سنگهائی از فلاخن - سلسله بحثهای تئوریک در باب دموکراسی و آزادی – قسمت شصت و دو
دموکراسی سه مؤلفهای سوسیالیستی «جنبش اجتماعی است» برای نجات جامعه ایران از «استثمار انسان از انسان» و «استبداد سیاسی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم» و «استحمارزدائی حافظه فرهنگی جامعه متکثر و رنگین کمان ایران»
11 - از موانع دیگر ساختن دموکراسی در جامعه ایران، موانع نظری میباشند که مهمترین مانع نظری «خلاء تئوری استبداد در کنار رویکرد انطباقی به تئوری دموکراسی بوده است» چراکه «خلاء تئوری کنکرت و تطبیقی استبداد در جامعه ایران باعث گردید ه است تا نظریهپردازان دموکراسی از مشروطیت الی الان در عرصه نظریهپردازی گرفتار رویکرد انطباقی بشوند» و با کپی - پیست کردن نظریههای لیبرال دموکراسی مغرب زمین (و در رأس آنها دستاوردهای انقلاب کبیر فرانسه) تلاش میکردند تا به ساختن دموکراسی در جامعه ایران دست پیدا کنند (شعار تقی زاده در مشروطیت که میگفت: «باید از فرق سر تا ناخن پا غربی بشویم» سنتز همین رویکرد انطباقی نظریهپردازان مشروطیت در عرصه دموکراسیسازی در جامعه ایران بوده است) که البته همه این نظریهپردازان دارای رویکرد انطباقی در عرصه دموکراسیسازی در 120 سال گذشته شکست خوردند؛ و یعنی هرگز با رویکرد انطباقی نه تنها جامعه ایران نتوانست به دموکراسی دست پیدا کند، حتی به لیبرال دموکراسی سیاسی سرمایهداری هم نتوانست برسد، بنابراین نکته قابل توجه در این رابطه اینکه در خصوص ساختن دموکراسی:
اولاً باید عنایت داشته باشیم که ما «یک جامعه نداریم، بلکه برعکس جوامع یا جامعهها داریم». هرگز نباید پلان و نقشه یک جامعه (در رابطه با یک موضوع کنکرت اجتماعی) به صورت انطباقی و یا کپی - پیست از یک جامعه (مثلاً جوامع اروپائی) به یک جامعه شرقی آسیایی و پیرامونی مثل ایران منتقل نمائیم.
ثانیاً باید توجه داشته باشیم که در عرصه ساختن دموکراسی در جامعه بزرگ ایران، علاوه بر اینکه دموکراسی یک پروسس میباشد (نه یک پروژه) و در طول 25 قرنی که از عمر آشنائی بشر با دموکراسی میگذارد (از دولت شهرهای یونان زمان سقراط الی الان) بشر در جوامع مختلف و در دوران گوناگون «با یک نوع دموکراسی روبرو نبوده است و از جان لاک تا روسو و از منتسکیو تا مارکس و از لنین تا روزا لوگزامبرگ و از اقبال تا شریعتی همه و همه منادیان دموکراسی در اشکال مختلف بودهاند». آنچنانکه در همین چارچوب نظریهپردازان سوسیالیسم در عرصه نظر و عمل در طول بیش از دو قرنی که از عمر سوسیالیسم میگذرد از انواع و اشکال سوسیالیسم به عنوان یک پروسس (نه یک پروژه) سخن گفتهاند؛ و همچنین در این رابطه است که از پیوند بین دموکراسی و سوسیالیسم و از رابطه بین سوسیالیسم و دموکراسی. باز به عنوان یک پروسس نه یک پروژه، گفتهاند و نوشتهاند که البته در این چارچوب میتوان، رویکرد همه آنها را به دو دسته بزرگ تقسیم کرد.
