فلسفه «دعا»، «نیایش»، «عبادات» و «مناسک» در منظومه معرفتی ادیان ابراهیمی – قسمت هشتم
علت تفاوت در تبیین «الله» توسط پیامبر اسلام این است، کلام بشر ظرفیت و پتانسیل آن را ندارد تا پیامبر اسلام بتواند آن تجربه فربه نبوی خودش را با عبارات و الفاظ برای بشریت توصیف و تبیین نماید. در همین رابطه است که از آنجائیکه هدف دعا و عبادات و مناسک و نیایشها، پراکسیس باطنی جهت تجربه «الله»، خداوند تجربه شده توسط پیامبر اسلام میباشد، همین امر باعث میگردد تا در نیایش و دعا و عبادات و مناسک، خارج از الفاظ انسان بتواند توسط پراکسیس باطنی، «معلوم» یا «الله» یا «خداوند» را ابتدا از طریق دنبال کردن جای پای پیامبر اسلام و سپس از زمانی که توانست بوی ناف را احساس کند، توسط «بوی ناف» در عرصه پراکسیس و عبادات حرکت نماید و از مرحله که توانست «خود آهو» را در بغل بگیرد، دیگر میتواند «به اهداف دعا و نیایش و عبادت دست پیدا کند.»
باری، دعا و عبادات و نیایش و مناسک در منظومه معرفتی انبیاء ابراهیمی، تنها مسیری است که انسان با پراکسیس باطنی کردن توسط آنها میتواند به «الله» خدای قرآن و انبیاء ابراهیمی دست پیدا کند.
5 - از نظر اقبال دعا و عبادت و مناسک و نیایش تنها زمانی دارای ارزش معنوی در دنیا و آخرت میباشد که الفاظ و اعمال مناسک و عبادات و ادعیه و نیایش بدل به «پراکسیس باطنی» در عرصه فردی و اجتماعی بشود. لذا تا زمانیکه این الفاظ و اعمال در ادعیه و مناسک و عبادات و نیایشها، بدل به پراکسیس فردی و اجتماعی باطنی نشوند، نه تنها دارای «فونکسیون مثبت» نمیباشند بلکه حتی ممکن است «فونکسیون تخدیری و منفی» نیز داشته باشند.
6 - از نظر اقبال دعا و عبادات و مناسک و نیایشها در منظومه معرفتی ادیان ابراهیمی، به خصوص در دین اسلام و تجربه نبوی پیامبر اسلام، هم دارای فونکسیون فردی هستند و هم دارای فونکسیون اجتماعی میباشند. به عبارت دیگر شاید بتوان از اندیشه اقبال این نتیجهگیری کرد که مناسک و ادعیه و عبادات و نیایشها تا زمانیکه «دارای فونکسیون مثبت اجتماعی نباشند، نمیتوانند دارای فونکسیون مثبت فردی بشوند»، چرا که به خصوص در چارچوب تجربه نبوی پیامبر اسلام، «پراکسیس باطنی فردی، تنها در عرصه پراکسیس باطنی اجتماعی تکوین و رشد پیدا میکنند.»
7 - اقبال معتقد است که «با خدای بیرون از وجود و بیکار و خدای علت اولی ارسطوئی و خدای ساعتساز نیوتونی و خدای مستبد و دارای قدرت مطلق تورات تحریف شده و خدای حلولی اسپینوزا و هگل نمیتوان برای بشر امروز «اخلاق» و «نیایش» و «انسان مختار» پایهگذاری فلسفی کرد. همچنین نمیتوان با چنین خدائی «نیایش دو طرفه کرد»، چراکه انسان در برابر چنین خداوندی، اختیار و اراده و آزادی عمل ندارد؛ و در برابر چنین خداوندی بانهایت، در زیر گامهای قدرت مطلق بینهایت نابود میگردد؛ و لذا در چارچوب این رویکرد و دیسکورس اقبال است که در اسلام فقاهتی و اسلام روایتی دگماتیست اعم از شیعه و سنی، از آنجائیکه بن مایه اسلام فقاهتی و اسلام روایتی شیعه و سنی بر کلام اشعریگری استوار میباشد و در عرصه کلام اشعریگری، خداوند «بینهایت مطلق با قدرت مطلقه خود» بر جهان و انسان به صورت یکطرفه حکمروائی مطلق العنان میکند، (هر چه آن خسرو کند شیرین کند / چون درخت تین که جمله تین کند – مولوی) در نتیجه همین امر باعث گردیده است تا در اسلام فقاهتی و اسلام روایتی شیعه و سنی علاوه بر قربانی شدن «اخلاق قرآنی» و قربانی شدن «پراکسیس دو طرفه بین انسان و خداوند»، دعا و نیایش و مناسک و عبادات به صورت تکلیفی و قالبی درآیند "؛ و هیچگونه فونکسیون مثبتی برای فرد و جامعه نداشته باشد.
