سلسله بحث‌های تئوریک در باب آزادی و دموکراسی - قسمت 26

راه رسیدن، «به آزادی» در ایران! از کدامین مسیر؟

دموکراسی، «با رویکرد فرهنگی»؟ یا دموکراسی، «با رویکرد نهادی»؟

 

ق – هر چند مبانی تکوین جامعه مدنی در چارچوب رویکرد نهادی عبارت‌اند از:

تقدم دموکراسی بر تکوین جامعه مدنی، که مطابق این نظریه طرفداران دموکراسی نهادی در جامعه ایران در طول 150 سال گذشته جهت دستیابی به جامعه مدنی معتقد به اولویت دستیابی به قدرت سیاسی و دموکراسی تزریقی و دستوری بوده‌اند، در رویکرد فرهنگی شریعتی به دموکراسی، ابتدا باید در تبیین تئوری جامعه مدنی و دموکراسی در جامعه ایران (با عنایت به خودویژگی‌های تاریخی جامعه ایران که:

اولاً جامعه‌ای استبداد زده می‌باشد.

ثانیاً جامعه‌ای است فقه‌زده با چهار مشخصه تکلیفی و تقلیدی و فتوایی و تعبدی.

ثالثاً جامعه‌ای است سنت‌زده که شامل سنت‌های مذهبی و تاریخی و اجتماعی می‌شود.

رابعاً از آنجائیکه جامعه ایران به علت اقتصاد نفتی نتوانسته است پروسه استحاله زمینداری به سرمایه‌داری به صورت دینامیک طی نماید و اقتصاد نفتی همراه با دخالت یکطرفه حکومت‌ها در استحاله مناسبات زمینداری در جامعه ایران باعث گردیده است تا استحاله مناسبات زمینداری به مناسبات سرمایه‌داری در جامعه ایران صورت مکانیستی توسط حکومت‌های کودتایی و دست نشانده به انجام برسد، در نتیجه خود این امر علاوه بر اینکه باعث تکوین مناسبات سرمایه‌داری بیمار وابسته بر جامعه امروز ایران شده است، (پروسه استحاله سنت به مدرنیته در عرصه ذهنی و عینی که به صورت مشخص در دوران حکومت کودتایی و توتالی‌تر و وابسته پهلوی اول و پهلوی دوم صورت گرفته است، صورت وارداتی و مکانیکی و تزریقی و دستوری داشته است) را بشناسیم و بعد به تبیین تئوری دموکراسی و جامعه مدنی و استراتژی راه بپردازیم.

بنابراین در این رابطه است که طرفداران دموکراسی نهادی در جامعه ایران در عرصه تبیین تئوری تحول در جامعه ایران معتقدند که در عرصه تبیین تئوری استراتژی یا ساز و کار تحول در جامعه ایران، «باید به تقدم دموکراسی بر جامعه مدنی تکیه بشود» به طوری که از دیدگاه نظریه‌پردازان این رویکرد، «در جامعه ایران بدون دستیابی به دموکراسی امکان دستیابی به جامعه مدنی وجود ندارد» و در این رابطه است که رویکرد نهادی به دموکراسی در جامعه ایران در 150 سال گذشته معتقد بوده است که قبل از دستیابی به جامعه مدنی، باید به دموکراسی دست پیدا کنیم و بر این پایه از آنجائیکه دستیابی به دموکراسی خارج از جامعه مدنی تنها از مسیر مشارکت در قدرت با بالائی‌های حکومت توسط صندوق‌های رأی حاصل می‌شود، همین امر باعث گردیده است تا در 150 ساله گذشته تاریخ ایران به علت غلبه رویکرد نهادی، تمامی تلاش‌های گروه‌های دموکراسی‌خواهانه و آزادی‌طلبانه در جامعه ایران از مسیر فوقانی قدرت عبور کند.

البته آنچنانکه قبلاً هم مطرح کردیم در 150 سال گذشته تاریخ ایران تنها جریانی که در این رابطه حرکتی خلاف مسیر فوق داشته است، معلم کبیرمان شریعتی بوده که برعکس «رویکرد نهادی به دموکراسی» که در 150 سال گذشته الی زماننا هذا معتقد به «تقدم دموکراسی نهادی بر جامعه مدنی» می‌باشند، او برای دستیابی به دموکراسی در جامعه ایران معتقد به «تقدم جامعه مدنی بر دموکراسی» است بطوریکه از نگاه شریعتی تا زمانیکه در جامعه ایران جامعه مدنی تکوین پیدا نکند، امکان دستیابی به دموکراسی پایه‌دار وجود ندارد.

