بعثتشناسی پیامبر اسلام – قسمت شصت و نه
دینامیزم درونی وحی نبوی پیامبر اسلام، بسترساز دینامیزم درونی اسلام تاریخی و اسلام معنوی میباشد
در رویکرد محمد اقبال و شریعتی نه تنها بازگشت به قرآن به معنای تعطیلی عقلانیت در انسان نیست بلکه برعکس به معنای دوران بازتولید عقلانیت در جامعه میباشد چراکه آنچنانکه تمام تلاش محمد اقبال در فصل پنجم کتاب بازسازی فکر دینی بر این امر قرار دارد تا علت و دلیل ختم نبوت در چارچوب ظهور عقل برهان استقرائی در بشریت تبیین نماید و در همین رابطه است که محمد اقبال ظهور عقل برهان استقرائی در بشریت را ادامه همان پروسس فرایندی عام و خاص و مشخص وحی در وجود و در عرصه حیات و زمان و حرکت و تکامل تعریف مینماید. طبیعی است که در این چارچوب تمایزی بین شعار «بازگشت به قرآن» و «بازگشت به عقلانیت» و دوران حاکمیت عقل برهان استقرائی بر جوامع بشری وجود ندارد. لذا به این ترتیب است که در منظومه معرفتی اقبال و شریعتی بر عکس مدعیان اصلاح دینی در جامعه امروز ایران «دو مقوله اصلاح فهم دین و اصلاح هندسه دین از هم جدا نیستند» چراکه در رویکرد مدعیان اصلاح دینی در جامعه امروز ایران با تفکیک اصل دین از فهم دین در چارچوب تفکیک کانتی «فنومن» از «نومن» و غیر قابل شناخت بودن نومن کانتی و محصور شدن شناخت ما به فنومنها، لذا از آنجائیکه در رویکرد این مدعیان اصلاح دینی در جامعه امروز ایران، نومن دین و نومن اسلام قابل شناخت و موضوع برای شناخت نمیباشد، همین امر باعث میشود که شناخت ما به دین و اسلام تنها محدود به فنومنهای آن بشود. در نتیجه در رویکرد این مدعیان اصلاحات دینی امروز جامعه ایران «فهم دین از هندسه دین جدا میباشد» و اصلاح دینی تنها مشمول فهم دین میشود؛ و از آنجائیکه اصلاح فهم دین در رویکرد اینها ربطی به اصلاح هندسه دین ندارد، بنابراین به همین دلیل جهت اصلاح فهم دین در رویکرد این مدعیان اصلاح دینی در جامعه امروز ایران چه در داخل و چه در خارج از کشور، تنها توسط علوم برون دینی است که امکان اصلاح فهم دین حاصل میگردد؛ که البته همین عمده کردن علوم برون دینی در عرصه فهم دین باعث میگردد که رویکرد آنها یک رویکرد انطباقی در عرصه اصلاح فهم دینی بشود. در برابر رویکرد تطبیقی اصلاح دینی (که با توجه به پیوند نومن و فنومن دین در این رویکرد) لازمه اصلاح دینی در این رویکرد توسط اصلاح دیالکتیکی فهم دین و هندسه دین، ممکن میشود.
باری در این رابطه است که در منظومه معرفتی محمد اقبال و شریعتی در عرصه اصلاح دینی دیوار چین بین فهم دین و هندسه دین وجود ندارد، به عبارت دیگر در این رویکرد «اصلاح فهم دین برای اصلاح هندسه دین میباشد، آنچنانکه اصلاح هندسه دین در این رویکرد در راستای اصلاح فهم دین انجام میگیرد». بدین خاطر در این رابطه است که هم محمد اقبال و هم شریعتی در عرصه پروژه اصلاح دینی:
اولاً برترم بازسازی دینی یا به قول شریعتی تجدید بنای دین تکیه میکنند.
