بعثت‌شناسی پیامبر اسلام – قسمت شصت و هفت

دینامیزم درونی وحی نبوی پیامبر اسلام، بسترساز دینامیزم درونی اسلام تاریخی و اسلام معنوی می‌باشد

 

در این رویکرد انطباقی به وحی نبوی پیامبر اسلام، به علت بشری بودن تألیف قرآن و به علت خواب‌نامه بودن مکانیزم تکوین قرآن، برای فهم قرآن به جای مکانیزم تفسیر، معتقد به مکانیزم تعبیر خواب‌های پیامبر اسلام توسط معبران خواب می‌باشند و روش تفسیر قرآن، روش صحیحی برای فهم قرآن نمی‌دانند. به خصوص آنکه طرفداران این رویکرد انطباقی پس از تقسیم آیات قرآن به ذاتیات و عرضیات، بر این باورند که ذاتیات قرآن که شامل معاد و توحید می‌باشد در خواب برای پیامبر اسلام به صورت تصویری مادیت پیدا کرده است اما عرضیات قرآن در خواب به صورت کلامی برای پیامبر اسلام مادیت پیدا کرده است.

بدین خاطر در این رابطه است که طرفداران این رویکرد معتقدند که هرگز بدون تعبیر خواب‌های پیامبر اسلام ما نمی‌توانیم ذاتیات قرآن اعم از معاد و توحید فهم کنیم. البته طرفداران این رویکرد انطباقی به وحی نبوی پیامبر اسلام، از آنجائیکه جنس عرفان صوفیان از جمله مولوی، از جنس وحی نبوی می‌دانند، بر این باورند که خود عرفان مولوی هم به صورت رؤیا بر او مادیت پیدا کرده است با این تفاوت که وحی مولوی در عالم رؤیا صورت کلامی صرف داشته است، نه صورت تصویری. همین امر باعث شده است که اینها (اگرچه برای قرآن به جای تفسیر معتقد به تعبیر خواب هستند، اما) برای فهم مثنوی و دیوان شمس مولوی تفسیر را جایگزین تعبیر خواب بکنند و جهت جایگزین کردن عرفان مولوی و صوفیان به جای قرآن، با تعطیل کردن تفسیر قرآن و متمرکز کردن کامل حرکت خود بر تفسیر مثنوی و دیوان شمس و دیگر آثار صوفیان (فردگرای دنیاگریز و اجتماع‌گریز و اختیارستیز) شرایط برای این جایگزینی فراهم نمایند؛ و اما در رویکرد تطبیقی به وحی نبوی پیامبر اسلام که حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری منادی آن در قرن بیستم بوده است،

الف - در رویکرد تطبیقی محمد اقبال، پیامبری یک تجربه دینی می‌باشد که در دو مؤلفه درونی و برونی و یا معراجی و اسرائی و یا وجودی (اگزیستانسی) و جامعه‌سازانه مادیت پیدا می‌کند.

ب - در منظومه معرفتی محمد اقبال تکوین اسلام از آغاز به صورت یک پروسس بوده است که این پروسس به موازات نزول تدریجی 23 ساله آیات قرآن در بستر زمان و پراتیک جامعه‌سازانه پیامبر اسلام به تدریج و رفته رفته تکوین پیدا کرده است.

ج - در رویکرد تطبیقی محمد اقبال، دینامیزم درونی وحی نبوی پیامبر اسلام در کنار پراتیک جامعه‌سازانه پیامبر اسلام در طول 23 ساله دوران مکی و مدنی باعث گردید تا اسلام از بدو تأسیس خود، نه تنها دارای دینامیزم و پروسس بشود، بلکه مهمتر از آن اینکه اسلام دارای گوهر سیاسی گردید.

