بحران در چرخه «بازتولید قدرت» در عرصه حاکمیت مطلقه فقاهتی (سرمقاله)
در طولی 40 سالی که از عمر رژیم مطلقه فقاهتی میگذرد، «بازتولید قدرت» این رژیم توسط دو مؤلفه مختلف آسمانی و زمینی صورت میگرفته است. مطابق مؤلفه «آسمانی بازتولید قدرت» رژیم مطلقه فقاهتی در طول 40 سال گذشته تلاش میکرده است تا ریشه و آبشخور مشروعیت حاکمیت مطلقه فقاهتی خود را از طریق آسمان تبیین و تعریف نماید. آنچنانکه در این رابطه در فرایند پساانقلاب (ضد استبدادی 57 مردم ایران) از سال 58 (که سردمداران از راه رسیده موجسوار فقاهتی تصمیم به نهادینه کردن قدرت بادآورده سیاسی حاکم گرفتند، بر خلاف تمامی وعده وعیدهای قبلی خود) در چارچوب خبرگان قانون اساسی تلاش کردند تا پروژه «ولایت فقیه» پیشنهادی مظفر بقائی – حسن آیت (با زبان حسینعلی منتظری) به عنوان «نردبان آسمانی مشروعیت نظام حاکم» مطرح نمایند، چراکه طبق ادعای خمینی (در سخنرانیهای خود در سال 46 که در نجف در باب «ولایت فقیه» مطرح کرده است و البته بعداً این سخنرانیها توسط جلال الدین فارسی به صورت کتاب «ولایت فقیه» فعلی درآمد) فقیه یا فقها یا همان روحانیت حوزههای فقاهتی از همان قدرتی برخوردار میباشند که پیامبر در عرصه ولایت خود بر مسلمین برخوردار بوده است.
به هر حال از اینجا بود که روحانیت حاکم با نفی ختم ولایت پیامبر اسلام (نه ختم نبوت پیامبر) توسط انتقال ولایت پیامبر به خود در عرصه کلامی، مشروعیت حاکمیت سیاسی خود را در 40 سال گذشته تضمین کردهاند. پر واضح است که مطابق رویکرد کلامی فوق روحانیت حاکم معتقدند که از بعد از وفات پیامبر اسلام، ابتدا این ولایت به عرصه امامت دوازده گانه شیعه انتقال پیدا کرده است و پس از غیبت کبرای امام دوازدهم بوده است که این ولایت به روحانیت و فقهای حوزههای فقاهتی (که از قرن چهارم و دوران حاکمیت آل بویه نهادینه شدهاند) انتقال پیدا کرده است.
بنابراین در 40 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، روحانیت حاکم هویت تاریخی خود را به عنوان جانشین امام زمان (در زمان غیبت) تعریف کردهاند؛ و در این عرصه تا آنجا پیش رفتهاند که برای خود حتی قدرت خدائی قائل شدهاند. آنچنانکه دیدیم در سال 64 خمینی در پاسخ به سید علی خامنهای نوشت «قدرت ولایت مطلقه فقیه تا آنجاست که حتی برای حفظ نظام مطلقه فقاهتی حاکم میتواند حکم به تعطیلی نماز و روزه و حج مسلمانان را هم بدهد» و آنچنانکه در متمم قانون اساسی رژیم که در سال 67 - 68 تنظیم گردید، رسماً این ولایت به صورت مطلقه در قانون اساسی اعلام گردید و جایگاه مقام عظمای ولایت (که مشروعییتش از آسمان گرفته است) ورای قانون میباشد؛ و با آنکه طبق همین قانون اساسی بیش از 50% قدرت سیاسی و اداری و اجرائی و اقتصادی و قضائی و نظامی و انتظامی و غیره مملکت در دست دارد، در برابر هیچ نهادی خود را مسئول و پاسخگو نمیداند؛ و در همه موارد حکم خود را ورای قانون و فصل الخطاب میداند.
باری در طول 30 سال گذشته، از آنجائیکه از بعد از فوت خمینی (در خرداد 68) دیگر جانشین او نه از قدرت کاریزمای او برخوردار بوده است و نه توان فقهی و جایگاه حوزهای او داشته است، به همین دلیل خامنهای (به عنوان جانشین خمینی) جهت «بازتولید قدرت مشروعیت آسمانی» خود (که در زمان حیات خمینی در چارچوب اسلام فقاهتی و اسلام روایتی تبیین کلامی – فقهی میشد) به سوی «اسلام زیارتی و اسلام مداحیگری» روی آورد تا در سایه تحریک احساسات ضد تسنن پیروان اسلام زیارتی و اسلام مداحیگری شرایط برای نهادینه کردن رهبری خود بر اسلام شیعهگری (در برابر اسلام اهل تسنن که بیش از 80% کل مسلمین جهان را شامل میشوند) فراهم سازد.
