سنگ‌هائی از فلاخن - سلسله بحث‌های تئوریک در باب آزادی و دموکراسی – قسمت شصت و هفت

 

«رابطهٔ دیالکتیکی میان دموکراسی و سوسیالیسم» با سه رویکرد مختلف «انطباقی، تطبیقی و دگماتیستی» در بستر سه مدل مختلف «سوسیالیسم مارکسی»، «سوسیال، دموکراسی برنشتاینی» و «دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفه‌ای جنبش پیشگامان مستضعفین ایران»

 

در این رابطه است که شریعتی و اقبال و جنبش پیشگامان مستضعفین ایران معتقدند که:

الف – باید به «آزادی» همه رقبا احترام گذاشت.

ب – باید پاسدار «حقوق شهروندی» همه افراد جامعه به صورت علی السویه شد.

ج – باید پاسدار «آزادی‌های اجتماعی و قوانین دموکراتیک و فعالیت سیاسی» برای همه افراد جامعه شد.

د – باید بر «کار فرهنگی و تبلیغی» در سازمان‌های جامعه مدنی و سپهر عمومی تکیه کرد.

ه – سوسیالیسم و دموکراسی «یک نظام اجتماعی و سیاسی و اقتصادی می‌باشد نه یک پدیده صرف طبقاتی.»

و – تحول همه جانبه سیاسی در گرو «تحول همه جانبه اجتماعی و فرهنگی از پائین جامعه است». چراکه «تحول همه جانبه اجتماعی تنها توسط همه مردم امکان‌پذیر می‌باشد، نه توسط احزاب و نخبگان از بالا»، بنابراین از آنجائیکه در رویکرد ما «عاملیت کنش‌گری دموکراسی و سوسیالیسم جامعه می‌باشد نه طبقه، طبیعی است که عاملیت کنش‌گری تحول سیاسی و اقتصادی و فرهنگی هم جامعه می‌باشد». ولذا در این رابطه است که برای «انجام تحول همه جانبه سیاسی توسط جامعه در رویکرد ما ضرورت دارد که تحول همه جانبه اجتماعی مقدم بر تحول همه جانبه سیاسی باشد»؛ به عبارت دیگر در رویکرد ما «بدون تحول همه جانبه اجتماعی امکان ظهور عاملیت اجتماع وجود ندارد» و شاید بهتر باشد که مطلب را این چنین بگوئیم که در رویکرد ما «عاملیت کنش‌گری جامعه در گرو تقدم تحول اجتماعی می‌باشد آنچنانکه تقدم تحول اجتماعی همه جانبه هم در رویکرد ما در گرو تحول فرهنگی از پائین جامعه است». معنای دیگر این حرف آن است که در رویکرد ما «تنها از طریق تحول همه جانبه فرهنگی از پائین و از مسیر بازسازی اسلام تطبیقی جامعه‌سازانه است که می‌توان به تحول اجتماعی و در ادامه آن به تحول همه جانبه سیاسی دست پیدا کرد». نباید فراموش کنیم که در رویکرد ما «تحول همه جانبه اجتماعی توسط تحول همه جانبه فرهنگی تنها در بستر دموکراسی به انجام می‌رسد.»

سادساً تفاوت سوسیالیسم اقبال و شریعتی و جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در 44 سال گذشته با سوسیالیسم کارل مارکس در این می‌باشد که «سوسیالیسم کارل مارکس در چارچوب دولت دیکتاتوری پرولتاریا از بالا شکل می‌گیرد، در صورتی که دموکراسی و سوسیالیسم ما از پائین توسط جامعه مدنی جنبشی خودبنیاد و خودرهبر و خودسازمانده تکوین پیدا می‌کند.»

سابعاً در رویکرد ما، «دموکراسی بر پایه دموس یا مردم در قدرت تعریف می‌شود، نه فی نفسه و مجرد و انتزاعی». چراکه در رویکرد ما «مردم یا جامعه تنها عاملیت کنش‌گری در این عرصه دارند ولاغیر» و از اینجا است که می‌توان گفت که دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفه‌ای مورد اعتقاد ما، «نظام برخاسته از پائین و متکی بر پائین و پاسخگو به پائین می‌باشد» و اصلاً «بالائی‌ها هم توسط پائینی‌ها تعیین می‌شوند نه بالعکس.»

