اقبال «پیام – آوری» برای عصر ما که از نو باید او را شناخت – قسمت سی و هشت
اصول «رئالیسم دینی» در منظومه معرفتی محمد اقبال
شرق حق را دید و عالم را ندید / غرب در عالم خزید از حق رمید
چشم بر حق باز کردن بندگی است / خویش را بیپرده دیدن زندگی است
بنده چون از زندگی گیرد برات / هم خدا آن بنده را گوید صلوت
هر که از تقدیر خویش آگاه نیست / خاک او با سوز جان همراه نیست
کلیات اشعار اقبال لاهوری – جاوید نامه – ص 290 – سطر 5 به بعد
از خودویژگیهای منظومه معرفتی محمد اقبال در عرصه نظر و عمل «رویکرد دو مؤلفهای او به جهان و جامعه و انسان بر پایه دو بال عشق و عقل میباشد»
زشعر دلکش اقبال میتوان دریافت / که درس فلسفه میداد، عشق میورزید
اقبال
تاکید میکنیم که این رویکرد دو مؤلفهای (عقل و عشق) در تمامی عرصههای عمل و نظر و فردی و اجتماعی او جاری بوده است و دلیل این امر هم این است که «مشخصه اصلی پروژه دو مؤلفهای بازسازی نظری و عملی محمد اقبال این میباشد که بر انسان تغییرساز و خالق و جانشین و برگزیده خدا در عرصه فردی و اجتماعی استوار میباشد» و لذا در این رابطه است که محمد اقبال در بستر پروژه بازسازی عملی و نظری خود، بیش از آنکه به «نظر» بیاندیشد به «عمل» میپردازد.
جام جهاننما مجو / دست جهانگشـا طلب
اقبال
و بیش از آنکه به ماوراء الطبیعه بپردازد به طبیعت میپردازد،
مجو مطلق درین دیر مکافات / که مطلق نیست جز نور السموات
اقبال
قابل ذکر است که آبشخور این رویکرد دو مؤلفهای نظری و عملی محمد اقبال، شخصیت دو مؤلفهای وجودی و اگزیستانسی او بوده است، چراکه اگر محمد اقبال آنچنانکه معلم کبیرمان شریعتی میگوید: «انسان مسلمان، شرقی، اندیشمند، فیلسوف، هنرمند، ادیب، مجاهد، عارف، آزادیخواه» تعریف بکنیم، بدون تردید توسط آرایش این خودویژگیهای کاراکتری و شخصیتی محمد اقبال، میتوانیم چنین داوری کنیم که او در معماری وجودی خویش معتقد به یک «رئالیست اگزیستانسی و وجودی» بوده است.
سپاه تازه بر انگیزم از ولایت عشق / که در حرم خطری از بغاوت خرد است
زمانه هیچ نداند حقیقت او را / جنون قباست که موزون بقامت خرد است
بان مقام رسیدم چو در برش کردم / طواف بام و در من سعادت خرد است
گمان مبر که خرد را حساب و میزان نیست / نگاه بنده مؤمن قیامت خرد است
کلیات اشعار اقبال – پس چه باید کرد ای اقوام شرق – ص 388 – سطر 1 به بعد
یادمان باشد که محمد اقبال آنچنانکه شریعتی میگوید: «اقبال انسانی بود که با دو بال عقل و احساس پرواز میکرد، با عقل سقراط میاندیشید و با دل مسیح عشق میورزید. همچون بوعلی میدانست و همچون بوسعید میدید. ذهنیت شرق را به غرب برد و عینیت غرب را به شرق آورد. با آتش شمس جان ارسطو را میسوزاند و به چشمان خشک بیکن نم اشکی میبخشید. شمشیر قیصر را به دست مسیح میداد و بیتابی حلاج را در قلب کانت مینهاد. بر حصار آتن دروازه روم قرار میداد و بالاخره از سنای روم و آکادمیهای آتن و کلیسای عیسی یک مسجد بنیاد میکرد، هم زیبائی علم را میشناخت و هم زیبائی خدا را، به سخن پاسکال همچنان گوش میداد که به سخن دکارت، پارسای شب بود و شیر روز، همچو ن دکارت فلسفه میورزید و همچون مولوی عشق میورزید و همچون حافظ شعر میسرائید، اما همه اینها در یک انسان بود و لذا علی گونهای است برای ما در عصر حاضر.»