ثانیاً جهت بازسازی دینی و یا تجدید بنای دینی اینها بر اجتهاد در اصول و فرو ع دینی تکیه میکنند و اصل اجتهاد به عنوان موتور دینامیزم درونی اسلام و دین محدود و منحرف به اجتهاد فقهی فقهای دگماتیست حوزههای فقهی روحانیت نمیکنند. یادمان باشد که در پروژه بازسازی محمد اقبال و شریعتی این پروژه در دو مؤلفه بازسازی نظری و بازسازی عملی تقسیم میگردد؛ و بازسازی نظری در راستای بازسازی عملی میباشد چراکه هم اقبال و هم شریعتی بر این باورند که بدون اصلاح نظری امکان انجام اصلاح عملی در جوامع مسلمین وجود ندارد؛ و در همین رابطه جایگاه بازسازی نظری برای انجام بازسازی عملی است که در رویکرد این دو در جوامع مسلمین بازسازی نظری در گرو اصلاح دینی میباشد و بدون اصلاح دینی در این جوامع نمیتوان نه به بازسازی دینی و نه به بازسازی فرهنگی و نه به بازسازی اخلاقی و معنوی دست پیدا کرد. بر این مطلب بیافزائیم که در رویکرد این دو آنچنانکه بازسازی عملی در گرو بازسازی نظری میباشد، از آنجائیکه در منظومه معرفتی آنها بازسازی عملی در چارچوب بازسازی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اقتصادی جوامع بشری قابل تعریف است، میتوان نتیجه گرفت که در رویکرد اقبال و شریعتی اصلاح دینی یا بازسازی فکر دینی در اسلام در راستای تحول اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اقتصادی در جوامع میباشد. آنچنانکه در این رابطه میتوان داوری کرد که در رویکرد اینها بدون اصلاح دینی در جوامع مسلمین امکان تحول عملی اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی در این جوامع وجود ندارد.
در این رابطه بوده است که از قرن هشتم با ظهور محمد بن خلدون تونسی تا اقبال و شریعتی یعنی بیش از 600 سال تلاش مصلحین جوامع مسلمان بر این امر قرار داشته است تا در چارچوب فرمول «نجات اسلام قبل از مسلمین» بر طبل پروژه تقدم اصلاح دینی بر اصلاح عملی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اقتصادی بکوبند. اضافه کنیم که نکته مهمی که وجه مشترک تمامی این مصلحین و نظریهپردازان جوامع مسلمین بوده است اینکه، بدون بازفهمی وحی نبوی پیامبر اسلام که تبلور آن در قرآن میباشد امکان بازسازی و اصلاح دینی در اسلام وجود ندارد. از اینجا است که میتوان نتیجه گرفت که بدون تغییر اصلاح هندسی امکان تغییر فهم دین وجود ندارد چراکه اسلام روایتی (که در طول 14 قرن پساوفات پیامبر اسلام چه در شیعه و چه در تسنن جایگزین اسلام قرآنی پیامبر اسلام شده است و بسترساز ظهور و تکوین اسلام فقاهتی، اسلام حکومتی، اسلام ولایتی، اسلام زیارتی و غیره شده است) در چارچوب تغییر هندسه دین توانسته است در طول 14 قرن گذشته فهم مسلمانان در باب اسلام و دین را دچار انحطاط نماید.
به عبارت دیگر تفاوت دو اسلام روایتی و یا فقاهتی و یا ولایتی و یا زیارتی با اسلام قرآنی محمد «تفاوت هندسی میباشد نه تفاوت در فهم دینی» و همین انحراف در رویکرد مدعیان جدید اصلاح دینی در جامعه ایران بود که باعث گردید تا رفته رفته از «فرایند اصلاح فهم دینی وارد فرایند اصلاح هندسی دینی بشوند». البته انحرافی که برای آنها در استحاله فرایندی فوق حاصل شده اینکه رفته رفته این مدعیان اصلاح دینی وارد فرایند خداشناسی و معنویتخواهی از طریق فرادینی و یا از طریق عرفان و تصوف شدهاند. یادمان باشد که مهمترین مشخصه رویکرد شریعتی و محمد اقبال در عرصه اصلاح دینی این است که «از مسیر دین به دنبال بازسازی نظری و عملی مسلمانان بودند و هر گونه حرکت اصلاحطلبانه نظری خارج از دین چه در عرصه کلامی و چه در عرصه عرفانی امری انحرافی میدانستند» بنابراین مهمترین مشخصه اصلاح دینی در رویکرد محمد اقبال و شریعتی بر این امر قرار دارد که دین اصلاح شده و بازسازی شده اسلام در چارچوب رویکرد اسلام قرآنی پیامبر اسلام، دین عقلانی میباشد چراکه در رویکرد هر دو آنها «عامل ختم نبوت امر درون دینی نبوده است» بلکه برعکس از آنجائیکه در رویکرد هر دو آنها ظهور عقل برهان استقرائی در بشر در قرن هفتم توسط قرآن و بعثت پیامبر اسلام بوده است و از آنجائیکه هر دو آنها خود کارکرد عقل برهانی و استقرائی بشر، نه تنها مخالف وحی نبوی پیامبر اسلام نمیدانند بلکه برعکس در ادامه طولی (نه عرضی) همان وحی نبوی پیامبر اسلام میدانند و البته در این رابطه است که (برعکس شیخ مرتضی مطهری که علت ختم نبوت فقه حوزههای فقاهتی و اجتهاد فقهی مجتهدین حوزههای فقهی میدانست و بر این باور بود که همین فقه حوزههای فقاهتی فقهی کارآمد میباشد و تا قیام قیامت میتواند تمام مشکلات بشریت را حل نماید) محمد اقبال و شریعتی عامل ختم نبوت همان ظهور عقل برهان استقرائی (بشر قرن هفتم بشر) مولود قرآن و بعثت پیامبر اسلام میدانند.
