و کسب رهبری در مسیر راه‌پیمائی طولانی جنبش زنان ایران باید تنها در عرصه مبارزه دینامیک به صورت خودجوش صورت بگیرد، نه اینکه در چارچوب استراتژی اپوزیسیون دین‌ستیز خارج‌نشین تعریف بشود. جنبش رهائی‌بخش زنان ایران اگر عدالت‌محور و دموکراسی‌محور نباشد نمی‌تواند سنتزی رهائی‌بخش برای زنان امروز ایران (که گرفتار آپارتاید فقهی و آپارتاید جنسیتی و آپارتاید حقوقی و آپارتاید سیاسی و اجتماعی می‌باشند) به همراه داشته باشد.

11 - اگر تعریف دموکراسی را عبارت از «مکانیرمی برای محدود کردن قدرت» بدانیم و اگر قدرت را آنچنانکه ماکس وبر جامعه‌شناس آلمانی می‌گوید عبارت از «شانس اعمال اراده» تعریف بکنیم، بدون تردید آنچنانکه برتراند راسل فیلسوف انگلیسی می‌گوید «مجبور می‌شویم که قدرت را به سه مؤلفه قدرت سیاسی، قدرت اقتصادی وقدرت اجتماعی تقسیم نمائیم». لذا در این رابطه است که دموکراسی به عنوان «مکانیزم محدود کردن قدرت» باید به سه شاخه «دموکراسی سیاسی» و «دموکراسی اقتصادی» و «دموکراسی معرفتی» تقسیم بشود؛ که البته دموکراسی اقتصادی تنها در چارچوب سوسیالیسم (که همان اجتماعی کردن تولید و توزیع و مصرف در چار چوب مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید می‌باشد) قابل تعریف می‌باشد.

البته دموکراسی در مفهوم مردم سالاری به معنای حاکمیت مردم بر مردم توسط خود مردم می‌باشد. لذا در این رابطه است که «دموکراسی سوسیالیستی» برعکس لیبرال دموکراسی سرمایه‌داری قدرت در دو عرصه پائینی‌ها و بالائی‌ها تقسیم می‌نماید، چرا که بن مایه «دموکراسی سوسیالیستی» برعکس بن‌مایه لیبرال دموکراسی سرمایه‌داری می‌باشد یعنی اگر «دموکراسی را مکانیزمی جهت مهار و محدودیت قدرت در سه مؤلفه مختلف آن تعریف بکنیم، بدون تردید در رویکرد دموکراسی سوسیالیستی تنها راه محدود کردن قدرت، توسط قدرت آلترناتیو صورت می‌گیرد». لذا در این رابطه است که طرفداران رویکرد دموکراسی سوسیالیستی (برعکس لیبرال دموکراسی سرمایه‌داری که معتقدند که توسط قانون و تقسیم قوای سه گانه و صندوق‌های انتخابات و نظام فدرالیسم می‌توان قدرت بالائی‌ها را مهار کرد) بر این باورند که تنها راه محدود کردن قدرت سه مؤلفه‌ای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی (در بالائی‌های قدرت) «ایجاد و تکوین قدرت در پائینی‌های جامعه می‌باشد»؛ که در رویکرد طرفداران «دموکراسی سوسیالیستی» تنها مکانیزم تکوین قدرت در پائینی‌های جامعه، «دستیابی به جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین است» که البته این جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین به صورت دینامیک منهای جنبش‌های پیشرو اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران اعم از جنبش کارگری و جنبش زنان و جنبش دانشجوئی و جنبش معلمان و جنبش بازنشستگان و جنبش زحمتکشان شهر و روستا و جنبش حاشیه‌نشینان کلان‌شهرهای ایران، شامل قدرت رسانه و انجمن‌های مردمی مستقل از حاکمیت هم می‌شوند.

لذا تنها در چارچوب «جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین است که دموکراسی به معنای مکانیزم مهار قدرت در جامعه می‌تواند مادیت پیدا کند» زیرا منهای اینکه جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین می‌تواند «جامعه را دموکراتیک نماید» خود «جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین، صورت اهرم قدرت در دست پائینی‌های جامعه پیدا می‌کند» که مطابق آن پائینی‌های جامعه توسط قدرت دینامیک خود می‌توانند بالائی‌ها را در عرصه قدرت سه مؤلفه‌ای مهار نمایند. یادمان باشد که «جوهر دموکراسی بر این اصل استوار می‌باشد که مردم باید حاکیمینی داشته باشند که علاوه بر اینکه نسبت به آنها رضایت دارند، خود این مردم باید حق داشته باشند که هر وقت که خواستند بتوانند آنها را عوض کنند؛ و در تغییر آنها مردم منهای آزادی رأی باید از رأی آزاد برخوردار باشند»؛ و لذا برای اینکه مردم در جهت تغییر حاکمیت منهای «آزادی رأی‌دهی»، از «رأی آزاد» هم برخوردار باشند. لازم است که دموکراسی با عدالت و آموزش همگانی و آزادی بیان در جامعه همراه باشد. لذا طبیعی است که بدون عدالت اجتماعی و عدالت سیاسی و عدالت اقتصادی و عدالت جنسیتی و عدالت حقوقی و عدالت آموزشی و آموزش و سواد همگانی و آزادی بیان در جامعه امکان دستیابی به رأی آزاد در عرصه انتخابات و آزادی رأی وجود نخواهد داشت؛ و آنچنانکه بارها و بارها معلم کبیرمان شریعتی در این رابطه داوری کرده است، «بدون رأی آزاد، آزادی رأی معنا ندارد.»