علیهذا، در این رابطه است که در رویکرد اقبال، اگر دعا و نیایش و عبادات و مناسک فونکسیون فردی و اجتماعی در همین دنیا نداشته باشند، در آخرت هم نخواهند داشت؛ یعنی آنچنانکه پیامبر اسلام فرمود: «من لا معاش له لا معاد له» یا آنچنانکه قرآن میفرماید:
«وَمَنْ کانَ فِی هَذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلًا - کسی که دنیا نداشته باشد، آخرت هم نخواهد داشت» (سوره اسری – آیه 72)؛ و یا به عبارت دیگر، «کسی که در این دنیا کور است، در آخرت هم کور خواهد بود»؛ یعنی هر گونه اعمالی که در این دنیا دارای فونکسیون مثبت فردی و اجتماعی نباشد، نمیتواند، در آخرت به صورت مکانیکی، دارای دستاورد مثبتی برای فرد و جامعه باشد.
به همین دلیل دعا و مناسک و نیایش و عبادات در رویکرد اسلام فقاهتی شیعه و سنی، از آنجائیکه در چارچوب تکلیف یکطرفه فقهی شکل میگیرند و دارای هیچگونه پراکسیس باطنی فردی و اجتماعی نمیباشند، فاقد هر گونه فونکسیون مثبت در دنیا و آخرت خواهند بود؛ و باز در همین رابطه است که اقبال معتقد است که برای تحول در فونکسیون عبادات و ادعیه و مناسک و نیایش در اسلام فقاهتی و اسلام روایتی شیعه و سنی تا زمانیکه ما توسط بازسازی کلام زیربنای این فقه شیعه و سنی نتوانیم به «تغییر ایده و تصور خداوند و ایده و تصور انسان و ایده و تصور آخرت و ایده و تصور نبوت و تجربه نبوی پیامبر اسلام که همان وحی یا قرآن میباشد و غیره، توسط اجتهاد در اصول تحولی بنیادین ایجاد کنیم، هرگز نمیتوانیم کوچکترین تحولی در رویکرد دگماتیسم اسلام فقاهتی و اسلام روایتی در تشیع و تسنن، نسبت به انسان یا نسبت به تساوی حقوق زن و مرد یا نفی مناسبات بردهداری و یا استحاله ادعیه و مناسک و نیایش و عبادات به پراکسیس باطنی فردی و اجتماعی گامی برداریم.»
باز در همین رابطه است که علامه محمد اقبال لاهوری در چهار فصل اول کتاب گرانسنگ بازسازی فکر دینی در اسلام، تحت عنوان «معرفت و تجربه دینی» و «محک فلسفی تجربیات تجلیات تجربه دینی» و «تصور خدا و معنی نیایش» و «من بشری – آزادی و جاودانی آن» تلاش میکند تا توسط بازسازی تصور و ایده خداوند در کلام مسلمانان به بازسازی اخلاق و نیایش و عبادات و مناسک و مبارزه با اسلام فقاهتی و اسلام فلسفی یونانیزده و اسلام صوفیانه بپردازد. چراکه در رویکرد اقبال، بن مایه همه علوم دینی در اسلام «تصور و ایده خداوند» است و لذا از نظر اقبال تا زمانی که «تصور و ایده خداوند تغییر نکند، هیچگونه حرکت اصلاحگرایانه نظری و عملی به صورت زیرساختی ممکن نیست.»
