اقبال پیام – آوری برای عصر ما که از نو باید او را شناخت – قسمت پنجاه و چهار

«عرفان نوین»، «کلام نوین»، «فقه نوین» و «فلسفه نوین» بازسازی شده اقبال و شریعتی

بر پایه «تجربه دینی» (دو مؤلفه‌ای انفسی و آفاقی)، «خدای خالق»، «انسان مختار»، «عقل برهانی استقرائی» و «پیامبر خاتم»

 

باری، باز در این رابطه است که محمد اقبال لاهوری در خصوص خودویژگی‌های مادیت یافتن تجربه‌های دینی و درونی و انفسی خودش در عرصه آفاقی و حرکت اجتماعی اینچنین می‌گوید:

ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم / هیچ نه معلوم شد آه که من چیستم

موج زخود رفته‌ئی تیز خرامید و گفت / هستم اگر می‌روم گر نروم نیستم

کلیات اشعار فارسی اقبال – فصل افکار – ص 235 – سطر 11 به بعد

و صد البته از همه مهمتر اینکه محمد اقبال لاهوری در چارچوب تجربه دینی انفسی و آفاقی خودش، بر این باور است (و در این رابطه پیوسته به ما آموزش می‌دهد) که قرآن را باید در بستر تجربه دینی انفسی و آفاقی (پراکسیس درونی و برونی) فهم کنیم، آنچنانکه پدرش روزی به محمد اقبال گفته بود که: «محمد، قرآن را آنچنان بخوان و آنچنان تفسیر کن که انگار آیاتش بر تو نازل شده است». بدین خاطر بزرگ‌ترین توصیه و سفارش محمد اقبال (در عرصه تجربه‌های دینی یا درونی و برونی و انفسی و آفاقی‌اش) به ما «فهم و تفسیر تطبیقی (نه انطباقی و دگماتیستی) قرآن می‌باشد». عنایت داشته باشیم که در نتیجه همین فهم و تفسیر تطبیقی قرآن توسط تجربه‌های دینی انفسی و آفاقی محمد اقبال بوده است که او توانست به عنوان نخستین مفسر تطبیقی قرآن پس از چهارده قرآن در نیمه اول قرن بیستم برای جوامع مسلمین ظاهر بشود. باری، بدین ترتیب است که اقبال در خصوص رویکرد تطبیقی‌اش به قرآن می‌گوید:

زرازی (اشاره اقبال به فخر رازی است) معنی قرآن چه پرسی (از رازی تفسیر قرآن نخواه) / ضمیر ما به آیاتش دلیل است (تکیه اقبال بر این است که برای فهم و تفسیر آیات قرآن باید از مسیر تجربه‌های دینی و درونی و انفسی و آفاقی صورت بگیرد)

خرد آتش فروزد دل بسوزد / همین تفسیر نمرود و خلیل است (خلیل همان ابراهیم خلیل بنیانگذار توحید در تاریخ بشر می‌باشد و تقسیم خرد و دل در این بیت توسط اقبال اشاره به دو رویکرد انطباقی و تطبیقی در تفسیر قرآن می‌باشد به این ترتیب که رویکرد انطباقی قرآن مانند رویکرد فخر رازی یک رویکرد انطباقی می‌باشد اما رویکرد ابراهیم خلیل به توحید یک رویکرد تجربی و تطبیقی می‌باشد) کلیات اشعار فارسی اقبال – فصل پیام شرق - ص 199 – سطر 6 و 7

و از اینجا است که محمد اقبال جمعبندی خودش در رابطه با تفسیر و فهم تطبیقی قرآن بر پایه تجربه دینی و درونی و انفسی و آفاقی‌اش اینچنین آرایش می‌دهد.

نقش قرآن تا درین عالم نشست / نقش‌های پاپ و کاهن را شکست

فاش گویم آنچه در دل مضمر است / این کتابی نیست چیزی دیگر است

چون به جان در رفت جان دیگر شود (اشاره محمد اقبال به فهم تطبیقی قرآن از طریق تجربه دینی و انفسی و درونی و برونی و آفاقی است نه از طریق انطباقی توسط دانش انبار شده ذهنی آنچنانکه در طول 14 قرن گذشته توسط مفسرین انطباقی و دگماتیسم قرآن نرم بوده است) / جان چو دیگر شد جهان دیگر شود (اشاره محمد اقبال به یک حقیقت بزرگ است که در چارچوب رویکرد تطبیقی تنها توسط تحول انفسی و درونی به وسیله تجربه دینی است که چشم تجربه‌گر دینی به عرصه آفاق و وجود و جهان باز می‌شود نه برعکس)