دسته اول رویکردی که تلاش میکنند تا «دموکراسی را در عرصه مناسبات سرمایهداری به عنوان شکل حکومت تعریف نمایند» و توسط پیوند دادن دموکراسی با مناسبات سرمایهداری به تبیین پیوند بین «لیبرالیسم اقتصادی» و «لیبرالیسم سیاسی» بپردازند؛ که البته سنتز نهائی این رویکرد همان «لیبرال دموکراسی سرمایهداری میباشد» که به صورت مشخص از بعد از انقلاب کبیر فرانسه تا به امروز به عنوان رویکرد سیاسی و اقتصادی کشورهای متروپل سرمایهداری در آمده است؛ و آنچنانکه فوکو یاما مدعی است «همین لیبرال دموکراسی کشورهای متروپل در فرایند پسافروپاشی شوروی در دهه آخر قرن بیستم به عنوان یک پروژه پایان تاریخ شده است»؛ که آنچنانکه بوش پسر نماینده جناح هار امپریالیسم میگفت: «که بشریت و جوامع مختلف چه بخواهند و چه نخواهند مجبورند برای همیشه لیبرال دموکراسی را به عنوان عالیترین پروژه سیاسی اقتصادی بپذیرند.»
دسته دوم رویکردی است که تلاش میکنند تا «دموکراسی را در عرصه سوسیالیسم با قرائتهای مختلف آن تعریف نمایند.» که البته بر حسب نوع تعریفی که برای دموکراسی و سوسیالیسم قائل هستند، «انواع مختلف سوسیال دموکراسی و دموکراسی سوسیالیست قابل تبیین میباشد» که «دموکراسی سه مؤلفهای سوسیالیستی مورد اعتقاد ما هم در این رابطه قابل تعریف میباشد». بدین ترتیب است که میتوان نتیجهگیری کرد که «پروسه دموکراسی، غیر از پروسه لیبرالیسم میباشد» و لذا در این رابطه است که میتوانیم داوری کنیم؛ که اگرچه «تمامی رویکردهای لیبرالیستی در بستر نظام اقتصاد سرمایهداری شکل گرفتهاند، بدون تردید عامل شکست و استحاله دموکراسیها در جوامع سرمایهداری و استحاله دموکراسی به لیبرالیسم در جوامع متروپل همین نظام سرمایهداری بوده است» به طوری که در این رابطه میتوان داوری قطعی کرد که تا کنون آنچه در جوامع سرمایهداری تحت عنوان دموکراسی مطرح کردهاند، «همان لیبرالیسم فردگرایانه بوده است که به قول مارگرت تاچر نخست وزیر اسبق انگلستان در چارچوب اعتقاد به اصالت فرد و نفی اصالت جامعه توانسته است، جایگزین همان دموکراسی بشود» که از شکست سقراط در دستیابی به دموکراسی در دولت شهرهای یونان تا ظهور هیولای «ناسیو نالیسم واکنشی» امروز کشورهای متروپل از ترامپ در آمریکا تا کشورهای اروپائی بحرانزده (که آخرین آن رویکرد برگزیت در انگلستان و خروج این کشور از اتحادیه اروپا میباشد) همه و همه مولود همین شکست جهان سرمایهداری در تحقق دموکراسی در جوامع متروپل سرمایهداری میباشد؛ بنابراین این یک دروغ بزرگ میباشد که می گویند: «در تاریخ تا کنون یک دموکراسی هم بر پایه نظام اقتصادی غیر از سرمایهداری شکل نگرفته است.»
