مبانی تئوریک و معرفتی

«استراتژی اقدام عملی سازمان‌گرایانه یا تحزب‌گرایانه جنبشی» - قسمت سوم

به این ترتیب که پیشگام آنچنانکه در چارچوب عقلانیت ابزاری برای کشف حقیقت، قدرت‌های سه گانه زر و زور و تزویر را به صورت مصداقی و عینی و مشخص و کنکریت به نقد می‌کشد، در عرصه سرپل قراردادن تضادهای عینی و مشخص و خاص و کنکریت حاکم بر زندگی روزمره همان گروه‌های اجتماعی، این نقدهای سه گانه سلبی قدرت‌های حاکم بر جامعه، در کنار فراورده‌های ایجابی قرار می‌دهد.

به این ترتیب است که مثلاً در عرصه نقد سیاسی در فرایند سلبی، او پروژه دموکراسی را به عنوان فراورده ایجابی در چارچوب خودآگاهی‌سازی توده‌ها به صورت آلترناتیو مطرح می‌نماید. یا در عرصه نقد سلبی اقتصاد سرمایه‌داری، او بر پروژه سوسیالیسم به عنوان فراورده ایجابی یا آلترنیوی تکیه می‌کند؛ و در عرصه نقد سلبی معرفتی یا باورهای سنتی توده‌ها، او پلورالیسم را به عنوان پروژه ایجابی مطرح می‌سازد.

علیهذا به همین دلیل است که خودآگاهی ادراکی مولود ادراک تضادها توسط گروه‌های مختلف و مشخص اجتماعی، «خود به دو مؤلفه خودآگاهی سلبی و خودآگاهی ایجابی تقسیم می‌شوند». در فرایند خودآگاهی سلبی، از آنجائیکه به صورت طبیعی برای گروه‌های مختلف اجتماعی سهل وصول می‌باشد، توده‌ها تنها به این فهم می‌رسند که نسبت به چه چیزی کافر و بیگانه هستند، اما در خودآگاهی ایجابی توده‌ها درمی‌یابند که چه پکیجی و چه برنامه آلترناتیوی در مرحله بعد از نفی آن موضوع دارند.

شاید بهتر باشد که اینچنین مطرح کنیم که تا زمانیکه «خودآگاهی سلبی توده‌ها، بدل به خودآگاهی ایجابی نشود، آن خودآگاهی در مرحله اراده و انتخاب و حرکت نمی‌تواند، تحول‌ساز اجتماعی و تاریخی به صورت همه جانبه بشود»؛ یعنی اگر بخواهیم با زبان حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری، در این رابطه سخن بگوئیم، باید بگوئیم که «خودآگاهی و پروسس خودآگاهی‌ساز پیشگام، پیوسته به صورت تنگاتنگ دارای دو فرایند می‌باشند، یکی فرایند «لا»، دیگری فرایند «الا»، در فرایند «لا» خودآگاهی فقط جنبه سلبی دارد؛ یعنی توده‌ها فقط درمی‌یابند که چه چیزی نمی‌خواهند و یا با چه چیزی باید مبارزه کنند و آن را نفی نمایند. اما در فرایند دوم که فرایند «الا» می‌باشد، توده‌ها، علاوه بر اینکه می‌دانند، چه چیزی نمی‌خواهند و با چه چیزی باید مبارزه کنند، آگاه به این حقیقت نیز می‌شوند که از بعد از نفی آن نخواسته‌های خود، چه چیزی باید جانشین و جایگزین آن نفی شده‌های خودشان بکنند

اینجا است که دیگر توده‌ها فریب نمی‌خورند و دیگر «توده‌ها تنها با مستبد و مستبدین مبارزه نمی‌کنند، بلکه بالعکس با استبداد مبارزه می‌کنند و مستبد را در عرصه نفی استبداد نفی می‌کنند، نه اینکه استبداد را در عرصه نفی مستبد که نشدنی و غیر ممکن می‌باشد.» و به این ترتیب است که تنها این مبارزه توده‌ها است که می‌تواند «در فرایند ایجابی به دموکراسی بیانجامد» و تنها با این مبارزه دو فرایندی است که توده‌ها توان آن را پیدا می‌کنند تا «دموکراسی سیاسی و دموکراسی اقتصادی (که همان سوسیالیسم می‌باشد) و دموکراسی معرفتی (که همان پلورالیسم اطلاعاتی می‌باشد) جایگزین استبداد سیاسی (که همان دسپاتیزم و دیکتاتوری) و استبداد اقتصادی (که همان سرمایه‌داری و مالکیت خصوصی می‌باشد) و استبداد اطلاعاتی (که همان منورالیسم می‌باشد) بکنند؛ و به نفی تمرکز فردی قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی و قدرت اطلاعاتی همراه با اجتماعی کردن، مؤلفه‌های سه گانه قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی و قدرت اطلاعاتی، دست پیدا کنند.

