بعثتشناسی پیامبر اسلام – قسمت هفتاد و هشت
هدف بعثت پیامبر اسلام «پاره کردن زنجیرهای پای عقل انسان است»
توسط «توحید عقل و عدل در فرد و اجتماع»
در چارچوب «گفتمان توحید نظری و عملی قرآن»
پس خدا بر ما شریعت ختم کرد / بر رسول ما رسالت ختم کرد
رونق از ما محفل ایام را / او رسل را ختم و ما اقوام را
خدمت ساقیگری با ما گذاشت / داد ما را آخرین جامی که داشت
لانبی بعدی زاحسان خداست / پرده ناموس دین مصطفی است
قوم را سرمایهٔ قوت ازو / حفظ سر وحدت ملت ازو
حق تعالی نقش هر دعوی شکست / تا ابد اسلام را شیرازه بست
دل زغیر اله مسلمان بر کند / نعره لاقوم بعدی می زند
کلیات اقبال – رموز بیخودی – ص 70 - سطر اول به بعد
تمام حرف حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری در خصوص نظریه خاتمیت نبوت بدین ترتیب میباشد که:
اولاً در قرن هفتم میلادی پیامبر اسلام در چارچوب قرآن و وحی نبوی خودش (توسط تنوع منابع شناخت بشری از تک منبعی قبلی به سه منبع طبیعت و تاریخ و تجربه درونی یا انفسی) بسترساز ظهور عقل برهانی استقرائی در بشر شد. در نتیجه با ظهور عقل برهانی استقرائی در بشر بود که این عقل برهانی استقرائی در کنار سه منبع طبیعت و تاریخ و تجربه درونی یا انفسی توانست به عنوان «موتور دینامیزم قرآن و بعثت پیامبر اسلام مطرح گردد.»
ثانیاً مهمترین حرف علامه محمد اقبال لاهوری در این رابطه این است که «عقل برهانی استقرائی (سنتز بعثت پیامبر اسلام و قرآن) هرگز در فرایند پسا وفات پیامبر اسلام جایگزین قرآن نمیشود و هرگز این عقل برهانی استقرائی (مولود بعثت پیامبر اسلام) در فرایند پسا وفات پیامبر الی الابد نمیتواند بینیاز از هدایتگری قرآن حرکت نماید». لذا در این رابطه است که محمد اقبال «ظهور عقل برهانی استقرائی در طول قرآن نمیداند بلکه برعکس در عرض آن میداند». همچنین اقبال بر این باور است که تا «زمانی که عقل برهانی استقرائی بتواند در مهار قرآن عمل نماید موفق میباشد و هر زمانی که بخواهد مستقل از قرآن و وحی نبوی پیامبر اسلام حرکت کند، فاجعهآور است و شکست خواهد خورد.»
ثالثاً برعکس علامه محمد اقبال که «عامل تکوین نظریه خاتمیت نبوت پسا وفات پیامبر اسلام را در ظهور عقل برهانی استقرائی بشر توسط بعثت پیامبر و قرآن میدانست» از نظر شیخ مرتضی مطهری عامل ختم نبوت پیامبر اسلام عبارتند از:
الف - بشر قبل از پیامبر اسلام به علت عدم رشد و عدم بلوغ فکری قادر به حفظ کتاب آسمانی خود نبودند و لذا به همین دلیل کتب آسمانی آنها مورد تحریف قرار میگرفت، اما از آنجائیکه در زمان نزول قرآن دورهای بود که بشریت کودکی خود را پشت سر گذاشته و توان حفظ قرآن از تحریف آن داشت، به همین دلیل دوران ختم نبوت پیامبر اسلام اعلام گردید.
ب – شیخ مرتضی مطهری دومین علت و دلیل ختم نبوت پیامبر اسلام کمال و کامل شدن فقه قرآن میداند که به عنوان یک نقشه کلی در اختیار فقهای حوزههای فقهی قرار گرفته تا توسط اجتهاد در فقه فقهای حوزههای فقهی آنها بتوانند تا ابد بشریت را هدایت کنند. شیخ مرتضی مطهری در تشریح این دلیل میگوید در دورههای پیش از بعثت پیامبر اسلام بشریت به واسطه عدم بلوغ و رشد قادر نبودند که یک نقشه کلی برای مسیر خود دریافت کنند، ولی مقارن با دوره رسالت پیامبر اسلام بشر این توانائی را پیدا کرد که نقشه کلی که همان فقه قرآن میباشد، دریافت نمایند.
ج – سومین دلیلی که شیخ مرتضی مطهری برای اعلام ختم نبوت پیامبر اسلام مطرح میکند اینکه در فرایند پسا وفات پیامبر اسلام بشر به مرحلهای از بلوغ فکری رسیده بود که بتواند ترویج و تبلیغ و اقامه دین و امر به معروف و نهی از منکر بکنند و در این رابطه دیگر نیازی به بعثت انبیاء نداشته باشند.