ثامناً در رویکرد ما «مبارزه در هر شکل آن وقتی که مناسبات ضد انسانی سرمایه‌داری حاکم باشد، دارای جوهر ضد سرمایه‌داری می‌باشد.»

تاسعا در رویکرد ما برای دستیابی به دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفه‌ای، «نباید به انتظار قطار تاریخ نشست، بلکه برعکس باید به صورت یک جنبش سیاسی – اجتماعی آن را بنا کرد.»

عاشرا در رویکرد ما «سوسیالیسم و دموکراسی در نهایت به صورت فلسفه زندگی تعریف می‌گردد نه چیزی کمتر از آن». لذا در این رابطه است که شریعتی می‌گوید که:

«سوسیالیسم برای ما تنها یک سیستم توزیع نیست یک فلسفه زندگی است و اختلاف آن با سرمایه‌داری هم در شکل نیست» (م. آ - ج 10 - ص 9).

«وانگهی آزادی جوهر آدمی چه می‌شود؟ در نظامی که بر تضاد طبقاتی و بر بهره‌کشی و بر انتقال همه ارزش‌های انسانی به قدرت پول استوار است، چگونه می‌شود از دموکراسی و آزادی سیاسی و فکری سخن گفت؟ دموکراسی و سرمایه‌داری؟ این دو چگونه با هم جمع می‌توانند شد. مگر اینکه از دموکراسی پوششی دروغین برای مخفی کردن بهره‌کشی از انسان بسازیم و این کثیف‌ترین فریب و بزرگترین آفت دموکراسی است. ممکن است در چنین نظامی انسان‌ها احساس آزادی کنند اما این یک احساس کاذب است، ممکن است در چنین جامعه‌هائی همه افراد آزادانه رأی بدهند؛ اما پیش از آن سرمایه‌داری است که رأی‌ها را در صندوق رأی‌هایشان فرو ریخته است، زیرا پول خودآگاه و ناخودآگاه رأی می‌سازد. در میدان بازی که هر کسی آزاد است بتازد، شک نیست تنها کسانی که سوارند پیش می‌افتند و پیاده‌ها از این آزادی و برابری حقوق سیاسی همیشه عقب می‌مانند، بنابراین ممکن نیست آزادی داشت و احساس عرفانی و اخلاص اخلاقی و وجودی هم داشت، مگر اینکه پیش از آن نظام زندگی، نظامی باشد که انسان‌ها را از بند زندگی مادی و از اسارت اقتصادها رها کند...در یک جامعه سوسیالیست، به راستی سوسیالیست، تمرکز مالکیت افراد در یک بوروکراسی منجمد و همیشگی و مقتدر به نام حزب واحد یا به نام دیکتاتوری طبقاتی، اما در حقیقت دیکتاتوری رهبر ممکن نیست. دیکتاتوری‌ای که در فلسفه به نفی شخصیت و نفی نقش فرد در تاریخ معتقد است و در عمل فردپرستی را از حد فاشیسم هم می‌گذراند، بنابراین انسان سوسیالیست پیش از آن یک انسان خدائی است، یک جوهر صافی متعالی است، یک انسان به ایثار رسیده است. بی‌شک انسانی که در عین حال برای ایثار یک توجیه ایدئولوژیک و متناسب با جهان‌بینی خویش دارد؛ و نیز انسانی که به آزادی، آزادی راستین انسان، نه آزادی تجارت می‌اندیشد، انسانی است که در جامعه‌ای زندگی می‌کند که قبلاً در آن انسان از بند نظام سرمایه‌داری رها شده و نظام طبقاتی انسان را دو قطبی نکرده است و شرک طبقاتی، شرک نژادی و شرک تباری بر انسان حاکم نیست، بنابراین می‌بینیم که این سه شخصیت که اکنون با هم می‌جنگند باید با هم همدست باشند تا نه تنها توحید انسانی، توحید اجتماعی و توحید طبقاتی را تحقق دهند، بلکه تا حرکت تکاملی انسان را در مسیر تاریخ تسریع نمایند و در همان حال نیز به این حرکت جهت راستینش را ببخشند» (م. آ - ج 2 - ص 147 - س 10 به بعد).

«انسان، این خداگونه آزاد و آگاه و آفریننده که فرشتگان همه در پایش به سجود افتاده‌اند و زمین و آسمان و هر چه در این میانه است مسخر اویند که حقیقت و زیبائی و خیر را به نیروی دانش و هنر و اخلاق صید می‌کند که عظمت را می‌ستاید و ارزش‌ها را می‌پرستد و آزادی را می‌جوید و از جهان‌آگاهی به خودآگاهی و از آن به خداآگاهی می‌رسد» (م. آ - ج 2 - ص 6 - س 4 به بعد).

