بعثتشناسی پیامبر اسلام – قسمت شصت و سه
مبناسازی اخلاق، یا تئوری اخلاق انسان در رویکرد پیامبر اسلام
تئوری اخلاق تطبیقی
لذا در این رابطه است که محمد اقبال برای تبیین فونکسیون رویکرد جبرگرایانه افلاطونی در میان مسلمانان و جوامع مسلمان در طول هزار سال گذشته به ذکر داستانی میپردازد که در این داستان افلاطون و رویکرد جبرگرایانه او در صورت گوسفند موعظه گرد ظاهر میشود و خصلت ارادهگرایانه سنتز رویکرد توحیدی پیامبر اسلام در میان جوامع مسلمین به صورت اراده شیری تعریف میگردد و پایان این قصه محمد اقبال به آنجا ختم میگردد که بالاخره گوسفند موعظهگر (افلاطون و اندیشههای جبرگرایانه افلاطونی) توان آن را پیدا میکند که اراده شیری از شیران (قدرت اختیار و انتخاب و آفرینندگی) را بگیرد و به جای آن قدرت جبرگرایی فردی و اجتماعی بر اندیشه و اراده مسلمانان تزریق نماید.
آن شنیدستی که در عهد قدیم / گوسفندان در علفزاری مقیم
از وفور کاه نسل افزا بدند / فارغ از اندیشه اعدا بدند
آخر از ناسازی تقدیر میش / گشت از تیغه بلایی سینه ریش
شیرها از بیشه سر بیرون زدند / بر علفزار بزان شبخون زدند
جذب و استیلا شعار قوت است / فتح راز آشکار قوت است
شیر بز کوه است شهنشاهی نواخت / میش را از حریت محروم ساخت
بس که از شیران نیاید جز شکار / سرخ شد از خون میشان مرغزار
گوسفندی (افلاطون) زیرکی فهمیده نی / کهنه سالی گرگ باران دیده نی
تنگدل از روزگاران قوم خویش / از ستمهای هژبران سینه ریش
شکوهها از کردش تقدیر کرد / کار خود را محکم از تدبیر کرد
بهر حفظ خویشمرد ناتوان / حیلهها جوید از عقل کاردان
در غلامی از پی دفع ضرر / قوت تدبیر کرد تیزتر
پخته چون گردد جنون انتقام / فتنهاندیشی کند عقل غلام
گفت با خود عقدهٔ ما مشکل است / قلزم غمهای ما بیساحل است
میش نتواند بزور از شیر رست / سیم ساعد ما و او پولاد دست
نیست ممکن کز کمال وعظ و پند / خوی گرگی آفریند گوسفند
شیر نر را میش کردن ممکن است / غافلش از خویش کردن ممکن است
صاحب آوازهای الهام گشت / واعظ شیران خون آشام گشت
نعره زد ای قوم کذاب اشر / بیخبر از یوم نحس مستمر
مایهدار از قوت روحانیام / بهر شیران مرسل بزدانیام
دیده بینور را نور آمدم / صاحب دستور و مأمور آمدم
توبه از اعمال نامحمود کن / ای زبان اندیش فکر سود کن
هر که باشد تند و زورآور شقی است / زندگی مستحکم از نفع خودی است
روح نیکان از علف یابد غذا / تارک الحم است مقبول خدا
تیزی دندان تو را رسوا کند / دیدهٔ ادراک را اعمی کند
جنت از بحر ضعیفان است و بس / قوت از اسباب خسران است و بس
جست و جوی عظمت وسطوت شر است / تنگ دستی از امارت خوشتر است
برق سوزان در کمین دانه نیس / دانه گر خرمن شود فرزانه نیست
دره شو صحرا مشو گر عاقلی / تا زنور آفتابی برخوری
ای که مینازی به ذبح گوسفند / ذبح کن خود را که باشی ارجمند
زندگی را میکند ناپایدار / جبر و قهر و انتقام و اقتدار
سبزه پایمال است و روید باز باز / خواب مرگ از دیده شوید باز باز
غافل از خود شو اگر فرزانهای / گر زخود غافل که نه نی دیوانهای
چشم بند و گوش بند و لب به بند / تا رسد فکر تو بر چرخ بلند
این علفزار جهان هیچ است هیچ / تو برین موهوم ای نادان مپیچ
خیل شیر از سخت کوشی خسته بود / دل بذوق تنپرستی بسته بود
آمدش این پند خوابآور پسند / خورد از خامی فسون گوسفند
آنکه کردی گوسفندان را شکار / کرد دین گوسفندی اختیار
با پلنگان سازگار آمد علف / گشت آخر گوهر شیری خزف
از علف آن تیزی دندان نماند / هیبت چشم شرار افشان نماند
دل به تدریج از میان سینه رفت / جوهر آئینه از ائینه رفت
آن جنون کوشش کامل نماند / آن تقاضای عمل در دل نماند
اقتدار و عزم و استقلال رفت / اعتبار و عزت و اقبال رفت
پنجههای آهنین بیزور شد / مرده شد دلها و تنها کور شد
زور تن کاهید و خوف جان فزود / خوف جان سرمایهٔ همت ربود
