اقبال پیام – آوری برای عصر ما که از نو باید او را شناخت – قسمت پنجاه

«عرفان نوین»، «کلام نوین»، «فقه نوین» و «فلسفه نوین» بازسازی شده اقبال و شریعتی

بر پایه «تجربه دینی» (دو مؤلفه‌ای انفسی و آفاقی)، «خدای خالق»، «انسان مختار»، «عقل برهانی استقرائی» و «پیامبر خاتم»

 

و همین عشق در عرفان انطباقی و وارداتی افلاطونی و نئوافلاطونی امری غیر اکتسابی و جبری می‌باشد.

می خور که عاشقی نه به کسب است اختیار / این موهبت رسید زمیراث فطرتم

باری، عنایت داشته باشیم که مبانی عرفان دینامیک و تطبیقی اقبال و شریعتی عبارتند از:

1 - تکیه بر «خودی» که محمد اقبال در دو فصل «اسرار خودی» و «رمز بی‌خودی» کلیات اشعار فارسی خودش به شرح و تفسیر و تبیین و تعریف آن می‌پردازد.

2 - مخالفت با رویکرد «فناء فی الله» عرفان کلاسیک وارداتی و انطباقی در راستای «سیر الی الحق فی الحق.»

3 - مخالفت با «فقر عریانی» عرفان وارداتی و انطباقی (که در رویکرد عرفان کلاسیک این عمل بسترساز کشتن نفس و خودی در انسان می‌شود) و جایگزین کردن فقر سلطانی در عرفان تطبیقی.

بگذر از فقری که عریانی دهد / ای خنک فقری که سلطانی دهد

الحذر از جبر وهم از خوی صبر / جابر و مجبور را زهر است جبر

این به صبر پیهمی خو گر شود / آن به جبر پیهمی خو گر شود

هر دو را ذوق ستم گردد فزون / ورد من یا لیت قومی یعلمون

(کلیات اقبال – فصل جاوید نامه – ص 350 - سطر 6 به بعد)

4 - مخالفت با رویکرد «جبرگرایانه» در عرفان وارداتی و انطباقی که در عرفان کلاسیک گذشته به صورت یک نُرم در آمده بود. آنچنانکه در رویکرد مولوی این جبر این چنین تبیین شده است:

نقش باشد پیش نقاش و قلم / عاجز و بسته چو کودک در شکم

پیش قدرت خلق جمله بارگه / عاجزان چون پیش سوزن کارگه

گاه نقش دیو و گه آدم کند / گاه نقش شادی و گه غم کند

(مثنوی – دفتر اول – ص 32 – ابیات 619)

و در رویکرد حافظ این جبرگرائی اینچنین مطرح شده است:

بارها گفته‌ام و بار دگر می گویم / که من دلشده این ره نه بخود می‌پویم

در پس آینه طوطی صفتم داشته‌اند / آنچه استاد ازل گفت بگو می‌گویم

من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست / که از آن دست که او می‌کشدم می‌رویم

دوستان عیب من بیدل حیران مکنید / گوهری دارم و صاحب نظری می‌جویم

گرچه با دلق ملمع می گلگون عیبست / مکنم عیب کز و رنگ ریا می‌شویم

خنده و گریه عشاق زجائی دگر است / می‌سرایم به شب و وقت سحر می‌مویم

حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی / گو مکن عیب که من مشک ختن می‌بویم

دیوان حافظ – دکتر یحیی قریب – ص 318 – سطر 8 به بعد

که البته برعکس رویکرد جبرگرایانه عرفان وارداتی و انطباقی، در رویکرد عرفان دینامیک و تطبیقی این «اختیار و انتخاب و اراده انسان مختار است که جایگزین انسان مجبور عرفان کلاسیک گذشته می‌شود.»

خدا آن ملتی را سروری داد / که تقدیرش بدست خویش بنوشت

به آن ملت سر و کاری ندارد / که دهقانش برای دیگران کشت

کلیات اشعار فارسی اقبال – ارمغان حجاز – ص 455 – سطر 11 و 12

5 - در عرفان انطباقی و وارداتی افلاطونی و نئوافلاطونی «عشق‌محوری آن‌ها باعث گردیده تا عقل به چالش کشیده شود» اما در عرفان دینامیک و تطبیقی اقبال و شریعتی «عقل و عشق در پیوند با هم تعریف می‌گردد». آنچنانکه بدون عقل کمیت عشق لنگ است و بدون عشق کمیت عقل لنگ می‌باشد.

