سنگ‌هائی از فلاخن: سلسله بحث‌های تئوریک در باب دموکراسی و آزادی - درس چهلم

الفبای «دموکراسی سوسیالیستی» سه مؤلفه‌ای و فرایندی در دیسکورس «جنبش پیشگامان مستضعفین ایران» - قسمت چهل و یک

 

یادمان باشد که «دموکراسی سوسیالیستی» برعکس لیبرال دموکراسی سرمایه‌داری، یک «دموکراسی عمودی» است (نه دموکراسی افقی آنچنانکه لیبرال دموکراسی سرمایه‌داری می‌باشد) بنابراین برعکس دموکراسی افقی سرمایه‌داری که توسط پارلمان و تقسیم سه قوه‌ای منتسکیو از بالا و حق رأی مورد نظر جان لاک و انتخابات روسو امکان‌پذیر می‌باشد، در «دموکراسی عمودی سوسیالیستی» شکل دموکراسی مشارکتی باید جایگزین دموکراسی غیر مستقیم و پارلمانتاریستی افقی سرمایه‌داری بشود. لذا تا زمانیکه «دموکراسی مشارکتی» جایگزین «دموکراسی غیر مستقیم پارلمانتاریستی افقی سرمایه‌داری» نشود امکان تحقق و دستیابی به «دموکراسی عمودی سوسیالیستی» وجود ندارد؛ و البته این مهم تنها در جوامعی امکان‌پذیر می‌شود که «شوراهای خودجوش به صورت دینامیک از پائین در چارچوب جامعه مدنی جنبشی تکوین از پائین نهادینه شده باشند.»

برای دستیابی به «دموکراسی پایه‌دار یا «دموکراسی عمودی» و یا «دموکراسی سوسیالیستی» و یا دموکراسی مشارکتی» باید جامعه قبل از اینکه به «انتخابات آزاد» و «آزادی در رأی دادن» دست پیدا کند، به «آزادی در انتخابات» یا به «رأی آزاد» دست پیدا کند؛ و آزادی در انتخابات در یک جامعه هرگز حاصل نمی‌شود، مگر اینکه جامعه توسط جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین بتواند قدرت اجتماعی خود را به صورت آزاد و مستقل سازماندهی نماید. علت اصلی شکست مصدق در «پروژه دموکراسی‌خواهی» این بود که او می‌خواست با تاسی از دموکراسی انقلاب کبیر فرانسه، توسط دموکراسی پارلمانتاریستی تزریق کرده از بالا، در غیبت جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین، دموکراسی برای جامعه ایران به ارمغان بیاورد؛ که البته آنچنانکه دیدیم، نشد.

باری، اگر بپذیریم که «دموکراسی عمودی» برعکس «دموکراسی افقی» بر دو پایه

الف - آزادی شهروندان.

ب - برابری شهروندان قرار دارد، در این رابطه می‌توانیم داوری کنیم که دموکراتیک کردن جامعه که بسترساز «دموکراسی عمودی» می‌باشد، تنها توسط فراهم کردن بسترها برای آزادی شهروندی و برابری شهروندی می‌باشد، به عبارت دیگر «دموکراسی عمودی» از «جنگ درازمدت توده‌ای» بیرون نمی‌آید، بلکه مولود و سنتز «مبارزه مدنی دینامیک تکوین یافته از پائین می‌باشد». نکت‌های که طرح آن در اینجا اهمیت دارد اینکه «استراتژی کسب قدرت سیاسی» که در رویکرد لنین به عنوان محور استراتژی گذار به سوسیالیسم می‌باشد و بدون کسب قدرت سیاسی در رویکرد لنینیستی هر گونه تلاش برای استقرار سوسیالیسم غیر ممکن می‌باشد، خود مولود همان رویکرد انحرافی «حزب – دولت» لنین است، به عبارت دیگر، سه اصل حزب – دولت، دیکتاتوری پرولتاریا وکسب قدرت سیاسی جهت استقرار و تثبیت سوسیالیسم در رویکرد لنین در پیوند با همدیگر معنی پیدا می‌کنند. بطوریکه هر کدام از این اصول جدای از دو اصل دیگر بی‌معنی و بدون موضوع می‌شوند.

