بعثت‌شناسی پیامبر اسلام – قسمت هفتاد و سه

هدف بعثت پیامبر اسلام «پاره کردن زنجیرهای پای عقل انسان است»

توسط «توحید عقل و عدل در فرد و اجتماع»

در چارچوب «گفتمان توحید نظری و عملی قرآن»

 

آنچه در پاسخ به نقد فوق شیخ مرتضی مطهری در اینجا می‌توانیم مطرح کنیم اینکه:

اولاً آنچنانکه فوقا هم مطرح کردیم شیخ مرتضی مطهری به اشتباه چنین می‌اندیشد که اقبال تولد عقل برهانی استقرایی در بشر از قرن هفتم میلادی در طول وحی می‌داند. در صورتی که آنچنانکه فوقا مطرح کردیم اقبال ظهور عقل برهانی استقرایی در بشر قرن هفتم میلادی «در عرض وحی نبوی می‌داند» و آن را محصول «تکثر منابع شناخت» (طبیعت و تاریخ و تجربه انفسی درونی) در قرآن می‌داند. رویکرد اقبال به قرآن در فرایند پسا وفات پیامبر اسلام الی الابد و برای همیشه در پیوند با عقل برهانی استقرائی بشر بر این امر قرار دارد که «قرآن پیوسته هدایت‌گری این عقل برهانی استقرائی را به عهده دارد» و هرگز عقل برهانی استقرائی انسان (اگر چه از نظر اقبال حتی آبشخور تکوین اولیه آن خود قرآن با سه مؤلفه‌ای منابع شناخت بوده است) نمی‌تواند بدون هدایت‌گری قرآن حیات رو به جلو داشته باشد.

«شک نیست که غرض مستقیم قرآن از مشاهده همراه با تفکر و نظر در طبیعت آن است که در آدمی آگاهی نسبت به چیزی بیدار کند که طبیعت نماینده و رمز آن به شمار می‌رود. ولی نکته قابل ذکر این است که وضع عمومی تجربی و اختیاری قرآن در پیروان آن احساس قدسیتی برای آنچه جنبه عملی و واقعی دارد ایجاد کرده و آنان را بانیان علم جدید ساخته است. روح تجربی را در عصری بیدار کردن که هر چیز دیدنی را در جستجوی آدمی برای رسیدن به خدا بی‌ارزش تصور می‌کردند، کار بزرگی بوده است. مطابق گفته قرآن، چنانکه پیش از این هم اشاره کردیم، جهان هدف و غایتی جدی در دنبال دارد. حوادث تغییرپذیر آن وجود ما را ناگزیر از آن می‌کند که شکل‌های جدید پیدا کند. کوشش عقلی برای برداشتن موانعی که جهان در پیش پای ما می‌گذارد، علاوه بر اینکه زندگی ما را وسعت می‌بخشد و ثروتمند می‌کند، بینش ما را نیز افزایش می‌دهد؛ و به این ترتیب است که قرآن ما را برای برخورد با جنبه‌های دقیق‌تر تجربه بشری مسلط‌تر می‌سازد. تماس فکری با جریان زمانی اشیاء است که ما را برای رویت آنچه ناگذران و غیر زمانی است پرورش می‌دهد. واقعیت در ظواهر آن منزل دارد و موجودی چون آدمی که باید در محیطی پر از موانع زندگی خود را ادامه دهد، حق ندارد که از شناختن آنچه مرئی است غفلت ورزد. قرآن چشم ما را (پیوسته در طول زمان) برای دیدن واقعیت بزرگ تغییر باز می‌کند و این تغییر چیزی است که تنها از طریق ارزشیابی و تحت ضبط در آوردن آن ساختن تمدنی قابل دوام (در آینده) امکان‌پذیر است. فرهنگ‌های قاره آسیا و در واقع تمام جهان قدیم از آن جهت از بین رفت که در آن فرهنگ‌ها انحصاراً از داخل به واقعیت و حقیقت نزدیک می‌شدند و از داخل به خارج حرکت می‌کردند. این طرز کار برای آنها نظریه به بار می‌آورد و قدرتی از آن به دست نمی‌آمد و هیچ تمدنی قابل دوامی ممکن نیست که تنها بر پایه نظریه ساخته شود. در این تردیدی نیست که توسل به تجربه دینی، به عنوان منبعی از معرفت الاهی، از لحاظ تاریخی مقدم بر توسل به تجربه بشری به همین منظور بوده است. قرآن که توجه به اختیار و تجربه را یکی از مراحل ضروری زندگی روحی بشریت می‌داند، به همه میدان‌های تجربه بشری با اهمیت یکسان می‌نگرد و همه را در شناختن حقیقت و واقعیت نهایی که علایم آن در باطن و ظاهر تجلی می‌کند، سهیم می‌داند. توجه قرآن به طبیعت نماینده اهمیت دادن آن کتاب است به این امر که آدمی با طبیعت پیوستگی دارد و از این پیوستگی که ممکن است به عنوان وسیله‌ای برای مهار کردن نیروی طبیعی به کار برده شود، نباید همچون عاملی برای ارضای شهوت نادرست قهر و غلبه استفاده کنند، بلکه باید در راه حرکت صعودی و آزاد حیات نفسانی به کار افتد»(بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل اول – معرفت و تجربه دینی – ص 29 – سطر اول به بعد).