در نتیجه بدین ترتیب بوده است که در طول 30 سال گذشته عمر رهبری خامنهای صدها میلیارد دلار از سرمایههای مردم نگونبخت ایران هزینه تبلیغ و ترویج عملی و نظری اسلام زیارتی در کشورهای ایران و منطقه شده است. طبیعی است که تکیه خامنهای بر اسلام زیارتی تنها در راستای «بازتولید مشروعیت آسمانی» قدرت خود میباشد و اگر میبینیم که حزب پادگانی خامنهای هر سال با صرف هزاران میلیارد تومان همراه با بسیج تمامی امکانات کشوری و لشکری و تدارکاتی، بیش از دو میلیون نفر از مردم ایران را در اربعین روانه زیارت قبور ائمه در عراق میکند، انجام این ابرپروژههای نجومی توسط حزب پادگانی خامنهای تنها در راستای بسترسازی برای «بازتولید آسمانی» مشروعیت حاکمیت خود میباشد. البته به موازات صرف هزینههای نجومی فوق، حزب پادگانی خامنهای اقدام به صرف هزینههای نجومی در عرصههای سازماندهی روحانیت (طرفدار حکومت) حوزههای فقاهتی و تشکیلات سراسری مداحان (طرفدار حکومت) و غیره در 30 سال گذشته کرده است. بطوریکه در این رابطه اگر داوری کنیم که تمامی قطبهای اسلام زیارتی و اسلام فقاهتی و اسلام مداحیگری (در طول 30 سال گذشته عمر رهبری خامنهای) به صورت سازمانهای نهادینه شده حکومتی درآمدهاند، داروی خلاف واقع نکردهایم.
باری، منهای مؤلفه «آسمانی مشروعیت» (حاکمیت نظام مطلقه فقاهتی) این رژیم (از فردای انقلاب 57) جهت تکمیل چرخه «بازتولید قدرت» خود، چرخه زمینی بازتولید قدرت را در کنار چرخه آسمانی بازتولید قدرت به کار گرفت؛ و در عرصه تعریف چرخه زمینی بازتولید قدرت بود که از 12 فروردین 58 (با تکیه بر انتخابات و صندوقهای رأی و تکیه شکلی بر مؤلفه لیبرال دموکراسی سرمایهداری مثل قوای سه گانه و پارلمان و انتخابات و احزاب دستساز و غیره) تلاش کرده است تا به صورت صوری به موازات چرخه آسمانی بازتولید مشروعیت خود (به عنوان سوپاپ اطمینان) بر چرخه زمینی بازتولید قدرت خود نیز تکیه داشته باشد. در نتیجه به همین دلیل از بدو تکوین این رژیم (در فرایند پساانقلاب ضد استبدادی 57) تا به امروز در طول 40 سالی که از عمر این رژیم مطلقه فقاهتی میگذرد، پیوسته این رژیم به عنوان یک «پارادوکس یا ساختار متناقض» بوده است؛ که آبشخور و ریشه این «تناقض ساختاری یا پارادوکس» در تحلیل نهائی بازگشت پیدا میکند به همان ساختار دو مؤلفهای چرخه بازتولید قدرت؛ زیرا همین تناقض ساختاری در فرایند پسانهادینه شدنش در عرصه قانون و حقوق و قدرت، در 40 سال گذشته به صورت جریانهای متضاد درونی حاکمیت، (در عرصه تقسیم باز تقسیم قدرت) مادیت پیدا کرده است؛ و آنچنان تضاد جریانهای درونی حکومت در عرصه صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت در 40 سال گذشته به صورت تصاعد هندسی رشد کرده است که آنچنانکه در سال 88 شاهد بودیم، نبرد این جناحها به عرصه آنتاگونیست و جنگ داخلی هم کشیده شد؛ و در سال 67 - 68 در جریان منتظری به حذف علنی قطبهای قدرت نیز انجامید.
بنابراین در این رابطه بوده است که سردمداران حاکمیت در طول 40 سال گذشته عمر خود «بزرگترین مشکلشان مبارزه با بحران در چرخه بازتولید قدرت چه در مؤلفه آسمانی آن و چه در مؤلفه زمینی بوده است» که البته هر چند ریشه بحران چرخه بازتولید آسمانی قدرت با ریشه بحران چرخه بازتولید زمینی قدرت متفاوت بودهاند ولی در تحلیل نهائی آبشخور مشترک هر دو بحران بازگشت پیدا میکند به «فقدان رویکرد دموکراتیک این رژیم» و تکیه یکطرفه این رژیم (در طول 40 سال گذشته) بر «رویکرد و «استراتژی نظامی».»