د - در رویکرد تطبیقی محمد اقبال وحی به عنوان یک پروسس در شش فرایند پا به پای حیات و تکامل و زمان در عرصه وجود از آغاز، «تکامل کرده است» که پروسس وحی، در آخرین فرایند خود وارد فرایند وحی نبوی پیامبر اسلام شده است و در این فرایند بود که «خرد استقرائی یا عقل برهانی استقرائی از پیوند پروسس حیات و پروسس وحی نبوی متولد کردید». با تولد عقل برهانی استقرائی در بشریت در قرن هفتم میلادی «چرخه پروسس وحی نبوی وارد فرایند خرد استقرائی بشر شد» و از اینجا بود که «پروسس نبوت در فرایند نبوت پیامبر اسلام، به ختم و پایان خود رسید» و با وفات پیامبر اسلام دوران «خاتمیت نبوت» (نه دیانت آنچنانکه شیخ مرتضی مطهری در رد محمد اقبال می‌گوید) آغاز می‌شود.

ه - هر چند شیخ مرتضی مطهری تلاش می‌کرد تا در مقابل رویکرد تطبیقی محمد اقبال، «موضوع فربه اجتهاد در اصول و فروع به عنوان موتور دینامیزم اسلام در دوران خاتمیت نبوت، محصور به فقه و شریعت بکند» اما در رویکرد تطبیقی محمد اقبال اجتهاد به عنوان موتور دینامیزم اسلام در دوران ختمیت نبوت در عرصه اصول و فروع اسلام مشمول هم هندسه دینی و هم معرف دینی، اسلام تاریخی می‌شود و محدود کردن اجتهاد در اصول و فروع محمد اقبال به فقه و شریعت جفا به محمد اقبال می‌باشد؛ و لذا در این رابطه است که محمد اقبال معتقد است که در دوران خاتمیت نبوت به خاطر اینکه بشریت از فرایند غریزه وارد فرایند عقلانیت استقرائی شده است دیگر هیچ اتوریته‌ای نمی‌تواند به جز عقل استقرائی برای مسلمانان فتوا صادر نماید؛ و به خاطر اینکه مسلمانان در فرایند خاتمیت قائل به ختم نبوت پیامبران هستند، آزادترین افراد روی زمین می‌باشند؛ و از آنجائیکه محمد اقبال بر این باور است که «تمام ارکان اسلام تاریخی اجتهادپذیر می‌باشند» در خصوص «فقه قرآن» در چارچوب همین موتور اجتهاد در اصول و فروع به عنوان موتور دینامیزم پروسس اسلام تاریخی، او با تاسی از رویکرد شاه ولی الله دهلوی معتقد است که از آنجائیکه پیامبر اسلام نمی‌توانست برای هر قومی در زمان خودش و بعد از خودش وضع قوانین نماید، کاری که پیامبر اسلام در این رابطه کرده است، این بوده است که در دوران مدنی با انتخاب یک قوم و تربیت آن و وضع قوانین برای آنها در قرآن الگوئی ارائه داده است تا بعداً اقوام دیگر بتوانند در چارچوب شرایط مشخص قومی و زمانی و تاریخی خود قوانین خاص خود را وضع کنند، بنابراین از نظر محمد اقبال، قرآن احکام غیر عبادی فقه قرآن فقط جنبه الگوئی دارد نه اجرائی. بدین ترتیب است که در رویکرد محمد اقبال دوران خاتمیت، دوران پایان اتوریته‌ها می‌باشد و مسلمانان غیر از اتوریته خرد استقرائی نباید تسلیم هیچگونه اتوریته دیگری بشوند.

و - در رویکرد تطبیقی محمد اقبال، در چارچوب وحی نبوی پیامبر اسلام به عنوان محصول تجربه دینی دو مؤلفه‌ای درونی و برونی (معراجی و اسرائی او) رابطه خداوند با پیامبر اسلام در عرصه پروسس تکوین وحی نبوی و قرآن، رابطه دو طرفه بوده است (نه رابطه یکطرفه مکانیکی از خداوند به محمد آنچنانکه طرفداران رویکرد دگماتیستی می‌گویند) و یا رابطه مکانیکی یکطرفه از محمد به خداوند (آنچنانکه طرفداران رویکرد انطباقی مطرح می‌کنند).