عقل چون پای در این راه خم اندر خم زد / شعله در آب دوانید (زیر دریائی اتمی ساخت) و جهان بر هم زد

کیمیاسازی او ریگ روان را زر کرد / بر دل سوخته اکسیر محبت کم زد

وای بر سادگی ما که فسونش خوردیم / رهزنی بود کمین کرد و ره آدم زد

هنرش خاک بر آورد زتهذیب فرنگ / باز آن خاک بچشم پسر مریم زد

شرری کاشتن و شعله درون تا کی (هر که باد بکارد، طوفان درو می‌کند) / عقده بر دل زدن و باز گشودن تا کی

کلیات اقبال – پیام مشرق – ص 258 – سطر 11 به بعد

آنچه که از اندیشه اقبال در عبارات و اشعار فوق او قابل فهم است اینکه:

الف – محمد اقبال برعکس آنچه که شیخ مرتضی مطهری (در کتاب «وحی نبوت») می‌گوید «هدایت‌گری قرآن بر عقل آدمی فقط مختص به زمان پیامبر نمی‌داند، بلکه علی الدوام برای همیشه عقل بشری را نیازمند به هدایت‌گری قرآن می‌داند» و «جدائی عقل برهانی استقرائی از هدایت‌گری قرآن در هر زمانی برای بشریت یک فاجعه بزرگ می‌داند». لذا به همین دلیل است که در عبارات فوق اقبال در باب «هدایت‌گری قرآن با فعل مضارع صحبت می‌کند» و هرگز در هیچ جای کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام و کلیات اشعار اقبال، او «هدایت‌گری قرآن مختص به آغاز وحی ندانسته است» بلکه برعکس آنچنانکه در عبارات فوق هم شاهد هستیم، اقبال «وظیفه هدایت‌گری عقل برهانی استقرائی انسان توسط قرآن، در فرایند پسا وفات پیامبر اسلام، حتی بیشتر از زمان خود پیامبر اسلام می‌داند» و شاید بهتر باشد که موضوع را اینچنین مطرح کنیم که در رویکرد محمد اقبال «رابطه عرضی بین عقل برهانی استقرائی و قرآن به موازات گسترش کار عقل در زندگی بشر بیشتر می‌شود.»

ب – استناد شیخ مرتضی مطهری به سخن اقبال (در فصل پنجم کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام – تحت عنوان روح فرهنگ و تمدن اسلامی – ص 137 – سطر 14 که می‌گوید: «پیغمبر اسلام میان جهان قدیم و جهان جدید ایستاده است. تا آنجا که به منبع الهام وحی مربوط می‌شود به جهان قدیم تعلق دارد و آنجا که پای روح الهام وی در کار می‌آید، متعلق به جهان جدید است. زندگی در وی منابع دیگری از معرفت را اکتشاف می‌کند که شایسته خط سیر جدید آن است.») در خصوص جایگاه بعثت پیامبر اسلام در قرن هفتم میلادی، برعکس آنچه که شیخ مرتضی مطهری (در صفحه 48 کتاب «وحی و نبوت» خود می‌گوید) این داوری اقبال (آنچنانکه در عبارت فوق از او واضح و روشن است) در «باب کتاب قرآن است، نه شخص پیامبر اسلام» چراکه اقبال در این عبارت منشاء و محتوای قرآن به دو قسم تقسیم می‌نماید و از آنجائیکه منشاء قرآن از نظر اقبال همان وحی نبوی می‌باشد (که با وفات پیامبر اسلام برای همیشه بر بشریت قطع شده است)، در نتیجه همین امر باعث گردیده است تا اقبال در داوری خود در عبارت فوق منشاء تکوین قرآن به جهان قدیم پیوند دهد و اما در خصوص محتوای قرآن از آنجا که از نظر اقبال این محتوای قرآن عبارت است از:

«ظهور و ولادت اسلام که آرزومندم چنان که دلخواه شما است برای شما مجسم کنم، همراه با ظهور و ولادت عقل برهانی استقرایی است. رسالت با ظهور اسلام در نتیجه اکتشاف ضرورت پایان یافتن خود رسالت، به حد کمال می‌رسد؛ و این خود مستلزم دریافت هوشمندانه این امر است که حیات نمی‌تواند پیوسته در مرحله کودکی و رهبری شدن از خارج باقی بماند» (بازسازی فکر دینی – فصل پنجم – ص 137 – سطر 18).