برای فهم این داوری ما لازم است اشارهای به مشکل ساختاری حرکت 150 ساله تحولخواهانه مردم ایران داشته باشیم، چرا که به باور ما ریشه بحران ساختاری حرکت تحولخواهانه 150 سال گذشته مردم ایران «دوری از رویکرد دموکراتیک و گرایش به رویکرد نظامی در دو عرصه حاکمیتهای غاصب و جریانهای جنبش سیاسی ایران بوده است». توضیح آنکه از زمانیکه عباس میرزا در برابر پرسش علت شکست ایران در جریان جنگهای با روسیه اعلام کرد که «فقدان توپ و توپخانه علت اصلی این شکستها میباشد»، «استراتژی نظامی» (در اشکال مختلف آن) جهت ایجاد تحول در جامعه ایران در دستور کار تحولخواهان قرار گرفت؛ و از همان زمان بود که «استراتژی نظامی» جهت ایجاد تغییر و تحول به همان میزانی که برای تحولخواهان جامعه ایران مهم گردید، برای اصحاب بالائیهای قدرت سه مؤلفهای اهمیت استراتژیک پیدا کرد.
در این رابطه بوده است که در طول 150 سال عمر حرکت تحولخواهانه جامعه ایران، «استراتژی نظامی» در دو جبهه موازی بالائیهای قدرت و پائینهای قدرت حاکم بوده است؛ و البته این حرکت امری ذومراتب و سیال بوده است. به همین دلیل فرایندهای «استراتژی نظامی» در بالائیهای قدرت آنچنانکه در عصر جدید با به توپ بستن مجلس توسط محمد علی شاه قاجار در ایران شروع شد، در فرایند دیگر با کودتای نظامی رضاشاه توسط امپریالیسم انگلیس در سال 1299 ادامه پیدا کرد و در جریان کودتای 28 مرداد 32 امپریالیسم آمریکا بر علیه دولت قانونی و دموکراتیک دکتر محمد مصدق، این «استراتژی نظامی» بالائیها وارد فرایند جدیدی گردید که با سقوط رژیم توتالیتر و کودتائی پهلوی در سال 57 و جایگزینی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم «استراتژی نظامی» بالائیهای قدرت در جامعه ایران، فرایند دیگری از سر گرفت و در سایه همین فرایند «استراتژی نظامی» در رژیم مطلقه فقاهتی بوده است که در طول 40 سال گذشته شاهد بودهایم که این رژیم از اسفند 57 الی الان، در اشکال مختلف جنگ با اقلیتهای قومی و پروژه صدور انقلاب فقاهتی خود و تکیه بر شکاف شیعه و سنی و پروژه اشغال سفارت خانههای آمریکا و انگلیس و عربستان از 13 آبان 58 الی الان و پروژه جنگ 8 ساله این رژیم با رژیم صدام حسین و پروژه خانمانسوز انرژی هستهای و پروژه سرکوب و قلع و قمع کردن جریانها سیاسی از بعد از خرداد 60 و پروژه شرکت در جنگهای نیابتی منطقه و طرح شعارهای «جنگ، جنگ تا پیروزی» و یا اینکه «جنگ با صدام برای ما نعمت خدائی بوده است» و غیره و غیره، «استراتژی نظامی» خود را دنبال کرده است. بطوریکه در این رابطه داوری ما بر این امر قرار دارد که اگر این رژیم هزار سال دیگر هم عمر بکند، باز علی الدوام بر طبل جنگ و سرکوب و قهر و خشونت و دشمنی، در چارچوب «استراتژی نظامی» خواهد کوفت؛ زیرا برای سردمداران رژیم مطلقه فقاهتی در لباسهای مختلف اصولگرا و اصلاحطلب و غیره راهی جز تکیه بر «استراتژی نظامی» وجود ندارد و برای «استراتژی نظامی» هیچ آلترناتیو دیگری نمیشناسند؛ و هر گز و هرگز رژیم مطلقه فقاهتی حاکم نمیتواند به جای تکیه بر «استراتژی نظامی» بر «استراتژی دموکراتیک» و یا بر «استراتژی فرهنگی» و یا بر «استراتژی اقتصادی» تکیه نماید.
البته آنچنانکه فوقا هم مطرح کردیم، به موازات تکیه حاکمیتها بر «استراتژی نظامی» در 150 سال گذشته (حرکت تحولخواهانه جامعه ایران) جریانهای جنبش سیاسی جامعه ایران اکثراً به صورت مستقیم و غیر مستقیم به جای تکیه بر «استراتژی دموکراتیک» و بر «استراتژی فرهنگی»، بر «استراتژی نظامی» متکی بودهاند؛ زیرا هر چند به دلیل جایگاه خودویژه عباس میرزا (در دستگاه سیاسی فتحعلی شاه قاجار) و به دلیل رویکرد ناسیونالیستی او در فرایند شروع حرکت تحولخواهانه مردم ایران (در مرحله پساشکست جنگهای روسیه) تکیه او بر «استراتژی نظامی» نمیتواند معرف بنیانگذاری عباس میرزا به عنوان «استراتژی نظامی» در عرصه جنبش سیاسی مردم ایران هم باشد، اما به هر حال رویکرد میرزا یوسف مستشار الدوله در رساله، یک کلمه او در همین دوران نشانگر آن میباشد که شروع جنبش تحولخواهانه جریانهای سیاسی پیشقراول نهضت فرهنگی قرن نوزدهم مردم ایران (برعکس رویکرد عباس میرزا و رویکرد حاکمیت که بر «استراتژی نظامی» استوار بوده است) بر پایه تکیه بر «استراتژی فرهنگی» بوده است نه «استراتژی نظامی.»