باز در این رابطه است که هم اقبال و هم شریعتی فرمول بازسازی نظری و عملی خود را به صورت «پیوند بین ابدیت و تغییر» تعریف مینمایند، ثقل پرگار ابدیت در دستگاه بازسازی این دو خود خداوند میباشد و لذا در این رابطه است که رویکرد هر دو آنها در قرائت از هستی و انسان و جامعه و تاریخ مانند رویکرد خود پیامبر اسلام رویکرد خدامحورانه میباشد. فراموش نکنیم که آنچنانکه در تبیین پروژه حج پیامبر اسلام و قرآن قبلاً مطرح کردیم و همچنین در تفسیر پنج آیه اول سوره علق گفتیم، ثقل موضوع بعثت پیامبر اسلام «قرائت نو از هستی در چارچوب خدامحوری بود» و البته در این رابطه بود که پیامبر اسلام خداوند در عرصه هستی به صورت «نور السموات و الارض» تجربه کرده بود. مع الوصف از آنجائیکه ثقل پرگار ابدیت در دستگاه اقبال و شریعتی خداوندی میباشد که این خداوند:
اولاً زمانمند است.
ثانیاً فاعل و خالق وجود است نه صانع هستی.
ثالثاً این خداوند نه تنها در ماوراءالطبیعه نمیباشد، بلکه در همین طبیعت و وجود و هستی و حیات قرار دارد. البته بهتر است که بگوئیم جهان، طبیعت، وجود، هستی و حیات در خداوند قرار دارد.
رابعاً این خداوند خالق و فاعل و دائماً در حال خلق جدید توسط تکامل وجود، تکامل مییابد و تکامل او هرگز تکامل از نقص به کمال نیست بلکه تکامل او تکامل هستی مخلوق او میباشد، بدین خاطر در چارچوب این خدای خالق و فاعل و محیط بر هستی و وجود و دائماً در حال خلق جدید میباشد که «ابدیت در دستگاه بازسازی نظری و عملی اقبال و شریعتی صورت دینامیک دارد نه استاتیک» و لذا در چارچوب همین جوهر دینامیک دستگاه بازسازی نظری و عملی اقبال و شریعتی است که مؤلفه تغییر این دستگاه هم از جوهر و مضمون دینامیک برخوردار میباشد. لذا از اینجا است که الهیات اقبال و شریعتی در چارچوب فرمول پیوند بین ابدیت و تغییر، «الهیات تغییری میباشد» که این الهیات تغییری خود سنتز «دو الهیات تفسیری و تفهیمی میباشد» و از اینجا است که میتوانیم نتیجهگیری کنیم که تفسیر و روایت و قرائت پیامبر اسلام در قرآن از هستی تفسیری مبتنی بر تجربه وجود یا معراجی و تجربه جامعهسازانه یا اسرائی او بوده است.
شعار «بازگشت به قرآن محمد اقبال و شریعتی دعوتی برای بازگشت به دوران اولیه تأسیس اسلام نیست بلکه برعکس، فراخوانی برای بازتفسیر و بازتفهیم وجود در چارچوب رویکرد خدامحوری قرآن برای تغییر اجتماعی، سیاسی، انسانی و اقتصادی مناسبات گذشته حاکم بر جامعه خود و دعوتی برای حرکت رو به جلو میباشد.»
پایان