سنگهائی از فلاخن - سلسله بحثهای تئوریک در باب دموکراسی و آزادی – قسمت پنجاه و هشت
دموکراسی سه مؤلفهای سوسیالیستی «جنبش اجتماعی است» برای نجات جامعه ایران از «استثمار انسان از انسان» و «استبداد سیاسی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم» و «استحمارزدائی حافظه فرهنگی جامعه متکثر و رنگین کمان ایران»
ج – برعکس رویکرد لنین در «چه باید کرد؟» که معتقد است که «طبقه کارگر توسط آگاهی برون از طبقه توسط روشنفکر و پیشاهنگ به حرکت در میآیند»، شریعتی بر این باور است که «تنها آگاهی دیالکتیکی برخواسته از محیط زندگی گروههای مختلف اجتماعی اردوگاه بزرگ مستضعفین در دو جبهه بزرگ آزادیخواهانه (طبقه متوسط شهری) و برابریطلبانه (طبقه کار و زحمت) میتواند در وجدان جمعی و طبقهای و تاریخی این گروههای اجتماعی بدل به خودآگاهی و حرکت و جنبش بشود.»
د - شریعتی بر این باور است که «مستضعفین به عنوان نیروی بالنده و جامعهساز و تاریخساز و جهانساز در چارچوب نیازهای مادی زندگی خود حرکت میکنند، نه بر پایه دانش و ذهنیت مجرد و انتزاعی روشنفکران برون از طبقه خود.»
ه – در رویکرد شریعتی، «آزادی حق انتخاب در عرصه فردی و اجتماعی میباشد» که البته در راستای این «حق انتخاب» شریعتی معتقد به «آزادی اجتماعی از عرصههای استثمار و استبداد و استحمار میباشد» و در رویکرد او بدون دستیابی به «رهائی از بند استثمار انسان از انسان و استبداد سیاسی حاکم و استحمار از حافظه فرهنگی و تاریخی جامعه، امکان حق انتخاب در عرصه فردی و اجتماعی پیدا نمیکند». تبیین «سوسیالیسم اجتماعی» (نه سوسیالیسم طبقهای خاص کارل مارکس) در «بستر دموکراسی سه مؤلفهای» به عنوان «یک جنبش اجتماعی» (نه یک ایدئولوژی مجرد و انتزاعی برون از طبقه آنچنانکه لنین در «چه باید کرد؟» خود تبیین مینماید)، در رویکرد شریعتی تنها و تنها در این رابطه قابل تفسیر و تبیین میباشد؛ و لذا بدین ترتیب است که در رویکرد شریعتی (بر خلاف رویکرد کارل مارکس) «بدون آزادی و دموکراسی سه مؤلفهای نمیتوان سوسیالیسم را انتخاب کرد و سوسیالیسم اجتماعی به عنوان یک جنبش اجتماعی در جامعه بزرگ و متکثر و رنگین کمان ایران ساخت.»
یادمان باشد که شریعتی پیوسته بر این باور بود که «دموکراسی و سوسیالیسم به عنوان دو امر انتخابی باید در جامعه بسازیم، نه اینکه (مانند کارل مارکس) منتظر ظهور جبری آن به عنوان محصول روبنای روابط تولیدی باشیم» و یا به عبارت دیگر در رویکرد شریعتی «بدون ساختن دموکراسی» (به عنوان یک جنبش اجتماعی نه شکل نظام سیاسی) در جامعه ایران، نمیتوانیم به ساختن «سوسیالیسم اجتماعی» (نه سوسیالیسم طبقاتی مورد ادعای کارل مارکس) به عنوان یک «جنبش اجتماعی دمکراتیک تکوین یافته از پائین دست پیدا کنیم». عنایت داشته باشیم (که برعکس رویکرد کارل مارکس) در رویکرد شریعتی «هم سوسیالیسم و هم دموکراسی یک انتخاب است نه جبر تحمیل شده توسط روابط تولید حاکم» و لذا بدین ترتیب است که در رویکرد شریعتی «دموکراسی سه مؤلفهای سوسیالیستی جامعهمحور او، تنها دینامیزمی است که میتواند جامعه سرمایهداری سودمحور و فردمحور به طرف آینده سوسیالیسم اجتماعی جامعهمحور و انسانمحور و ارزشمحور حرکت بدهد» و از اینجا است که میتوان نتیجه گرفت که در رویکرد شریعتی «سوسیالیسم و دموکراسی یک پروژه نیست بلکه یک جنبش اجتماعی است که برای نجات جامعه از استثمار انسان از انسان و استحمارزدائی حافظه فرهنگی و حافظه تاریخی و استبدادزدائی از بالائیهای قدرت به کار گرفته میشود» و از اینجا است که در نگاه شریعتی «هم دموکراسی و هم سوسیالیسم صورتی پروسسی و تدریجی دارند» و به علت «جوهر انتخابی که دارند» میتوانند در پیوند با یکدیگر قرار بگیرند.