البته اگر حرکت سیدجمال در نیمه دوم قرن نوزدهم در کشور ایران در ادامه «استراتژی فرهنگی» پیشقراولان تحولخواهانه مردم ایران به حساب آوریم، با عنایت به اینکه سیدجمال به جای تکیه بر «استراتژی فرهنگی» بر «استراتژی نظامی» در چارچوب «عساکر جرار و سلاطین جبار و روحانیت جلیله» تکیه میکرد، میتوانیم از نیمه دوم قرن نوزدهم فرایند تکوین استراتژی پیشقراولان تحولخواهانه جامعه ایران را به صورت دو مؤلفهای «فرهنگی و نظامی» تعریف نمائیم؛ که البته سیدجمال نماینده «استراتژی نظامی» بود و میرزا یوسف خان مستشارالدوله و در ادامه آن فتحعلی خان آخوندزاده و میرزا آقا خان کرمانی و غیره نماینده «استراتژی فرهنگی» بودند، البته اشکال میرزا یوسف خان مستشارالدوله در کتاب «یک کلمه» او که اولین رساله پیشقراولان فرهنگی جامعه ایران بود ه است (گفته میشود که دستگاه سرکوبگر قاجار پس از دستگیری میرزا یوسف خان مستشارالدوله به علت نوشتن رساله «یک کلمه» آنقدر با همین کتاب بر سر او زدن که بالاخره میرزا یوسف جان داد) این بوده است که گرچه یوسف خان در رساله «یک کلمه» (برعکس عباس میرزا که بن مایه انحطاط جامعه ایران و علت شکست ایران در جنگهای روسیه را در فقدان توپ و توپخانه تحلیل و تعریف کرده بود) بن مایه انحطاط جامعه ایران را در فقدان «قانون» تحلیل و تعریف کرده است، اما او هم مانند فتحعلی خان آخوندزاده نتوانست در این رساله با اسلام فقاهتی حوزههای فقهی مرزبندی نظری و تئوریک بکند، به همین دلیل میرزا یوسف خان در رساله «یک کلمه» (گرچه این رساله به تاسی از فرهنگ انقلاب کبیر فرانسه نوشته بود) فقه حوزههای فقاهتی را هم جزء قانون مورد نظر خود به حساب میآورد در صورتی که اساساً ترم «قانون» (مولود انقلاب کبیر فرانسه) با ترم «احکام فقهی» (مولود حوزههای فقاهتی) از فرش تا عرش متفاوت میباشند، زیرا «زیرساخت قانون بر پایه حق و حقوق میباشد در صورتی که زیرساخت احکام فقهی (حوزههای فقاهتی) بر تکلیف و تعبد و تقلید استوار است.»
بدین ترتیب بوده است که استراتژی تحولخواهانه پیشقراولان جامعه ایران در قرن نوزدهم در دو مؤلفه متفاوت «استراتژی نظامی» سیدجمال و «استراتژی فرهنگی» میرزا یوسف خان مستشارالدوله و فتحعلی خان آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی تکوین پیدا کرده است؛ که در ادامه آن گرچه در فرایند اول انقلاب مشروطیت «استراتژی فرهنگی» بر «استراتژی نظامی» برتری داشته است؛ اما در فرایند دوم انقلاب مشروطیت یعنی در مرحله پسا به توپ بستن مجلس توسط محمدعلی قاجار و استبداد صغیر، از آنجائیکه پیشقراولان (در چارچوب قیام ستارخان و باقرخان در آذربایجان) به صورت عکسالعملی حرکت کردند، همین امر باعث گردید تا در فرایند دوم انقلاب مشروطیت (برعکس فرایند اول) «استراتژی نظامی» بر استراتژی قبلی فرهنگی پیشقراولان برتری پیدا کند؛ که البته این برتری «استراتژی نظامی» پیشقراولان در قیامهای منطقهای گیلان و خراسان و آذربایجان دهه آخر قرن سیزدهم (میرزا کوچک خان و کلنل پسیان و خیابانی) ادامه پیدا کرد؛ و با استقرار استبداد 20 ساله رضاخانی و جنگ دوم بینالمللی و سپس تبعید رضاخان (توسط امپریالیسم انگلیس) و باز شدن فضای سیاسی، رفته رفته در برابر دو «استراتژی نظامی و فرهنگی» قبلی پیشقراولان، تحولخواهانه جامعه ایران استراتژی سوم «دموکراتیک» یا «دموکراسیخواهانه» پیشقراولان تحولخواهانه جامعه ایران در ادامه نهضت ملی کردن صنعت نفت مصدق (به تاسی از جامعه فرانسه پساانقلاب 1789) تکوین پیدا کرد؛ که البته «استراتژی دموکراتیک» مصدق دولت مستعجلی بود که با کودتای 28 مرداد 32 امپریالیسم آمریکا بر علیه تنها دولت دموکراتیک تاریخ ایران به پایان رسید.
