بعثت‌شناسی پیامبر اسلام - قسمت 44

شورانیدن عقول مردم توسط تغییر انقلابی عقل تفسیرگر یونانی، به عقل تغییرگر قرآنی

 

و - مبانی معرفت‌شناسی اندیشه مولوی:

1 - تعریف واقعیت از نظر مولوی: واقعیت عبارت است از آنچه که بدون احتیاج به آگاهی انسان موجود است.

حق آنکه دایگی کردی نخست / تا نهال ما زآب و خاک رست

حق آن شه که تو را صاف آفرید / کرد چندان مشعله در تو پدید

آنچنان معمور و باقی داشتت / تا که دهری از ازل پنداشتت

شکر دانستیم آغاز تو را / انبیاء گفتند آن راز تو را

مثنوی – دفتر دوم - ص 114 - س 26

 

2 - واقعیت هستی در جهان خارج از ذهن - برعکس دیدگاه ارسطو که معتقد به طبایع و ماهیت از پیش تعیین شده و قوه و فعل است - مولوی با تاسی از قرآن واقعیت خارج از ذهن انسان را ریاضی و قانونمند و هندسی می‌داند.

قرن‌ها بگذشت این قرن نویست / ماه آن ماه است و آب آن آب نیست

عدل آن عدل است و فضل آن فضل هم / گرچه مستبدل شد این قرن و امم

قرن‌ها بر قرن‌ها رفت ای همام / وین معانی برقرار و بر دوام

شد مبدل آب این جو چند بار / عکس ماه و عکس اختر برقرار

پس بنایش نیست بر آب روان / بلکه بر اقطار اوج آسمان

مثنوی دفتر ششم - ص 39 – س 9

 

سنگ بر آهن زنی آتش جهد / هم به امر حق قدم بیرون نهد

آهن و سنگ ستم بر هم مزن / کائن دو می‌زایند همچون مرد و زن

سنگ و آهن خود سبب آمد و لیک / تو به بالاتر نگر ای مرد نیک

کائن سبب را آن سبب آورد پیش / بی سبب کی شد سبب هرگز به خویش

این سبب را آن سبب عامل کند / باز گاهی بی پر و عاطل کند

وآن سبب‌ها کانبیاء را رهبر است / آن سبب‌ها زین سبب‌ها برتر است

این سبب را محرم آمد عقل ما / وآن سبب‌ها راست محرم انبیاء

این سبب چه بود به تازی گو رسن / اندر این چه این رسن آمد به فن

گردش چرخ این رسن را علت است / چرخ گردان را ندیدن زلت است

این رسن‌ها سبب‌ها در جهان / هان و هان این چرخ سرگردان مدان

مثنوی – دفتر اول – ص 19 - س 36 به بعد

 

3 - واقعیت جهان مستقل از ذهن انسان در خارج، به صورت یک سیستم باز در حال گسترش می‌باشد (نه آنچنانکه ارسطو می‌گفت به صورت یک جهان ثابت تکوین یافته از هیولای اولی که دارای حرکت مکانیکی توسط محرک اولیه می‌باشد) بر پایه حرکت ذاتی و جوهری وجودی آنچنانکه مولوی در این رابطه می‌گوید:

چیست نشانی آنک هست جهانی دگر / نو شدن حال‌ها رفتن این کهنه‌هاست

روز نو، شام نو، باغ نو، دام نو / هر نفس اندیشه نو نو خوشی، نو عناست

عالم چون آب جوست بسته نماید و لیک / می‌رود، می‌رسد نو نو این از کجاست

نو زکجا می‌رسد کهنه کجا می‌رود / گرنه ورای نظر عالم بی منتهاست

دیوان شمس تبریزی – غزل 362 – ص 212 – س 7

 

به هر جزئی زکل کان نیست گردد / کل اندر دم زامکان نیست گردد

جهان کل است و در هر طرفه العین / عدم گردد و لایبقی زمانین

دگر باره شود پیدا جهانی / به هر لحظه زمین و آسمانی

گلشن راز – شیخ محمود شبستری

 

4 - از نظر مولوی معرفت یا عقل اپیستمولوژیک که مسئول فهم و ادراک واقعیت و واقع می‌باشد دو مؤلفه حرکتی دارد، اول درک واقعیت جزئی که توسط عقل حسی انجام می‌گیرد، دوم درک واقعیت کلی که توسط عقل شهودی و اشراقی انجام می‌گیرد.