8 - اقبال معتقد بود با خداوند بیکار، یا با خداوند ناظر، یا با خداوند صانع، یا با خداوند محصور و مجبور و گرفتار در علم باری خویش، یا با خداوند بازنشسته، یا با خداوند بیتفاوت در برابر وجود و هستی و انسان و تاریخ و بشریت و مستضعفین، یا با خداوند نشسته در ماوراءالطبیعت، یا با خداوند مستبد دارای قدرت بینهایت مطلق، نه میتوان در جامعه مذهبی حرکت اصلاحی نظری و عملی کرد؛ و لذا در این رابطه بود که اقبال نخستین منادی بود که در بیش از هزار سال عمر اسلام تاریخی، صلا در داد که خدای قرآن و خدای محمد «الله» خدائی است که بیرون از وجود نیست، «الله» خدائی است که به صورت ابژه در همه وجود حاضر و سمیع و بصیر میباشد. «الله» خدایی است که به عنوان فاعل و خالق در همه وجود نه تنها بیکار و خسته و بازنشسته نیست، بلکه دائماً تمام وجود را نیست میکند و از نو خلق مینماید.
صد هزاران ضد، ضد را میکشد / بازشان حکم تو بیرون میکشد
از عدمها سوی هستی هر زمان / هست یا رب کاروان در کاروان
باز از هستی روان سوی عدم / میروند این کاروانها دم به دم
مولوی – مثنوی – دفتر اول – ص 39 سطر 10
«الله» خدائی است که نه تنها زندانی علم باری خویش نیست بلکه به عنوان یک «فاعل» دائماً در حال «خلق جدید در جهان و وجود» میباشد که بدون طرح و علم قبلی به سوی آینده تکاملمند پیش میرود. «الله» خدائی است که نه تنها بیگانه و دور از وجود نیست، بلکه از رگهای گردن انسان به انسان نزدیکتر میباشد. «الله» خدائی است که نه تنها در مدیریت وجود به صورت یکطرفه عمل نمیکند، بلکه در پیوند با انسان و همکاری با انسان تا زمانی که جامعه انسانی به دست خود جامعه خود را تغییر ندهد، او اقدام به تغییر در جامعه نمیکند. «الله» خدائی است که نه تنها نسبت به سرنوشت بشریت بیتفاوت نمیباشد و بشریت را به حال خود رها نکرده است، بلکه برعکس اراده کرده است تا مستضعفین زمین در آینده تاریخ، بر زمین امامت و وراثت کنند.
«الله» خدائی است که نه تنها در برابر ظلم و ستم موجود در تاریخ بشر از آغاز تکوین تا پایان آن بیتفاوت نیست، بلکه برعکس تمامی انبیاء و رسولان خود را به سوی بشریت فرستاده است تا با شورانیدن عقول تودهها، آنها را بر علیه ظلم و ستم حاکم بر علیه قاسطین جامعه خود بشورانند. «الله» خدائی است که نه تنها معتقد به رابطه یکطرفه و تحمیلی با انسان و جامعه نیست، بلکه بالعکس خودش از بندگانش میخواهد که «مرا بخوانید تا با شما رابطه دو طرفه ایجاد کنم». «الله» خدائی است که نه تنها در برابر سرنوشت انسان و بشریت غیر مسئول نیست، بلکه خودش اعلام کرده است که انبیاء را فرستادم تا دیگر توسط بندگانم مورد سؤال قرار نگیرم. «الله» خدائی است که نه تنها انسان به عنوان بانهایت در زیر قدرت بینهایت او له نمیشوند، بلکه بالعکس انسان را امانتدار و جانشین خود در زمین میخواند.
«الله» خدائی است که عدالت را در مؤلفههای مختلف عدالت اجتماعی، عدالت اخلاقی، عدالت سیاسی، عدالت حقوقی و غیره به عنوان یک «امر و مقوله فوق دینی» به بشریت آموخت تا «عدالت» به عنوان ترازو یا میزان در دست انسان قرارگیرد و انسان برای همیشه همه امور، حتی کار خود خداوند و پیامبرانش را توسط این میزان یا ترازو بسنجند؛ و انبیاءاش را فرستاد تا با شورانیدن تودهها بر علیه قاسطین، همین عدالت و قسط را در جامعه خویش بر پا سازند.
پایان