سلسله دروس از نهجالبلاغه
تبیین «فلسفه مرگ انسان» در رویکرد امام علی – قسمت پنجم
الف: طرح رویکرد اپیکوریسم خیامی:
خیام اگر زباده مستی خوش باش / با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است / انگار که نیستی چو هستی خوش باش
ای دل غم این جهان فرسوده مخور / بیهوده نه ای غمان بیهوده مخور
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید / خوش باش غم بوده و نابوده مخور
کس مشکل اسرار اجل را نگشاد / کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد
من مینگرم زمبتدی تا استاد / عجز است بدست هر که از مادرزاد
افسوس که سرمایه زکف بیرون شد / وز دست اجل بسی جگرها خون شد
کس نامد از آن جهان که پرسم از وی / کاحوال مسافران عالم چون شد
آنانکه محیط فضل و آداب شدند / در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون / گفتند فسانهای و در خواب شدند
دریاب که از روح جدا خواهی رفت / در پرده اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی از کجا آمدهای / خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
در دایرهای که آمد و رفتن ماست / او را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست / کائن آمدن از کجا و رفتن بکجاست
در پرده اسرار کسی را ره نیست / زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست / می خور که چنین فسانهها کوته نیست
چون چرخ بکام یک خردمند نگشت / خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت
چون باید مرد و آرزوها همه هشت / چه مور خورد بگور و چه گرگ بدشت
ای آمده از عالم روحانی تفت / حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
می خور چو ندانی از کجا آمدهای / خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
گر کار فلک بعدل سنجیده بدی / احوال فلک جمله پسندیده بدی
ور عدل بدی بکارها در گردن / کی خاطر اهل فضل رنجیده بدی
گر آمدنم بخود بدی نامدی / ور نیز شدن بمن بدی کی شدمی
به زان نبدی که اندرین دیر خراب / نه آمدمی نه شدمی نه بدمی
ای دل تو به اسرار معما نرسی / در نکته زیرکان دانا نرسی
اینجا بمی لعل بهشتی می ساز / کانجا که بهشت است رسی یا نرسی
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه/ وین عمر بخوش دلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده که معلومم نیست / کائن دم که فرو برم بر آرم یا نه
از تن چو برفت جان پاک من و تو / خشتی دو نهند بر مغاک من و تو
و آنگاه برای خشت گور دگران / در کالبدی کشند خاک من و تو
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان / برداشتمی من این فلک را زمیان
از نو فلکی دگر چنان ساختمی / کآزاده بکام دل رسیدی آسان
قومی متفکرند در مذهب و دین / قومی بگمان فتاده در راه یقین
میترسم از آنکه بانگ آید روزی / کای بیخبران راه نه آنست و نه این
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین / نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین
نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین / اندر دو جهان کرا بود زهره این
از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن / فردا که نیامده ست فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن / حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
یک چند بکودکی به استاد شدیم / یک چند به استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید / از خاک درآمدیم و بر باد شدیم
آنچه از مبانی نظری رویکرد اپیکوریسمی خیامی (که در ابیات رباعی فوق مشارالیه مطرح شده است) قابل فهم است اینکه:
اولاً برعکس رویکرد امام علی و محمد اقبال لاهوری و شریعتی یا برعکس رویکرد نظریهپردازان اسلام تطبیقی، خیام در تبیین فلسفی حرکت انسان و جهان در تونلی تاریک حرکت میکند که ابتدا و انتهای این تونل نوری و روشنائی پیدا نیست، لذا به همین دلیل خیام به خاطر ناچاری معتقد است که پس باید در چارچوب «نظریه دم غنیمتی» در آن تاریکی تونل «دم را غنیمت بشماریم و خوش باشیم»؛ اما امام علی از آنجائیکه جهان و وجود و انسان را در چارچوب «...إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ» (سوره بقره – آیه 156) و «...کلُّ شَیءٍ هَالِک إِلَّا وَجْهَهُ...» (سوره قصص – آیه 88) و «لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلا باللَّهِ» به تبین فلسفی جهان میپردازد، لذا در همین رابطه در دو طرف تونل تاریک خیامی روشنائی میبیند.