مثل حق پنهان و هم پیداست این / زنده و پاینده و گویاست این

اندرو تقدیرهای غرب و شرق / سرعت اندیشه پیدا کن چو برق

با مسلمان گفت جان بر کف بنه / هر چه از حاجت فزون داری بده

آفریدی شرع و آئینی دگر / اندکی با نور قرآنش نگر

از بم و زیر حیات آگه شوی / هم زتقدیر حیات آگه شوی

کلیات اشعار فارسی محمد اقبال – فصل جاوید نامه – ص 317 – سطر 1 به بعد

باری، در چارچوب تجربه دینی تطبیقی و دینامیک دو مؤلفه‌ای انفسی و آفاقی است که محمد اقبال به «تبیین تکامل انسان بر پایه هسته خودی می‌پردازد» (برعکس تجربه انطباقی باطنی صوفیانه کلاسیک گذشته که بر این باور بوده‌اند که برای انجام این سیر انسان بالا می‌رود تا به خدا برسد و لازمه این مقصود انسان، آن است که باید در خداوند محو بشود و در عرصه محو شدن انسان در بستر فناء فی الله برای سیر الی الحق فی الحق است که انسان به صفر می‌رسد و با به صفر رسیدن انسان است که در عرفان کلاسیک صوفیانه انسان می‌تواند خدائی بشود). در انسان‌شناسی تطبیقی محمد اقبال او در چارچوب عرفان تطبیقی و دینامیک خودش بر پایه تجربه دینی دو مؤلفه‌ای انفسی و آفاقی به شدت با این نظریه عرفان کلاسیک گذشته مخالفت می‌کند و مع الوصف بدین ترتیب است که او با رویکرد تطبیقی انسان‌شناسانه خودش نظریه «فناء فی الله» عرفان کلاسیک را اهرم انسان‌کش و اهرم نابود کننده انسان تعریف می‌کند». همچنین او در این رابطه بر این باور است که (برعکس دیدگاه عرفان کلاسیک گذشته که معتقد بودند که در بستر فناء فی الله انسان بالا می‌رود تا به خدا برسد، در چارچوب عرفان تطبیقی توسط تجربه دینی و انفسی و آفاقی) این «خدا است که می‌آید و در وجود عارف قرار می‌گیرد» و با قرار گرفتن خداوند در وجود عارف، نه تنها دیگر «من بانهایت در زیر پای من بی‌نهایت له و نابود نمی‌شود» و نه تنها دیگر «انسان در برابر خداوند الینه نمی‌شود» بلکه بالعکس «انسان خدائی می‌شود» و «انسان جانشین خدا می‌گردد» و «استعداد بالقوه تمامی صفات خدائی از جمله اختیار خدائی پیدا می‌کند» و از اینجا است که اقبال در کادر عرفان تطبیقی و دینامیک خود نتیجه می‌گیرد که «خداوند انسان را بر صورت خویش آفریده است» و همچنین او بر این باور است که معنای «تخلقوا باخلاق الله» همین «کسب آزادانه و آگاهانه صفات خداوند توسط انسان می‌باشد.»

باز در این رابطه است که می‌توانیم با این رویکرد او عرفان اختیاری اقبال و شریعتی را از عرفان جبرگرای کلاسیک گذشته جدا کنیم؛ و از اینجا است که باید داوری کنیم که اسرار خودی و رمز بی‌خودی کلیات اشعار فارسی محمد اقبال مانیفست عرفان اختیاری اقبال و شریعتی می‌باشد که بر محور این اصل استوار می‌باشد:

منکر حق نزد ملأ کافر است / منکر خود نزد من کافرتر است

یادمان باشد که تفاوت عرفان اختیاری تطبیقی اقبال و شریعتی با عرفان جبری انطباقی صوفیانه کلاسیک گذشته «مولود و سنتز دو نوع خداشناسی می‌باشد». چراکه در «خداشناسی اشاعره و فلاسفه یونانی که رویکرد آنها مبنای کلامی و فلسفی خداشناسی عرفان کلاسیک گذشته بوده است، خداوند آنقدر بزرگ و مطلق العنان می‌باشد و انسان آنقدر کوچک و ضعیف و بی‌مقدار و بی‌اختیار است که جز فناء فی الله و صفر شدن و نابود شدن انسان راه کمال دیگری برای انسان وجود ندارد». در صورتی که در عرفان تطبیقی و دینامیک محمد اقبال «انسان بزرگ است و خداوند بزرگ در وجود همین انسان بزرگ قرار می‌گیرد» و دیگر آنچنانکه مولوی می‌گوید «انسان در برابر خداوند پر کاهی در برابر تندباد نمی‌شود.»