بدین ترتیب است که در نگاه شریعتی «بدون دموکراسی نمیتوان سوسیالیسم را معنی کرد، آنچنانکه بدون سوسیالیسم هم نمیتوان دموکراسی را تعریف کنکرت و اجتماعی و تاریخی کرد» و باز در این رابطه است که در نگاه شریعتی «دموکراسی سوسیالیستی تنها مکانیزم حل تضادهای اجتماعی در جامعه استثمارزده و استبدادزده و استحمارزده ایران میباشد» و جنبش دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای «برابری و آزادی برای همه انسانها فارغ از جنسیت و قومیت و نژاد و مذهب و غیره میخواهد» و جنبش اجتماعی دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای شریعتی، «آزادی و آگاهی و برابری تبار انسان در همه اعصار میداند، نه تنها برای جامعه سنتز نظام سرمایهداری» و در جنگ آلترناتیوها و گفتمانهای امروز جامعه بزرگ ایران، جنبش اجتماعی دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای شریعتی «تنها گزینهای است که میتواند به صورت درازمدت مناسبات سرمایهداری حاکم را همه جانبه به چالش بکشد» و مسیر عبور از سرمایهداری در چارچوب حرکت از پائین نه تغییر از بالا، تعریف و تبیین نماید.
لذا از اینجا است که استراتژی دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای شریعتی (برعکس رویکرد کارل مارکس که تنها از طریق انقلاب از بالا و کسب قدرت سیاسی و دولت از بالا و به وسیله درهم شکستن ماشین دولتی سرمایهداری از بالا و در چارچوب دیکتاتوری پرولتاریا تحلیل میکند)، بر استراتژی تحول همه جانبه فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی توسط موتور خودآگاهی و با رویکرد اجتماعی کردن سه قدرت سیاسی و اقتصادی و معرفتی تکیه میکند؛ و همچنین از اینجا است که در دیسکورس شریعتی «نگهداری دموکراسی و سوسیالیست از کسب و خلق خود دموکراسی و سوسیالیسم مشکلتر میباشد». البته تنها مسیر نگهداری پایدار دموکراسی سه مؤلفهای در جامعه (برعکس رویکرد مصدق که بر دموکراسی پارلمانی از بالا تکیه میکرد) تکیه بر نظام شورائی تکوین یافته از پائین جامعه میباشد.
4 - تا زمانیکه جنبش اجتماعی دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای در فرایند برابریطلبانه خود و در راستای نفی تبعیضات (از تبعیضات طبقاتی تا تبعیضات جنسیتی و قومیتی و آموزشی و اعتقادی و مذهبی و سیاسی) موجود جامعه ایران مادیت پیدا نکند (آنچنانکه در فرایند پساشهریور 57 با ظهور تمام قد طبقه کارگر تحت هژمونی جنبش کارگران صنعت نفت ایران شاهد بودیم) «موقعیت انقلابی در جامعه ایران شکل نمیگیرد» و البته این مهم زمانی به انجام میرسد که علاوه بر «پیوستگی و همبستگی دو مؤلفه مبارزه آزادیخواهانه و برابریطلبانه» و «پیوند طبقه کار و زحمت با طبقه متوسط شهری» و «پیوند خیابان با کارخانه» و «پیوند جنبش آکسیونی و خیابانی با جنبش اعتصابی» و «مبارزه طبقاتی طبقه کار و زحمت بتواند بر مبارزه مطالباتی سه مؤلفهای صنفی و سیاسی و مدنی برتری پیدا کند» و «رهبری و راهبری و هژمونی (به صورت جمعی نه فردی) در دست طبقه کار و زحمت و حزب برخاسته از جنبشهای برابریطلبانه و آزادیخواهانه اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران (تکوین یافته از پائین نه از بالا) قرار بگیرد» و طبقه کار و زحمت تمام قد به صورت یک طبقه به عرصه بیایند؛ و از همه مهمتر اینکه جنبش کارگران صنعت نفت ایران بتواند در عرصه میدانی علاوه بر رهبری جنبش اعتصابی طبقه کارگران ایران، رهبری جنبش خیابانی و آکسیونی طبقه متوسط شهری ایران را هم در دست بگیرند.