باری کودتای 28 مرداد 32 امپریالیسم آمریکا به همان اندازه که باعث گردید تا «استراتژی نظامی» در حاکمیت توتالیتر و کودتائی پهلوی نهادینه بشود، بسترساز تثبیت «استراتژی نظامی» در جریانهای جنبش سیاسی جامعه ایران در سه مؤلفه تحزبگرایانه لنینیستی و ارتش خلقی مائوئیستی و چریکگرائی رژی دبرهای و کاسترو و چهگوارا گردید؛ که استراتژی و تاکتیک «کسب قدرت سیاسی» لنین و «قدرت از لوله تفنگ میگذرد» مائو و «جنگ درازمدت رهائیبخش تودهای» جیاپ و «موتور کوچک باید موتور بزرگ را به حرکت درآورد» رژی دبره و «چریک یک حزب است» کاسترو و چهگوارا، همه مولود همین تثبیت «استراتژی نظامی» بر جریانهای جنبش سیاسی ایران در دهه 40 و 50 بوده است؛ که بالاخره همین گفتمان مسلط «استراتژی نظامی» سه مؤلفهای جریانهای جنبش سیاسی جامعه بزرگ ایران باعث گردید تا این جنبش در پایان نیمه اول دهه 50 به کلی شکست بخورد و شرایط برای ظهور هیولای موجسوران از راه رسیده حوزههای فقاهتی فراهم گردد.
قابل ذکر است که گرچه معلم کبیرمان شریعتی در ادامه «استراتژی فرهنگی» علامه محمد اقبال لاهوری در 5 سال حرکت ارشاد خود (از 47 تا 51) تلاش کرد تا برعکس «استراتژی نظامی» سیدجمال «استراتژی فرهنگی» در جامعه ایران و جنبش سیاسی جامعه بزرگ ایران بازتولید نماید، اما به علت تثبیت «استراتژی نظامی» سه مؤلفهای جنبش سیاسی ایران به عنوان گفتمان مسلط، جنبش ارشاد شریعتی در عرصه «استراتژی فرهنگی» (به خصوص در فرایند پسا بستن حسینیه ارشاد توسط دستگاه سرکوبگر رژیم توتالیتر و کودتائی پهلوی) شکست خورد؛ و البته «بازتولید حرکت شریعتی» در سالهای 56 - 57 (به علت غیبت شریعتی و غیبت تشکیلات پیشگام این جریان و به خصوص به علت ظهور جریان فرقان که مدعی استمرار این جریان بود) صورت انحرافی پیدا کرد، چراکه حرکت شریعتی بازتولید شده در سالهای 56 - 57 (برعکس حرکت شریعتی در 5 سال جنبش ارشاد او 47 -51 که مانند حرکت اقبال بر «استراتژی فرهنگی» و شعار «اصلاح دینی و بازسازی اسلام و رهائی اسلام قبل از مسلمین و دستیابی به اسلام منهای روحانیت و فقاهت» استوار بود) بر «استراتژی نظامی» استوار گردید.
لذا به همین دلیل بود که شاهد بودیم که در سالهای 56 - 57 شعارهای تاکتیکی شریعتی در دو کنفرانس «شهادت» و «پس از شهادت» که در حمایت معنوی از شهدای مؤسس سازمان مجاهدین خلق مطرح کرده بود، توسط دستهای پیدا و ناپیدا جایگزین شعارهای استراتژیک شریعتی گردید؛ و همین امر باعث گردید تا در سالهای 56 - 57 در غیبت شریعتی و غیبت پیشگامان این جریان و اعتلای حرکت فرقان و میراثخواری موجسوران از راه رسیده فرصتطلب، بزرگترین انحراف تاریخی در حرکت شریعتی ایجاد بشود. بدین ترتیب که برعکس جنبش 5 ساله ارشاد شریعتی (47 - 51) که با تاسی از حرکت اقبال، شریعتی بر «استراتژی فرهنگی» تکیه داشت، از سال 56 -57 توسط این انحراف تاریخی در حرکت شریعتی، «استراتژی نظامی» بر این حرکت سایه افکند؛ که همین انحراف و استحاله فرصتطلبانه در حرکت شریعتی باعث گردید تا حرکت شریعتی و نیروهای آزاد کرده جنبش ارشاد شریعتی، در خدمت میراثخواران و موجسواران فقاهتی از راه رسیده درآید.