«لَوْ کشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یقِینًا» و «ما رَأیتُ شیئاً إلّا و رَأیتُ اللَهَ قَبلَهُ و بَعدَهُ و مَعَهُ» و در خطبه 179 نهجالبلاغه صبحی الصالح در برابر سوالی از او میفرماید «هل رأیت ربک یا أمیر المؤمنین - ای علی آیا پروردگار خود را دیدهای؟ پاسخ میدهد - أ فأعبد ما لا أری - آیا چیزی را که نمیبینم عبادت میکنم؟ - لَا تُدْرِکهُ الْعُیونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِیانِ وَ لَکنْ تُدْرِکهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَانِ... - او هرگز با چشم دیده نمیشود ولی دلها با ایمانهای واقعی شهودی او را درک میکنند.»
صد هزاران ضد ضد را میکشد / بازشان حکم تو بیرون میکشد
از عدمها سوی هستی هر زمان / هست یا رب کاروان در کاروان
باز از هستی روان سوی عدم / میروند این کاروانها دم به دم
مولوی – مثنوی – دفتر اول – ص 39 – س 10
ثانیاً برعکس رویکرد امام علی، رویکرد خیام به آخرت رویکردی فقاهتی و دگماتیستی میباشد که علاوه بر آخرت رابطه مکانیکی با دنیا دارد و آخرت در رویکرد خیام برای شکنجه و عذاب و رنج انسان تکوین پیدا میکند، در صورتی که در رویکرد امام علی و اقبال و اسلام تطبیقی آخرت میوه پراتیک فردی و اگزیستانسی انسان در همین دنیا میباشد.
«قرآن با روش ساده و نیرومند خود، در باره فردیت و یگانه بودن انسان تاکید فراوان میکند و چنان تصور میکنم که در باره سرنوشت او به عنوان واحدی از حیات، نظری قطعی دارد. نتیجه همینگونه نظر داشتن به فردیت یگانه انسان است که قرآن برای یک فرد غیر ممکن میداند که بار دیگری را بکشد و تنها خود او را مستحق پاداش کاری که کرده است میداند و بنابراین اندیشه فدا شدن فردی را برای بخشایش گناهان دیگران طرد میکند. سه مسئله کاملاً از قرآن آشکار میشود. 1 - اینکه انسان برگزیده خداست «ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَیهِ وَهَدَی - و سپس پروردگارش او (آدم) را برگزید و بر او ببخشود و راهنمایش کرد» (سوره طه – آیه 122). 2 - این که انسان با همه عیبها و نقصهایی که دارد، به مقام خلافت و جانشینی خدا بر زمین انتخاب شده است. «هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکمْ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِکلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ - و چون پرودگارت گفت که میخواهم خلیفهای در زمین قرار دهم، ملائکه گفتند: آیا میخواهی کسی را در آن قرار دهی که در زمین تباهی کند و خونها بریزد و حال آنکه ما به ستایش تو تسبیح میکنیم و به پاکیت میستاییم؟ خداوند گفت: من چیزی می دانم که شما نمیدانید» (سوره بقره – آیه 29). 3 - این که انسان امانتدار، یک شخصیت آزادی است که به ضرر خود امانت را پذیرفته است: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُومًا جَهُولًا - ما بار امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم ولی از بردن آن سر باز زدند و از آن ترسیدند و انسان آن بار را کشید که بسیار ستمگر و نادان بود» (سوره احزاب – آیه 72). با این همه مایه تعجب است که یگانگی خودآگاهی بشری که مرکز شخصیت انسان را تشکیل میدهد، هرگز در تاریخ فکر اسلامی به صورت واقعی مورد توجه قرار نگرفته است. متکلمان روح را نوع لطیفی از ماده یا تنها عرضی تصور میکردند که با مرگ بدن میمیرد و در روز بازپسین دوباره آفریده میشود. فیلسوفان اسلام از اندیشه یونانی الهام میگرفتند. در مورد مکتبهای دیگر فکری باید گفت که با گسترش اسلام ملتهایی با معتقدات گوناگون، از نسطوری و یهودی و زرتشتی وارد حظیره اسلام شدند که نظرگاههای عقلی ایشان با دستهای از مفاهیم و معانی فرهنگی تشکیل شده بود که مدتهای دراز بر سراسر آسیای میانه و آسیای باختری حکومت داشت. این فرهنگ و تمدن که از لحاظ مبدأ تکامل، روی هم رفته رنگ مجوسی داشت، نسبت به روح، تصوری مبتنی بر ثنویگری داشتند و همین طرز تصور است که کمابیش در اندیشه کلامی اسلام رخنه کرده است» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل چهارم – من بشری – آزادی و جاودانی آن – ص 106 – س 1).
ادامه دارد