داوری نهائی ما در این رابطه بر این امر قرار دارد که آنچنانکه در فرایند پسا 17 شهریور 57 شاهد بودیم تا زمانیکه جنبش کارگران صنعت نفت ایران تمام قد به میدان نیایند، «موقعیت انقلابی» در جامعه ایران شکل نمیگیرد. پر واضح است که هر گونه «شعار فروپاشی و سرنگونطلبانه و رژیم چنج و فروپاشی قبل از موقعیت انقلابی در جامعه ایران، نه تنها فونکسیون مثبتی ندارد بلکه برعکس به دلیل اینکه قبل از وضعیت انقلابی شعار سرنگونطلبانه، باعث امنیتی شدن فضا برای جنبشهای سه مؤلفهای صنفی و سیاسی و مدنی میگردد و در وضعیتی که توازن قوا در عرصه میدانی به سود دستگاههای چند لایهای سرکوبگر حزب پادگانی خامنهای میباشد و شرایط برای سرکوب این جنبشها آماده میگردد و با بالا رفتن هزینه مبارزه امکان فراگیر شدن جنبش و بسیج فراگیر تودهای غیر ممکن میگردد»، این همه باعث میشود تا شعارهای سرنگونطلبانه و رژیم چنج خارجنشینان (به دنبال کسب قدرت سیاسی برای جریان خاص خود) فونکسیون منفی و راستگرایانه برای جامعه مدنی جنبشی مستقل مطالباتی و طبقاتی ایران داشته باشد.
بر این مطلب بیافزائیم که طرح شعار سرنگونی و رژیم چنج (ماقبل وضعیت انقلابی توسط خارجنشینیان) تنها فونکسیونی که دارد، اعلام هویت برای رقیب جدید در بازار کسب قدرت سیاسی و جنگ آلترناتیوها میباشد. البته بحران آلترناتیوها و جنگ جریانهای سیاسی در میدان کسب هویت (در خارج از کشور) همه و همه مولود و سنتز این خطای آنها میباشد که «فکر میکنند جریانهای سیاسی خارجنشین اپوزیسیون و آلترناتیو واقعی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در این شرایط تندپیچ جامعه ایران میباشند» غافل از اینکه «تنها اپوزیسیون و تنها آلترناتیو واقعی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، فقط و فقط جامعه مدنی جنبشی مطالباتی و طبقاتی مستقل تکوین یافته از پائین در داخل کشور ایران میباشد» و طبیعتاً هر گونه ادعای آلترناتیوی یا پروژه مدیریت گذار و غیره توسط جریانهای سیاسی راست و چپ خارجنشین تنها فونکسیونی که دارد ایجاد «اهرم فشار در دست دولت (فاشیست و نژادپرست و دموکراسیستیز و مهاجرستیز و ضد اخلاق محیط زیست و نماینده جناح هار امپریالیسم آمریکا) ترامپ جهت پیشبرد سیاست امپریالیستی خود در منطقه میباشد». مع الوصف، در این رابطه است که در چارچوب این خطای تاریخی و استراتژیک، هر کدام از جریانهای خارجنشین خود را تنها آلترناتیو و تنها اپوزیسیون رژیم مطلقه فقاهتی حاکم میدانند و در این چارچوب پیوسته اعلام میکنند که «من مصیبم و خصمم مخطی» و هر کدام از این جریانهای سیاسی خارجنشین «یک چتری در دست گرفتهاند و با شعارهای مثل رژیم چنج یا سرنگونی و یا مدیریت مسیر گذار و غیره فراخوانی جهت آمدن دیگران به زیر چتر خود میدهند» سر میدهند، در صورتی که خطای مشترک همه جریانهای سیاسی خارجنشین چه راست و چه چپ این است که پس از 40 سال هنوز به این واقعیت دست پیدا نکردهاند که:
اولاً اپوزیسیون و آلترناتیو واقعی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم فقط و فقط در داخل کشور میباشند نه در خارج از کشور و بدون تردید هر گونه حرکت دموکراتیک و دینامیک و مستقل تحولخواهانه و انقلابی و اصلاحگرایانه تکوین یافته از پائین فقط و فقط از توان این جامعه مدنی جنبشی داخل کشور بر میآید، نه جریانهای سیاسی هویتطلب خارج از کشور؛ که مثل جگر زولیخا هر کدام بر طبل قدرتطلبانه خود میکوبند و البته همه آنها سورنا را از دهان گشادش مینوازند.
