سلسله دروس از نهج‌البلاغه

تبیین «فلسفه مرگ انسان» در رویکرد امام علی – قسمت ششم

 

ب – طرح رویکرد اپیکوریسمی:

 

جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچست / هزار بار من این نکته کرده‌ام تحقیق

من آدم بهشتیم اما در این سفر / حالی اسیر عشق جوانان مهوشم

من دوستدار روی خوش و موی دلکشم / مدهوش چشم مست و می صاف بیغشم

گفتی زسر عهد ازل یک سخن بگو / آنگه بگویمت که دو پیمانه در کشم

وجود ما معمایست حافظ / که تحقیقش فسونت است و فسانه

فرصت شمار صحبت کز این دو روزه منزل / چون بگذریم دیگر نتوان بهم رسیدن

آسمان کشتی ارباب هنر می‌شکند / تکیه آن به که برین بحر معلق نکنیم

پدرم روضه رضوان بدو گندم بفروخت / من چرا ملک جهان را بجوی نفروشم

کس ندانست که سر منزل مقصود کجاست / این قدر هست که بانگ جرسی می‌آید

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت / آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد

زسر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان / کدام محرم دل ره درین حرم دارد

چه جای شکر و شکایت زنقش نیک و بدست / چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند

حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر / کنایتیست که از روزگار هجران گفت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا / سرها بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنایت

آن تلخ وش که صوفی‌ام الخبائثش خواند / اشهی لنا و احلی من قبله العذارا

حدیث از مطرب و میگو و راز دهر کمتر جوی / که کس نگشود و نگشاید بحکمت این معما را

عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم / دریغ درد که غافل زحال خویشتنم

حافظ

 

آنچه از مبانی نظری رویکرد اپیکوریسمی حافظ (در ابیات فوق) قابل فهم است اینکه برعکس امام علی و اقبال و شریعتی و نظریه‌پردازان اسلام تطبیقی، رویکرد حافظ به انسان رویکرد «جبرگرایانه» می‌باشد.

چو قسمت ازلی بی‌حضور ما کردند/ گر اندکی نه به وفق رضا است خرده مگیر

رضا بداده بده و زجبین گره بگشای / که بر من و تو در اختیار نگشادست

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید بدست / عالمی دیگر بباید ساخت و زنو آدمی

در پس آینه طوطی صفتم داشته‌اند / هر چه استاد ازل گفت بگو می گویم

 

و همین رویکرد جبرگرایانه حافظی که معلول فضای سیاسی و خفقان و استبداد سیاسی حاکم بر جامعه و زمان او بوده است باعث گردیده است تا حافظ هستی و انسان در چارچوب همین شرایط بی‌سر و پای سیاسی و اجتماعی حاکم تعریف و تبیین نماید، در صورتی که امام علی به تاسی از قرآن و رویکرد پیامبر اسلام، پیوسته از زاویه توحید حاکم بر جهان و وجود به مطالعه جوامع بی‌سر و پای خود می‌پرداخته است؛ و لذا به همین دلیل امام علی در سرتاسر نهج‌البلاغه از خطبه‌ها تا نامه‌ها و تا کلمات قصار پیوسته به نقد جوامع مسلمین در فرایند پسا وفات پیامبر اسلام و جوامع مسلمین در زمان خلافت پنج ساله خودش می‌پردازد؛ و در وصیت‌نامه خود به امام حسن می‌فرماید: «...وَ لَا تَکنْ عَبْدَ غَیرِک وَ قَدْ جَعَلَک اللَّهُ حُرّاً... - پسرم هرگز بنده دیگری مباش زیرا خدا تو را آزاد آفریده است». در این عبارت کوتاه امام علی به فرزندش امام حسن، یک دنیا معرفت نهفته است چراکه امام علی آزادی و اختیار انسان در چارچوب حقوق طبیعی انسان تعریف می‌نماید و مبنای آزادی و اختیار انسان در آزاد آفریدن اولیه انسان تعریف می‌نماید نه آزادی اهدائی.

باری، ریشه اپیکوری‌گرائی اندیشه حافظ در همین رویکرد جبرگرایانه او به انسان نهفته است. قابل ذکر است که ورود رویکرد جبرگرایانه به اندیشه عارفان و صوفیان و شاعران و متکلمین و فلاسفه و فقهای مسلمان در 14 قرن گذشته مولود ورود اندیشه افلاطونی و نئوافلاطونی به اندیشه‌های مسلمین می‌باشد، چراکه آنچنانکه اقبال لاهوری می‌گوید جوهر اندیشه‌های افلاطونی و نئوافلاطونی جبرگرائی می‌باشد و به همین دلیل از نظر محمد اقبال فونکسیون اندیشه‌های افلاطونی و نئوافلاطونی در جهان اسلام در 14 قرن گذشته گوسفندپروری بوده است.