باری، بدین ترتیب است که محمد اقبال آنچنانکه قرآن میخواهد «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ...» (سوره فصلت - آیه 53) مردی بود که نه آفاق را در پای انفس ذبح میکرد و نه انفس را در پای آفاق نابود میساخت «معرفتشناسی دینی» او باعث نمیگردید تا «مناسک دین» (از نماز تا حج و دعا و روزه و غیره) برایش بیاهمیت بشود؛ مانند پیامبر اسلام معتقد بود که «بدون توجه به مناسک دین، نمیتوان به اصلاح معرفت دینی دست پیدا کرد». «تجربه دینی» پیامبر اسلام در بستر «وحی نبوی» را غیر از «تجربه باطنی» عرفا میدانست؛ و بر این باور بود که «اصلاح معرفت دینی» نباید ما را از «اصلاح مناسک دینی» بینیاز سازد.
«امر آفاقی» را بدل به «امر انفسی» نمیکرد. همچنین «امر انفسی» را هم بدل به «امر آفاقی» نمیکرد؛ مانند پیامبر اسلام بر این باور بود که «تودههای مردم از طریق مناسک به دین روی میآورند» و تودهها برعکس نخبگان از «طریق اصلاح مناسک دین به اصلاح معرفتی دینی دست پیدا میکنند». با «حذف مناسک از دین به شدت مخالفت میورزید». البته «مناسک را غیر از فقه میدانست» و «بر انجام مناسک، فقط بر رویکرد پیامبر اسلام و رویکرد شاه ولی دهلوی تکیه میکرد» برعکس خمینی که برای اسلامی کردن جامعه ایران توسط «لایحه قصاص» (در سال 59) از «مجازات شروع کرد» و تا آخر حیاتش هم بر مجازات (اعم از ارتداد، اعدام، سنگسار، قطع دست، شکنجه و کشتار جمعی مانند تابستان سال 67 و جنگ، جنگ تا پیروزی، جهت صدور انقلاب دست پخت خودش) اعتقاد داشت، محمد اقبال برای اسلامی کردن جوامع مسلمان بر شعار: «آزادی و برابری و همبستگی» دو مؤلفهای سلبی و ایجابی در عرصه نظر و عملی تکیه میکرد.
در خصوص اختلافش با مهاتما گاندی رهبر انقلاب هندوستان در عرصه دموکراسی، در نامهای که به محمدعلی جناح مینویسد، میگوید: «با وجود نظام کاستی در هندوستان نمیتوانیم به دموکراسی برسیم» و برعکس خمینی که «مبنای حقوق در جامعه را بر پایه حقوق روحانیت و مسلمانان شیعه ایرانی تعریف میکرد» محمد اقبال «مبنای حقوق انسان میدانست» و «مبنای فقه قرآن، حقوق انسان تعریف میکرد» و برعکس خمینی که بر این باور بود که توسط اجتهاد فقیه حوزههای فقهی شیعه میتوان تمام مشکلات امروز بشر را حل کرد، اقبال معتقد بود که نه تنها فقه حوزههای فقهی، بلکه اصول دین و کلام دین اسلام هم باید توسط اجتهاد در اصول و فروع مورد بازسازی قرار بگیرد؛ و برعکس خمینی که معتقد بود، توسط اجرای احکام فقهی حوزههای فقاهتی شیعه در جامعه ایران، رسالت و مسئولیت روحانیت حوزههای فقاهتی به پایان میرسد، محمد اقبال مانند امام علی مسئولیت مسلمانان در اجرای عدالت فرا دینی و فرا فقهی تعریف میکرد؛ و برعکس خمینی که اقتصاد مال گاوها و خرها میدانست، محمد اقبال کارل مارکس را پیامبر بیجبریل و از نسل ابراهیم خلیل میدانست.
صاحب سرمایه (کتاب کاپیتال کارل مارکس) از نسل خلیل / یعنی آن پیغمبر بیجبریل
کلیات اشعار اقبال - جاوید نامه - بیت 525 به بعد
برعکس خمینی که از طریق بدهی سهم امام و سهم سادات زمینداران ایران میخواست به خیال خود «پروژه اصلاحات ارضی در ایران به انجام برساند» محمد اقبال حتی توحید را در چارچوب عدالت و دموکراسی تعریف میکرد.