ثانیاً این اپوزیسیون واقعی داخل کشور فقط و فقط همان جنبشهای دو مؤلفهای طبقاتی و مطالباتی میباشند که به صورت حلزونی در طول 41 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، این رژیم را با تکیه بر منابع قدرت خود به صورت دموکراتیک و دینامیک به چالش کشیدهاند؛ و مستقل از جریانهای سیاسی خارجنشین به صورت خودبنیاد و خودسازمانده و خودرهبر در شکل مارپیچی و حلزونی حرکت رو به جلو داشتهاند؛ و نسبت به هر گونه رهبرسازی و شخصیتسازی دورهای بوقهای امپریالیسم خبری و تبلیغات جریانهای سیاسی خارجنشین، گوششان را پر کردهاند؛ و البته به همین دلیل است که تقریباً دستاورد نهائی 41 ساله بوقهای امپریالیسم خبری و تبلیغات جریانهای سیاسی خارجنشین در دو جبهه راست و چپ (از صدای آمریکا تا بیبی سی و تا سلطنتطلبان نگونبخت و مجاهدین خلق و جریانهای تجزیهطلب قومیتی و چپ غیر مذهبی و حامیان جنگطلبان و تحریمهای همه اقتصادی جناح هار امپریالیسم آمریکا و دولت فاشیست و نژادپرست و مهاجرستیز و دموکراسیستیز و ضد اخلاق زیست محیطی ترامپ) برای مردم ایران صفر میباشد؛ و حداکثر دستاوردی هم که برای آن جریانها داشته است، تکیه بر خیزشهای بیسر و بیرهبر و اتمیزه و بیهدف و بیبرنامه و بیگفتمان و کور مثل خیزش دیماه 96 و آبانماه 98 میباشد تا بتوانند در خلاء رهبری و سازماندهی و برنامه و گفتمان این خیزشها توسط بوقهای تبلیغاتی امپریالیست خبری رهبری خود را به شکلی بر این خیزشها کور قالب کنند؛ و از این خیزشهای کور یارگیری و یا پیاده نظام برای کسب قدرت سیاسی آینده خود بسازنند. آنچنانکه سعدی در این رابطه میگوید:
شنیدم گوسفندی را بزرگی / رهانید از دهان و چنگ گرگی
شبانگه کارد بر حلقش بمالید / روان گوسفند از وی بنالید
که از چنگال گرگم در ربودی / چه دیدم عاقبت گرگم تو بودی
5 - بین «جنبش سوسیالیستی» و «جنبش کارگری» تفاوت وجود دارد، آنچنانکه بین «جنبش اجتماعی سوسیالیستی» و «جنبش کارگری سوسیالیستی» تفاوت وجود دارد و بین «سوسیالیست جامعهمحور» و «سوسیالیسم دولتمحور» نیز تفاوت از فرش تا عرش میباشد. البته هرگز نباید جوهر تمامی جنبشهای کارگری (آنچنانکه کارل مارکس به خطا میپنداشت) تبیین جوهر سوسیالیستی بکنیم، چراکه آنچنانکه در فرایند پساجنگ بینالملل اول در آلمان شاهد بودیم خود هیتلر و هیولای نازیسم و فاشیسم در آلمان مولود انتخابات کارگری و جنبش کارگری آلمان و حمایت همه جانبه جنبش کارگری آلمان از هیتلر و نازیسم و فاشیسم بود، مع الوصف، از آنجائیکه «موضوع جنبش سوسیالیستی انسان بما هو انسان و انسان فی نفسه میباشد» و از آنجائیکه مشکل عمومی و مشترک بشر امروز در کره زمین عبارت است از:
الف - گرم شدن زمین و به چالش کشیده محیط زیست بشر.
ب - تهدید قدرت اتمی امپریالیستی و متروپل سرمایهداری جهانی.
ج – عمیق شکاف بین شمال و جنوب در چارچوب رویکرد نئولیبرالیسم حاکم،
بنابراین در این رابطه است که در تحلیل نهائی میتوان داوری کرد که «جنبش سوسیالیستی و جنبش دموکراسیخواهانه علاوه بر اینکه یک جنبش اجتماعی میباشند، یک جنبش انسانمحور و جامعهمحور و دموکراسیمحور (نه لیبرالیسممحور) آن هم به صورت دموکراسی سه مؤلفهای است.»
ادامه دارد