باری شکست استراتژی (سه مؤلفهای تحزبگرایانه لنینیستی و ارتش خلقی مائوئیستی و چریکگرائی رژی دبرهای کاسترو و چهگوارا) جریانهای جنبش سیاسی در نیمه اول دهه 50 همراه با انحراف و استحاله استراتژی جنبش ارشاد شریعتی (از «استراتژی فرهنگی» به «استراتژی نظامی» در سالهای 56 - 57) باعث گردید تا شرایط برای تثبیت هژمونی خمینی (در سال 57 بر جنبش ضد استبدادی مردم ایران) توسط شعار «سرنگونی شاه و رژیم توتایتر و کودتائی پهلوی» فراهم بشود. طرح شعار «سرنگونی شاه و رژیم پهلوی» خمینی در کنار طرح شعار «اگر به جای شاه شمر هم بیاید بهتر از شاه است خمینی» در راستای «کسب قدرت سیاسی» باعث گردید که از همان آغاز «استراتژی نظامی» در راستای کسب قدرت سیاسی بر حرکت خمینی حاکم بشود. لذا در چارچوب تثبیت «استراتژی نظامی» بر حرکت خمینی، این امر باعث گردید تا علاوه بر جذب تمامی جریانهای اپوزیسیون رژیم پهلوی که در کادر استراتژی کسب قدرت سیاسی و سرنگونی رژیم پهلوی توسط «استراتژی نظامی» در داخل و خارج از کشور مبارزه میکردند، فاجعه دومی (که پس از استحاله استراتژی حرکت شریعتی از صورت فرهنگی به صورت نظامی) در پروسس جنبش ضد استبدادی مردم ایران تحت هژمونی خمینی در سال 57 اتفاق افتاد، این بود که «انقلاب سیاسی» جایگزین «انقلاب اجتماعی» (در جامعه استبدادزده و فقهزده و تصوفزده ایران) شد.
پر پیداست که خود جایگزینی «انقلاب سیاسی» به جای «انقلاب اجتماعی» و تلاش خمینی برای «کسب قدرت سیاسی با هر روش و مکانیزمی» و شعار «سرنگونی شاه» توسط خمینی باعث گردید تا انقلاب ضد استبدادی 57 و جایگزینی روحانیت حوزههای فقاهتی تحت هژمونی خمینی در مرحله پسا انقلاب بهمن ماه 57 از همان اسفندماه 57 شرایط برای تثبیت «استراتژی نظامی» بر دو مؤلفه حاکمیت جدید و جریانهای جنبش سیاسی داخل کشور فراهم بکند. البته تکیه خمینی بر «استراتزی نظامی» و شعار «کسب قدرت سیاسی» و شعار «سرنگونی شاه» و شعار «اگر شمر هم جایگزین شاه بشود بهتر از شاه خواهد بود» خمینی در سال 57 جای تعجبی نداشت، چراکه خمینی نه «تئوری استبداد» داشت و نه به «برنامه اقتصادی و سیاسی از پیش مدون شدهای» معتقد بود و «نه سازماندهی و تشکیلاتی جدای از تشکیلات سنتی حوزههای فقاهتی» داشت. او آنچنانکه در جریان قیام 15 خرداد شاهد بودیم توسط مخالفت با حق رأی زنان ایران در تعیین سرنوشت خود قیامش بر علیه شاه آغاز کرد و در سال 46 در نجف توسط یک سلسله سخنرانی خود تحت عنوان «ولایت فقیه» با تاسی از رویکرد جلال آل احمد (در دو کتاب «خدمت و خیانت روشنفکران» و «غربزدگی» و مخالف جلال آل احمد با مشروطیت و رویکرد جلال آل احمد به مشروعهگرائی و سنتگرائی شیخ فضل الله نوری در مبارزه با مشروطیت) تلاش کرد تا توسط چند روایت اسلام مجلسی و بحارالانوار او مشروعهطلبی شیخ فضل الله نوری بر علیه مشروطیت تئوریزه فقهی – کلامی بکند؛ و با نفی ختم ولایت پیامبر اسلام (آنچنانکه اقبال میگفت) برای روحانیت حوزههای فقاهتی لباس قدرت و حکومت بسازد.
بدین ترتیب طبیعی بود که ظهور رویکرد خمینی در سال 57 - 58 جای تعجبی نداشت. تعجب در آنجا بود که بدون استثناء تمامی جریانهای جنبش سیاسی ایران در چارچوب استراتژی کسب و مشارکت قدرت سیاسی (که خود سنتز رویکرد «استراتژی نظامی» آنها میشد) همه سمعا و طاعتا پیرو شعار «همه با هم» خمینی شدند و عکس خمینی را بر دوش گرفتند و در سطح کره ماه قرار دادند و تودههای نگونبخت ایران را هم تشویق کردند تا پای عکس خمینی در کره ماه گوسفندان و گاوهای خود را قربانی کنند.
