بعثت‌شناسی پیامبر اسلام – قسمت شصت و شش

دینامیزم درونی وحی نبوی پیامبر اسلام، بسترساز دینامیزم درونی اسلام تاریخی و اسلام معنوی می‌باشد

 

تبیین و فهم «دینامیزم اسلام» در گرو تبیین و فهم «پدیده وحی نبوی» (نازل شده بر پیامبر اسلام) در رویکرد قرآن می‌باشد چراکه «وحی نبوی پیامبر اسلام» علاوه بر اینکه آبشخور اولیه تکوین قرآن و دین اسلام می‌باشد، از آنجائیکه مادیت همیشگی این وحی نبوی پیامبر اسلام خود «قرآن» می‌باشد که در کنار سنت پیامبر اسلام و عقل برهانی استقرائی بشر (آنچنانکه محمد اقبال لاهوری در فصل پنجم کتاب گران‌سنگ بازسازی فکر دینی در اسلام خود، تحت عنوان روح فرهنگ و تمدن اسلامی تبیین کرده است) برای همیشه تعریف کننده اسلام تاریخی و اسلام معنوی می‌باشد که البته این تعریف همیشگی قرآن و سنت پیامبر اسلام و عقل برهانی استقرایی بشر، از اسلام تاریخی و اسلام معنوی، «نیازمند به وجود دینامیزم در وحی و قرآن و اسلام جهت برخورد تطبیقی با زمان و محیط در شرایط مختلف تاریخی می‌باشد» به عبارت دیگر بدون این دینامیزم وحی و قرآن و اسلام، گرفتار شدن اسلام در ورطه اسلام دگماتیسم روایتی و فقاهتی و زیارتی و ولایتی امری محتوم می‌باشد.

باری، در چارچوب همین پیوند دینامیزم اسلام با وحی نبوی پیامبر اسلام است که می‌توان گفت که هر چند در قرآن بیش از 70 بار از کلمه وحی و مشتقات آن استفاده شده است و فونکسیون و کارکرد کلمه وحی در شش نوع مختلف در قرآن به کار گرفته شده است و وحی در معنای لغتی آن به معنای «اشاره سریع و انتقال مطلب از طریق مخفی و غیر عادی می‌باشد» با همه اینها «وحی نبوی» در قرآن (که همان وحی نازل شده در طول 23 سال دوران مکی و مدنی بر پیامبر اسلام می‌باشد) از خودویژگی‌های خاص خود برخوردار می‌باشد که باعث شده است تا موضوع «وحی نبوی پیامبر اسلام در قرآن بحثی بسیار پیچیده و مبهم بشود» و شاید بتوان گفت که این پیچیدگی ساختار و ذات وحی نبوی پیامبر اسلام در قرآن، خود موضوعی است که حل کامل آن پیچیدگی برای همیشه توسط عقل برهانی استقرائی بشر غیر ممکن می‌باشد.

نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاست / گره بگشود بر ابروی بر دل‌های یاران زد

حافظ

البته در این رابطه نباید فراموش کنیم که کلید رمز فهم ساختار قرآن و اسلام تاریخی و اسلام معنوی در عرصه همین ساختار پیچیده وحی نبوی پیامبر اسلام قابل تعریف می‌باشد؛ و لذا در این رابطه است که ما بر این باوریم که برای فهم «دینامیزم اسلام تاریخی و اسلام معنوی» می‌بایست این مهم در عرصه «تبیین وحی نبوی پیامبر اسلام، در دیسکورس قرآن تبیین و تعریف و تشریح بشود.»