شاید جا داشته باشد که در همین جا به این مطلب بیافزائیم که یکی از عواملی که باعث شکست مبارزه مدرن 150 سال گذشته حرکت تحول‌خواهانه مردم ایران شده است، همین «تک مؤلفه‌ای یا تک فرایندی بودن مبارزه آنها بوده است» به این ترتیب که در طول 150 سال گذشته، مبارزه تحول‌خواهانه مردم ایران چه در عرصه انقلاب مشروطیت اول و مشروطیت دوم و چه در عرصه مبارزه قیام‌های تجزیه‌طلبانه منطقه‌ای جنگل و تبریز و کردستان و خوزستان و غیره و چه در فرایند نهضت مقاومت ملی دوران دکتر محمد مصدق و چه در فرایند انقلاب فقاهتی 57، در همه اینها توده‌های ایران «تنها می‌دانستند که چه کسی باید برود و چه کسی باید جانشین آنها بشود، بدون اینکه بدانند، چه نظامی باید برود و چه نظامی باید جانشین آنها بشوند

به عبارت دیگر در 150 سال گذشته، مردم ایران می‌دانستند «مستبد کیست» و باید با او مبارزه کنند و او را از مسند قدرت پائین بکشند، «اما نمی‌دانستند که استبداد چیست؟ و چگونه باید به جای مستبد با استبداد مبارزه کنند؟» علیهذا، چون استبداد نمی‌شناختند و «چون پیشگامان آنها برای استبداد تئوری کنکریت و مشخص نداشتند» در نتیجه توان دستیابی به دموکراسی را هم پیدا نمی‌کردند. چرا که ذی المقدمه «فهم دموکراسی، فهم استبداد است» و «پیشفرض فهم استبداد این است که پیشگام اعتقاد داشته باشد که آنچنانکه دموکراسی در هر جامعه‌ای و برای هر جامعه‌ای، علاوه بر تئوری عام علمی، دارای تئوری خاص کنکریت می‌باشد، (و قطعاً و جزما بدون دستیابی به تئوری عام و خاص و کنکریت دموکراسی در هر جامعه‌ای، امکان دستیابی به دموکراسی در آن جامعه وجود ندارد، قبل از دستیابی به این تئوری دموکراسی در عرصه عام و خاص و مشخص) پیشگام جهت دستیابی به تئوری خاص و مشخص و کنکریت دموکراسی در هر جامعه‌ای، باید بتواند تئوری استبداد در آن جامعه را (در چارچوب بسترهای تاریخی و اجتماعی و فرهنگی تکوین استبداد در آن جامعه) تبیین نماید.

تا زمانیکه ما نتوانیم تئوری استبداد به صورت مشخص و کنکریت و خاص در یک جامعه را، بر مبنای بسترهای تاریخی و اجتماعی و فرهنگی خاص آن جامعه تبیین نمائیم، هرگز امکان دستیابی به تئوری خاص و مشخص و کنکریت دموکراسی در آن جامعه وجود ندارد. در همین رابطه، توجه داشته باشیم که در انقلاب فقاهتی سال 57 ایران، جامعه ایران تا اواخر دهه 60 که تمامی مبانی رژیم مطلقه فقاهتی نهادینه گردید، حتی از یک تحلیل مشخص و تبیین خاص و کنکریت از استبداد 2500 حاکم بر تاریخ ایران محروم بود. دلیل آن هم این بود که «روشنفکران و نواندیشان و پیشگامان جامعه ایران، هرگز نه معتقد به تئوری داشتن استبداد بودند و نه معتقد بودند که برای دستیابی به تئوری خاص و کنکریت دموکراسی در جامعه ایران، نیازمند به داشتن تئوری خاص و مشخص و کنکریت استبداد در جامعه ایران بر پایه تاریخ و اجتماع و فرهنگ مردم ایران هستند

