سنگهائی از فلاخن - سلسله بحثهای تئوریک در باب دموکراسی و آزادی – قسمت شصت و یک
دموکراسی سه مؤلفهای سوسیالیستی «جنبش اجتماعی است» برای نجات جامعه ایران از «استثمار انسان از انسان» و «استبداد سیاسی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم» و «استحمارزدائی حافظه فرهنگی جامعه متکثر و رنگین کمان ایران»
یادمان باشد که در جریان فراجنبش ضد استبدادی سال 57 مردم ایران، آنچه که باعث سازماندهی آن ابر جنبش ضد استبدادی بر علیه رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی و تغییر توازن قوا در عرصه میدانی گردید، منهای علنی بودن آن جنبشها، پیوند آنها در چارچوب نهادهای مذهبی، سنتی، مساجد و توسط روحانیت سنتی بود که خمینی در خلاء سازماندهی (توسط جریانهای سیاسی جامعه سیاسی ایران) توانست توسط «سازماندهی سنتی این حفره عظیم را پر کند و با آن رهبری و گفتمان ارتجاعی خود را بر ابر جنبش فوق نهادینه سازد». البته رمز نهادینه شدن هژمونی خمینی بر ابر جنبش ضد استبدادی سال 57 همین تکیه خمینی بر سازماندهی عمودی سنتی روحانیت بود.
9 - حرکت حلزونی خیزشهای معیشتی بیسر و اتمیزه دیماه 96 و آبانماه 98 نشان داد که «توسط تئوریهای کلاسیک هرگز و هرگز نمیتوان خیزشها و جنبشهای آزادیخواهانه و برابریطلبانه افقی اردوگاه بزرگ کار و زحمت امروز جامعه بزرگ و متکثر و رنگین کمان ایران را تبیین و پیشبینی کرد» بنابراین تنها مسیر فهم و شناخت جنبشها و خیزشهای افقی اردوگاه بزرگ کار و زحمت امروز جامعه ایران (توسط جنبش پیشگامان) «شرکت میدانی در این جنبشها و خیزشها و جمعبندی مرتب آنها، جهت استخراج تئوری و تحلیل از آنها میباشد» مع الوصف، از اینجا است که باید بگوئیم که جنبش پیشگامان در عرصه راهبری (نه رهبری) هرگز نباید بر «خبر صرف» تکیه بکنند، بلکه پیوسته باید «خبر را در دستگاه نظریهپردازانه دیالکتیکی خود بدل به تحلیل و تبیین و تئوری بکنند» به عبارت دیگر «آنچه مهمتر از خبر و جمعآوری خبر برای جنبش پیشگامان اردوگاه بزرگ کار و زحمت میباشد، تحلیل دیالکتیکی آن خبرها و استخراج و استنتاج تئوری از آنها میباشد». شاید بتوان این موضوع را اینچنین بیان کرد که خبرها فی نفسه هرگز نمیتوانند برای پیشگام و جنبشهای افقی راهگشا باشند «تنها تحلیل و تئوری استخراج شده از آن خبرها است که میتواند راهگشا باشند.»
10 - یکی از موانع ساختن دموکراسی در جامعه ایران این است که در جامعه ایران «بازتبدیل نقش فرد به نهاد جمعی تقریباً امری غیر ممکن میباشد». لذا در این رابطه است که از مصدق تا شریعتی با اینکه تمامی تلاشهای این دو در راستای دستیابی به دموکراسی در جامعه ایران بوده است، اما در فرایند پساوفات هر دو آنها، تنها یادمان فردی و شخصی و خاطرات کاراکتری و فکری باقی مانده است، به عبارت دیگر حرکت عملی و نظری آنها پس از وفات نتوانسته است «به صورت نهاد جمعی، مانند گاندی در هند و یا نلسون ماندلا در آفریقای جنوبی بازتولید بشود» و البته این «آفت ریشه در روانشناسی جمعی و حافظه فرهنگی و حافظه تاریخی جامعه ایران دارد» چراکه «آفت عمده روانشناسی جامعه ایران این است که خالی از روحیه جمعی میباشد» و شاید بهتر آن باشد که بگوئیم جامعه ایران در طول هزار سال گذشته برعکس جامعه مغرب زمین، «دارای روحیه فردی بوده است» و همین «روحیه فردی مانع بزرگی در مسیر دموکراسیسازی در جامعه ایران بوده است» و همچنین همین روحیه فردگرایانه جامعه ایران بوده است که باعث گردیده است تا در طول هزاران سال گذشته «استبداد به عنوان یک امر مستمر در جامعه ایران بازتولید بشود.»