یادمان باشد که بدون فهم دینامیزم وحی نبوی پیامبر اسلام، دینامیزم اسلام تاریخی و اسلام معنوی قابل تبیین نمی‌باشد، بر این مطلب بیافزائیم که تبیین دینامیزم وحی نبوی پیامبر اسلام خود در گرو «تبیین چند موضوع محوری وحی نبوی در قرآن است» که اینها عبارتند از:

1 - آیا وحی نبوی پیامبر اسلام (آنچنانکه محمد اقبال در فصل اول کتاب گران‌سنگ بازسازی فکر دینی خود تحت عنوان معرفت و تجربه دینی تعریف می‌نماید) یک نوع تجربه دینی است؟ یا اینکه بین تجربه دینی پیامبر اسلام (در فاز 15 ساله حرائی خود) و وحی نبوی او تفاوت و تمایزی وجود دارد؟

2 - آیا آنچنانکه محمد اقبال لاهوری در عرصه تبیین وحی نبوی پیامبر اسلام، این «نوع وحی را مولود و حاصل تجربه دینی پیامبر اسلام می‌داند» (و به موازات آن همین رویکرد او به تکوین وحی نبوی پیامبر اسلام) این امر باعث نمی‌گردد تا قرآن (در رویکرد محمد اقبال) «بیان تجربه نبوی پیامبر اسلام بشود» و در ادامه آن قرآن و متن دین (در رویکرد اقبال) امری بشری (نه امر قدسی) گردد؟

3 - آیا اعتقاد و باور محمد اقبال بر قرآن به عنوان محصول تجربه دینی پیامبر اسلام باعث نمی‌شود که «انسان فاعلی جایگزین خدا فاعلی» در قرائت پیامبر اسلام از جهان و وجود بشود؟

4 - آیا آنچنانکه محمد اقبال لاهوری وحی و قرآن را سنتز و مولود و محصول تجربه نبوی پیامبر اسلام (در فاز 15 ساله حرائی) تعریف می‌کند، این امر باعث نمی‌گردد تا در عرصه تشریح وحی نبوی پیامبر اسلام، «انسان (که همان پیامبر اسلام می‌باشد) رکن بشود و خداوند در حاشیه برود؟»

5 - آیا اعتقاد محمد اقبال به «تجربه نبوی بودن قرآن» باعث نمی‌گردد تا «قرآن به جای نزول کامل آسمانی، بدل به محصول اندازه ظرف وجودی و اجتماعی و فرهنگی پیامبر اسلام بشود؟»

6 - آیا اعتقاد محمد اقبال به قرآن به عنوان محصول تجربه دینی پیامبر اسلام باعث نمی‌گردد تا «متن قرآن» (به جای یک متن قدسی) بدل به متن بشری بشود؟

7 - آیا اعتقاد محمد اقبال به قرآن به عنوان محصول تجربه دینی پیامبر اسلام باعث نمی‌شود تا در رویکرد او به جای اینکه «پیامبر اسلام تابع دین باشد، دین اسلام تابع پیامبر اسلام گردد؟»

یادمان باشد که در روایت محمد اقبال از جهان و وجود و قرآن و اسلام این پیامبر است که تابع خداوند و اسلام و دین و قرآن می‌باشد نه بالعکس؛ یعنی «آنچه دین است، پیامبر اسلام گفته است» و «دین بودن دین تنها در پیوند و اتصالش با خداوند قابل تعریف می‌باشد» و «هرگز دین خداوندمحور قرآن، نمی‌توان به دین انسان‌محور تبدیل کرد» چراکه آنچنانکه کتاب فردوسی شاهنامه می‌نامند، «قرآن را باید خدانامه تعریف کرد» زیرا بیش از 90% آیات قرآن در این رابطه قابل تعریف می‌باشند. فراموش نکنیم که در روایت محمد اقبال (در کتاب بازسازی فکر دینی) از توحید، نبوت، آخرت، خدا، انسان و جهان:

اولاً خداوند خالق و فاعل و دائماً در حال خلق جدید همراه با حیات و تکامل و حرکت و زمان در تمامی عرصه‌ها حاضر است.

ثانیاً پیامبر اسلام عبد و رسول خداوند می‌باشد ولاغیر.

ثالثاً در رویکرد محمد اقبال بین طبیعت و ماوراء الطبیعت دیوار چین وجود ندارد؛ و بین ذهن کانتی و ذهن آئینه‌ای پیامبر اسلام فاصله‌ای وجود ندارد.