عقل دو عقل است اول مکسبی / که در آموزی چو در مکتب صبی

از کتاب و اوستاد و فکر و ذکر / ارمغانی و زعلوم خوب بکر

عقل تو افزون شود از دیگران / لیک تو باشی زحفظ آن گران

لوح حافظ تو شوی در دور و گشت / لوح محفوظ است کاو زین در گذشت

عقل دیگر بخشش یزدان بود / چشمه آن در میان جان بود

چون زسینه آب دانش جوش کرد / نی شود گنده نه دیرینه نه زرد

ور ره نبعش بود بسته چه غم / کاو همی جوشد زخانه دم به دم

عقل تحصیلی مثال جوی‌ها / کان رود در خانه‌ها از کوی‌ها

راه آبش بسته شد شد بینوا / تشنه ماند و زار با صد ابتلا

از درون خویشتن جو چشمه را / تا رهی از منت هر ناسزا

مثنوی – دفتر چهارم

 

خاصه چشم دل که آن هفتاد توست / پیش چشم حس که خوشه چین اوست

تا رهد زین عقل پر حرص و طلب / صد هزاران عقل بیند بوالعجب

غیر از این معقول‌ها، معقول‌ها / یابی اندر عشق پر فر و بها

هست آن سوی خرد صد مرحله / عقل را یاوه مکن این جاهله

بحث عقل و حس اثر دان یا سبب / بحث جانی بوالعجب یا بوالعجب

بحث عقلی گر در و مرجان بود / آن دگر باشد که بحث جان بود

بحث جان اندر مقام دیگر است / گوهر جان را قوام دیگر است

مثنوی – دفتر چهارم – ص 221 – س 19

 

5- واقعیت یا جهان خارج: نه تنها آنچنانکه ارسطو می‌گفت دارای حرکت ساده مکانیکی تزریق شده از بیرون توسط محرک اولیه نیست بلکه بالعکس دارای وجودی پیچیده و تو در تو می‌باشد که شدنی دیالکتیکی دارد.

هر نفس نو می‌شود دنیا و ما / بی خبر از نو شدن اندر بقا

عمر همچون جوی نو نو می‌رسد / مستمری می‌نماید در جسد

آن زتیزی مستمر شکل آمده است / چون شرر کش تیز جنبانی به دست

مثنوی - دفتر اول – ص 25 – س 29

 

این جهان جنگ است چون کل بنگری / ذره ذره همچو دین با کافری

آن یکی ذره همی پرد به چپ / وان دگر سوی یمین اندر طلب

ذره‌ای بالا و آن دیگر نگون / جنگ فعلیشان ببین اندر رکون

جنگ فعلی هست از جنگ جهان / زین تخالف آن تخالف را بدان

ذره‌ای کاو محو شد در آفتاب / جنگ او بیرون شد از وصف حساب

چون زذره محو شد نفس و نفس / جنگش اکنون جنگ خورشید است و بس

رفت از وی جنبش طبع و سکون / از چه؟ از انا الیه راجعون

مثنوی – دفتر ششم – ص 352 - س 21

 

6 - واقعیت یا جهان خارج از نظر مولوی دائماً در حال گسترش می‌باشد.

صد هزاران ضد ضد را می‌کشد / بازشان حکم تو بیرون می‌کشد

از عدم‌ها سوی هستی هر زمان / هست یا رب کاروان در کاروان

باز از هستی روان سوی عدم / می‌روند این کاروان‌ها دم به دم

مثنوی – دفتر اول – ص 39 - س 15

 

ماحصل آنچه در باب مبانی معرفتی عقل اپیستمولوژیک مولوی گفتیم اینکه عقل مورد نظر مولوی از آنجا که آبشخور معرفتی مولوی قرآن می‌باشد، عبارتند از:

الف – برعکس دیدگاه ارسطو - که عقل را از زاویه آنتولوژی مورد مطالعه قرار می‌دهد -، مولوی در همه جا حتی آنجا که به نفی عقل فلسفی هم می‌پردازد تکیه بر عقل اپیستمولوژیک می‌کند نه عقل آنتولوژیک ارسطوئی.

فلسفی گوید ز معقولات دون / عقل از دهلیز می‌ماند برون

فلسفی منکر شود در فکر و ظن / گو برو سر را بران دیوار زن

هر که را در دل شک و بی جانی است / در جهان او فلسفی پنهانی است

می‌نماید اعتقاد او گاه گاه / آن رگ فلسف کند رویش سیاه

مثنوی – دفتر اول – ص 65 - س 16 به بعد

 

ب - برعکس ارسطو - که به انواع عقل آنتولوژیک در کادر عقل عملی و نظری معتقد می‌باشد -، مولوی به جای انواع عقل آنتولوژیک به انواع عقل اپیستمولوژیک معتقد است که این انواع توسط جایگزین کردن عقلانیت به جای عقل و در نظر گرفتن موضوع عقلانیت مشخص می‌شود. به همین ترتیب انواع عقلانیت از نظر مولوی عبارت است از:

1 - عقلانیت حسی و تجربی و جزئی.