عقل دو عقل است اول مکسبی / که در آموزی چو در مکتب صبی

از کتاب و اوستاد و فکر و ذکر / ارمغانی و زعلوم خوب بکر

عقل تو افزون شود از دیگران / لیک تو باشی زحفظ آن گران

لوح حافظ تو شوی در دور گشت / لوح محفوظ است کاو زین در گذشت

عقل دیگر بخشش یزدان بود / چشمه آن در میان جان بود

چون زسینه آب دانش جوش کرد / نی شود گنده نه دیرینه نه زرد

ور ره نبعش بود بسته چه غم / کاو همی جوشد زخانه دم به دم

عقل تحصیلی مثال جوی‌ها / کان رود در خانه‌ای از کوی‌ها

راه آبش بسته شد، شد بینوا / تشنه ماند و زار با صد ابتلا

از درون خویشتن جو چشمه را / تا رهی از منت هر ناسزا

مولوی

و همچنین در این رابطه است که حافظ در نکوهش عقل در برابر عشق می‌گوید:

در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد / عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت / عین آتش شد ازین غیرت و بر آدم زد

عقل می‌خواست کزین شعله چراغ افزود / برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز / دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند / دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد

جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت / دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد

حافظان روز طرب نامه عشق تو نوشت / که قلم بر سر اسباب دل خرم زد

دیوان حافظ – دکتر یحیی قریب – ص 138 – سطر یک به بعد

که البته برعکس رویکرد ضد عقل‌گرایانه عرفان انطباقی کلاسیک گذشته، در رویکرد عرفان دینامیک تطبیقی «خود عقل مانند عشق» در تحلیل نهائی میوه تجربه دینی دو مؤلفه‌ای انفسی و آفاقی انسان مختاری می‌باشد که بسترساز تکوین آنها وحی نبوی پیامبران ابراهیمی و در رأس آنها بعثت پیامبر اسلام و قرآن بوده است.

«کلمه وحی در قرآن نشان می‌دهد که قرآن آن را خاصیتی از پروسه حیات می‌داند و البته این هست که خصوصیت و شکل وحی برحسب مراحل مختلف تکامل حیات متفاوت می‌باشد، گیاهی که به آزادی در مکان رشد می‌کند، جانوری که برای انطباق با محیط تازه دارای عضو تازه‌ای می‌شود و انسانی که از اعماق نفس و درون خودش روشنی تازه‌ای دریافت می‌کند، همه نماینده حالات مختلف وحی هستند که بنابر ضرورت‌های ظرف پذیرای وحی و یا بنابر ضرورت‌های نوعی که این ظرف به آن تعلق دارد، اشکال گوناگون دارند. در دوران کودکی بشریت، انرژی روانی چیزی را آشکار می‌سازد که من آن را خودآگاهی پیغمبرانه می‌نامم و به وسیله آن در اندیشه فردی و انتخاب راه حیات، از طریق پیروی از دستورها و داوری‌ها و انتخاب‌ها و راه‌های عمل حاضر و آماده صرفه‌جویی می‌شود. ولی با تولد عقل و ملکه نقادی در بشر، حیات به نفع خود، تشکیل و نمو آن اشکال از خودآگاهی را که نیروی روانی در مرحله قدیم‌تر تکامل بشری به آن صورت جریان داشت، متوقف می‌سازد. آدمی نخست در فرمان شهوت و غریزه است. عقل استدلال کننده که تنها همان سبب تسلط وی بر محیط است، خود تکامل و پیشرفتی است و چون عقل تولد یافت، بایستی که آن را با جلوگیری از اشکال دیگر معرفت تقویت کنند. شک نیست که جهان قدیم در زمانی که انسان در مقایسه با حال حاضر حالت بدوی داشت و کمابیش تحت فرمان تلقین بود، چند دستگاه بزرگ فلسفی ایجاد کرده بود. ولی نباید فراموش کنیم که این دستگاه‌سازی در جهان قدیم کار اندیشه مجرد بوده است که نمی‌توانسته است از طبقه‌بندی معتقدات دینی مبهم و سنت‌ها آن سوتر رود، هیچ نقطه اتکایی درباره اوضاع عینی حیات برای ما فراهم نمی‌آورد. پس چون به مسئله از این لحاظ نظر شود، باید گفت که چنان می‌نماید که پیغمبر اسلام میان جهان قدیم و جهان جدید ایستاده است. تا آنجا که به منبع الهام وی مربوط می‌شود، به جهان قدیم تعلق دارد و آنجا که پای روح الهام وی در کار می‌آید، متعلق به جهان جدید است. حیات در وی منابع دیگری از معرفت را اکتشاف می‌کند که شایسته خط سیر جدید آن است. ظهور و ولادت اسلام که آرزومندم چنانکه دلخواه شما است برای شما مجسم کنم، عامل ظهور ولادت عقل برهانی استقرایی است. رسالت با ظهور اسلام، در نتیجه اکتشاف ضرورت پایان یافتن خود رسالت به حد کمال می‌رسد؛ و این خود مستلزم دریافت هوشمندانه این امر است که حیات نمی‌تواند پیوسته در مرحله کودکی و رهبری شدن از خارج باقی بماند. الغای کاهنی و سلطنت میراثی در اسلام و توجه دایمی به عقل و تجربه در قرآن و اهمیتی که این کتاب مبین به طبیعت و تاریخ به عنوان منابع معرفت بشری می‌دهد، همه سیماهای مختلف اندیشه واحد ختم دوره رسالت است» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل پنجم – ص 136- 137 سطر 20 به بعد).

ادامه دارد