ز - در رویکرد تطبیقی محمد اقبال، وحی نبوی پیامبر اسلام محصول تجربه دینی دو مؤلفه‌ای درونی و برونی پیامبر اسلام در پیوند با خداوند می‌باشد که البته در رویکرد اقبال تجربه دینی و نبوی و پیامبری محمد در دو بستر معراجی و اسرائی، با تجربه باطنی عرفا و صوفیان کاملاً متفاوت می‌باشد.

ح - در رویکرد تطبیقی اقبال وحی به عنوان یک پروسس، در سه شکل طبیعی، انسانی، نبوی آن به عنوان یک پدیده هدایت‌گرانه دینامیک در کنار پدیده حیات و تکامل و هدفداری و زمان می‌باشد که بدون پروسس وحی طبیعی و انسانی و نبوی هرگز تکامل و هدفداری پدیده حیات در وجود ممکن نمی‌شود.

ط - در این رویکرد تطبیقی به وحی نبوی، عامل ختم نبوت پیامبر اسلام در قرن هفتم میلادی مولود و سنتز تولد «عقل برهانی استقرائی یا خرد استقرائی در بشر می‌باشد» که خود تولد خرد استقرائی در رویکرد تطبیقی محمد اقبال، مولود و سنتز سه منبعی شدن منابع شناخت بشر (تاریخ و طبیعت و درون انسان) توسط قرآن بوده است؛ و لذا در این رابطه است که محمد اقبال ظهور خرد استقرائی بشری را نه تنها عامل ختم نبوت پیامبر اسلام می‌دانند و نه تنها عقل برهانی استقرائی بشری در «ادامه طولی و محصول وحی نبوی پیامبر اسلام و قرآن می‌داند» و نه تنها حیات و حرکت خرد استقرائی بشری را در ادامه فرایندهای وحی طبیعی و وحی انسانی و وحی نبوی تعریف می‌کند، از همه مهمتر اینکه موتور دینامیزم وحی نبوی و موتور دینامیزم اسلام تاریخی در این رویکرد در چارچوب همین خرد استقرائی و یا عقل برهانی استقرائی انسان تعریف می‌شود.

در رویکرد تطبیقی اقبال به وحی نبوی پیامبر اسلام، خداوند در عرصه همین حیات و تکامل و زمان و وحی تعریف می‌شود نه در ماوراء الطبیعه و جدای از وجود به عبارت دیگر در این رویکرد همه وجود در خداوند قرار دارد

متصل نی منفصل نی‌ای کمال / بلکه بی‌چون و چگونه زاعتدال

ماهیانیم تو دریای حیات / زنده‌ایم از لطفت ای نیکو صفات

و خداوند در عرصه این حیات نه تنها زمان‌پذیر است و نه تنها دائماً در حال خلق جدید می‌باشد، بلکه مهمتر از همه اینکه خداوند نقش خالق و فاعل و دائماً در حال خلق جدید و هدایت‌گر وجود به سوی آینده از پیش مشخص ناشده توسط وحی به عنوان یک پروسس شش فرایندی (چه وحی طبیعی در تمام وجود و چه وحی نبوی و چه وحی انسانی و چه وحی غریزی) دارد.