2 - عقلانیت عرفانی و شهودی و اشراقی و کلی.

3 - عقلانیت فلسفی و ذهنی.

4 - عقلانیت دینی اشاعره که مولوی به آن اعتقاد داشت.

5 - عقلانیت اخلاقی یا باطنی ضد نفسانی یا نفس کش.

ج – مولوی به عقل انسان در محدوده قوه عاقله همه انسان‌ها نگاه نمی‌کند بلکه بالعکس از نظر مولوی عقل همان عقلانیت می‌باشد که عمل قوه عاقله است. به عبارت دیگر از نظر مولوی عقل یا عقلانیت که همان محتوای قوه عاقله می‌باشد توان اندیشیدن در انسان‌ها است و از آنجائیکه از نظر مولوی انسان و انسانیت چیزی نیست جز همان توان اندیشیدن.

ای برادر تو همه اندیشه‌ای / مابقی خود استخوان و ریشه‌ای

گر گل است اندیشه تو گلشنی / ور بود خاری تو هیمه گلخنی

مثنوی – دفتر دوم – ص 83 - س 32

 

اول فکر آخر آمد در عمل / به نیت عالم چنان دان از ازل

از یک اندیشه که آید در درون / صد جهان گردد به یک دم سرنگون

فکر آن باشد که بگشاید رهی / راه آن باشد که پیش آید شهی

مثنوی – دفتر دوم – ص 94 و 95 و 128

 

بنابراین مولوی عقل و عقلانیت و قدرت اندیشیدن انسان را جوهر انسان تعریف می‌کند و به آن احترام می‌گذرد.

گفت پیغمبر که احمق هرک هست / او عدو ما و غول رهزنست

هرک او عاقل بود او جان ماست / روح او و ریح او ریحان ماست

عقل دشنامم دهد من راضیم / زانک فیضی دارد از فیاضیم

نبود دشنام او بی فائده / نبود مهمانیش بی مائده

احمق آر حلوا نهد اندر لبم / من از آن حلوای او اندر تبم

مائده عقلست نی نان و شوی / نور عقلست ای پسر جان را غذی

مثنوی – دفتر چهارم – بیت 1965 به بعد

 

د - آنچنانکه از نگاه قرآن تجلی عقل انسان در دو عرصه زبان و قلم می‌باشد و به همین دلیل در سرآغاز بعثت پیامبر اسلام دو عرصه قلم و بیان یا زبان به عنوان تجلی گاه عقل انسانی مطرح می‌کند.

«الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ - آنگاه بیاموخت قلم را به انسان» (سوره علق – آیه 4).

«عَلَّمَ الْقُرْآنَ - خَلَقَ الْإِنْسَانَ - عَلَّمَهُ الْبَیانَ - خدای رحمان همان خدائی است که بیاموخت انسان را قرآن و خلق کرد انسان را و بیاموخت انسان را زبان» (سوره الرحمان - آیات 2 تا 4).

مولوی با تاسی از قرآن زبان انسان را نخستین تجلی عقل انسان می‌داند چراکه از نظر مولوی عقل یک موجود پرده نشین است و تا زمانیکه به عرصه زبان و قلم ورود پیدا نکند، نمی‌تواند هویت خود را به نمایش بگذارد.

آدمی مخفیست در زیر زبان / این زبان پرده است بر درگاه جان

چونک بادی پرده را در هم کشید / سر صحن خانه شد بر ما پدید

کاندر آن خانه گهر یا گندمست / گنج زر یا جمله مار و کژ دمست

یا در او گنجست و ماری بر کران / زانک نبود گنج زر بی پاسبان

بی تأمل او سخن گفتی چنان / کز پس پانصد تأمل دیگران

گفتی اندر باطنش دریاستی / جمله دریا گوهر گویاستی

مثنوی – دفتر دوم – بیت 851 به بعد

 

این زبان چون سنگ و فم آتش وش است / وان چه بجهد از زبان چون آتش است

ظالم آن قومی که چشمان دوختند / وز سخن‌ها عالمی را سوختند

عالمی را یک سخن ویران کند / روبهان مرده را شیران کند

مثنوی – دفتر اول – ص 34 - س 14

 

بنابراین از نظر مولوی عقل در زبان انسان تجلی پیدا می‌کند. به عبارت دیگر از منظر مولوی زبان چیزی نیست جز تجلی عقل هر انسان یعنی عقلانیت و اندیشه هر انسان در زبان او تجلی می‌کند.

ادامه دارد

  • آگاهی
  • آزادی
  • برابری