باری گرچه در لیبرال دموکراسی سرمایه‌داری «مبنای دموکراسی قانونیت» می‌باشد، از آنجائیکه قانون می‌تواند نابحق تکوین پیدا کند، مبنای دموکراسی سوسیالیتی «بر اراده مردم» استوار می‌باشد و در «دموکراسی سوسیالیستی» اراده مردم اساس اقتدار حاکمیت‌ها می‌باشد نه مشروعیت‌های عوام‌فریبانه ساختگی تعیین شده در آسمان‌ها. لذا بدین ترتیب است که هر چه از رویکرد لیبرال دموکراسی سرمایه‌داری به سمت «دموکراسی سوسیالیستی» پیش برویم، «دموکراسی مستقیم یا دموکراسی مشارکتی» جایگزین دموکراسی غیر مستقیم پارلمانی می‌شود. طبیعی است برای گذار از دیکتاتوری به دموکراسی در رویکرد «دموکراسی سوسیالیستی» قبل از هر چیز لازم است که «رعیت در جامعه بدل به شهروند بشود و تکلیف در آن جامعه بدل به حق و حقوق طبیعی و انسانی گردد»؛ و حق و حقوق شهروندی به صورت همگانی و علی السویه در عرصه آزادی و برابری نهادینه بشود.

فرهنگ دموکراسی که لازمه تکوین «دموکراسی سوسیالیستی» می‌باشد، همین ظهور حق شهروندی علی السو یه در عرصه آزادی و برابری می‌باشد. بدین خاطر «دموکراسی یک فرایند است» که در چارچوب «نظام اجتماعی» به صورت یک پروسس در سه مؤلفه سیاسی و اقتصادی و معرفتی ظهور پیدا می‌کند. دموکراسی در مؤلفه سیاسی که همان شکل حکومت می‌باشد، حکومت مردم بر مردم توسط مردم که همان مردم سالاری می‌باشد تعریف می‌گردد. مشخصه مؤلفه سیاسی دموکراسی در شکل‌بندی دولت عبارتند از:

الف – آزادی‌های مدنی.

ب – رأی آزاد مردم جهت تغییر حاکمیت.

ج – حاکمیت قانون.

د - قوه قضائیه مستقل در چارچوب تفکیک قوا.

بنابراین بدین ترتیب است که «دموکراسی پایدار» در یک جامعه بدون نهادهای مدنی و اجتماعی که نماینده قدرت مردم در برابر حاکمیت و اصحاب قدرت می‌باشد ممکن شدنی نیست. پر واضح است که برای اینکه بتوانیم با رویکرد نظام اجتماعی به فرایند دموکراسی دست پیدا کنیم، باید بر «استراتژی تحول اجتماعی تکیه نمائیم»، چراکه «بدون تحول فرهنگی و تحول اجتماعی» نمی‌توان تمام جامعه را به عنوان کنش‌گران اصلی وارد میدان کرد. فراموش نکنیم که آنچنانکه قبلاً هم اشاره کردیم تا زمانیکه کل جامعه به عنوان کنش‌گران اصلی وارد پروسس دموکراسی‌خواهی نشوند، دموکراسی به عنوان یک نظام اجتماعی نمی‌تواند در سه مؤلفه مختلف سیاسی و اقتصادی و معرفتی تکوین پیدا کند؛ و مشکل جامعه ایران در طول 150 سال حرکت تحول‌خواهانه مردم ایران در این بوده است که توسط کنش‌گری نخبگان یا روشنفکران یا جریان‌های پیشاهنگ سه مؤلفه‌ای حزبی و چریکی و ارتش خلقی تلاش می‌کردند تا به دموکراسی آن هم فقط در عرصه سیاسی و در چارچوب شعار کسب قدرت سیاسی دست پیدا کنند؛ که البته به شکست منتهی گردید؛ و دلیل آن هم این بوده است که رویکرد نخبه‌گرائی در گذشته در اشکال مختلف آن دارای یک ضعف کلیدی بوده است و آن اینکه همه آن رویکردها خود را اصل می‌پنداشتند و معتقد به یدک کشیدن مردم بوده‌اند؛ و البته ریشه همه این انحراف‌های نخبه‌گرایانه در تحلیل نهائی بازگشت پیدا می‌کرد به انحراف رویکرد لنینیستی در انقلاب اکتبر روسیه در عرصه استراتژی تحزب‌گرایانه پیشاهنگی؛ که مطابق آن منهای تکیه تحزبی سوسیالیسم دولتی خود حزب پیشاهنگ جایگزین طبقه کارگر می‌شود و همراه با یدک کردن طبقه کارگر و شکل دولتی «دیکتاتوری پرولتاریا» خود نخبگان پیشاهنگ به عنوان کنش‌گران اصلی درمی‌آیند. در نتیجه همین یدک شدن مردم و کنش‌گر اصلی شدن پیشاهنگ عاملی می‌شود تا دموکراسی در پروژه سوسیالیسم کلاسیک و سوسیالیسم دولتی در خلاء موضوع تعریف بشود؛ و همین سترون شدن دموکراسی باعث گردید تا سوسیالیسم کلاسیک و سوسیالیسم دولتی در قرن بیستم شکست بخورند.

ادامه دارد