باری، از اینجاست که در این رویکرد وجود وحی به عنوان یک پدیده و یک پروسس در عرصه حیات به عنوان یک پروسس و در کنار زمان و تکامل و هدف‌داری یک ضرورت تکوینی و تشریعی می‌باشد که عقل برهانی استقرائی بشر در این رابطه قابل تبیین می‌باشد بنابراین رابطه دو طرفه محمد با خداوند در عرصه پروسس تکوین وحی نبوی، از نظر محمد اقبال «رابطه قابلیت و فاعلیت می‌باشد» به عبارت دیگر، پیامبر اسلام توسط تجربه دینی و یا تجربه پیامبرانه در دو مؤلفه معراجی و اسرائی در فرایند 15 ساله حرائی، «قابلیت جذب وحی نبوی را در خود ایجاد کرده بود» و توسط این قابلیت بوده است که پیامبر پتانسیل ایجاد رابطه دو طرفه وحی نبوی در یک پروسه 23 ساله مکی و مدنی داشته است.

قابل ذکر است که در رویکرد اقبال تمامی پدیده‌های هستی از جماد تا نبات و تا حیوان و انسان پیوسته توسط کسب این قابلیت جذب وحی (در بستر پروسس حیات و زمان و تکامل و هدف‌داری) بوده است که توانسته‌اند در عرصه پروسس حیات دوام پیدا کنند و اضافه کنیم که در تحلیل نهائی اقبال خود عقل استقرائی بشر در چارچوب همین وحی به عنوان یک پروسس تبیین و تعریف می‌نماید؛ بنابراین کسب قابلیت جهت جذب وحی در این رویکرد فقط مشمول پیامبران و پیامبر اسلام نمی‌شود، تنها تفاوت پیامبران و پیامبر اسلام در این است که به علت عظمت موضوع وحی نبوی باید توسط تجربه پیامبرانه معراجی و اگزیستانسی این قابلیت بزرگ را در خود ایجاد نمایند. ماحصل آنچه که تا اینجا گفته شد اینکه:

1 - تا زمانیکه به تبیین خود قرآن از پدیده وحی نبوی پیامبر اسلام دست پیدا نکنیم، هرگز نمی‌توانیم در باب ساختار دینامیزم درونی وحی نبوی و قرآن و اسلام تاریخی داوری نمائیم به عبارت دیگر داوری در باب دینامیزم درونی قرآن و اسلام تاریخی در گرو داوری در باب خود ساختار پدیده وحی نبوی پیامبر اسلام می‌باشد؛ یعنی اگر در داوری خود در باب پدیده وحی نبوی به داوری خطی بین دو ذات خداوند و پیامبر اسلام (خواه این رابطه خطی در چارچوب رویکرد «خدامحوری» انجام بگیرد و خواه این رابطه خطی در چارچوب رویکرد «محمدمحوری» انجام بگیرد) دست پیدا کردیم، موضوع دینامیزم درونی وحی و در ادامه آن دینامیزم درونی اسلام تاریخی منتفی می‌شود؛ اما برعکس اگر در تبیین پروسس وحی رابطه بین دو ذات خداوند و محمد رابطه دوطرفه تبیین نمودیم، هم دینامیزم درونی در وحی نبوی پیامبر اسلام که همان قرآن می‌باشد قابل تعریف و تبیین می‌باشد؛ و هم دینامیزم درونی اسلام تاریخی بر پایه موتور اجتهاد در اصول و فروع آنچنانکه محمد اقبال لاهوری در کتاب گران‌سنگ بازسازی فکر دینی در اسلام خود مطرح می‌نماید، قابل تعریف و تبیین می‌باشد.

2 - در باب «چیستی وحی نبوی» تمامی نظریه‌هائی که توسط متکلمین و فلاسفه و نظریه‌پردازان و متفکرین مسلمان مطرح شده است، می‌توان در سه دسته بزرگ تقسیم کرد:

الف – رویکرد دگماتیستی به پدیده وحی است که مطابق آن هر گونه دینامیزم درونی در وحی نبوی و اسلام تاریخی را نفی می‌کنند و موضوع اجتهاد در اصول و فروع به عنوان موتور دینامیزم درونی اسلام تاریخی را محدود و محصور در اجتهاد در فقه دگماتیست حوزه‌های فقاهتی توسط مجتهدین دگماتیست روحانیت می‌کنند.