چه مصیبتی از این بزرگتر که ما در دهه 40 و 50 و 60 یعنی مدت بیش از 30 سال یک تحلیل علمی مشخص نقادانه توسط روشنفکران و نواندیشان و پیشگامان جامعه ایران از کتاب «ولایت فقیه» خمینی نداشتیم، چه مصیبتی از این بالاتر که «امروز تمامی جریان‌های اصلاح‌طلب در رنگ‌های مختلف سبز و سفید و سیاه آن، برای فراخوانی از مردم ایران، در برنامه خود، تمامی آنها طلب باز گرداندن جامعه ایران، به دهه 60 تحت هژمونی خمینی می‌کنند»، چه مصیبتی از این بالاتر که «تمامی روشنفکران و نواندیشان و پیشگامان جامعه ایران در زمان تدوین قانون اساسی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، حتی یکبار کتاب «ولایت فقیه» خمینی را نخوانده بودند»، چه مصیبتی از این بالاتر که «حتی جریان‌های تحول‌خواه بیرون نظام مطلقه فقاهتی امروز به دنبال تغییر و تحول رژیم مطلقه فقاهتی در چارچوب قانون اساسی فقاهتی هستند که بیش از 80% قدرت سیاسی و قضائی و تقنینی و اجرائی و اقتصادی و تبلیغی و اطلاعاتی و نظامی و انتظامی مملکت در اختیار یک فردی است که علاوه بر اینکه مشروعیتش از آسمان و امام زمان گرفته است، در برابر هیچ نهادی در جامعه ایران خود را پاسخگو و مسئول نمی‌داند

چه مصیبتی از این بالاتر که در طول 150 سالی که از تاریخ حرکت تحول‌خواهانه مدرن مردم ایران می‌گذرد، 150 سطر تئوری و تحلیل در باب استبداد 2500 ساله تاریخ ایران تدوین نشده است، چه مصیبتی از این بالاتر که تمامی تئوری‌هائی که در 150 سال گذشته توسط روشنفکران و نواندیشان و پیشگامان جامعه ایران در باب تئوری دموکراسی برای جامعه ایران نوشته شده است، همه «کپی و پیست» تئوری‌های عام و علمی دموکراسی اروپائی آنهم از نوع ضد مذهبی دموکراسی انقلاب کبیر فرانسه بوده است، چه مصیبتی از این بالاتر که تمامی منتقدین امروز رژیم مطلقه فقاهتی، همان کسانی هستند که در دهه 60 جزء معماران شش آتشه رژیم مطلقه فقاهتی بودند و از بعد از فوت خمینی، یکشبه بدون هیچگونه نقد گذشته خود، (مانند بابا طاهر عریان که گفت «امسیت کردیا و اصحبت عربیا») در عرصه صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم بین نیروی‌های داخلی رژیم مطلقه فقاهتی، وقتی که دریافتند که از نمد قدرت حاکم کلاهی نصیب آنها نمی‌شود، لباس اپوزیسیون به تن کردند و حتی در همین دوران اپوزیسیون و نقادی آنها، امروز در پای عظمت مجسمه معمار اول رژیم مطلقه فقاهتی، سخن از اسلام عزیزانه و عزت مسلمانان خمینی سر می‌دهند و نوحه بازگشت به دهه 60 می‌خوانند.

علی ایحال تا زمانی که نتوانیم به فهم تئوری استبداد به صورت خاص و مشخص و کنکریت در جامعه ایران دست پیدا کنیم، نمی‌توانیم به اجرای دموکراسی پایدار در جامعه ایران دست پیدا کنیم. باری، همین «رابطه تئوری استبداد و تئوری دموکراسی، تبیین کننده دو فرایند «لا» و «الا»ئی، می‌باشد»؛ که فوقا به شرح آنها پرداختیم؛ زیرا «تئوری استبداد، در اینجا دلالت بر همان فرایند «لا» می‌کند، آنچنانکه تئوری دموکراسی بر پایه منظومه معرفتی دموکراسی می‌باشد»؛ و به همین دلیل است که مطرح کردیم که تا زمانیکه ما به نفی مستبدین در عرصه نفی استبداد نپردازیم، با رفتن هر مستبد توسط انقلاب و حرکت تحول‌خواهانه ما، مستبدی وحشتناکتر از او بر ما حاکم خواهد شد و مجبور می‌شویم تا با دست خودمان مستبد مخوف جدید را، جانشین مستبد قبلی بکنیم و او را بر دوش خود قرار دهیم و عکسش را بر سطح کره ماه بچسبانیم و به عنوان جانشین امام زمان بر کرسی مطلقه فقاهتی حاکم گردانیم و تازه بعد از اینکه فهمیدیم که کلاه سرمان رفته است، می‌ایستیم و شعار می‌دهیم که «کی و کدام بد رفته است که جانشینان بدتر نشده باشد» یا این ترانه را می‌خوانیم، که «سال به سال، دریغ از پارسال » همه این مصیبت‌ها معلول همان تکیه تک مؤلفه‌ای حرکت سلبی است.