بدین ترتیب بود که هیولای «استراتژی نظامی» در فرایند پسا انقلاب ضد استبدادی 57 بر دو مؤلفه حاکمیت و جنبش سیاسی جامعه ایران سایه افکند؛ و همین هیولای «استراتژی نظامی» بود که باعث گردید تا «انقلاب سیاسی» جایگزین «انقلاب اجتماعی» بشود؛ و همین هیولای «استراتژی نظامی» بود که باعث گردید تا «استراتژی فرهنگی» شریعتی جای خود را به «استراتژی نظامی» بدهد؛ و همین هیولای «استراتژی نظامی» بود که باعث گردید تا توسط نظریهپردازی مظفر بقائی – حسن آیت و به دست حسینعلی منتظری در خبرگان قانون اساسی در سال 58 هیولای ولایت فقیه برای اولین بار در تاریخ لباس قانون و قدرت به تن کند؛ و همین هیولای «استراتژی نظامی» بود که باعث گردید که از اسفند 57 سرکوب قیام اقلیتهای قومی کرد و بلوچ و عرب و غیره در دستور کار خمینی قرار بگیرد؛ و همین هیولای «استراتژی نظامی» بود که باعث گردید تا از سال 58 الی الان شعار صدور انقلاب و اشغال سفارتهای آمریکا و انگلیس و عربستان در دستور کار هسته سخت حاکمان مطلقه فقاهتی قرار بگیرد؛ و همین هیولای «استراتژی نظامی» بود که باعث گردید تا شعار «جنگ، جنگ تا پیروزی» و شعار «جنگ هشت ساله با صدام حسین برای ما نعمت بود» و «جنگ هشت ساله با صدام حسین و پروژه بلندپروازانه انرژی هستهای» و «مشارکت در پنج جنگ نیابتی منطقهای» که در طول 40 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی همراه با صرف صدها میلیارد دلار از سرمایههای نفتی و گازی مردم نگونبخت ایران بوده است، بر جامعه ایران تحمیل بشود؛ و همین هیولای «استراتژی نظامی» بود که باعث گردید تا از سال 76 و به خصوص سال 88 که جناحهای درونی حکومت تحت شعار اصلاحطلبی در رنگهای مختلف سبز و سفید و بنفش وعده آزادی به ملت ایران داده بودند، در تحلیل نهائی خواسته تمامی سردمداران به اصطلاح اصلاحطلب فوق، بازگشت به دوران خمینی در دهه 60 بشود؛ و همین ظهور «استراتژی نظامی» بود که باعث گردید تا از فردای انقلاب ضد استبدادی شکست خورده 57 تمامی جریانهای سیاسی، مارکسیستی و مذهبی و ملی با شعار «مرگ بر حاکمیت مطلقه فقاهتی» و در چارچوب «استراتژی کسب و مشارکت در قدرت سیاسی حاکم» بازتولید «انقلاب سیاسی» به جای «انقلاب فرهنگی» و «انقلاب اجتماعی» در دستور کار خود قرار دهند؛ و همین هیولای «استراتژی نظامی» بود که باعث گردید تا از بعد کودتای سیاسی هسته سخت رژیم مطلقه فقاهتی بر علیه بنی صدر در عرصه جنگ جناحهای درونی قدرت، از خرداد 60 تا پایان تابستان 67 موج خون و سرکوب و خشونت و تیغ و داغ و درفش بر جامعه ایران حاکم بشود؛ و همین هیولای «استراتژی نظامی» بود که باعث گردید تا کودتای فرهنگی بهار 59 بر جنبش دانشجوئی ایران تحمیل گردد؛ و همین هیولای «استراتژی نظامی» بود که باعث گردید تا در 12 فروردین رأی دادن (به پلاتفرم خمینی تحت شعار «جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم») به مردم نگونبخت ایران تحمیل بشود؛ و همین هیولای «استراتژی نظامی» بود که باعث گردید تا در طول 40 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی زیرساختهای اقتصادی و محیط زیست ایران نابود بشود و امروز جامعه نگونبخت ایران گرفتار ابرچالشها و ابربحرانهای تولیدی و توزیعی و ارزی و مالی و بانکی و محیط زیستی (از آب تا هوا) و اجتماعی (از اعتیاد تا طلاق تا گور خوابها و کارتن خوابها) و غیره بشوند؛ و همین هیولای «استراتژی نظامی» بود که باعث گردید تا پس از 40 سال از گذشت عمر رژیم مطلقه فقاهتی امروز حزب پادگانی خامنهای به جای اینکه عمق استراتژی خود در عرصههای اقتصادی و اجتماعی و حل بحرانهای محیط زیست و مالی و پولی و رکود تورمی و بیکاری تعریف نماید، عمق استراتژی خود در حفظ خانواده اسد تعریف مینماید؛ و همین هیولای «استراتژی نظامی» بوده است که باعث گردیده است