راهب دیرینه افلاطون حکیم / از گروه گوسفندان قدیم

رخش او در ظلمت معقول گم / در کهستان وجود افکند سم

آنچنان افسون نامحسوس خورد / اعتبار از دست و چشم و گوش برد

گفت سر زندگی در مردن است / شمع را صد جلوه از افسردن است

بر تخلیل‌های ما فرمان رواست / جام او خواب‌آور و گیتی رباست

گوسفندی در لباس آدم است / حکم او بر جان صوفی محکم است

عقل خود را بر سر گردون رساند / عالم اسباب را افسانه خواند

کار او تحلیل اجزای حیات / قطع شاخ سرو رعنای حیات

فکر افلاطون زیان را سود گفت / حکمت او بود را نابود گفت

فطرتش خوابید و خوابی آفرید / چشم هوش او سرابی آفرید

بسکه از ذوق عمل محروم بود /جان او وارفتهٔ معدوم بود

منکر هنگامه موجود گشت / خالق اعیان نامشهود گشت

زنده جان را عالم امکان خوش است / مرده دل را عالم اعیان خوش است

راهب ما چاره غیر از رم نداشت / طاقت غوغای این عالم نداشت

دل بسوز شعله افسرده بست / نقشان دنیای افیون خورده بست

از نشیمن سوی گردون پر گشود / باز سوی آشیان آمد فرود

در خم گردون خیال او گم است / من ندانم درد یا خشت خم است

قوم‌ها از سکر او مسموم گشت / خفت و از ذوق عمل محروم گشت

کلیات اقبال لاهوری – اسرار خودی – ص 23 - 16

 

بنابراین به همین دلیل است که اشعری‌گری که رویکرد کلامی تمامی اهل عرفان و تصوف و شاعران 14 قرن گذشته جوامع مسلمین بوده است، سنتز و مولود همین ورود رویکرد جبرگرائی افلاطونی و نئوافلاطونی در جهان اسلام بوده است. لذا گرچه حافظ در دیوان خود اهل تصوف را و اهل زهد را و جامعه فقه‌زده زمان خود را توسط عرفان تنعمی‌اش به نقد می‌کشد، اما از آنجائیکه عرفان تنعمی حافظ مبنای جبرگرائی دارد، این رویکرد حافظ در طول بیش از 6 قرن گذشته نتوانسته است جوامع فقه‌زده و جبرزده و استبدادزده و تصوف‌زده مسلمین را دچار تحول زیرساختی فرهنگی و سیاسی و اجتماعی بکند؛ و شاید بهتر باشد که اینچنین مطرح کنیم که برعکس لوتر در مغرب زمین که نقدهای مذهبی او بسترساز ظهور پروتستانیسم و رنسانس و دوران روشنگری مغرب زمین شد، نقدهای جامعه مذهبی حافظ کوچکترین فونکسیون اجتماعی و فرهنگی و سیاسی در 6 قرن گذشته در جامعه فقه‌زده و استبدادزده و تصوف‌زده ایران نداشته است.

پر واضح است که مخالفت علامه محمد اقبال با رویکرد حافظ ریشه در همین نقد جبرگرائی رویکرد حافظ داشته است، چراکه محمد اقبال بر این باور است که تنها توسط ایمان به اختیار و اراده انسان در چارچوب مبارزه با جبرگرائی کلامی و فلسفی و فقهی و عرفانی مسلمانان است که می‌توان در جوامع مسلمین تحول و دگرگونی ایجاد کرد؛ و به همین دلیل است که محمد اقبال باید فیلسوف و متکلم و عارف اختیار در جهان اسلام در 14 قرن گذشته تعریف کرد. برای فهم این مهم کافی است که انسان مختار محمد اقبال را با انسان مجبور حافظ در مقایسه با هم قرار دهیم تا بدانیم فا صله راه از کجا تا کجاست.

نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد / حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد

فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور / خودگری خودشکنی خودنگری پیدا شد

خبری رفت زگردون به شبستان ازل / حذر ای پردگیان پرده دری پیدا شد

آرزو بی‌خبر از خویش باغوش حیات / چشم وا کرد و جهان دگری پیدا شد

زندگی گفت که در خاک تپیدم همه عمر / تا ازین گنبد دیرینه دری پیدا شد

کلیات اقبال – افکار – ص 215 – س 3

 

این رویکرد اختیارگرایانه فلسفی محمد اقبال به انسان است که باعث گردیده است تا اقبال در داستان خلقت انسان این انسان را به صورت «خودگری خودشکنی خودنگری» تعریف نماید و اما سیمای انسان مجبور تعریف شده حافظ:

بارها گفته‌ام و بار دیگر می گویم / که من دلشده این ره نه بخود می‌پویم

در پس آینه طوطی صفتم داشته‌اند / آنچه استاد ازل گفت بگو می‌گویم

من اگر خارم و گر گل چمن‌آرایی هست / که از آن دست که او می‌کشدم می‌رویم

دوستان عیب من بیدل حیران مکنید / گوهری دارم و صاحب نظری می‌جویم

گرچه با دلق ملمع می گلگون عیبست / مکنم عیب کزو رنگ ریا می‌شویم

خنده و گریه عشاق زجایی دگرست / می‌سرایم بشب و وقت سحر می‌مویم

حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی / گو مکن عیب که من مشک ختن می‌بویم

دیوان حافظ - دکتر یحیی قریب – ص 318 - سطر 8 به بعد

 

ادامه دارد

  • آگاهی
  • آزادی
  • برابری