«فلسفه دعا و عبادت» (روزه، نماز و حج) در دیسکورس قرآن و پیامبر اسلام

استحاله «انسان در خود» به «انسان برای خود» می‌باشد – قسمت سوم

 

در دل مسلم مقام مصطفی است / آبروی ما زنام مصطفی است

طور موجی از غبار خانه‌اش / کعبه را بیت الحرم کاشانه‌اش

کمتر از آنی زاوقاتش ابد / کاسب افزایش از ذاتش ابد

بوریا ممنون خواب راحتش / تاج کسری زیر پای امتش

در شبستان حرا خلوت گزید / قوم و آئین و حکومت آفرید

ماند شبها چشم او محروم نوم / تا به تخت خسروی خوابید قوم

وقت هیجا تیغ او آهن گداز / دیدهٔ او اشکبار اندر نماز

در دعای نصرت آمین تیغ او / قاطع نسل سلاطین تیغ او

در جهان آئین نو آغاز کرد / مسند اقوام پیشین در نورد

از کلید دین در دنیا گشاد / همچو او بطن ام گیتی نزاد

در نگاه او یکی بالا و پست / با غلام خویش بر یک خوان نشست

در مصافی پیش آن گردون سریر / دختر سردار طی آمد اسیر

دخترک را چون نبی بی‌پرده دید / چادر خود پیش روی او کشید

ما از آن خاتون طی عریان‌تریم / پیش اقوام جهان بی‌چادریم

روز محشر اعتبار ماست او / در جهان هم پرده‌دار ماست او

لطف و قهر او سرا پا رحمتی / آن بیاران این باعدا رحمتی

آن که بر اعدا در رحمت گشاد / مکه را پیغام لاتثریب داد

امتیازات نسب را پاک سوخت / آتش او این خس و خاشاک سوخت

چون گل صد برگ ما را بو یکی‌ست / اوست جان این نظام و او یکی‌ست

سرمکنون دل او ما بدیم / نعره بی‌باکانه زد افشا شدیم

شور عشقش در نی خاموش من / می‌تپد صد نغمه در آغوش من

من چه گویم از تو لایش که چیست / خشک چوبی در فراق او گریست

هستی مسلم تجلی گاه او / طورها بالد زگرد راه او

پیکرم را آفرید آئینه‌اش / صبح من از آفتاب سینه‌اش

خاک یثرب از دو عالم خوشتر است / ای خنک شهری که آنجا دلبر است

نسخه کونین را دیباچه اوست / جمله عالم بندگان و خواجه اوست

کلیات اشعار اقبال لاهوری – فصل اسرار خودی – ص 15 – سطر 13 به بعد

باری، به این ترتیب است که اقبال در عبارات فوق برای «عبادات» (محصول تجربه دینی پیامبر اسلام) روحیه اجتماعی قائل است. یادمان باشد که اقبال در چارچوب منظومه معرفتی خودش، هرگز برای «عبادات صوفیانه روحیه اجتماعی و دیگرسازی و فرهنگ‌سازی و هویت‌سازی قائل نیست». مع الوصف، بدین ترتیب است که در رویکرد محمد اقبال «تمامی اشکال و صورت‌های عبادات و مناسک اسلامی از نماز و روزه تا حج و تمدن‌سازی وجامعه‌سازی و فرهنگ‌سازی و انسان‌سازی و حتی شب قدر ذکر شده در سوره قدر قرآن مراتب وجودی بوده است که از معراج وجودی و اگزیستانسی پیامبر اسلام حاصل شده است» و بنابراین در این رابطه است که در چارچوب رویکرد محمد اقبال «انجام عبادات اعم از نماز و روزه و حج، تجربه وجودی و یا تجربه دینی مسلمانان، در چارچوب آنچه که پیامبر اسلام (در بستر تجربه عمودی یا معراجی و تجربه افقی یا اسرائی) کرده است، می‌باشد» به عبارت دیگر «انجام عبادات برای محمد اقبال تمرین آنچه که پیامبر کرده است، می‌باشد.»