ب - رویکرد انطباقی که با عمده کردن پیش فهم‌ها در تفسیر و تبیین وحی نبوی علاوه بر اینکه وحی نبوی را مانند تجربه باطنی عرفا امری صد درصدی بشری می‌دانند، کل قرآن و وحی نبوی پیامبر اسلام را روایت شخصی پیامبر اسلام از جهان و جامعه و انسان قرن هفتم میلادی جامعه عربستان تعریف می‌کنند. در این رویکرد «قرآن محصول وحی نبوی می‌باشد، نه اینکه خود وحی نبوی باشد». البته دلیل آنها در این رابطه بشری و عصری شدن وحی نبوی، در چارچوب شخصیت پیامبر و فرهنگ عربستان قرن هفتم می‌باشد بدین خاطر همین امر سبب شده است تا طرفداران رویکرد انطباقی، در تبیین رابطه بین دو ذات خداوند و محمد در بستر پروسس تکوین وحی نبوی، این پروسس را بر محور خطی محمد تعریف کنند و قرآن را تولید خود پیامبر بدانند و تولید قرآن را امری بشری بخوانند و بر این باورند که قرآن رنگ شخصیت پیامبر اسلام گرفته است و قرآن نمایش شخصیت پیامبر می‌باشد و رابطه قرآن با خداوند تنها این است که خداوند خالق پیامبر اسلام است، آنچنانکه پیامبر اسلام خالق قرآن می‌باشد.

البته این رابطه منحصر به پیامبر اسلام نمی‌شود چراکه خداوند خالق همه وجود و همه انسان‌هاست و لذا مطابق رویکرد آنها خالق همه افعال انسان‌ها نیز می‌باشد. همچنین مطابق این رویکرد قرائت قرآن امری انسانی و بشری است که محمد روایت‌گران می‌باشد نه خداوند؛ و پیامبر اسلام در قرآن در چارچوب روایت خدامحور جهان و طبیعت و انسان را تفسیر کرده است؛ و همین روایت پیامبر اسلام در قرآن یک دین است که ما آن را دین اسلام می‌نامیم؛ و همین امر باعث گردیده است تا «قرآن متن فهم‌گونه‌ای باشد» و آنچنانکه زبان در بشر یک مقوله تاریخی است، فهم در انسان نیز یک مقوله تاریخی می‌باشد؛ و لذا برای فهم متن فهم‌گونه قرآن در عرصه زمان نیازمند به تفسیر مستمر آن هستیم. البته شاخه دیگر این رویکرد معتقد به جایگزین کردن «تعبیر» به جای «تفسیر» جهت فهم قرآن هستند، چرا که شاخه دوم رویکرد انطباقی «قرآن را خواب‌نامه پیامبر می‌دانند، نه متن فهم‌گونه» آنچنانکه شاخه اول رویکرد انطباقی بر آن باور می‌باشد. لذا به این ترتیب است که شاخه دوم رویکرد انطباقی جهت فهم قرآن معتقدند که به جای تفسیر و مفسرین قرآن، باید بر تعبیر و معبیرین خواب جهت فهم قرآن تکیه کنیم.

هر دو شاخه رویکرد انطباقی وحی نبوی پیامبر اسلام معتقد به وجود خطایائی در قرآن هستند که آنها این خطاهای قرآن را معلول همان بشری بودن و همان تألیف پیامبر اسلام بودن قرآن می‌دانند همچنین تفاوت طول آیات مکی و مدنی قرآن و تفاوت در بلاغت آیات قرآن در رویکرد انطباقی آنها باز معلول همین بشری بودن قرآن و تابع شخصیت و حالات انقباظی و انبساطی پیامبر اسلام بودن آن، تعریف می‌کنند.

ادامه دارد

  • آگاهی
  • آزادی
  • برابری