به هر حال در عرصه آسیب‌شناسی سوسیالیسم کلاسیک و سوسیالیسم دولتی قرن نوزدهم و قرن بیستم اشتباهات کارل مارکس با اشتباهات لنین متفاوت می‌باشند، چراکه اشتباهات کارل مارکس عبارتند از:

1 – طرح سوسیالیسم انقلابی به جای سوسیالیسم دموکراتیک.

2 - طرح تز «دیکتاتوری پرولتاریا» در عرصه فرایند گذار از سرمایه‌داری به سوسیالیسم.

3 - نفی ملیت پرولتاریای مولد.

4 - محدود کردن جامعه و مردم به پرولتاریای صنعتی، حتی در چارچوب تعریف خود از دموکراسی که در کتاب «مانیفست کمونیستی» می‌کند، در صورتی که اشتباهات لنین عبارتند از:

الف - حمایت از پلخانف در کنگره دوم حزب سوسیال دموکرات روسیه جهت تعریف «دیکتاتوری پرولتاریا» به عنوان شکل دولت.

ب – تکیه بر حزب – دولت جهت جایگزینی طبقه پرولتاریا توسط سیاست تک حزبی، حزب طراز نوین پیشاهنگی.

ج – انحلال و نفی مجلس موسسان.

د – محدود کردن حق رأی دادن در تعیین سرنوشت خود به کارگران.

ه - تکیه بر استراتژی کسب قدرت سیاسی در فرایند گذار به سوسیالیسم.

البته در این رابطه اشتباهات روزا لوگزامبورگ کمتر از اشتباهات لنین می‌باشد، چراکه روزا لوگزامبورگ جامعه و مردم را منحصر به پرولتاریا و حزب دست‌ساز پیشاهنگی نمی‌کرد؛ و واقعاً روزا لوکزامبورگ به مردم و جنبش‌های مردمی که به صورت دینامیک از پائین تکوین یافته باشد اعتقاد داشت. اگر بخواهیم مطالب فوق را جمعبندی کنیم، می‌توانیم بگوئیم که:

1 - قرن بیستم هر چند قرن آگاهی خلق‌ها و قرن مبارزه خلق‌ها در عرصه پروسس رهائی‌بخش بوده است، اما از آنجائیکه در این قرن، از یکطرف به علت حاکمیت جهانی سرمایه‌داری همراه با رقابت جهانی امپریالیست‌ها در عرصه اقتصادی و نظامی و از طرف دیگر ظهور سوسیالیسم دولتی توسط انقلاب اکتبر روسیه و تئوری «دیکتاتوری پرولتاریا» به عنوان شکل دولت و تبیین تئوری خشونت در عرصه گذار به سوسیالیسم و تکیه استراتژیک کردن بر کسب قدرت سیاسی توسط سیاست تک حزبی، حزب پیشاهنگ طراز نوین لنین و در ادامه آن مائو و کاسترو و غیره جهان را به جنگ و جدال و کشتار کشانیدند که بالاخره با ظهور اسلام حکومتی در دهه آخر قرن بیستم در تشییع و تسنن، این همه باعث گردید تا قرن بیستم قرن فاجعه و آتش و جنگ گردد؛ که خروجی نهائی این قرن (با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق) حاکمیت بدون آلترناتیو سرمایه‌داری بر کل جهان و حاکمیت منوپل امپریالیسم آمریکا بر نظام نوین بین‌المللی شد.

2- خشونت و سرکوب همراه با استثمار اقتصادی و استبداد سیاسی و استحمار فرهنگی خلق‌ها در قرن بیستم به عنوان قرن فاجعه‌ها تاریخ بشریت باعث گردید تا با ورود بشر به قرن بیست یکم، سؤال‌های کلیدی مشترک همه انسان‌ها در قرن بیست و یکم عبارت باشد از دموکراسی، حقوق بشر، حق تعیین سرنوشت و آزادی در عرصه مساوات و برابری یا برابری در چارچوب حق آزادی برای همه شهروندان. لذا بدین ترتیب است که از آغاز قرن بیست و یکم بشریت در مرحله پسا شکست تجربه سوسیالیسم دولتی و سوسیالیسم کلاسیک نیمه دوم قرن نوزدهم به دنبال رویکرد جدیدی باشد تا بتواند حق آزادی و حق برابری برای همه شهروندان به صورت علی السویه تأمین نماید؛ و آزادی انتخابات را در عرصه انتخابات آزاد تعریف نماید؛ و از آنجائیکه «اکثر جنگ‌های قرن بیستم خارج از جنگ‌های طبقاتی بوده است» و بیشتر جنگ‌های تحمیلی بر خلق‌ها خارج از چارچوب مبارزه طبقاتی در چارچوب رویکرد خشونت‌طلبانه و قدرت‌طلبانه بوده است، لذا به همین دلیل بشریت خسته از آن جنگ‌ها و دریای خون و خونریزی و غیر طبقاتی (که ادامه آن هنوز در منطقه خاورمیانه شعله‌ور می‌باشد) با شعار خشونت‌زدائی از آن همه جنگ و نبردهای بی‌حاصل (که به قول ماکس وبر «جنگ بین دو گروهی می‌باشد که با هم می‌جنگند بدون آنکه بدانند از برای چه می‌جنگند از برای آنهائی که نمی‌جنگند اما می‌دانند که برای چه می‌جنگند») وارد قرن بیست و یکم شد.

