اقبال «پیام – آوری» برای عصر ما که از نو باید او را شناخت – قسمت چهل و پنج

اصول «رئالیسم دینی» در منظومه معرفتی محمد اقبال

 

«قصدم گفتن این مطلب نیست که «خود» برتر و بالاتر از عناصر متکثر در یکدیگر نافذی است که آن را تجربه می‌نامیم. تجربه درونی، خودی در حال عمل است. وجود خودی را در عمل ادراک و قضاوت و اراده کردن احساس می‌کنیم. حیات خودی، نوعی از کشش است که با حمله کردن خودی بر محیط و حمله کردن محیط بر خودی پیدا می‌شود. خودی، در خارج این میدان حمله دو طرفی نایستاده است. به عنوان نیروی توجیه کننده در آن حضور دارد و به وسیله تجربه خود تشکیل می‌شود و انضباط خاص پیدا می‌کند. قرآن در آیه 85 سوره اسری «وَ یسْئَلُونَک عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» به روشنی این وظیفه توجیه‌کنندگی خودی را بیان می‌کند. برای آنکه معنی کلمه امر در آیه فوق قرآن فهم کنیم، لازم است به تفاوتی که قرآن میان «امر» و «خلق» قائل شده است، توجه کنیم. «خلق» و «امر» بیان دو راهی است که فعالیت آفریننده خدا خود را متجلی می‌سازد. دو کلمه «خلق» و «امر»، خلق به معنی آفریدن است و امر به معنی تدبیر و راه نمودن است چنانکه در این رابطه قرآن می‌گوید: «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ  - خلق و امر از آن او است» (سوره اعراف – آیه 54)، آیه 85 سوره اسری به این معنی است که ماهیت اساسی روح تدبیری است و روح یا خودی از نیروی هدایت کننده خداوند سرچشمه می‌گیرد، ولی البته این را نمی‌دانیم که امر الاهی به صورت واحدهای من چگونه عمل می‌کند. ضمیر متکلم وحده که در کلمه ربی (پروردگار من) در آن آیه به کار رفته روشنی بیشتری بر طبیعت و رفتار خودی می‌اندازد، از آن چنان بر می‌آید که به روح، با همه تنوعاتی که از حیث رتبه و تعادل و کارامدی و وحدت دارد، باید همچون چیزی فردی و اختصاصی نظر شود. «قُلْ کلٌّ یعْمَلُ عَلی شاکلَتِهِ فَرَبُّکمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدی سَبِیلًا  - بگو هر کس بر راه و رسم خود عمل می‌کند و پروردگارت می‌داند که چه کسی بر راه راست‌تر می‌رود» (سوره اسری – آیه 84) به این ترتیب، شخصیت خودی یک شیء نیست بلکه یک فعل است. تجربه خودی تنها یک رشته از فعل‌ها است که به یکدیگر پیوستگی دارند و وحدت یک هدف‌مند آن‌ها را در کنار یکدیگر نگاه می‌دارد تمام حقیقت خودی در وضع تدبیری خودی نهفته است. خودی را جز همچون شیئی در فضا یا دسته‌ای از تجربه‌ها که با نظمی زمانی در پی هم قرار گرفته‌اند، نمی‌توانید ادراک کنید، باید خودی را از طریق قضاوت‌ها و خواست‌ها و آرزوهای من تعبیر کنید و بفهمید و ارزشیابی کنید» (کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل چهارم – آزادی و جاودانی من بشری – ص 119 – سطر 2 به بعد).

9 - هم «نفس» در قرآن و هم «خودی» در منظومه معرفتی محمد اقبال موتور رشد و تکامل و یا موتور انحطاط انسان می‌باشد.

«وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا - فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا - قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا - وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا - و سوگند به نفس و آنچه که آن نفس را راست کرد پس بر نفس فجور و تقوا الهام کردیم رستگاران نفس‌هائی که پاک ساختنش و زیانکاران نفس‌هایی که بفریفتنش» (سوره شمس – آیات 7 و 8 و 9 و 10).

«خودی» از نظر محمد اقبال همان است که در زبان مغرب زمین با لفظ «EGO – اگو» خوانده می‌شود، «خودی» از نظر محمد اقبال هم «جان» است و هم «تن».