تا در شرایط فعلی بخشی از جریانهای جنبش سیاسی ایران به جای اینکه در راستای دموکراتیک کردن جامعه ایران و در راستای اعتلای دینامیک مبارزه جنبشهای پیشرو اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران گام بردارند و به جای اینکه در راستای تکوین جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین حرکت کنند و به جای اینکه در عرصه مبارزه دموکراتیک کل جامعه ایران را به عنوان کنشگران اصلی وارد عرصه جنبش آزادیخواهانه و برابریطلبانه بکنند، میکوشند تا با تکیه بر استراتژی «رژیم چنج» امپریالیسم آمریکا و تکیه بر مثلث جنگطلبانه ترامپ – نتانیاهو – سلمان به خیال خام خود از نمد افتاده قدرت بادآورده برای خود کلاهی بدوزند؛ و همین هیولای «استراتژی نظامی» بوده است که باعث گردیده است تا در شرایط فعلی که چتر جنگ اقتصادی و جنگ سیاسی و جنگ نظامی مثلث شوم ترامپ – نتانیاهو – سلمان بر جامعه نگونبخت ایران سایه افکنده است، هسته سخت رژیم مطلقه فقاهتی به جای اینکه در راستای تنشزدائی در منطقه حرکت کنند توسط شعارهای «جایگزینی دولت نظامی به جای دولت روحانی» و بستن تنگه هرمز و برپائی پایگاههای نظامی در سوریه و پیوند استراتژیک با پوتین و روسیه و غیره تلاش میکنند تا بر آتش بر افروخته منطقه نفت بریزند؛ و همین هیولای «استراتژی نظامی» بوده است که باعث گردیده است تا هسته سخت رژیم مطلقه فقاهتی تحت هژمونی حزب پادگانی خامنهای به جای اینکه جهت همبستگی جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران توسط مبارزه با آپارتاید قومیتی و آپارتاید جنسیتی و آپارتاید عقیدتی و آپارتاید سیاسی و اجتماعی گام بردارند، میکوشند توسط دستگاه چند لایهای سرکوبگر خود جهت تحمیل مکانیکی هویت شیعهگرائی دولتی و صفوی در چارچوب اسلام زیارتی و اسلام روایتی و اسلام ولایتی و اسلام فقاهتی گام بردارند؛ و همین هیولای «استراتژی نظامی» بوده است که باعث گردیده است تا اولویت «انقلاب سیاسی» بر «انقلاب اجتماعی» در شرایط تند پیچ فعلی تاریخ ایران به صورت مستقیم و غیر مستقیم و یا خواسته و ناخواسته در دستور کار جریانهای اپوزیسیون رژیم مطلقه فقاهتی حاکم قرار بگیرد؛ و همین هیولای «استراتژی نظامی» بوده است که باعث گردیده است تا «استراتژی تقدم حزب بر جنبش» در پروسس تکوین آنها و «استراتژی حزب – دولت لنینیستی» در دستور کار جریانهای اپوزیسیون خارجنشین قرار بگیرد؛ و همین هیولای «استراتژی نظامی» باعث گردیده است تا بیش از 700 میلیارد دلار درآمد نفتی دوران 8 ساله دولت نهم و دهم محمود احمدی نژاد دود بشود و به هوا برود؛ و همین هیولای «استراتژی نظامی» باعث گردیده است تا کوچکترین مسائل مدیریتی مثل انتخاب سپنتا نیک نام در شورای شهر یزد توسط مردم، به صورت یک فرابحران چندین ماهه رژیم مطلقه فقاهتی درآید؛ و یا به قول اسحاق جهانگیری کارگران ایرانی با کوچکترین اعتراض بیرون بیایند و جادهها و راه آهن را سد کنند؛ و همین هیولای «استراتژی نظامی» باعث گردیده است که در طول 40 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی، سیاست پادگانی و اقتصاد پادگانی و مدیریت پادگانی جایگزین سیاست و مدیریت و اقتصاد دموکراتیک و شورائی و جامعه مدنی بشود؛ و همین هیولای «استراتژی نظامی» باعث گردیده است تا در طول 40 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم فساد چند لایه و سیستمی و ساختاری کل رژیم مطلقه فقاهتی، صورت اپیدمی و عادی پیدا کند؛ و همین هیولای «استراتژی نظامی» باعث گردیده است تا در وضعیت فعلی جامعه ایران، ابربحرانها و ابرچالشهای اقتصادی و اجتماعی و محیط زیستی، جامعه ایران را به مرز فروپاشی بکشاند و همین هیولای «استراتژی نظامی» باعث گردیده است تا رژیم مطلقه فقاهتی گرفتار بحران در چرخه «بازتولید قدرت» حاکمیت خود بشود.
پایان