3 - اگر مشکل عمده بشریت به خصوص در مغرب زمین که سرمایه‌داری تثبیت شده بود (و طبقه پرولتاریای صنعتی نیروی عمده جامعه بودند) مبارزه با استثمار انسان از انسان و طبقه از طبقه و ملت از ملت بود و سوسیالیسم به عنوان سلاح مبارزه با این مشکل اساسی بشریت بوده است، بدون تردید مشکل عمده بشریت قرن بیست و یکم دموکراسی در سه مؤلفه «دموکراسی سیاسی» و «دموکراسی اقتصادی» و «دموکراسی معرفتی» می‌باشد، چراکه بشریت قرن بیست و یکم به این حقیقت دست یافته است که تنها توسط «دموکراسی» است که می‌توان به توزیع سه مؤلفه‌ای قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی و قدرت معرفتی دست پیدا کرد. لذا در این رابطه است که بشریت قرن بیست و یکم دریافته است که تنها با دموکراسی افقی سرمایه‌داری یا لبیرال دموکراسی قرن بیستم نمی‌تواند به خواست‌های انسانی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی خود دست پیدا کند چراکه لیبرال دموکراسی سرمایه‌داری یا لیبرال دموکراسی قرن بیستم، یک دموکراسی افقی و پارلمانی و غیر مستقیم آنهم تنها در عرصه مؤلفه سیاسی می‌باشد، لذا جهت «تعمیق دموکراسی افقی» قرن بیستم بشریت در قرن بیست و یکم جهت توزیع قدرت سه مؤلفه‌ای سیاسی و اقتصادی و معرفتی و جهت جایگزین کردن «دموکراسی مشارکتی» به جای «دموکراسی پارلمانی افقی» تلاش می‌کند تا «دموکراسی عمودی» را که همان «دموکراسی سوسیالیستی» می‌باشد، به عنوان آلترناتیو لیبرال دموکراسی سرمایه‌داری مطرح نماید.

بنابراین در رویکرد دموکراسی عمودی، تلاش می‌شود تا دموکراسی را به عرصه‌های توزیع سه گانه قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی و قدرت معرفتی تعمیم داده شود. تا شرایط برای دستیابی به رأی آزادی در عرصه آزادی رأی فراهم گردد؛ به عبارت دیگر تنها در چارچوب «دموکراسی عمودی» است که امکان تحقق رأی آزادی برای دستیابی به آزادی رأی فراهم می‌گردد؛ و تا زمانیکه رأی آزاد توسط توزیع اجتماعی قدرت سه مؤلفه‌ای سیاسی و اقتصادی و معرفتی حاصل نشود، امکان دموکراسی توسط آزادی رأی جان لاک و روسو و تفکیک قوای منتسکیو حاصل نمی‌شود

4 – بزرگ‌ترین دستاورد نظری و فکری و تجربی بشریت در قرن بیست و یکم این می‌باشد (برعکس قرن نوزدهم و قرن بیستم که نظریه‌پردازان فکر می‌کردند می‌توانند خارج از چارچوب توزیع سه گانه قدرت به سوسیالیسم دست پیدا کنند) تجربه شکست سوسیالیسم کلاسیک قرن نوزدهم و سوسیالیسم دولتی قرن بیستم می‌باشد که خود این شکست، این حقیقت را عیان می‌سازد که تنها توسط «دموکراسی عمودی» (که توزیع اجتماعی سه مؤلفه قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی و قدرت اجتماعی) است، می‌توان به سوسیالیسم و پلورالیسم اجتماعی و معرفتی و حزبی رسید.