پر پیداست که با این رویکرد می‌توان نتیجه‌گیری کرد که تنها «عباداتی برای محمد اقبال عبادات دینی و اسلامی می‌باشد که آن عبادات تمرین تجربه وجودی پیامبر اسلام بوده باشد». باری، در این رابطه است که برای اقبال «عبادات غیر پیامبرانه برای مسلمانان، حداکثر از هویت‌سازی اجتماعی برخوردار می‌باشد، نه تجربه انسان‌سازانه و جامعه‌سازانه و فرهنگ‌سازانه» بنابراین بدین ترتیب است که می‌توان نتیجه‌گیری کرد که اقبال و شریعتی به «عبادات از طریق دین و توسط تجربه دینی و تمرین تجربه دینی پیامبر اسلام اعتقاد دارند، نه عبادات سنتز تجربه فردی و عارفانه و صوفیانه امثال مولوی» لذا به همین دلیل است که معلم کبیرمان شریعتی در وصف مولوی می‌گوید: «با همه ارزشی که برای مولوی در عرصه تمامی وجودی فردی قائلم، اما در عرصه اجتماعی و جامعه‌سازانه، اندیشه‌های مولوی را سم مهلک برای بشر امروز می‌دانم»، آنچنانکه محمد اقبال منظومه معرفتی حافظ را برای بشر امروز سم مهلک می‌داند.

فراموش نکنیم که هم شریعتی و هم اقبال به «نماز و روزه و حج به عنوان تجربه فردی و اجتماعی انسان‌سازانه و جامعه‌سازانه و فرهنگ‌سازانه، از طریق دین و اسلام تطبیقی بازسازی شده اعتقاد دارند» نه از طریق «تجربه عارفانه مولوی و یا حافظ و غیره». اقبال و شریعتی «تجربه عارفانه مولوی و دیگر عرفا در قالب تجربه دینی پیامبر اسلام فهم می‌نمایند نه (مانند حسین حاجی فرج دباغ معروف به عبدالکریم سورش و محمد مجتهدی شبستری و مصطفی ملکیان) تجربه دینی پیامبر اسلام را در قالب تجربه باطنی عرفا فهم می‌کردند» و یا به عبارت دیگر «به جای اینکه پیامبر اسلام را در آئینه مولوی فهم کنند (شریعتی و اقبال) مولوی را در آئینه پیامبر اسلام فهم می‌کردند» که البته این دو رویکرد از فرش تا عرش متفاوت از هم می‌باشند.

به هر حال تنها در چارچوب «رویکرد تجربه دینی» (نه تجربه عارفانه و صوفیانه) اقبال و شریعتی به عبادات است که علاوه بر اینکه «عبادات می‌توانند روحیه جمعی و پراکسیس انسان‌سازانه و جامعه‌سازانه و فرهنگ‌سازانه داشته باشند، در عرصه معراج عمودی وجودی و اگزیستانسی، عبادات و از جمله روزه می‌تواند انسان در خود را، به انسان برای خود تغییر بدهد». همان استحاله‌ای که قرآن در آیه 11 سوره رعد مکانیزم آن را مطرح می‌کند که «إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْم حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ - خداوند وضعیت جامعه‌ای را تغییر نمی‌دهد، مگر اینکه خود آن جامعه از درون وضعیت خود را تغییر بدهند» مطابق این آیه قرآن:

اولاً «تغییر انفسی» (در رویکرد قرآن و پیامبر اسلام) برای «تغییر آفاقی» می‌باشد نه بالعکس.

ثانیاً «تغییر انفسی» و «تغییر آفاقی» در رویکرد قرآن یک «تغییر دیالکتیکی» می‌باشند که در چارچوب این تغییر دیالکتیکی، دو تغییر انفسی و آفاقی، «علاوه بر کنش فردی و اجتماعی در پیوند با یکدیگر، همدیگر را کامل‌تر از آنچه که هستند می‌کنند.» ثالثاً «تغییر آفاقی» همان تغییر برونی (سیاسی و اقتصادی و اجتماعی) می‌باشد، برعکس «تغییر انفسی که همان تغییر درونی و معراجی برای فرد و تغییر درونی فرهنگی و اسرائی برای جامعه می‌باشند» که در هر دو صورت «آیه فوق این موضوع را فرموله می‌کند که هر گونه تغییر برونی آفاقی، در گرو تغییر درونی انفسی (هم در فرد و هم در جامعه) می‌باشد.»