باری، بدین ترتیب است که (در رویکرد محمد اقبال) در عرصه «تجربه دینی» پیامبر اسلام به عنوان آبشخور و منبع وحی نبوی، اقبال علاوه بر اینکه «معرفت دینی را از هندسه دین جدا نمی‌کند» و در چارچوب «اجتهاد در اصول و فروع دین» او به موازات «تغییر در هندسه دین، معرفت دینی را مورد تحول همه جانبه قرار می‌دهد» و توسط اجتهاد در اصول و فروع دین، او دیوار چین بین فنومن و نومن دین را حذف می‌نماید؛ و توسط سلاح اجتهاد در اصول و فروع دین، او دین و قرآن صامت را ناطق می‌سازد؛ و توسط همین تجربه دینی پیامبر اسلام به عنوان آبشخور وحی نبوی و قرآن و دین اسلام است که اقبال «رابطه دو طرفه بین خداوند و پیامبر اسلام تبیین می‌نماید» و «دینامیزم اسلام و وحی و قرآن را بر پایه همین رابطه دو طرفه بین خداوند و پیامبر اسلام در عرصه تجربه دینی تعریف می‌نماید» بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که در چارچوب رابطه یکطرفه بین خداوند و پیامبر اسلام در عرصه تکوین وحی نبوی و قرآن امکان تبیین دینامیزم وحی نبوی و قرآن و در نهایت اسلام جود ندارد.

مع الوصف، بدین ترتیب است که می‌توان گفت که موضوع تبیین دینامیزم وحی نبوی پیامبر اسلام یک موضوع کلامی در چارچوب «تبیین رابطه خداوند و پیامبر اسلام در عرصه پروسه تکوین وحی نبوی و قرآن توسط تجربه دینی پیامبر اسلام می‌باشد» بنابراین اگر بخواهیم تمامی رویکردهای نظریه‌پردازان مسلمان در این رابطه آرایش بدهیم، می‌توانیم کل رویکردهای نظریه‌پردازان مسلمان در عرصه تبیین رابطه بین خداوند و پیامبر اسلام در پروسه تکوین وحی نبوی به سه دسته تقسیم نمائیم:

1 - رویکرد دگماتیستی به وحی نبوی.

2 - رویکرد انطباقی به وحی نبوی.

3 - رویکرد تطبیقی به وحی نبوی.

در رویکرد دگماتیستی به وحی نبوی پیامبر اسلام، در بستر رویکرد «خدامحوری مطلق یکطرفه» رابطه خداوند (به عنوان منبع اصلی صدور وحی نبوی) با پیامبر اسلام رابطه یکطرفه از خداوند به پیامبر می‌باشد و پیامبر اسلام تنها نامه‌رسان و ضبط صوت و راوی و سرپل انتقال بی‌طرف از خداوند به بشر می‌باشد و در این رویکرد قرآن «کلمه الله لایتغیری می‌باشد» که برای همیشه «بشریت مجبور و موظف و مکلف به اجرای طابق النعل بالنعل احکام معاملاتی آن می‌باشند» که بیش از 90% این احکام معاملاتی ذکر شده در قرآن (که فقه قرآن را تشکیل می‌دهند) به صورت امضائی (نه تأسیسی) پیامبر اسلام از احکام دوران جاهلیت عربستان اقتباس کرده است؛ و اجتهاد در این رویکرد دگماتیستی، نه تنها مشمول اصول اسلام نمی‌شود و نه تنها در این رویکرد «اجتهاد» (در اصول و فروع آنچنانکه محمد اقبال می‌گوید) به عنوان «موتور دینامیزم اسلام و قرآن» قابل تعریف نیست، بلکه مهمتر از همه اینکه آنچنانکه شیخ مرتضی مطهری می‌گوید: «این اجتهاد (اصول و فروع) بدل به اجتهاد فقهی در دست مجتهدین حوزه‌های فقاهتی می‌شود» تا توسط آن احکام فقاهتی اسلام هزار ساله روایتی حوزه‌های فقهی را به مشکل گشای الی الابد تمامی مشکلات بشریت تا قیام قیامت تبدیل کنند، بنابراین در این رویکرد توسط مکانیکی و یکطرفه کردن رابطه خداوند با پیامبر اسلام در بستر پروسه تکوین وحی نبوی و قرآن و به حاشیه راندن نقش پیامبر اسلام در این عرصه، سرانجامی جز بازگشت به رویکرد اسلام دگماتیستی و نفی اجتهاد در اصول و فروع کل اسلام به عنوان موتور دینامیزم اسلام نخواهند داشت.

