بعثت‌شناسی پیامبر اسلام - قسمت 43

شورانیدن عقول مردم توسط تغییر انقلابی عقل تفسیرگر یونانی، به عقل تغییرگر قرآنی

 

و – مبانی معرفت‌شناسی اندیشه شریعتی:

1 - از نگاه شریعتی متد استقرائی «عقل برهانی استقرائی» اقبال عبارت است از

«متد در قرون جدید جزئی، عینی و تجربی است که این متد بر خلاف متد ذهنی ارسطوئی با اینکه بی نهایت ساده و سطحی می‌باشد ولی متد استقرائی بی نهایت درست و سودمند است و بر خلاف متد ذهنی به تجربه و تحقیق و لمس کردن می‌پردازد» (م. آثار 31 - ص 221).

2 - شریعتی در رد متد قیاسی ارسطوئی می‌گوید:

«مقصود از متد شیوه تحقیق علمی است این که مانند ارسطو بگوئیم انسان حیوانی‌ست که سخن می‌گوید، یک کلی‌نگری غلط می‌باشد، چون هیچ مجهولی را کشف نمی‌کند و نباید متد را با سبک و گرایش اشتباه کرد مثلاً قرآن سبک آمیخته و تحلیلی، سمبلیک و داستانی و یا خطابی دارد. گرایش قرآن به طبیعت و جامعه و تاریخ است اما متد قرآن یعنی روش تحقیقش بر خلاف کلی‌نگری ارسطوئی، جزئی‌نگری است. یعنی قرآن به عوض اینکه مانند ارسطو به علل اولی و به ماوراء الطبیعه و روح و کلیات بپردازد، جزئیات و پدیده‌های عینی طبیعی و انسانی را مورد مطالعه قرار می‌دهد مانند گاو، زنبور عسل، موریانه، مورچه، عنکبوت، ماه، خورشید، ستاره، جامعه‌های عاد و ثمود موضوع مطالعه قرار می‌دهد» (م. آثار 12- ص 136- 135).

3 - مبانی متد قیاسی ارسطوئی از نگاه شریعتی عبارت است:

«قیاس ارسطوئی شکلی است که دو مقدمه معلوم را پهلوی هم می‌چینند و از آن دو، نتیجه می‌گیرند یکی مقدمه کبری (بزرگ‌تر) و دیگری مقدمه (صغری) مثلاً الف - انسان می‌خندد (کبری)، ب -- حسن آقا می‌خندد (صغری) پس حسن آقا انسان است (نتیجه). چنانکه می‌بینیم در اینجا فکر از کلی (انسان) به جزئی (حسن آقا) می‌رسد» (م. آثار 12 - ص 136).

4 - شریعتی در رد اسلام فقاهتی می‌گوید:

«فقه در قرآن یعنی دین‌شناسی لذا فقه آنچنانکه امروز مرسوم شده یاد گرفتن رسوم و احکام و قوانین و مراسم و اعمال دینی مثلاً احکام ارث، قربانی یا نمازهای گوناگون و غیره نیست چراکه این‌ها را هر کسی به ترتیبی می‌تواند فرا بگیرد. اما شناخت آن احساس خودآگاهی و شعور و درک درست یعنی شناخت و هدایت جهت اساسی که دین بر آن پایه استوار است در قرآن فقه نام دارد» (م. آثار 15- ص 208).

5 - «دیالکتیک به عنوان متد اندیشه، دیالکتیک از کلمه دیالوگ و دیالکت به معنی گفتن و نطق می‌آید. به همین جهت بعضی، علم کلام اسلامی را می‌گویند ترجمه دیالکتیک است، در برابر منطق که ترجمه لوژیک است چون منطق از آن ارسطو بوده است مسلمان‌ها در برابرش علم دیالکتیک طرح کرده‌اند. ولی معنی اصطلاحی آن عبارتست از» رسیدن به حقایق و اثبات هدف از طریق کشف و تعقیب تناقض‌ها در فکر و سخن مشهورترین مباحثه دیالکتیک، روش سقراط است که سقراط با این متد تناقضات سخن حریف را کشف می‌کرد و بر او پیروز می‌گشت. این متد سقراط در دیالکتیک هگل حفظ شده است با این تفاوت که دیالکتیک هگل عبارتست از فهم پدیده‌های عالم و فعل و انفعالات هستی بر اساس کشف قانون تناقض و تضاد و اعتقاد به این اصل که از جنگ میان دو نقیض یک پدیده تازه می‌زاید و اعتقاد دوم به اینکه جنگ میان اضداد ابدی است و همه جائی است و اعتقاد به این مسئله که هر پدیده‌ای نقیض خودش را در خود جبراً پدید می‌آورد.