البته علامه محمد اقبال لاهوری که با دیدی گسترده‌تر به این موضوع نگاه می‌کند، حتی شکست پروژه سوسیالیسم دولتی در عرصه بین‌المللی، از بعد انقلاب اکتبر 1917 روسیه را هم معلول همین تک مؤلفه‌ای بودن حرکت سلبی آنها می‌داند:

روس را قلب و جگر گردیده خون / از ضمیرش حرف لا آمد برون

آن نظام کهنه را بر هم زدست / تیز نیشی بر رگ عالم زدست

کرده‌ام اندر مقاماتش نگه / لا سلاطین، لا کلیسا، لا اله

فکر او در تند باد لا بماند / مرکب خود را سوی الا نراند

آیدش روزی که از زور جنون / خویش را زین تندباد آرد برون

در مقام لا نیاساید حیات / سوی الا می‌خرامد کائنات

لا و الا ساز و برگ امتان / نفی بی اثبات مرگ امتان

در محبت پخته کی گردد خلیل / تا نگردد لا سوی الا دلیل

ای که اندر حجره‌ها سازی سخن / نعره لا پیش نمرودی بزن

این که می‌بینی نیرزد با دو جو / از جلال لا اله آگاه شو

هر که اندر دست او شمشیر لاست / جمله موجودات را فرمانرواست

کلیات اقبال لاهوری – فصل چه باید کرد – ص 395 – س 9

هسته اصلی اندیشه حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری، چه در فلسفه اقبالی و چه در کلام اقبالی و چه در عرفان اقبالی و چه در انسان‌شناسی اقبالی و چه در جامعه‌شناسی اقبالی و چه در نظام سیاسی اقبالی و چه در استراتژی اصلاح‌گرایانه نظری اقبالی و چه در استراتژی اصلاح‌گرایانه عملی اقبالی، همه و همه در چارچوب همین دیالکتیک ایجابی و سلبی یا دیالکتیک «لا»ئی و «الا»ئی استوار می‌باشند.

قابل ذکر است که طبق ادعای خود حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری، این هسته دیالکتیکی دو مؤلفه‌ای سلبی و ایجابی یا به زبان اقبال هسته دو مؤلفه‌ای «لا»ئی و «الا»ئی او از شعار «لااله الا الله» پیامبر اسلام تاسی جسته است. همان شعاری که برای مدت سه سال اول حرکت مکی پیامبر اسلام، به عنوان تنها شعار پیامبر اسلام و مسلمین بود؛ و تمامی قرآن و حرکت تحول‌ساز انسانی و اجتماعی و تاریخی پیامبر اسلام چه در فاز 13 ساله مکی او و چه در فاز 10 ساله مدنی‌اش، در چارچوب و در کادر همین شعار «لا اله الا الله» و یا در عرصه همین استراتژی سلبی و ایجابی تکوین پیدا کرد؛ و تنها چارچوبی که در 23 سال حرکت پیامبر اسلام در عرصه نظری و عملی پیوسته ثابت بوده است و هرگز تغییر نکرده است، همین شعار «لا اله الله» و همین دیالکتیک سلبی و ایجائی یا نفی‌ایی و اثباتی بوده است.

به طوریکه هم در پلان کلی قرآن و هم در پلان کلی حج و هم در پلان استراتژی جامعه‌سازانه پیامبر اسلام و در 54 جنگ و مبارزه قهرآمیزی که داشت، این کادر و چارچوب به صورت ثابت برقرار گردید. البته فراموش نکنیم که هسته سخت اولیه اندیشه معلم کبیرمان شریعتی، چه در عرصه استراتژی حرکت اصلاح‌گرایانه نظری‌اش و چه در عرصه حرکت اصلاح‌گرایانه عملی‌اش، بر همین دیالکتیک سلبی و ایجابی یا دیالکتیک «لا»ئی و «الا»ئی استوار می‌باشد»، بنابراین، «دیالکتیک لجن و روح خدا در انسان‌شناسی و دیالکتیک هابیل و قابیل، در تبیین تاریخی و دیالکتیک ناس و ملاء و مترف و رهبان در جامعه‌شناسی شریعتی، همه ریشه در همین رویکرد دو مؤلفه‌ای «لا»ئی و «الا»ئی یا دیالکتیک سلبی و ایجابی شریعتی دارد.

ادامه دارد

 

  • آگاهی
  • آزادی
  • برابری