5 - «دموکراسی عمودی» (برعکس رویکرد سوسیالیسم کلاسیک و سوسیالیسم دولتی قرن نوزدهم و قرن بیستم که سوسیالیسم را در میان جنگ و آتش و خون و کسب قدرت سیاسی و رویکرد تک حزبی و جنگ درازمدت توده‌ای و «چریک یک حزب است» و «جنگ مسلحانه هم تاکتیک و هم استراتژی» تعریف می‌کردند) محصول و سنتز «مبارزه مدنی جنبش‌های تکوین یافته از پائین جامعه می‌داند»؛ و لذا در این رابطه است که برعکس سوسیالیسم قرن نوزدهم و قرن بیستم (که سوسیالیسم را از آن طبقه منحصر به فرد پرولتاریا تعریف می‌کردند و غیر از پرولتاریا یعنی دیگر زحمتکشان شهر و روستا آنچنانکه در انقلاب اکتبر روسیه شاهد بودیم حتی حق رأی دادن هم نداشتند) در «دموکراسی عمودی» (حکومت مردم بر مردم توسط مردم) دموکراسی در چارچوب جامعه به عنوان کنش‌گران اصلی تکوین پیدا می‌کند؛ و در این رابطه است که برای «دموکراسی عمودی» نیازمند به مبارزه مدنی کل اردوگاه بزرگ مستضعفین یا جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین می‌باشیم.

بدین ترتیب است که می‌توانیم «دموکراسی عمودی را شکل کامل سوسیالیسم بدانیم» و باز در این رابطه است که می‌توانیم «دموکراسی عمودی» را «پیوند دو مؤلفه حق آزادی و حق برابری برای همه شهروندان تعریف نمائیم» و باز در این رابطه است که می‌توانیم «دموکراسی عمودی» را «تحقق آزادی رأی دادن در چارچوب رأی آزاد شهروندان» تعریف نمائیم. در «دموکراسی عمودی» تنها مالکیت بر ابزار تولید اجتماعی نمی‌شود بلکه برعکس در کنار اجتماعی شدن مالکیت بر ابزار تولید قدرت سیاسی و قدرت معرفتی نیز اجتماعی می‌گردد، چراکه «دموکراسی عمودی» در چارچوب پیوند دو پایه دموکراسی یعنی آزادی شهروندان و برابری شهروندان حاصل می‌شود.

بنابراین بدون فرایند دموکراتیک هرگز و هرگز نمی‌توان به «دموکراسی عمودی» دست پیدا کرد. در «دموکراسی سوسیالیستی» یا «دموکراسی عمودی» (برعکس سوسیال دموکراسی برنشتاینی یا کائوتسکی که سوسیالیسم را در چارچوب نظام سرمایه‌داری یا دولت رفاه دنبال می‌کردند) سوسیالیسم اجتماعی و اقتصادی و سیاسی (که همان «دموکراسی عمودی» می‌باشند) تنها در چارچوب اجتماعی کردن سه مؤلفه‌ای قدرت سیاسی و اقتصادی و معرفتی توسط جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین حاصل می‌شود.

در «دموکراسی عمودی» یا «دموکراسی سوسیالیستی» (برعکس سوسیالیسم‌های کلاسیک و دولتی قرن نوزدهم و بیستم که طبقه کارگر را محدود به پرولتاریای صنعتی می‌کردند) کارگر مشمول تمامی کسانی می‌شود که از طریق کار فکری و کار یدی ارزش اضافی در جامعه تولید می‌کنند، لذا از آنجائیکه در «دموکراسی عمودی» یا «دموکراسی سوسیالیستی» (برعکس دموکراسی سرمایه‌داری یا لیبرال دموکراسی) دموکراسی از پائین تکوین پیدا می‌کند، همین امر ضرورت پیدا می‌کند که برای دستیابی به «دموکراسی عمودی» یا «دموکراسی سوسیالیستی» ابتدا جامعه را دموکراتیک بکنیم، چراکه بدون فرایند دموکراتیک جامعه، امکان دستیابی به جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین وجود ندارد.

ادامه دارد

 

  • آگاهی
  • آزادی
  • برابری