دینامیزم قرآن بر پایه عقل برهانی استقرایی (که خود قرآن توسط منابع ثلاثه شناخت که اعم از طبیعت و تاریخ و تجربه دینی انفسی درونی یا معراج وجودی می‌باشند، بسترساز ظهور این عقل برهانی استقرائی بشر از قرن هفتم میلادی بوده است) در داروی اقبال به لحاظ منشاء تکوینی به جهان قدیم پیوند دارد و محتوای قرآن که بر پایه «پیوند عرضی بین عقل و هدایت‌گری قرآن برای همیشه استوار می‌باشد، به جهان جدید (که همان جهان دوران خاتمیت در دیسکورس اقبال می‌باشد) پیوند دارد، باز هم یادآوری می‌کنیم و از تکرار این موضوع هرگز خسته نمی‌شویم که در «گفتمان قرآنی محمد اقبال عامل ختم نبوت پیامبر اسلام ظهور عقل برهانی استقرائی توسط همین قرآن بوده است» و این موضوع خود معرف این حقیقت می‌باشد که «تنها معجزه پیامبر اسلام خود قرآن است» و منهای داوری ابن خلدون (در کتاب گرانسنگ «مقدمه تاریخ» خودش) که معتقد است که «پیامبر اسلام منهای کتاب قرآن، معجزه دومش پیوند بین قبائل وحشی عربستان (آنچنانکه در سوره قریش مطرح شده است) بوده است» اگر بپذیریم که حتی همان وحدت بین قبائل وحشی عربستان هم مولود و سنتز همین قرآن بوده است، بدون تردید قرآن تنها معجزه پیامبر اسلام بوده است و در همین رابطه آنچنانکه در سوره اسراء تاکید شده است، پیامبر اسلام (در برابر در خواست مخالفین) نسبت به آوردن معجزه‌ای غیر از قرآن برای آنها، مقاومت می‌کرده است.

پر واضح است که از نظر محمد اقبال علت معجزه بودن قرآن نه به خاطر حروف آیات و دیگر اشکال صوری این کتاب است، بلکه فقط و فقط «همان هدایت‌گری محتوائی این کتاب و موتور دینامیک همیشگی این کتاب (که همان عقل برهانی استقرائی می‌باشد) است» و بدین ترتیب است که اقبال (در کلیات اقبال – رمز بیخودی – ص 75 – سطر 17 در تفسیر عاشورا) می‌گوید:

رمز قرآن از حسین اموختیم / زآتش او شعله‌ها اندوختیم

نقش الا الله بر صحرا نوشت / سطر عنوان نجات ما نوشت

خون او تفسیر این اسرار کرد / ملت خوابیده را بیدار کرد

سوالی که در اینجا مطرح می‌شود اینکه اگر ادعای شیخ مرتضی مطهری در باب محمد اقبال نسبت به ختم دیانت به جای ختم نبوت باور کنیم، دیگر «چه نیازی دارد که محمد اقبال در قرن بیستم پس از چهارده قرن (از قطع وحی نبوی بر بشر و پایان عاشورای حسین) او رمز قرآن را در عاشورای حسین تعریف کند؟» «چه دینامیزم مشترکی محمد اقبال در قرن بیستم در کتاب قرآن و عاشورای حسین می‌بیند که عاشورا را کلید رمز دینامیزم قرآن می‌داند؟» و یا در جای دیگر اقبال در باب قرآن می‌گوید:

زرازی معنی قرآن چه پرسی / ضمیر ما به آیاتش دلیل است

خرد آتش فروزد، دل بسوزد / همین تفسیر نمرود و خلیل است

کلیات اقبال – پیام مشرق – ص 199 – سطر 6 و 7

آنچنانکه مشاهده می‌کنیم در این ابیات اقبال به صراحت می‌گوید تفسیر و تعریف قرآن از فخر رازی نپرسید وجود ما برهان و مفسر قرآن می‌باشد و در بیت دوم رابطه بین عقل برهان استقرائی با قرآن رابطه نمرود و خلیل تفسیر می‌نماید؛ و باز در همین رابطه است که اقبال در جای دیگر در باب قرآن می‌گوید:

نقش قرآن تا در ین عالم نشست / نقش‌های پاپ و کاهن را شکست

فاش گویم آنچه در دل مضمر است / این کتابی نیست چیزی دیگر است

چون بجان در رفت جان دیگر شود / جان چو دیگر شد جهان دیگر شود

مثل حق پنهان و هم پیداست این / زنده و پاینده و گویاست این

با مسلمان گفت جان بر کف بنه / هر چه از حاجت فزون داری بده

آفریدی شرع و آئینی دگر / اندکی با نور قرآنش نگر

از بم و زیر حیات آگه شوی / هم زتقدیر حیات آگه شوی

کلیات اقبال – جاوید نامه – ص 317 - سطر یک به بعد

پر پیداست که در این ابیات هرگز اقبال رسالت قرآن را محدود به دوران پیامبر اسلام نمی‌کند بلکه برعکس بر این باور است که برای «همیشه قرآن رسالت زیر و زبر کردن حیات درونی و برونی فردی و اجتماعی مسلمانان را دارد.»

ادامه دارد