البته در خصوص عوامل تکوینی این روحیه فردی میتوان به چند علت در اینجا اشاره کرد از جمله:
الف – حاکمیت اسلام فقاهتی به خصوص از قرن چهارم (دوران آلبویه) بر باور و حافظه فرهنگی مردم ایران. یادآوری میکنیم که از آنجائیکه مبانی ساختاری اسلام فقاهتی بر «سه پایه تکلیف، تقلید، تعبد استوار میباشد» و از آنجائیکه موضوع اسلام فقاهتی «فرد میباشد، نه جامعه» و از آنجائیکه در اسلام فقاهتی، «فقه سیال و تاریخی قرآن و روایات گذشته ائمه، بدل به احکام ابدی غیر قابل تغییر میشود» و اسلام فقاهتی حوزههای فقهی آن را «شریعت غیر قابل تغییر نازل شده از آسمان برای خود میدانند و به عنوان قانون خدا برای بشریت تعریف میکنند» و با اینکه بیش از 90% همین فقه قرآن و روایات ائمه همان قوانین اجتماعی و فردی اعراب جاهلیت ماقبل اسلام بوده است که توسط پیامبر اسلام با کمی تعدیل اخلاقی در چارچوب همان رویکرد مردسالارانه و حاکمسالارانه جاهلیت اعراب بادیهنشین مطرح شده است، اسلام دگماتیست فقاهتی خارج از هر گونه اجتهاد در اصول و فروع و خارج از مدلسازی از حرکت پیامبر اسلام مانند شاه ولی الله دهلوی، در طول هزار سال گذشته تلاش کردهاند تا این فقه دگماتیسم فرا تاریخی به صورت قانون و حقوق و اخلاق و سیاست و تکلیف بر باور و حافظه فرهنگی جامعه بزرگ ایران تزریق نمایند. در نتیجه همین جوهر حاکمسالارانه و مردسالارانه و همین حاکمیت اسلام فقاهتی بر باور و حافظه فرهنگی و اعتقادی مردم ایران باعث گردیده است تا جامعه ایران در طول هزار سال گذشته دارای روحیه فردی و روحیه استبدادپذیری در عرصه اجتماعی و اخلاقی و سیاسی بشوند.
ب – دومین عاملی که باعث گردیده تا جامعه ایران در طول هزار سال گذشته گرفتار روحیه فردی بشوند «شیوه تولید آسیائی» میباشد که به علت کم آبی و سیستم قنوات (به عنوان مهندسی آبیاری و آبخیزداری سرزمین ایران) که لازمه نهادینه کردن آن شیوه و این سیستم، «دولت متمرکز میباشد» در نتیجه این همه باعث گردیده است تا در طول هزاران سال گذشته در جامعه ایران (برعکس اروپا که طبقه حاکم بر هیئت حاکمه سلطه داشتند) این «دولت و حکومت و هیئت حاکمه بوده است که پیوسته بر طبقه حاکم سلطه و غلبه داشته است». بدین جهت همین جایگاه تاریخی هیئت حاکمه در ایران باعث گردیده است «تا استبداد از تاریخ گذشته الی الان پیوسته در ایران بازتولید بشود.»
ج – حمله قبائل وحشی از اسکندر تا مغول و تیمور و تا روسیه زمان فتحعلی خان قاجار و بالاخره متفقین در جنگ بینالملل دوم و ماهیت ایلیاتی قریب به اتفاق قدرتهای حاکمه که همگی توسط جنگهای بین دو ایل همراه با برتری یک ایل بر ایل دیگر حاکم میشدند و به علت همین جنگهای خونین و ویرانگر بوده است که شعار مردم ایران در طول هزار سال گذشته این بشود که «دامن خود را نگهدار تا آتش نگیرد» که بدون تردید سنتز نهائی همه اینها همین روحیه فردی و فردگرایانه جامعه ایران میباشد که امروز شاهدان هستیم.
د - عدم «تجربه دموکراسی» جامعه ایران، حداقل در 120 سال گذشته، یکی دیگر از عواملی بوده است که حداقل در 120 سال گذشته «استبداد در جامعه استبدادزده، فقهزده ایران بتواند بازتولید بشود». یادمان باشد که آنچنانکه فوقا هم اشاره کردیم «دموکراسی در جامعه یک انتخاب است که به صورت یک پروسس (نه یک پروژه) در فرایندهای مختلف توسط کنشگران دموکراسیخواه آن جامعه ساخته میشود» و از آنجائیکه این دموکراسی انتخابی و پروسسی با جامعه (که موضوع دموکراسی میباشد) رابطه دیالکتیکی و دو طرفه دارد، یعنی «به موازات اینکه جامعه دموکراسی را میسازد، تجربه دموکراسی توسط آن جامعه، باعث اعتلا و رشد نهادهای دموکراسیخواهانه در آن جامعه میگردد» و همین اعتلا و رشد نهادهای دموکراسیخواهانه در جامعه باعث میگردد تا آن جامعه پتانسیل دموکراتیک کردن آن دموکراسی در راستای نهادینه کردن دموکراسی در آن جامعه پیدا کنند.