لذا در این رابطه است که شریعتی، اولویت اول استراتژی حرکت خودش را به جای «تکیه بر دموکراسی نهادی، بر ایجاد و تکوین جامعه مدنی» در ایران قرار می‌دهد و در این رابطه است که مبانی استراتژی شریعتی جهت دستیابی به جامعه مدنی در ایران قبل از دموکراسی عبارت‌اند از:

اولاً شریعتی گرچه می‌دانست که در مغرب زمین پروسه تکوین دموکراسی و جامعه مدنی در چارچوب تقدم دموکراسی بر جامعه مدنی شکل گرفته است و از منظر شریعتی، در تمامی کشورهای مغرب زمین این دموکراسی بوده که بسترساز تکوین جامعه مدنی شده است و آبشخور اولیه تکوین دموکراسی در مغرب زمین از نگاه شریعتی انقلاب کبیر فرانسه در قرن هیجدهم توسط جایگزین شدن طبقه بورژوازی فرانسه به جای طبقه فئودال‌ها بوده است، با همه این احوال، «شریعتی الگوبرداری روشنفکران ایرانی از آرایش تقدم تکوین دموکراسی بر جامعه مدنی در مغرب زمین، در 150 سال گذشته بسترساز انتقال این پروسه از مغرب زمین به جامعه ایران می‌داند»؛ لذا در این رابطه است که شریعتی هر چند معتقد است که «پروسه تقدم تکوین دموکراسی بر جامعه مدنی در مغرب زمین جواب داده است، اما او اعتقاد دارد که به علت خودویژگی‌های تاریخی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران که همکان استبدادزدگی و فقه‌زدگی و سنت‌زدگی و اقتصاد نفتی می‌باشد، امکان انتقال پروسه تحول در مغرب زمین به جامعه ایران در کانتکس تقدم دموکراسی بر جامعه مدنی وجود ندارد» در نتیجه، شریعتی جهت جایگزین کردن پروسه تحول مورد اعتقاد خود از جامعه مدنی به دموکراسی، به جای پروسه وارداتی مورد اعتقاد روشنفکران ایرانی در 150 سال گذشته، ابتدا به نفی این رویکرد الگوبرداری و کپی‌برداری و مطلق کردن روشنفکران ایرانی در 150 سال گذشته تاریخ ایران می‌پردازد.

«بزرگ‌ترین فریبی که هر روشنفکری را گریبانگیر می‌شود، ابدی، مطلق و جهانی تلقی کردن حقیقت‌ها، آرمان‌ها و جهت‌گیری‌هایی است که گذرا، نسبی و موضعی است. چنین فریبی به روشنفکری که انسان، جامعه و زمان را همواره در حرکت و تغییر می‌یابد و ناچار به قبول تنوع شرایط و تحول نیازها و تبدیل جبهه‌ها و جهت‌ها است بخشودنی نیست» (م. آ - ج 20 - ص 479).

ثانیاً در چارچوب تئوری تقدم تکوین جامعه مدنی بر دموکراسی و آزادی در استراتژی شریعتی، او در تبیین استراتژی خود در جامعه ایران به پیوند بین سوسیالیسم و دموکراسی می‌رسد و برعکس جوامع مغرب زمین، او معتقد می‌گردد که بدون پیوند عملی و نظری بین سوسیالیسم و دموکراسی در جامعه ایران امکان دستیابی نه به سوسیالیسم است و نه به دموکراسی و این حرف کاملاً مخالف استراتژی دستیابی مغرب زمین به دموکراسی بوده است چرا که در مغرب زمین به علت جایگزینی طبقه بورژوازی بر فئودالیسم توسط انقلاب بورژوا – دموکراتیک کبیر فرانسه بود که دموکراسی لیبرالیستی در مغرب زمین توسط حاکمیت سرمایه‌داری و به دست طبقه بورژوازی حاصل شد، اما از آنجائیکه شریعتی در ترسیم استراتژی خود برعکس رویکرد 150 ساله گذشته تاریخ ایران، به جای دموکراسی، اولویت اول تکوینی به جامعه مدنی می‌دهد، این امر باعث گردید تا در راستای دستیابی به جامعه مدنی در ایران با توجه به خودویژگی‌های تاریخی –اقتصادی –اجتماعی جامعه ایران به جای استراتژی بورژوادموکراتیک بر استراتژی سوسیال دموکراسی تکیه نماید.

«سوسیالیسم و دموکراسی دو موهبتی است که ثمره پاک‌ترین خون‌ها و دستاورد عزیزترین شهیدان و مترقی‌ترین مکتب‌هایی است که اندیشه روشنفکران و آزادی‌خواهان و عدالت‌طلبان به بشریت این عصر ارزانی کرده است» (م. آ - ج 35 - ص 549).