بنابراین دیالکتیک بر یک تریاد (یعنی سه پایه) مبتنی است: 1- تز، یا اصل 2- آنتی‌تز، یا نقیض اصل، 3 - سنتز، یا برآیند و نتیجه حاصل از جمع این دو نقیض. یعنی هر تزی نقیض خود را که آنتی‌تز است به وجود می‌آورد و از جنگ تز و آنتی‌تز یک پدیده تازه به وجود می‌آید که سنتز است.

مثال مرغ و تخم مرغ: تخم مرغ تزی است وقتی آن را زیر مرغ می‌گذاریم یک ضد تخم مرغ در آن پدید می‌آید. بنابراین روز دوم ما در زیر مرغ تنها تخم مرغ نداریم، بلکه یک «نه تخم مرغ» هم داریم و در روز سوم این «نه تخم مرغ» رشد می‌کند و تخم مرغ را پس می‌زند و نفی می‌کند، روز چهارم و پنجم «نه تخم مرغ» بیشتر می‌شود و روز بیستم پدیده تخم مرغ از بین رفته و دیگر تناقض وجود ندارد و تخم مرغ نیست و از این جمع دو نقیض که در حال مبارزه با هم‌اند سنتزی به وجود می‌آید که جوجه است (م. آثار 12- ص 157- 158).

7 - دو پروژه بعثت و ختم نبوت پیامبر اسلام: «بعثت پیامبر اسلام انگیزشی در احساس، فکر و شعور راکد و مرده و خفته مردم در عصری مرگبار و در سرزمینی قبرستانی که همه اندیشه‌ها و اراده‌ها و شخصیت‌ها و فضیلت‌ها و استعدادها در خاک گور مدفون شده‌اند می‌باشد همچون صور اسرافیل در آن قبرستان می‌دمد و گورها را می‌شکافد و کالبدهای مرده را جان می‌بخشد و رستاخیزی یدید می‌آورد» (م. آثار 26 – ص 169)

«آنچه در رابطه با بعثت پیامبر اسلام برای ما افتخارآمیز است، نه تمدن قرن چهارم و نه قدرت و عظمت سرزمین اسلام و نه حتی انبوهی فرهنگ و فلسفه و دانشی است که در گذشته به این نام فراهم آمده است، آنچه برای ما آموزنده و سخت شورانگیز و در عین حال متن اصلی اسلام و رسالت آن است. تغییر انقلابی ارزش‌ها و آدم‌ها و رابطه‌ها و خلق روح‌های بزرگ و دگرگونه و بینش‌های تازه و جهتگیری و مسئولیت و درد و راه و آرمان و اساساً فهم نوین جهان و انسان و زندگی و تاریخ است که در آن نیم قرن نخستین و به ویژه ربع اولیه بعثت پیامبر اسلام پدید آمد و حاکی از خلق انسانی تازه و نژادی تازه و بر پا ایستادن انسانی با روح و بینش و ارزش‌های تازه بود» (م. آثار 1 – ص 198).

«خاتمیت نبوت پیامبر اسلام به این معناست که مکتب واحدی به نام مکتب توحید و مکتب وحی وجود دارد، که این‌ها مکتب دین است، که یک مدرسه است و در کلاس‌های مختلفش، معلمین متفاوت هستند. شاگردی را به نام انسان تربیت کرده‌اند و کلاس به کلاس بالایش آورده‌اند و در آخرین کلاس به او درجه دکتری و اجتهاد داده‌اند و گفته‌اند: تو مجتهدی؛ و مجتهد به معنای این نیست که همه علوم را می‌دانی، بلکه به این معنا است که تو خود اکنون بر اساس آموزش و تعلیماتی که از این مکتب و معلمین این مکتب گرفته‌ای، می‌توانی تحقیقاتت را ادامه بدهی و به علم تکامل ببخشی و پیش بروی. بنابراین خاتمیت یعنی فارغ التحصیل شدن انسان از مکتب وحی و فارغ التحصیل شدن به این معناست که بشر بعد از خاتمیت به وحی جدید احتیاج ندارد و لزومی نیست که بعد از کلاس دکتری در کلاس دیگر بنشیند. انسان فقط با آموختن آنچه که در وحی خاتمیت آمده است و عمل به آن و اجتهاد در آن، گام برمی‌دارد و به راه کمال می‌رود. این است که انسان، از وحی جدید مستقل می‌شود، همچنان که مثلاً من از فلان دانشگاه فارغ التحصیل شده‌ام و اکنون – بی‌نیاز از کلاس و استادی دیگر که بیاید و جزوه‌ای دیگر بگوید – می‌توانم بر اساس تعلیماتی که یافته‌ام تحقیق بکنم و ادامه بدهم. بنابراین، وقتی که می‌گوییم خاتمیت، معنایش این نیست که انسان دیگر تکاملش متوقف شده است. مگر در قرن هفتم میلادی - 1300 سال پیش – تکامل انسان متوقف شد؟ نه، همیشه تکامل پیدا می‌کند، چون من که از دانشگاه فارغ التحصیل شده‌ام و تا کنون تکامل یافته‌ام، به کار و تحقیقاتم اضافه شده است. بدون اینکه استاد جدیدی داشته باشم» (م. آثار 14 - ص 298 و 297).