د - چهارمین دلیلی که شیخ مرتضی مطهری برای اعلام ختم نبوت پیامبر اسلام مطرح میکند اینکه فقهای حوزههای فقهی در فرایند پسا وفات پیامبر اسلام به آن درجه از رشد فکری و فقهی رسیدهاند که میتوانند در پرتو اجتهاد در فقه و فروع (نه اجتهاد در اصول آنچنانکه محمد اقبال در کتاب «بازسازی فکر دینی در اسلام» خود بر آن تکیه میکند) کلیات فقه وحی را تفسیر و توجیه کنند و در شرایط مختلف مکانی و متغیر زمانی هر نیاز فقهی بشر را به اصل مربوط آن ارجاع بدهند. باری در چارچوب همین رویکرد از فرش تا عرش متفاوت با علامه محمد اقبال لاهوری، شیخ مرتضی مطهری بود که باعث گردید تا او در کتاب «وحی و نبوت» خودش پروژه ختم نبوت محمد اقبال لاهوری را نقد کند و شیخ مرتضی مطهری جوهر پروژه ختم نبوت تبیین شده توسط محمد اقبال لاهوری را «اعلام ختم دیانت بداند نه ختم نبوت.»
ه – شیخ مرتضی مطهری در چارچوب همین رویکرد چهار مؤلفهای فوق، دلایل و علل تکوین پروژه ختم نبوت پیامبر اسلام علامه محمد اقبال لاهوری را به نقد میکشد و در این رابطه میگوید:
«اینها ارکان و اصول فلسفه ختم نبوت علامه اقبال میباشد که متاسفانه این فلسفه مخدوش و بسیاری از اصول آن نادرست است. اولین ایرادی که وارد است این است که اگر این فلسفه درست باشد، نه تنها به وحی جدید و پیامبری جدید نیازی نیست، به راهنمایی وحی هم نیازی نیست، زیرا هدایت عقل تجربی جانشین هدایت وحی است. این فلسفه اگر درست باشد، فلسفه ختم دیانت است، نه ختم نبوت و کار وحی اسلامی تنها اعلام پایان دوره دین و آغاز دوره عقل و علم است» (کتاب وحی و نبوت – ص 49 – سطر 11 به بعد).
این نقد شیخ مرتضی مطهری به علامه محمد اقبال لاهوری زمانی صحیح است که بپذیریم که «اقبال اندیشه خاتمیت را در راستای جانشین شدن کامل عقل به جای وحی میداند» در صورتی که این برداشت شیخ مرتضی مطهری کاملاً عکس آنچه که محمد اقبال در این رابطه میگوید، میباشد.
«اندیشه خاتمیت را نباید به این معنی گرفت که سرنوشت نهایی حیات، جانشین شدن کامل عقل به جای وحی است. چنین چیزی نه ممکن است و نه مطلوب. ارزش عقلانی این اندیشه (پیوند عقل و وحی در دوران ختم نبوت) در آن است که (در دوران ختم نبوت عقل) در برابر تجربه باطنی وضع مستقل نقادانهای ایجاد میکند و این امر با تولد این اعتقاد حاصل میشود که حجیت و اعتبار ادعای اشخاص به پیوستگی با فوق طبیعت داشتن در تاریخ بشری به پایان رسیده است. این نوع اعتقاد نیرویی روان شناختی است که رشد و نمو چنین شخصیتها را متوقف میسازد. کار اندیشه ختم نبوت آن است که در برابر ما چشمانداز تازهای از معرفت در میدان تجربه درونی میگشاید. این نیمی از شعار مسلمانی است و به کار نیم دیگر آن میماند که با برهنه کردن نیروهای طبیعی از لباس خالقیتی که فرهنگهای کهن بر آنها پوشانده بودند، اسلام روح مشاهده از روی نقادی در تجربه خارجی را ایجاد کرده و آن را پرورش داده است، بنابراین، به تجربه باطنی و عارفانه هر اندازه هم که غیر عادی و غیر متعارفی باشد، اکنون باید به چشم یک تجربه کاملاً طبیعی نظر شود و مانند سیماهای دیگر تجربه بشری نقادانه مورد بحث و تحلیل قرار گیرد» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل پنجم – ص 138 – سطر 5 به بعد).
آنچه که از اندیشه اقبال در عبارات فوق قابل فهم است اینکه:
اولاً محمد اقبال در عبارات فوق (برعکس آنچه که شیخ مرتضی مطهری مدعی است) «جایگزینی عقل انسان به جای وحی نبوی و قرآن در دوران ختم نبوت نفی میکند» وبا صراحت میگوید: «جایگزینی عقل به جای وحی نبوی و قرآن در دوران ختم نبوت نه ممکن است و نه مطلوب.»
ثانیاً محمد اقبال در عبارات فوق «ختم نبوت و ختم ولایت را از هم جدا میکند» و در عبارات فوق با صراحت اعلام میکند که «اندیشه خاتمیت پیامبر اسلام دو مؤلفه دارد، مؤلفه اول ختم نبوت میباشد، در صورتی که مؤلفه دوم اندیشه خاتمیت پیامبر اسلام، ختم ولایت است» بنابراین در رویکرد محمد اقبال «اندیشه خاتمیت پیامبر اسلام هم شامل ختم نبوت میشود و هم شامل ختم ولایت». ختم نبوت در عصر خاتمیت به معنای «قطع هدایتها و معرفتهای برونی یا مکانیکی وحی دوران کودکی بشر و شکلگیری وحی دینامیک و درونی در پیوند عقل و ملکه نقادی با قرآن میباشد» و ختم ولایت در عصر خاتمیت به معنای «پایان دوران جایگزینی معجزه و کرامت به جای حجیت و دلیل است» بدین ترتیب که آنچنانکه محمد اقبال در عبارات فوق به صراحت مطرح میکند در «دوران خاتمیت دیگر کس و یا کسانی نمیتوانند ادعای ارتباط با ماوراء الطبیعه و یا ارتباط با امام زمان و غیره، جایگزین حجت و دلیل ادعاهای خود بکنند.»
ادامه دارد