صد مرض پیدا شد از بیهمتی / کوته دستی بیدلی دون فطرتی
شیر بیدار از فسون میش خفت / انحطاط خویش را تهذیب گفت
فصل اسرار خودی – صفحه 21 - سطر 4 به بعد
آنچه از ابیات فوق اقبال قابل فهم است اینکه اقبال در داستان فوق دو نوع اخلاق افلاطونی و اخلاق نبوی پیامبر اسلام به تفسیر و تحلیل و مقایسه میکشد. مشخصات و تمایزات این دو نوع اخلاق از نظر اقبال لاهوری عبارتند از:
1 – در ابیات فوق، اقبال «اخلاق افلاطونی» را که همان «اخلاق صوفیان و عرفای مسلمان میباشد و همگی جبرگرا، اختیارستیز، دنیاگریز، فردگرا و اجتماعگریز میباشند» و بر طبل «فقر عریانی» میکوبند نه «فقر سلطانی» در نماد «اخلاق گوسفندی» به نمایش میگذارد. آنچنان که در مقایسه با «اخلاق گوسفندی» افلاطونی و صوفیان و عرفای مسلمان اقبال در ابیات فوق «اخلاق نبوی» پیامبر اسلام را که از نظر اقبال برعکس اخلاق گوسفندی فردگرا و اجتماعستیز و دنیاگریز و اختیارستیز افلاطونی و «عرفای مسلمان اخلاقی جامعهساز و مسئولیت آفرین و معتقد به آزادی و اختیار و اراده و آفرینندگی انسان و عدالتطلبانه و آزادیخواهانه برای همه انسانها به صورت فرادینی میباشد»، در نماد اخلاق شیری تعریف مینماید.
2 – در ابیات فوق اقبال برای تعریف و تبیین مشخصات «اخلاق افلاطونی یا همان اخلاق گوسفندی»، این مشخصات اخلاق گوسفندی افلاطونی را این چنین تعریف میکند:
الف – جبرگرا و اعتقاد به سرنوشت از پیشمقدر شده.
چو قسمت ازلی بیحضور ما کردند / گر اندکی نه بوفق رضاست خرده مگیر
رضا به داده بده و زجبین گره بگشای / که بر من و تو در اختیار نگشودند
حافظ
ب – ایجاد دیوار چین بین «خصم درون نفسی و خصم برون نفسی» و تلاش جهت کشتن نفس انسان در پای خدا سلطانی و توتالیتر اشاعره.
ای شهان کشتیم ما خصم برون / ماند خصمی زو بتر در اندرون
کشتن این کار عقل و هوش نیست / شیر باطن سخره خرگوش نیست
سهل شیری دان که صفها بشکند / شیر آن را دان که خود را بشکند
مولوی
ج - عافیت طلبی و خوشوقتی.
من آدم بهشتیام اما در این سفر / باری اسیر عشق جوانان مهوشم
حافظ
3 - در ابیات فوق اقبال برای تبیین فونکسیون «اخلاق افلاطونی یا اخلاق گوسفندی» در جوامع مسلمان از اواخر قرن اول هجری الی الان به گوسفندی تکیه میکند که بعد از حمله مستمر شیران به گله گوسفندان در آن علفزار، آن گوسفند جهت مقابله با شیران تصمیم میگیرد تا توسط موعظه برای شیران خصلتهای شیری آنها را به خصلتهای گوسفندی بدل میسازد. لذا برای این منظور گوسفند فوق (که از نظر اقبال همان اخلاق افلاطونی میباشد) جهت موعظه شیران در بالای تپهای میرود و سپس نعره میزند و شیران را دعوت به شنیدن موعظه خود میکند و او در ضمن موعظه برای شیران (جهت استحاله خصلتهای شیری آنها به خصلتهای گوسفندی) ابتدا از ارزش «علف خوردن» به جای «گوشت خوردن» صحبت میکند و سپس ادعای «شریعت» مینماید و «بهشت را از آن ضعیفان میخواند» و «فقر و تنگدستی» را تجلیل مینماید؛ و «بیتفاوتی و مسئولیتناپذیری» را تجلیل مینماید و به «نفی دنیا» میپردازد و «آخرت جدای از دین» تعریف مینماید. در نتیجه همین موعظههای آن گوسفند باعث میگردد تا بالاخره شیران (اخلاق شیری مسلمانان) تحت تأثیر اندیشههای آن گوسفند موعظهگر و فیلسوف قرار بگیرند و مرام و اخلاق گوسفندی تبلیغ شده توسط آن گوسفند را جایگزین مرام و اخلاق شیری گذشته خود بکنند و بدین ترتیب است که اقبال ابیات فوق را با این بیت به پایان میرساند:
که شیر بیدار از فسون میش خفت / انحطاط خویش را تهذیب گفت
در این آخرین بیت که خلاصه تمامی جمعبندی اقبال از داستان فوق میباشد. او به این نکته اشاره میکند که «عامل انحطاط جوامع مسلمین همین رویکرد صوفیانه و جبرگرایانه و ثنویتگرایانه و دنیاگریز و فردگرا و اختیارستیز و جامعهستیز افلاطون و عرفا و صوفیان و اشاعره مسلمان بوده است.
ادامه دارد