«خودی» از نظر محمد اقبال اصل و پایه نظام عالم است، «خودی» در دیسکورس محمد اقبال پایه و اساس فهم تمامی اندیشه‌های او در بستر بازسازی عملی و نظری می‌باشد.

«خودی» در رویکرد محمد اقبال سکوئی است که محمد اقبال توسط آن آزادی و اراده و اختیار و انتخاب آدمی را توجیح و تبیین می‌نماید.

«خودی» در منظومه معرفتی محمد اقبال رمز بزرگ توحید می‌باشد و اقبال همه چیز را از «خود» و «خودها» می‌داند.

پیکر هستی زآثار خودی است / هر چه می‌بینی زاسرار خودی است

چون حیات عالم از زور خودی است / پس بقدر استواری زندگی است

ماحصل آنچه که تا اینجا گفته شد: برای فهم «رئالیسم دینی» محمد اقبال لاهوری باید به این نکات عنایت ویژه‌ای بکنیم:

الف - اقبال در عرصه بازسازی نظری تطبیقی اسلام تاریخی و بازسازی تطبیقی عملی و اجتماعی و سیاسی، نه بنیادگرا است و نه سنت‌گراست و نه رفرم‌گرا ست، بلکه تحول‌گرا می‌باشد.

ب – محمد اقبال معمار بزرگ «پیوند و آشتی بین عشق با دین و با عقل است» و به همین دلیل از نظر اقبال «عشق بالاترین مرحله ایمان فردی و ایمان اجتماعی است» و باز در این رابطه است که محمد اقبال معمار «پیوند نظر و عمل در بستر پروژه بازسازی تطبیقی اسلام تاریخی و بازسازی پروژه عملی انحطاط‌زدائی (سیدجمال الدین اسدآبادی در جوامع مسلمین در نیمه اول قرن بیستم) می‌باشد». بر این مطلب بیافزائیم که «محمد اقبال گرچه عقل‌گراست، اما عقل‌گرائی را برای سعادت انسان کافی نمی‌داند و می‌گوید سعادت انسان در گرو پرواز با دو بال عقل و عشق می‌باشد». مخا لفت اقبال با «لیبرالیسم و لیبرالیزه کردن در این رابطه می‌باشد که اقبال معتقد است که لیبرالیسم با نفی عشق می‌خواهد تنها توسط عقلانیت صرف و مجرد پرواز کند» و در این رابطه انسان را به مصرف‌گرائی و تأمین زندگی فردی (نه زندگی اجتماعی) دعوت نماید. حرف محوری اقبال در فصل اول کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام این است که «هیچ تمدنی با تئوری محض بنا نمی‌شود و لازمه بنای تمدن تکیه بر دو بال عقل و تجربه می‌باشد.»

ج - از نظر اقبال انحطاط‌زدائی نظری و عملی جوامع مسلمین از آغاز قرن بیستم توسط مبارزه عملی ضد استعماری و ضد استثماری و ضد استبدادی و ضد استحماری جوامع مسلمین، در گرو به «چالش کشیدن تصوف و یا عرفان 14 قرن گذشته و اسلام فقاهتی دگماتیست حوزه‌های فقهی شیعه و سنی و کلام و فلسفه 14 قرن گذشته جوامع مسلمین می‌باشد» و دلیل این امر همان است که اقبال بر این باور است که برای بازسازی و انحطاط‌زدائی نظری و عملی و ایجاد تحول فرهنگی زیرساخت تحول اجتماعی و تحول اقتصادی و تحول سیاسی در جوامع مسلمین «نیازمند به کلام جدید، عرفان جدید، فقه جدید و فلسفه مدرن می‌باشیم» که همه اینها تنها توسط «اجتهاد در اصول ممکن می‌باشد». لذا در رویکرد محمد اقبال بدون کلام بازسازی شده مدرن و عرفان بازسازی شده مدرن و بدون فقه بازسازی شده مدرن و بدون دستیابی به فلسفه‌های مدرن امکان تحول فرهنگی در جوامع مسلمان غیر ممکن می‌باشد. قابل ذکر است که از نظر اقبال این همه در گرو تکیه بر «رویکرد عقل‌گرایانه در چارچوب پروژه ختم نبوت می‌باشد.»

د - محمد اقبال مانند شریعتی «رویکرد غرب‌ستیزانه داشت» و مانند فانون و شریعتی بر این باور بود که «مسلمانان نباید در فکر ساختن یک غرب جدید در مشرق زمین باشند.»