اما در «رویکرد انطباقی به وحی نبوی پیامبر اسلام»، طرفداران این رویکرد (برعکس طرفداران رویکرد دگماتیستی به وحی نبوی پیامبر اسلام که در چارچوب خدامحوری و رابطه مکانیکی یکطرفه خدا با پیامبر اسلام به تبیین رویکرد دگماتیستی خود را تبیین می‌کنند) بر این باورند که:

اولاً دستگاه پروسس تکوین وحی نبوی به صورت یکطرفه و مکانیکی «محمدمحور» می‌باشد نه خدامحور، چراکه در رویکرد انطباقی آنها «قرآن تألیف پیامبر اسلام است و پیامبر اسلام در رابطه با تألیف قرآن هم راوی است و هم گوینده و هم شنونده و هم مؤلف است» و رابطه قرآن با خداوند در این رویکرد انطباقی، «یک رابطه طولی می‌باشد، یعنی خداوند محمد را خلق کرده است و محمد قرآن را خلق کرده است» لذا در چارچوب صغری و کبرای ارسطوئی نتیجه می‌گیرند که خداوند در تحلیل نهائی خالق قرآن است.

ثانیاً این رویکرد انطباقی برعکس رویکرد دگماتیستی که «قرآن را کلمه الله و مخلوق خداوند می‌دانند، یک کتاب بشری تعریف می‌کنند که تابع شخصیت پیامبر اسلام و فرهنگ عربستان قرن هفتم میلادی می‌باشد» بنابراین در این رویکرد انطباقی، منهای اینکه در قرآن خطا راه یافته است و منهای اینکه پیامبر اسلام نقش فاعل و خالق دارد و منهای اینکه در این رویکرد پیامبر اسلام تابع وحی نبوی و قرآن نمی‌باشد و منهای اینکه دیگر قرآن برای عصر ما کتاب هدایت‌گری نیست و منهای اینکه در این رویکرد انطباقی، وحی تابع محمد می‌باشد و منهای اینکه در این رویکرد قرآن گرفتار محدودیت فرهنگی و قومی و منطقه‌ای زمان محمد است و منهای اینکه در این رویکرد حتی بلاغت و طول آیات قرآن تحت تأثیر قبض و بسط حالات روانی پیامبر اسلام می‌باشد و منهای اینکه در این رویکرد انطباقی، عرفان صوفیانه (دنیاگزیر و اختیارستیز و عقل پرهیز) به لحاظ جوهر و مضمون متکامل‌تر از وحی نبوی پیامبر اسلام می‌باشد، از همه مهمتر اینکه طرفداران این رویکرد انطباقی به وحی نبوی، «قرآن را خواب‌نامه و یا رویاهای پیامبر تعریف می‌کنند» و معتقدند که کل قرآن خواب‌نامه پیامبر اسلام است و همچنین قرآن شرح خواب‌های پیامبر اسلام است و غیر موسی که وحی به صورت کلامی و مستقیم از خداوند دریافت کرده است، دیگر پیامبران ابراهیمی همگی در خواب وحی نبوی خود را تجربه کرده‌اند و از این موضوع نتیجه می‌گیرند که چون قرآن خواب‌نامه پیامبر اسلام است، پس قرآن تولید پیامبر است نه تولید خداوند و در این رابطه قرآن رنگ شخصیت پیامبر اسلام گرفته است و قرآن نمایش فرهنگ عقب‌مانده زمان پیامبر اسلام در عرصه جهان‌بینی و تاریخ و زمان می‌باشد.

ادامه دارد

 

  • آگاهی
  • آزادی
  • برابری