«الآن اسلام در تنگنائی شدید قرار گرفته است که از هر دو سو با هم و شاید با آگاهی هم بمباران می‌شود و معلوم است که این اسلام با این شکل تضاد پیدا می‌کند، اما با چه چیز؟ هم با منفعت‌ها و قدرت‌ها و طمع‌های جهان‌خواری، هم با مکتب‌ها و ایدئولوژی‌ها و مذهب‌ها و عقایدی که مدعی نجات انسان‌اند؛ یعنی اسلام یک هوو پیدا می‌کند و یک دشمن یک رقیب پیدا می‌کند و یک خصم. مبارزه خصم با یک حقیقت و یک قدرت، مبارزه اصولی است، یعنی اختلاف و تضاد در هدف‌ها است، در مبانی است، در مقاصد است. اسلام در برابر استعمار، در برابر امپریالیسم جهانی، یک چنین رابطه‌ای دارد؛ یعنی رؤیاروئی دارد. این می‌خواهد که آن نباشد و آن می‌خواهد که این نباشد و ریشه کن شود؛ زیرا در اصول، در آرمان‌ها و در هدف‌ها با هم تضاد دارند. آن به نجات و آزادی و کمال انسان و به صلح و عدالت می‌اندیشد و این به استثمار خلق‌ها و ملت‌ها و به حق‌کشی و نابود کردن انسان و به تبدیل انسان به یک خوک مصرف کننده، یا به یک کارگر استثمار شونده و یا یک برده سیاسی، بنابراین تضاد این دو تضادی اصولی است. از طرف دیگر همین اسلام که در جامعه امروز در نسل امروز، یک دعوت فکری و جذب کننده نسل جوان و روشنفکر است، خود به خود با ایدئولوژی دیگری که همین هدف‌ها را شعار خودش قرار داده است و مدعی همین آرمان‌ها است، تضاد پیدا می‌کند. این تضادها، تضاد دو رقیب است، نه دو خصم، دو رقیبی که در آرمان‌ها و شعارها با هم مشترکند، اما در شکل دعوت، در طرح مسائل، این، آن را غلط می‌شمارد و باطل و آن این را غلط می‌خواند و باطل و در این جدال و برابری‌خواهی و در این رقابت است که صداقت و لیاقت هر کدام، برای تحقق شعارهای‌شان و میزان راستی و صدق و ارزش‌شان، مشخص خواهد شد و واقعاً استعدادشان برای اینکار در زمان معین خواهد گردید، بنابراین اسلام الآن در دو جبهه در معرض خطر قرار گرفته است: یکی جبههٔ قدرت‌های ضد انسانی و یکی جبهه ایدئولوژی‌هائی که به انسان و به نجات و آزادی انسان تکیه می‌کنند و شعار می‌دهند و خود را به عنوان دعوت و انگیزه و حرکت در برابر استعمار و قدرت‌های ضد انسانی جهان معرفی می‌کنند» (م. آ - ج 2 - ص 18 و 19 - س 10 به بعد).