پر کاهم در مصاف تندباد / خود ندانم در کجا خواهم فتاد

پیش چوگان‌های حکم کن فکان / می‌دوم اندر مکان و لامکان

گر هلالم گر بلالم می‌دوم / مقتدی بر آفتابت می‌شوم

مولوی – کلیات شمس تبریزی

و دیگر آنچنانکه مولوی می‌گوید در عرفان تطبیقی و دینامیک اقبال و شریعتی با «آمدن خدا، انسان فنا نمی‌شود.»

همچنین جویای درگاه خدا / چون خدا آمد شود جوینده لا

گرچه آن وصلت بقا اندر بقاست / لیک زاول آن بقا اندر فناست

سایه‌ایی که بود جویای نور / نیست گردد چون کند نورش ظهور

عقل کی ماند چو باشد سرده او / کل شیء هالک الا وجهه

هالک آید پیش وجهش هست و نیست / هستی اندر نیستی خود طرفه ایست

مثنوی – دفتر سوم – ص 612 - 613 ابیات 4709 – 4714

و دیگر برعکس آنچه که مولوی می‌گوید در عرفان تطبیقی و دینامیک اقبال و شریعتی «عشق، خود خدا نیست» بلکه «عشق، پرواز انسانی که خداوند در وجود او قرار گرفته است.»

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید بگفت / آمدم نعره مزن جامعه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم / گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

من بگوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت / سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو

گفتم این روی فرشته‌ست عجب یا بشر است / گفت این غیر فرشته است و بشر هیچ مگو

گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد / گفت می باش چنین زیر و زبر هیچ مگو

ای نشسته تو درین خانه پر نقش و خیال / خیز ازین خانه برو رخت ببر هیچ مگو

گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست / گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو

مولوی – کلیات شمس تبریزی – ص 832 – غزل 2219

باری، بطور کلی محمد اقبال در کادر «جهان‌بینی توحیدی» خویش، «انسان را موجودی بس بزرگ و خلیفه و نایب خداوند در زمین و شرحانی جاعل فی الارض خلیفه می‌شناسد» بنابراین، او برای هسته زیرین منظومه نظری و معرفتی خودش که «خودی» انسان می‌باشد، ارزش بسیار قائل است. به بیان دیگر محمد اقبال همه پدیده‌های وجود را از «خود» و «خودها» می‌داند و «رمز بزرگ توحید را وحدت همین خودها تعریف و تبیین می‌نماید». بدین جهت در این رابطه است که اگر بپذیریم و اگر بر این باور باشیم که آنچنانکه محمد اقبال در سر آغاز کتاب «سیر فلسفه در ایران» خود مطرح می‌کند، بدون استثناء تمامی فلاسفه مسلمان در طول بیش از هزار سال گذشته (از فارابی تا ابن سینا و تا میرداماد و ملاصدرا و ملاهادی سبزواری و محمد حسین طباطبائی و غیره) ادامه دهندگان دو رویکرد فلسفی یونانی مشائی ارسطوئی و اشراقی افلاطونی و نئوافلاطونی بوده‌اند و هیچکدام از آنها در طول بیش از هزار سال گذشته «مشرب فلسفی مستقل از فلسفه یونانی نداشته‌اند» و حداکثر نوآوری فلسفی که داشتنه‌اند ترکیب کردن دو مشرب مشائی و اشراقی بوده است (آنچنانکه در رویکرد فلسفی ملاصدرا شاهد بوده‌ایم)؛ اما علامه محمد اقبال لاهوری تنها فیلسوفی است که «بنیانگذار رویکرد نوین فلسفی» پس از هزار سال در مشرق زمین و جوامع مسلمان می‌باشد. قابل توجه است که رویکرد نوین فلسفی محمد اقبال لاهوری و یا به بیان دیگر «مبانی نظری مکتب فلسفی تطبیقی» محمد اقبال بر پایه:

الف – «جوهر حیات تمام وجود»

ب - «حقیقت زمان»

ج - «جوهر حرکت»

د - «تکامل و نو شدن وجود» استوار می‌باشد.

ادامه دارد