«جوهر توحید به اعتبار اندیشهای که کارآمد است، مساوات و مسئولیت مشترک و آزادی است. حکومت از نظر اسلام، کوششی است برای آنکه این اصول مثالی به صورت نیروهای زمانی – مکانی درآیند و در یک سازمان معین بشری متحقق شود. تنها به این معنی است که حکومت در اسلام حکومت الهی است، نه به این معنی که ریاست آن با نمایندهای از خدا بر روی زمین است که پیوسته میتواند اراده استبدادی خود را در پشت منزه بودن از عیب و خطا مخفی نگاه دارد» (بازسازی فکر دینی - فصل ششم – اصل حرکت در ساختمان اسلام – ص 177 – سطر سوم)
و بر خلاف خمینی که جوهر تحول و انقلاب 57 مردم ایران دینخواهی و اسلامخواهی تعریف میکرد و میگفت: «مردم ایران برای خربزه انقلاب نکردهاند»، محمد اقبال برای انقلاب و تحول «معتقد به جوهر و مضمون اجتماعی بود» و بر خلاف خمینی که تحول و انقلاب مردم تنها به صورت سلبی و سیاسی تعریف میکرد و در سال 57 در برابر رژیم پهلوی میگفت: «اگر به جای شاه شمر و عبیدالله زیاد هم بیاید از شاه بهتر است» محمد اقبال حتی انقلاب اکتبر 1917 روسیه هم به خاطر اینکه تنها جنبه سلبی داشت و فاقد جنبه ایجابی بود، نفی و نقد میکرد و در نیمه اول قرن بیستم 60 سال قبل از فروپاشی شوروی و بلوک شرق میگفت انقلاب اکتبر 1917 روسیه شکست میخورد.
روس را قلب و جگر گردیده خون / از ضمیرش حرف لا آمد برون
آن نظام کهنه را بر هم زد است / تیز نیشی بر رگ عالم زد است
کردهام اندر مقاماتش نگه / لا سلاطین، لا کلیسا، لا اله
فکر او در تند باد لا بماند / مرکب خود را سوی الا براند
آیدش روزی که از زور جنون / خویش را زین تندباد آرد برون
در مقام لا نیاساید حیات / سوی الا میخرامد کائنات
کلیات اقبال لاهوری – پس چه باید کرد – ص 395 – سطر 9 به بعد
برعکس خمینی که تغییر در کشورهای مسلمان غیر ایران از طریق صدور انقلاب فقاهتی و با روش «جنگ، جنگ تا پیروزی» و کودتای ارتش عراق و غیره دنبال میکرد، اقبال توسط عنصر «خودآگاهی تودههای» جوامع مسلمان در چارچوب «عدالت و آزادی و همبستگی» معتقد به «تغییر جوامع مسلمان از طریق حرکت اجتماعی تکوین یافته از پائین بود» و برعکس خمینی که تنها معتقد به فضای کنشگری سیاسی برای جناح روحانیت حوزههای فقهی شیعه طرفدار خود بود و به علت عدم پتانسیل آلترناتیوپذیری (غیر روحانیت ولایتی و فقاهتی شیعه) حاضر به پذیرش هیچگونه آلترناتیو دیگری نبود، محمد اقبال معتقد به «فضای کنشگری برای کل جوامع مسلمان بود» و در این رابطه حتی معتقد به کنشگری سیاسی و اجتماعی طبقه نجس هندوستان بود؛ و معتقد بود که با وجود نظام کاستی هندوستان امکان تحقق دموکراسی در هندوستان وجود ندارد، چرا که در رویکرد جامعهمحور محمد اقبال، لازمه تحقق دموکراسی در جامعه، کنشگری جامعه است نه طبقهای خاص؛ و برعکس خمینی که با تاسی از سید قطب، اسلام فقاهتی و حکومتی مورد اعتقاد خودش یک «بسته ثابت» میدانست و در چارچوب آن معتقد به شعار: «سلفیه» و بازگشت به آن اسلام بسته ثابت بود.»
ادامه دارد