ه - بزرگ‌ترین کشف محمد اقبال در عرصه بازسازی کلام گذشته مسلمانان و معماری کلام جدید، «کشف خداوند خالق و بدیع السموات والارض و خداوند نوآور و در حال خلق جدید و خداوند در پیوند با وجود بود و توسط این خدای خالق و مختار و نوآور بود که اقبال اعلام کرد که ما انسان‌ها هم به عنوان جانشین چنین خدائی در زمین می‌توانیم مختار و خالق و نوآور باشیم» بنابراین تمام تلاش اقبال بر این امر قرار داشت تا «مسلمانان را انسان‌های خالق و مختار و نوآور کند» و باز در این رابطه بود که از نظر اقبال «خدای خالق و مختار و نوآور هسته اولیه معماری عرفان مدرن و کلام نو و فقه جدید و فلسفه تازه می‌باشد». لذا به همین دلیل است که اقبال می‌گوید:

«هدف دین و تجربه دینی آن نیست که چیزی ببیند بلکه آن است که چیزی بشود

مع الوصف در این رابطه است که در رویکرد محمد اقبال «جهان‌نمائی یا تفسیر جهان برای جهان‌گشائی یا تغییر جهان است نه بالعکس.»

جام جهان نما بهل / دست جهانگشا طلب

و باز در این رابطه است که محمد اقبال مخالف جدی «فانی شدن انسان در وجود خداوند» (آنچنانکه عرفای 14 قرن گذشته جوامع مسلمین معتقد بودند) می‌باشد. همچنین در این رابطه است که اقبال معتقد است که «به جای خدائی شدن انسان (آنچنانکه عرفا توسط «فناء فی الله» تبیین می‌کردند) باید آدمی خدائی بشود» و آدمی خدا را در وجود خود بیاورد نه خود را در وجود خداوند محو نماید؛ و باز در این چارچوب است که ما می‌توانیم در یک نگاه کلی وجه مشترک عرفان مدرن و فقه جدید و کلام نو و فلسفه تازه محمد اقبال را «انسان‌محوری تعریف کنیم» و انسان‌محوری، کلید فهم منظومه معرفتی محمد اقبال بدانیم؛ و البته «مشخصه اصلی عرفان اقبال، استقلال انسان است» و در چارچوب استقلال انسان است که اقبال فنا شدن بی‌نهایت کوچک در بی‌نهایت بزرگ جهت تکامل انسان، آنچنانکه عرفای گذشته معتقد بودند بکلی نفی می‌کند.

و - اقبال موضوع اسلام به عنوان یک «پدیده تاریخی» از دل موضوع «ختم نبوت پیامبر اسلام» کشف می‌کند چراکه از نظر محمد اقبال «پروژه ختم نبوت پیامبر اسلام سنتز و میوه تکامل پروسس وحی نبوی بوده است» و در این رابطه است که محمد اقبال داوری می‌کند که «پدیده‌ای که محصول تکامل باشد، خود نمی‌تواند بعد از وفات پیامبر است منتفی از تکامل بشود.»

یادمان باشد که «پدیده تاریخی» بودن اسلام به معنای «تکامل‌پذیر بودن اسلام است» و در عرصه اسلام به عنوان پدیده تاریخی و تکامل‌پذیر بودن آن است که سه رویکرد «انطباقی و تطبیقی و دگماتیستی» مطرح می‌شود چراکه «مبنای تکامل‌پذیر بودن اسلام به عنوان یک پدیده تاریخی، بر پایه پیوند دو موضوع تکامل‌پذیری جامعه و اسلام به عنوان پدیده تاریخی قابل تبیین می‌باشد» بدین خاطر در این رابطه است که در صورتی که به «نفی تکامل جامعه و اسلام به عنوان پدیده تاریخی اعتقاد پیدا کردیم، این رویکرد همان رویکرد دگماتیست می‌باشد»؛ و اما اگر در عرصه پیوند دو پدیده تاریخی اسلام و جامعه «بر اولویت یکطرفه یکی از این دو، بدون در نظر گرفتن رابطه دیالکتیکی آنها تکیه نمائیم در آن صورت رویکرد ما انطباقی می‌شود» و در صورتی که «رابطه دیالکتیکی بین آنها در نظر گرفتیم در آن صورت رویکرد ما تطبیقی می‌باشد.»

پایان