رابعاً آنچنانکه محمد اقبال در عبارات فوق مطرح می‌کند «تغیرات انفسی باید در سه عرصه باورها و احساسات و اراده‌ها صورت بگیرد» که این مهم تنها در چارچوب «تجربه دینی ممکن می‌باشد، نه تجربه صرف صوفیانه و عارفانه» و از این جا است که «عابد تطبیقی می‌تواند در بستر عبادت، روزه، انسان در خود را بدل به انسان برای خود بکند» چراکه در رویکرد محمد اقبال و شریعتی «انسان برعکس آنچه که ارسطو می‌گوید ذات ندارد، بلکه به جای ذات تاریخ دارد» و مع الوصف، بدین ترتیب است که «همین انسان تاریخ‌دار می‌تواند در کادر عبادات و از جمله روزه شرایط برای پراکسیس وجودی جهت تکامل وجودی خود فراهم کند» و همین «پراکسیس انسان تاریخ‌دار» (نه انسان ذات‌دار ارسطوئی) اقبال و شریعتی است که باعث می‌گردد تا «عابد تطبیقی در بستر روزه، با تغییر انسان تماشاگر به انسان بازی‌گر، انسان در خود را بدل به انسان برای خود بکند» با همان توصیفی که قرآن در آیه 190 سوره آل عمران مطرح می‌کند.

«إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیلِ وَالنَّهَارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبَابِ - الَّذِینَ یذْکرُونَ اللَّهَ قِیامًا وَقُعُودًا وَعَلَی جُنُوبِهِمْ وَیتَفَکرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَک فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ- همانا در خلقت آسمان و زمین و اختلاف شب و روز آیاتی است برای صاحبان خرد - آنهائی که چه در حالت ایستاده و چه در حالت نشسته با عبادت خود به تفکر در وجود می‌پردازند و به این نتیجه می‌رسند که هستی بر باطل آفریده نشده است» (سوره آل عمران – آیه 190 و 191).

مطابق این آیه قرآن، آنچنانکه محمد اقبال در عبارت فوق مطرح کرده است: «عبادت خواه فردی باشد و خواه اجتماعی (اگر به صورت تطبیقی توسط عابد انجام بگیرد) تجلی اشتیاق درونی است برای دریافت جوابی در سکوت هراسناک جهان» که «رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا»، بنابراین تا زمانی که از «انسان ذات‌گرای ارسطوئی به انسان تاریخ‌دار قرآن و اقبال و شریعتی تکیه نکنیم و تا زمانی که از انسان تماشاگر صرف ارسطو، به انسان بازی‌گر قرآن و اقبال و شریعتی روی نیاوریم، روزه، رمضان (قرآن و پیامبر اسلام) نمی‌تواند انسان در خود را به انسان برای خود (آنچنانکه قرآن این تحول و استحاله در سوره قدر را به صورت قدر مطرح می‌کند) استحاله وجود دهد.»

یادمان باشد که بزرگترین کشف پیامبر اسلام در دهه ماه آخر رمضان پانزدهمین سال فاز حرائی‌اش در غار حراء این بود که «جهان معنا دارد و جهان خالی از معنا نیست و خداوند معنای جهان است، همان خداوند که اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ می‌باشد» و همچنین پیامبر اسلام کشف کرد که «انسان هم خالی از معنا نمی‌باشد و مانند جهان معنا و هدف دارند.»

«وَإِذْ قَالَ رَبُّک لِلْمَلَائِکةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فی‌ها مَنْ یفْسِدُ فی‌ها وَیسْفِک الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِک وَنُقَدِّسُ لَک قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ - وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلَائِکةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ کنْتُمْ صَادِقِینَ - قَالُوا سُبْحَانَک لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّک أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکیمُ - قَالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کنْتُمْ تَکتُمُونَ - و چون پروردگارت به ملائکه گفت که من می‌خواهم در زمین جانشینی برای خود بیافرینم، ملائکه به خداوند گفتند آیا تو می‌خواهی مخلوقی بیافرینی در زمین که تباهی کند و خون‌ها بریزد؟ با اینکه ما ملائکه تو را به پاکی ستایش می‌کنیم. خداوند در پاسخ به این سؤال ملائکه گفت که من چیزهائی در باب این جانشین خود می‌دانم که شما نمی‌دانید؛ و در آنجا بود که خداوند پس از اینکه همه نام‌ها را به آدم آموخت آن نام‌ها را بر ملائکه عرضه کرد؛ و خطاب به ملائکه گفت: اگر راست می‌گوئید مرا از نام‌ها خیر دهید، ملائکه در پاسخ به خداوند گفتند: که تو را تنزیه می‌کنیم و ما دانشی جز آنچه تو به ما آموخته‌ای نداریم. چراکه دانای فرزانه توئی. سپس خداوند خطاب به آدم گفت: با نام‌ها ملائکه را آگاه کن؛ و از بعد از این بود که خداوند باز خطاب به ملائکه گفت مگر به شما نگفتم که من نهفته‌های آسمان و زمین را می دانم» (سوره بقره - آیات 30 – 33).

ادامه دارد