«زندگی برادرانه در یک جامعه جز بر اساس یک زندگی برابرانه محال است، چه نمی‌توان در درون اقتصادی که رنج اکثریت برای اقلیتی گنج می‌سازد و بنیاد آن بر رقابت و بهره‌کشی و افزون‌طلبی جنون‌آمیز و حرص استوار است، با پند و اندرز و آیه و روایت اخلاق ساخت» (م. آ - ج 20 - ص 357).

«اروپا تا از زیر سرپوش واحد فکری رها شد چنین شتاب گرفت و جهان را مسخر خویش کرد؛ اما این آزادی کم کمک ضعف‌های خود را نشان داد. پیشرفت آن به کدام سو؟ ثروت آری اما به سود کدام طبقه. علم آری اما در خدمت چی؟ تکنولوژی آری اما در دست کی؟ آزادی هم که می‌بینیم که در آن همه به تساوی حق تاختن دارند و مسابقه‌ای به راستی و بی ظلم و تبعیض و تقلب در جریان است، اما طبیعی است که فقط آن‌ها که سواره‌اند پیش می‌افتند. باز روشنفکران بیدار و بینا و بیزار از این اوضاع را وسوسه می‌کند که سکه را به آن رو برگردانند و انقلاب کنند» (م. آ - ج 1 - ص 113).

«با کاپیتالیسم که ملیت را تجزیه می‌کند و انسان را دو قطبی و استثمار را تشدید و فقر و فساد و حق کشی را همیشگی و طبیعی و روزافزون می‌سازد؛ و با دیکتاتوری فردی، فکری، مذهبی و طبقاتی که رشد آزاد انسان و اندیشه و احساس و هنر و خلاقیت انسان را می‌کشد و به جمود می‌کشاند» (م. آ - ج 4 - ص 96).

ثالثاً شریعتی در راستای دستیابی به جامعه مدنی قبل از دموکراسی اهدایی و دستوری و تزریقی از بالا بر دو ستون:

1 – آگاهی.

2 – خودآگاهی تکیه می‌کند، به عبارت دیگر از نگاه شریعتی تکوین جامعه مدنی در جامعه ایران بر پایه دو ستون آگاهی و خودآگاهی استوار می‌باشد.

البته هم آگاهی و هم خودآگاهی بسترساز جامعه مدنی در ایران، از نگاه شریعتی، آگاهی مجرد و کلی و عام و خام دکارتی –کانتی – پوپری نیست بلکه بالعکس در رویکرد شریعتی هم آگاهی و هم خودآگاهی صورت کنکریت و مشخص و تاریخی و اجتماعی دارد چراکه شریعتی مانند کانت و دکارت و پوپر به خندق پر نشدنی عین و ذهن معتقد نیست بلکه رابطه انسان با آگاهی رابطه بدون واسطه می‌داند و در این چارچوب شریعتی به پیوند تکوینی بین آگاهی و خودآگاهی اعتقاد دارد و در همین رابطه است که شریعتی موتور تکوین جامعه مدنی در خودآگاهی تبیین می‌نماید و این خودآگاهی را مولود آگاهی قبلی می‌داند، در نتیجه از نگاه شریعتی آنچنانکه خودآگاهی در عرصه‌های خودآگاهی طبقاتی و خودآگاهی اجتماعی و خودآگاهی انسانی و خودآگاهی اعتقادی و خودآگاهی سیاسی صورت کنکریت و مشخص و اجتماعی دارد، خود این خودآگاهی‌های کنکریت مولود آگاهی‌های کنکریت اجتماعی و انسانی و طبقاتی و سیاسی و اعتقادی می‌باشند.

«اول مردم باید آگاهی پیدا کنند و سپس خودآگاهی. مردمی را که آب قنات ندارند به جستجوی آب حیات در پی اسکندر روانه کردن و قصه خضر در گوششان خواندن شیطنت بدی است، آن‌ها که عشق را در خلق جانشین نان می‌کنند، فریبکارانند که نام فریبشان را زهد و عشق و عرفان گذاشته‌اند. مردمی که معاش ندارند، معاد ندارند» (م. آ - ج 13 - ص 1266).

«لیبرالیسم و سرمایه‌داری می‌گوید: برادر حرفت را خودت بزن نانت را من می‌خورم. مارکسیسم برعکس می‌گوید: رفیق نانت را خودت بخور، حرفت را من می‌زنم و فاشیسم می‌گوید: نانت را من می‌خورم حرفت را هم من می‌زنم تو فقط برای من کف بزن؛ اما ما معتقدیم که: نانت را خودت بخور، حرفت را هم خودت بزن، من برای اینم تا این دو حق برای تو باشد. من آنچه را حق می‌دانم بر تو تحمیل نمی‌کنم، من خود را نمونه می‌سازم تا بتوانی سرمشق گیری» (م. آ - ج 35 - ص 228).

ادامه دارد