«سیمای محمد» در نگاه محمد اقبال لاهوری - قسمت چهارم
نقش قرآن تا در این عالم نشست / نقشهای پاپ و کاهن را شکست
فاش گویم آنچه در دل مضمر است / این کتابی نیست چیزی دیگر است
چون بجان در رفت جان دیگر شود / جان چو دیگر شد جهان دیگر شود
مثل حق پنهان و هم پیداست این / زنده و پاینده و گویاست این
اندر و تقدیرهای غرب و شرق / سرعت اندیشه پیدا کن چو برق
با مسلمان گفت جان بر کف بنه / هر چه از حاجت فزون داری بده
آفریدی شرع و آئینی دگر / اندکی با نور قرآنش نگر
از بم و زیر حیات آگه شوی / هم زتقدیر حیات آگه شوی
محفل ما بیمی و بیساقی است / ساز قرآن را نواها باقی است
زخمهٔ ما بیاثر افتد اگر / آسمان دارد هزاران زخمه ور
ذکر حق از امتان آمد غنی / از زمان و از مکان آمد غنی
ذکر حق از ذکر هر ذاکر جداست / احتیاج روم و شام او را کجاست
حق اگر از پیش ما برداردش / پیش قومی دیگری بگذاردش
از مسلمان دیدهام تقلید و ظن / هر زمان جانم بلرزد در بدن
ترسم از روزی که محرومش کنند / آتش خود بر دل دیگر زنند
کلیات اشعار اقبال لاهوری – فصل جاوید نامه – ص 317 – سطر 1 به بعد
بدین تربیت است که در ابیات فوق محمد اقبال دومین خودویژگی سیمای پیامبر اسلام در عرصه نظر و عمل و یا در عرصه تفسیر و تغییر، «تفسیر نو از خداشناسی و انسانشناسی و جهانشناسی و جامعهشناسی و تاریخشناسی توسط قرآن میداند» که توسط این طرح نو بوده است که پیامبر اسلام توانسته است بشریت قرن هفتم میلادی را در آستانه رستاخیز جدیدی قرار دهد.
3 - سومین خودویژگی سیمای نظری و عملی پیامبر اسلام در رویکرد محمد اقبال «مساواتطلبی» در عرصههای اجتماعی و نژادی و سیاسی و اقتصادی و جنسیتی یا نفی آپارتاید نژادی و آپارتاید جنسیتی و آپارتاید طبقاتی و غیره بوده است.
قبل از اینکه به ذکر این اشعار اقبال بپردازیم، قابل ذکر است که برای فهم جوهر و مضمون این ابیات اقبال به این نکته عنایت داشته باشیم که محمد اقبال در این ابیات جهت طرح و تبیین «پروژه مساواتطلبی» پیامبر اسلام و مبارزه پیامبر اسلام با آپارتاید نژادی و آپارتاید طبقاتی و غیره در این ابیات او تلاش میکند از کانال نقد ابوجهل و اصحاب قدرت به حرکت پیامبر اسلام این مهم را تبیین نماید. لذا بدین ترتیب است که در این دیالوگ فرضی محمد اقبال، ابوجهل و اصحاب قدرت خطاب به پیامبر اسلام میگویند:
سینه ما از محمد داغ داغ / از دم او کعبه را گل شد چراغ
از هلاک قیصر و کسری سرود / نوجوانان را ز دست ما ربود
ساحر و اندر کلامش ساحری است / این دو حرف لا اله خود کافری است
تا بساط دین ابا درنورد / با خداوندان ما کرد آنچه کرد
پاش پاش از ضربتش لات و منات / انتقام از وی بگیر ای کائنات
دل بغایت بست و از حاضر گسست / نقش حاضر را فسون او شکست
دیده بر غایب فرو بستن خطاست / آنچه اندر دیده میناید کجاست
پیش غایب سجده بردن کوری است / دین نو کور است و کوری دوری است
خم شدن پیش خدای بیجهات / بنده را ذوقی نه بخشد این صلوت
مذهب او قاطع ملک و نسب / از قریش و منکر از فضل عرب
در نگاه او یکی بالا و پست / با غلام خویش بر یک خوان نشست
قدر احرار عرب نشناخته / با کلفتان حبش در ساخته
احمران با اسودان آمیختند / ابروی دودمانی ریختند
این مساوات این مؤاخات اعجمی است / خوب میدانم که سلمان مزدکی است
ابن عبد الله فریبش خورده است / رستخیزی بر عرب آورده است
عترت هاشم زخود مهجور گشت / از دو رکعت چشمشان بینور گشت
اعجمی را اصل عدنانی کجاست / گنگ را گفتار سحبانی کجاست