پر واضح است که اینگونه داوریها معلول شکست مارکسیست و سوسیالیست دولتی در قرن بیستم و فروپاشی شوروی سابق میباشد، یادآوری میکنیم که «نه کارل مارکس و نه انگلس در قرن نوزدهم و نه لنین در قرن بیستم هرگز و هرگز دغدغه دموکراسی نداشتهاند» و هرگز از مسیر «دموکراسی، سوسیالیست مورد اعتقاد خود را تبیین و تعریف نکردهاند». دغدغه مارکس و انگلس و لنین و دیگر سوسیالیستهای دولتگرا و دولتمحور دستیابی به سوسیالیسم از بالا توسط کسب قدرت سیاسی و حزب – دولت، همراه با متلاشی کردن ماشین دولت بوده است؛ و لذا همین رویکرد «دولتمحوری» و «دیکتاتوری پرولتاریا» که کارل مارکس از بعد از شکست کمون پاریس بر آن تکیه کرد و همان مطلق کردن نقش «جنبش طبقه کارگری» در تکوین سوسیالیسم به جای «جامعه» و یا «اردوگاه بزرگ کار و زحمت» و جایگزین کردن حزب نخبگان سیاسی یا حزب طراز نوین و حزب پیشتاز و پیشاهنگ به جای طبقه لنین، («حزبمحوری» لنین) خود نافی «دموکراسیمحوری» مارکسیسم در اشکال آن از آغاز تا الان میباشد.
باری، از آنجائیکه لازمه دستیابی به «دموکراسی رویکرد جامعهمحوری میباشد نه طبقهمحوری و نه حزبمحوری» این همه باعث گردید تا بالاخره جنبش بینالمللی سوسیالیسم دولتی و سوسیالیسم حزبی در قرن بیستم شکست بخورد و الی الان «بحران درونی مارکسیسم در اشکال مختلف آن لاینحل باقی بماند» که البته سنتز سه دهه لاینحل ماندن بحران درونی جریانهای مختلف مارکسیستی در عرصه بینالمللی آن شده است که لیبرال دموکراسی تحت رهبری جناح هار امپریالیسم آمریکا و در ادامه آن نئولیبرالیسم تاچری و ریگانی جایگزین سوسیالیسم دولتی و سوسیالیسم حزبی شکست خورده قرن بیستم بشوند. «ظهور دو هیولای امپریالیستی چین و روسیه از دل سوسیالیسم حزب دولت از دهه آخر قرن بیستم الی الان بدون تردید یکی از سنتزهای شکست مارکسیسم در قرن بیستم میباشد» بنابراین «با ظهور دو هیولای امپریالیسم چین و روسیه این واقعیت بر بشریت آفتابی گردید که برعکس ادعای طرفداران لیبرال دموکراسی سرمایهداری کشورهای متروپل مغرب زمین سرمایهداری خارج از رویکرد لیبرال دموکراسی توسط نظام متمرکز دولتی هم میتواند به صورت یک هیولای امپریالیستی ظاهر بشود.»
بدین جهت، بدین ترتیب است که در این رابطه میتوان داوری کرد که گرچه «دموکراسی در عرصه سوسیالیسم دولتی و سوسیالیسم حزبی قابل بازتولید نیست، سرمایهداری حتی با خشنترین نظامهای فاسد دسپاتیزم و دولتی آن قابل بازتولید میباشد» و «حرکت از مسیر کسب قدرت سیاسی و حرکت از بالا، آنچنانکه در دموکراسی پارلمانی مصدق آزمایش کردیم، هرگز و هرگز نمیتواند جامعه ایران را به دموکراسی شورائی تکوین یافته از پائین برساند.»
بدین خاطر «بسیج همگانی در عرصه ساختن دموکراسی، تنها توسط جنبش دموکراسیخواهانه سه مؤلفهای شورائی تکوین یافته از پائین حاصل میشود، نه توسط حرکت دموکراسیخواهانه پارلمانی یا حرکت لیبرال دموکراسیخواهانه دولتی و سرمایهداری تزریق شده از بالا.»
12- استراتژی معلمان کبیرمان محمد اقبال لاهوری و شریعتی «در عرصه ساختن دموکراسی سه مؤلفهای سیاسی و اقتصادی و معرفتی» اگر بخواهیم فرموله کنیم باید بگوئیم: «انقلابی در اندیشیدن و تحولگرایانه (نه اصلاحطلبانه) در عمل کردن میباشد.»
ادامه دارد