«دوم آزادی است. این کلمه در مذهب یک بعد بی‌نهایت عمیق دارد، اما در تاریخ و در فلسفه‌های ماتریالیستی جدید معنای خیلی خلاصه شده سطحی و بدون دامنه دارد. به هر حال آزادی یکی از ابعاد اساسی وجود انسان است. آرمان نهائی تمام مذاهب نجات است. موگشا در فلسفه هند، در این فلسفه آرزوی همه موگشا است. موگشا یعنی نجات انسان از این گردونه تناسخ که تناسخ یک زندان است و اصلاً در این فلسفه، مذهب آمده است تا با تلاش خودسازی، انسان را از آن گردونه و نه تناسخ نجات بدهد و او را به لایتناهی بکشاند. لیبرته آزاد شدن از یک بند است فقط، اما فلاح در بردارنده یک آزادی تکاملی وجودی است، نه آزاد شدن یک فرد از توی یک زندان. یک برداشتن مانع نیست، بلکه یک نوع رشد است. یک شکوفائی است. خوب در همه مذاهب و در تمام تلاش‌های اجتماعی و سیاسی هم می‌بینیم آزادی انگیزه بزرگی برای این همه مجاهدت‌ها و این همه شهادت‌هاست. از هر جای تاریخ انقلاب برای آزاد شدن را بگیرید تا همین الآن. هنوز هم میلیون‌ها توده دهقانی و کارگری و روشن‌فکران خون و زندگی‌شان را می‌دهند برای اینکه آزادی را به دست بیاورند و برای اینکه استعمار را، امپریالیسم را، دیکتاتوری را نابود کنند. این امر که هم اکنون گسترش دارد، در طول تاریخ هم وجود داشته است، بنابراین مفهوم و بعد آزادی‌خواهی و آزادی طلبی، بزرگ‌ترین عاملی است که انسان را از جمود و از خواب و از عبودیت در برابر یک قدرت خارجی نجات می‌دهد. بعد سوم عدالت‌خواهی است. از وقتی که تبعیض ایجاد شد تلاش برای رفع تبعیض هم به عنوان ضدش ایجاد شد. به میزانی که تضاد، استثمار، بهره‌کشی و فاصله طبقاتی زیادتر می‌شود، تلاش و جنگ برای عدالت توسعه پیدا می‌کند تا جائی که به یک انفجار جهانی برسد قطعاً. از وقتی که ماشین آمد، چون ماشین تولید را و بهره‌کشی را صد برابر می‌کند، وضع حادتر شده است. ارباب چقدر می‌تواند از یک دهقان با یک بیلش بهره‌کشی بکند؟ دهقان پنج خروار تولید می‌کند، یک خروارش که مال آب و زمین، یک خروارش مال بذر است، یک خروارش هم مال خرج است، دو خروار دیگر می‌ماند که همان را ارباب می‌تواند ببرد؛ اما وقتی که همین بیل تبدیل به یک ماشین می‌شود، این ماشین در یک روز پانصد برابر یک فرد تولید می‌کند و آن همه را سرمایه‌دار می‌برد و معلوم است که در چنین رابطه‌ای تضاد طبقاتی به صورت وحشتناکی به اوجش می‌رسد و درگیری و نفرت و کینهٔ طبقاتی جزو اساسی‌ترین واقعیت‌های زمان ما می‌شود؛ و بنابراین تلاش برای عدالت به عنوان یک عامل ضد آن و یک تلاش عمومی در می‌آید که نمی‌شود ندیده‌اش گرفت و در برابرش مقاومت کرد؛ و هر مذهبی و هر ایدئولوژی‌ای و هر اسلامی و هر تشیعی که این مسئله برایش مطرح نباشد و برای آن جواب نداشته باشد و خودش را در این مسیر و در متن این انقلاب عدالت‌خواهانه امروز و این جهتگیری ضد سرمایه‌داری نیندازد، پرت است و اصلاً کلاهش پشم ندارد و آینده ندارد و محکوم به نفی و مرگ و شکست است؛ زیرا این اسلام علی نیست، اسلام عثمانی است که باید برود، منتهی یک عثمانی که ماشین هم دارد، یک عبدالرحمانی که حالا ماشین هم دارد و غارت هم می‌کند و تمام منابع دنیا را هم می‌چاپد، علم هم دارد و بدین ترتیب دیگر معلوم است که سرمایه‌داری به کجا می‌رسد و استثمار و بهره‌کشی و تضاد به کجا می‌رسد. باری این بعد و این نیاز و این ضرورت جنگ در راه عدالت‌خواهی در طول تاریخ وجود داشته است و از یک نسل به نسل دیگر رسیده است و اکنون هم در زمان ما طوری گسترش جهانی و شدت وحدت حیاتی پیدا کرده است که خیلی از روشنفکران به خاطر شدت این جنگ آنقدر غرقش شده‌اند که همه ابعاد دیگر انسانی و نیازهای دیگر وجود انسانی را فراموش کرده‌اند و این خطر یک بعدی شدن است و یک انسان آگاه نباید دچار این یک بعدی شدن باشد، گرچه شاید اگر توده‌ها و کارگرها دچار این یک بعدی شدن بشوند اشکالی نداشته باشد و شاید هم لازم باشد؛ اما آدم آگاه هرگز به واسطه تشدیدی که یک عنصر به یک مسئله می‌گذارد و تکیه‌ای که به آن می‌کند، نباید خودش را قربانی آن که تکیه یک جائی و یک بعدی است، بکند» (م.آ - ج 2 - ص 44 و 44 و 45 - س 11 به بعد).

ادامه دارد