چشم خاصان عرب گردیده کور / بر نیائی ای زهیر از خاک گور
ای تو ما را اندرین صحرا دلیل / بشکن افسون نو ای جبرئیل
باز گو ای سنگ اسود باز گوی / آنچه دیدیم از محمد باز گوی
ای هبل ای بنده را پوزش پذیر / خانهٔ خود را زبیکیشان بگیر
گلهٔ شان را بگرگان کن سبیل / تلخ کن خرمایشان را بر نخیل
صرصری ده با هوای بادیه / آنهم اعجاز نخل خاویه
ای منات ای لات ازین منزل مرو / گر زمنزل میروی از دل مرو
ای ترا اندر دو چشم ما وثاق / مهلتیان کنت از معت الفراق
کلیات اشعار اقبال لاهوری – فصل جاوید نامه – ص 300 - سطر 11 به بعد
آنچه از ابیات فوق محمد اقبال در تبیین جوهر حرکت 23 ساله مکی و مدنی پیامبر اسلام (در این دیالوگ فرضی که از نگاه نقادان صاحب قدرت حاکم بر جامعه عربستان که در رأس آنها ابوجهل قرار داشته است) قابل فهم است و توسط آن محمد اقبال به تبیین جوهر بعثت پیامبر اسلام و مبارزه عدالتخواهانه و برابریطلبانه 23 ساله او میپردازد، عبارتند از:
الف – صاحبان قدرت در باب نهضت 23 ساله رهائیبخش پیامبر اسلام میگفتند که او توسط مبارزه ضد استبدادی با قیصر و کسری جوانان ما را از ما جدا کرده است و آنها را به حرکت خود وابسته کرده است.
از هلاک قیصر و کسر سرود / نو جوانان را زدست ما ربود
ب – در این دیالوگ فرضی، صاحبان قدرت در نقد حرکت رهائیبخش 23 ساله پیامبر اسلام خطاب به او میگفتند که «محمد ساحر است و در کلامش سحر نهفته است» و شعار «لا اله الا الله او که بر علیه نفی خدایان ما میباشد شعار کفر است» چرا که او با این شعار به نفی بتهای ما و نابود کردن هبل و لات و منات میپردازد.
ساحر و اندر کلامش ساحری است / این دو حرف لا اله خود کافری است
ج – در این دیالوگ فرضی صاحبان قدرت در راستای حمایت از خدایان دستساز خود در برابر خدای «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ...» (سوره نور – آیه 35) و «...لَیسَ کمِثْلِهِ شَیءٌ...» (سوره شوری – آیه 11) و «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ...» (سوره حدید - آیه 3) پیامبر اسلام میگفتند که عبادت در برابر خدای خالق و فاعل و دائماً در حال خلق جدید محمد، «برای بندگان عشقی ایجاد نمیکند»، چرا که تفاوت خدای محمد با خدای ما در این است که خدای محمد غایب است و خدا ما یعنی این بتها حاضر هستند.
خم شدن پیش خدای بیجهات / بنده را ذوقی نبخشد این صلوات
د – در این دیالوگ فرضی صاحبان قدرت حاکم در مبارزه با نهضت رهائیبخش پیامبر اسلام خطاب به او میگفتند که «دین محمد نافی آپارتاید نژادی و قومی سیاه و سفید و عرب بر عجم میباشد و پیامبر اسلام با مبارزه با نژادپرستی و مبارزه با برتری قومیتی قدرت گذشته اعراب عربستان را به چالش کشیده است.»
احمران با اسودان آمیختند / آبروی دودمانی ریختند
ه – در این دیالوگ فرضی صاحبان قدرت حاکم در مخالفت با نهضت عدالتطلبانه پیامبر اسلام میگفتند «محمد رویکرد مساوات طبقاتی خودش را از سلمان فارسی وام گرفته است» و میگفتند البته سلمان فارسی خودش پیرو نهضت مساواتطلبی مزدک در ایران بوده است.
این مساوات این مؤاخات اعجمی است / خوب میدانم که سلمان مزدکی است
بنابراین در نگاه اصحاب قدرت حاکم، مبارزه ضد طبقاتی پیامبر اسلام وام گرفته از موضع مساواتطلبی و عدالتخواهانه سلمان فارسی میباشد که البته در این دیالوگ فرضی اقبال از نگاه طبقه حاکم، خود سلمان فارسی موضع مساواتطلبی و عدالتخواهانه خودش، قبلاً از جنبش مزدکیان ایرانی وام گرفته بود.