8 - «علم، کوشش انسان برای فهمیدن طبیعت است و کشف آنچه در طبیعت است» (م. آثار 29 - ص 66).

9 – «ایدئولوژی، دقیق‌ترین تعریفی که جوهر و حقیقت و نقش اساسی ایدئولوژی را می‌شناساند این است که ایدئولوژی ادامه غریزه در انسان است» (م. آثار 23 - ص 111).

«ایدئولوژی از دو کلمه» ایده یعنی فکر، آرمان، عقیده است و «لوژی» یعنی منطق و شناخت. ایدئولوژی یعنی عقیده شناسی. ایدئولوژی عبارت از عقیده و شناخت عقیده است و به معنی اصطلاحی بینش و آگاهی ویژه‌ای است که انسان نسبت به خود، جایگاه طبقاتی، پایگاه اجتماعی، وضع ملی، تقدیر جهانی و تاریخی خود و گروه اجتماعی‌ایی که بدان وابسته است پیدا می‌کند (م. آثار 16 - ص 42).

«چراکه غریزه نیروی طبیعی است که موجود زنده را به طور ناخودآگاه در زندگی هدایت می‌کند. اما انسان، با اینکه دارای یک زندگی غریزی نیز هست، از آن رو که دارای اراده و قدرت انتخاب است، به نوعی هدایت عقلی نیز نیازمند است تا او را در زندگی ارادی و آگاهانه‌اش رهنمون باشد. بی‌شک این هدایت بر اساس ارزش‌ها، دلایل، نشانه‌ها و هدف‌هایی شکل می‌گیرد که برای وی ملاک انتخاب ارادی به شمار می‌آیند و مجموعاً یک مکتب را پدید می‌آوردند که تداوم خودآگاهانه غریزه وی به حساب می‌آیند و آنچه وی را به انتخاب این ملاک‌ها وا می‌دارد ایمان است و در این صورت این ملاک‌های انتخاب در اندیشه انسان عقاید وی نامیده می‌شوند و این همان است که امروز ایدئولوژی نام گرفته است» (م. آثار 23 - ص 60).

10 – فطرت: «غریزه و فطرت نزدیک به هم هست ولی یکی نیست: فطرت یعنی ساختمان آدم و غریزه یعنی حالات یا خصوصیات و نیروهائی که در سرشت انسان و در فطرت انسان نهاده شده و انسان را به طور ناخودآگاه به جائی می‌کشاند» (م. آثار 26 – ص 18).

11 - تفاوت استقراء با قیاس ارسطوئی، «استقراء یعنی اینکه جزء جزءهای یک نوع یا بیشتر اجزاء یک کلی را رسیدگی کنیم، بعد وجه مشترک این اجزاء را که کشف کردیم به همه اجزاء یعنی به آن نوع کلی تعمیم دهیم و آن را یک قانون تازه، یک کشف علمی در باره این نوع تلقی کنیم مثلاً: صد هزار پرنده را می‌گیریم، یکایک را نگاه می‌کنیم، می‌بینیم از بیش از یک میلیون پرنده صد هزار جزئی یا فرد را که ما دیده‌ایم همه تخم می‌گذارند، بعد می‌گوییم نوع پرنده (کلی) تخم می‌گذارد در اینجا برعکس قیاس فکر از جزئی به کلی می‌رسد» (). کنترل شود

12 - تفاوت پراکسیس با پراگماتیسم «پراکسیس به این معنا است که هیچ چیز وجود ندارد، مگر وقتی که به عمل درآید، پیش از عمل هیچ چیز نیستم» (م. آثار 14 – ص 209).

«پراگماتیسم (اصالت عمل) اینست که ما هر فلسفه و اعتقادی را که در عمل نتیجه مثبت بدهد برایش اصالت قائل باشیم و هر کدام را که در عمل نتیجه منفی بدهد باطل بشماریم و به جای دلیل منطقی و عقلی، اثر عملی آن را ملاک صحت و سقم آن بدانیم» (م. آثار 12 – ص 205).

ادامه دارد

  • آگاهی
  • آزادی
  • برابری