ه – اگر چه سرمایهداری ایران از دوران صفوی و قاجار به صورت سرمایهداری تجاری تکوین پیدا کرده است، اما به موازات «پیدایش چاههای نفت» و جایگزین شدن «دلارهای نفتی به جای مالیات و سرمایههای تجاری در عرصه تکوین سرمایهداری تولیدی در جامعه ایران»، به خصوص در دوران رژیم کودتائی پهلوی، از آنجائیکه هر دو کودتای پهلویساز (که در سال 1299 پهلوی اول با حمایت امپریالیسم انگلیس حاکم گردید و کودتای 28 مرداد سال 32 که پهلوی دوم با حمایت امپریالیسم آمریکا حاکم شد) در چارچوب غارت نفت مردم ایران صورت گرفتند و با عنایت به اینکه در تحلیل نهائی حداقل از دوران رضا خان الی الان، تمامی سرمایههای نفتی مردم نگونبخت ایران، در دست حکومتهای فاسد و دسپاتیزم قرار داشته است، همین امر باعث شده تا منهای اینکه قدرتهای حاکم بینیاز از مالیات مردم ایران بشوند و علاوه بر اینکه قدرتهای فاسد حاکم خود را پاسخگوی مردم ندانند، «سرمایهداری تولیدی در جامعه ایران به صورت دستوری از بالا و توسط همان دلارهای نفتی بادآورده تکوین و رشد پیدا کنند» که البته فونکسیون این سرمایهداری نفتی و رانتی امروز آن شده است که برعکس جامعه اروپا که سیر طبیعی سرمایهداری به صورت یک پروسس در فرایندهای مختلف سرمایهداری تجاری تا تولیدی باعث گردیده است تا جامعه سنتی فردگرای مناسبات فئودالیسم و زمینداری اروپا در چارچوب مناسبات سرمایهداری به تولید اجتماعی و تقسیم کار اجتماعی دست پیدا کنند (که البته همین تولید اجتماعی مناسبات سرمایهداری شرایط و بسترها برای اجتماعی کردن اقتصاد و سیاست و معرفت توسط دموکراسی سه مؤلفهای فراهم میکنند) برعکس، در جامعه ایران هرگز مناسبات سرمایهداری رانتی و نفتی غالب نتوانسته است «بسترساز تقسیم اجتماعی کار بشود.»
بدین جهت به این دلیل است که «سرمایهداری رانتی و نفتی در جامعه ایران هرگز نتوانسته است، بسترساز ساختن دموکراسی سه مؤلفهای سیاسی و اقتصادی و معرفتی بشود» و به علت همین انحراف ساختاری بوده است که حتی در دهه 40 که حکومت کودتائی و توتالیتر پهلوی دوم تلاش کرد تا توسط رفرم شاه – کندی به اصلاحات اقتصادی در راستای نئولیبرالیسم اقتصادی کینزی بپردازد، هرگز این رویکرد نئولیبرالیسم اقتصادی او در جامعه ایران نتوانست به لیبرالیسم سیاسی برای جامعه ایران بیانجامد؛ و رویکرد نئولیبرالیسم اقتصادی پهلوی دوم که توسط سرمایههای رانتی نفتی به انجام رسید در خدمت قدرت مطلقه خودش درآمد؛ و از آنجائیکه با ظهور طبقه متوسط شهری و اردوگاه کار و زحمت شرایط سیاسی و اجتماعی برای این اردوگاه اصلی جامعه ایران فراهم نبود، این همه باعث گردید تا «در سال 57 کل جامعه ایران بر علیه رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی قیام کنند» نه طبقهای از جامعه ایران؛ و علت این امر همان بود که «رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی در سال 57 پایگاه طبقاتی نه در طبقه متوسط شهری داشت و نه در طبقه کار و زحمت». طبیعی است که در مقایسه جامعه ایران با جوامع اروپا (که تمامی لیبرال دموکراسیها متروپل در بستر نظام سرمایهداری شکل گرفتند) در جامعه ایران حداقل در طول 120 سال گذشته تمامی «استبدادهای رنگارنگ در بستر اقتصاد سرمایهداری رانتی و نفتی شکل گرفتهاند.»
ادامه دارد