4 - چهارمین خودویژگی سیمای نظری و عملی پیامبر اسلام در نگاه محمد اقبال این میباشد که پیامبر اسلام از آغاز حیات نبویاش در راستای رهائی و نجات انسانها و جوامع بشری قرن هفتم میلادی تلاش میکرده است و انتخاب فاز 15 ساله حرائی زندگیش به خاطر دوری از جامعه بشری و زندگی کردن در خویش نبوده است، بلکه برعکس در رویکرد محمد اقبال انتخاب فاز حرائی توسط پیامبر اسلام از همان آغاز برای آن بوده است تا پیامبر اسلام توسط تجربه دینی (نه تجربه صوفیانه باطنی) بتواند به فهم و شناخت جامعه بشری قرن هفتم میلادی و آسیبشناسی بشریت قرن هفتم دست پیدا کند؛ و در چارچوب این پراکسیس فاز حرائی بوده است که پیامبر اسلام توانست در آن فرایند به مبانی نهضت روشنگری خود دست پیدا کند. لذا در همین رابطه است که داوری محمد اقبال بر این امر قرار دارد که تمامی پیشگامان جوامع بشری که ادعای روشنگری برای جامعه خود دارند تا زمانیکه با تاسی از پیامبر اسلام نتوانند در دوران حرائی روحیه جامعهسازی و تغییر در خود ایجاد نمایند بدون تردید نهضت روشنگری آنها سترون و عقیم میشود.
یادمان باشد که در رویکرد محمد اقبال اصلیترین هدف پیامبر اسلام برای بشریت «جایگزین کردن رویکرد تغییرگرایانه به جای رویکرد تفسیرگرایانه یونانیزده حاکم بر اندیشه بشریت قرن هفتم بوده است.»
جام جهاننما مجوی / دست جهانگشا طلب
اقبال معتقد است که پیامبر اسلام در دوران 13 ساله حرکت مکی خود برای «پرورش انسان تغییرساز تلاش میکرده است» تا توسط پراکسیس 13 ساله مکی «ابتدا انسان مختار بسازد»، چراکه در رویکرد اقبال تا زمانیکه نتوانیم جبرهای فلسفی و اجتماعی و سیاسی و مذهبی و طبقاتی تحمیل شده بر انسان بشکنیم، هرگز نخواهیم توانست «انسان مختار یا همان انسان تغییرساز بسازیم». لذا بدین ترتیب است که اقبال معتقد است که پیامبر اسلام در دوران فاز حرائی خود بزرگترین کاری که کرد این بود که توسط «تجربه دینی توانست از خود انسانی مختار و تغییرساز بیافریند تا در راستای تکوین جهانی نو و جامعهای نو و انسانی نو برای بشریت گام بردارد». از نظر اقبال فرایند مکی 13 ساله پیامبر اسلام همان اجتماعی و انسانی شدن فاز 15 ساله حرائی توسط پیامبر اسلام میباشد.
مصطفی اندر حرا خلوت گزید / مدتی جز خویشتن کس را ندید
نقش ما را در دل او ریختند / ملتی از خلوتش انگیختند
میتوانی منکر یزدان شدن / منکر از شان نبی نتوان شدن
گرچه داری جان روشن چون کلیم / هست افکار تو بیخلوت عقیم
از کم آمیزی تخیل زندهتر / زندهتر جویندهتر یابندهتر
کلیات اشعار اقبال لاهوری – فصل جاوید نامه – ص 309 – سطر 7 به بعد
هست دین مصطفی دین حیات / شرع او تفسیر آئین حیات
تا شعار مصطفی از دست رفت / قوم را رمز بقا از دست رفت
فصل رمز بیخودی – ص 87 – سطر 11 به بعد
نیست از روم و عرب پیوند ما / نیست پابند نسب پیوند ما
دل به محبوب حجازی بستهایم / زین جهت با یکدیگر پیوستهایم
رشته ما یک تو لایش بس است / چشم ما را کیف صهبایش بس است
مستی او تا بخون ما دوید /کهنه را آتش زد و نو آفرید
عشق او سرمایهٔ جمعیت است /همچو خون اندر عروق ملت است
عشق در جان و نسب در پیکر است / رشتهٔ عشق از نسب محکمتر است
عشقورزی از نسب باید گذشت / هم زایران و عرب باید گذشت
امت او مثل او نور حق است / هستی ما از وجودش مشتق است
نور حق را کس نجوید زاد و بود / خلعت حق را چه حاجت تار و پود
هر که پا در بند اقلیم و جداست / بیخبر از لم یلد لم یولد است
فصل خلاصه مثنوی – کلیات اشعار اقبال - ص 110 – سطر 7 به بعد
پایان