چرا «جنبش کارگری» یا «طبقه کارگران ایران» و «اقشار میانی» یا «طبقه متوسط شهری» در خیزش دی ماه 96 «غایب» بودند؟ - قسمت سوم
بنابراین برعکس علل و دلایل غیبت طبقه متوسط شهری در خیزش دیماه 96، زیرا اصلیترین و محوریترین شعارهای خیزش اعتراضی دیماه 96 اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران عبارت بودند از:
الف - نفی کل نظام مطلقه فقاهتی.
ب - عبور از جناحهای به اصطلاح اصلاحطلب و یا پوپولیست درون نظام مطلقه فقاهتی حاکم که در چارچوب قانون اساسی ولایتمداری مطلقه فقاهتی و اصلاحات از بالا و اصلاحات توسط جناحهای درونی قدرت و اصلاحات به وسیله صندوقهای رأی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم و اعتقاد به استحالهپذیری رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در بستر تضادهای جناحهای درونی این رژیم در عرصه صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت بین خودشان، میخواهند به استحاله این رژیم توتالیتر بپردازند، غافل از اینکه افعی کبوتر نمیزاید.
علل و دلایل غیبت طبقه کارگر ایران در خیزش دیماه 96 بازگشت پیدا میکند به بحرانهای عینی و ذهنی درونی طبقه کارگر ایران که سنتزهای این بحرانهای عینی و ذهنی درونی طبقه کارگر ایران عبارتند از:
الف – فقدان تشکیلات مستقل سراسری کارگری.
ب - محصور ماندن در فاز جنبش مطالباتی و مبارزه صنفی کارگاهی (نه سراسری طبقهای).
ج – دنبالهروی پراکنده و کارگاهی (نه طبقهای) از جنبشهای اقشار میانی و گاها حاشیهنشینان کلانشهرهای ایران.
د – فقدان «نماینده سیاسی مستقل» از حکومت در بالائیهای قدرت.
ه - «عدم توازن قوا» در نهادهای حکومتی مثل شورایعالی کار موضوع «ماده 167 قانون کار» جهت تعیین حداقل حقوق.
و – محدود شدن مبارزه مطالباتی و کارگاهی این طبقه در 39 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در حد خواستههای اولیه صنفی مثل حقوقهای معوقه و افزایش حقوق و لغو قراردادهای موقت.
ماحصل اینکه، شعارهای خیزش اعتراضی دیماه 96 اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران در تعارض مطلق با شعارهای جنبش اقشار میانی یا طبقه متوسط شهری جامعه ایران قرار داشتند، زیرا اگر بپذیریم که جنبش سبز در سال 88 نمودار تمام عیار جنبش اقشار میانی یا طبقه متوسط شهری جامعه ایران بوده است، بیشک مهمترین شاخص و خودویژگی جنبش سبز یا جنبش اجتماعی اقشار میانی و طبقه متوسط شهری جامعه ایران عبارت میباشند از: «اعتقاد به پروژه اصلاحگرایانه درون حکومتی» که از دوم خرداد 76 این پروژه توسط سیدمحمد خاتمی (لیدر خشنترین جریان درون حکومتی در دهه اول عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در عرصه رقابت جناحهای درونی قدرت و در مرحله پساوفات خمینی و فرایند سیطره تمامیتخواه حزب پادگانی خامنهای) مطرح گردیده است که در ادامه همین پروژه بود که در سال 88 پس از اوجگیری تضاد بین سیدمحمد خاتمی و حزب پادگانی خامنهای و تصمیم حزب پادگانی خامنهای توسط «حذف سیدمحمد خاتمی از کانال فیلترینگ استصوابی شورای نگهبان دستساز خودش» سیدمحمد خاتمی در انتخابات دولت دهم جهت آلترناتیوسازی در برابر حزب تمامیتخواه پادگانی خامنهای، تلاش کرد تا علی رغم میل میرحسین موسوی، پس از 20 سال غیبت سیاسی و فرو رفتن در کمای سیاسی، او را وارد کشاکش سیاسی و رقابت در قدرت با پوپولیست ستیزهگر و غارتگر دولت نهم تحت هژمونی محمود احمدینژاد و جنگ آلترناتیوی با حزب پادگانی خامنهای بکند، چراکه سیدمحمد خاتمی بر پایه تجربه دولت سوم و چهارم میرحسین موسوی معتقد بود که تنها لیدری که میتواند در موضع آلترناتیوی حزب پادگانی خامنهای قرار بگیرد، فقط و فقط میرحسین موسوی است، البته در این رابطه با توجه به ضعف درونی هاشمی رفسنجانی در عرصه رقابت با حزب پادگانی خامنهای، قضاوت سیدمحمد خاتمی بی ربط نبود.
فراموش نکنیم که از آنجائیکه رقیب سیدمحمد خاتمی در انتخابات دولت هفتم در خرداد 76 اکبر ناطق نوری بود، با عنایت به اینکه منهای رویکرد راستگرایانه اکبر ناطق نوری در انتخابات دولت هفتم در خرداد 76، اکبر ناطق نوری آخرین کاندیدای جناح راست درون حکومتی بود که بدون استثناء تمامی جریانهای راست اعم از حزب پادگانی خامنهای و راست پادگانی تحت هژمونی سپاه و راست سنتی تحت هژمونی امثال محمد یزدی و تشکیلات متعدد روحانیت سنتی در حکومت و حوزههای فقاهتی و راست بازاری تحت هژمونی حزب مؤتلفه و راست بوروکراتیک و تکنوکراتیک تحت هژمونی ولایتی و علی لاریجانی و غیره و حتی راست داعشی تحت هژمونی مصباح یزدی به صورت یکپارچه از کاندیداتوری او حمایت کردند و همین حمایت یکپارچه تمامی جریانهای جناح راست حکومتی از کاندیداتوری اکبر ناطق نوری در انتخابات دولت هفتم در خرداد 76 باعث گردید تا (به صورت ناخواسته برای سردمداران رژیم مطلقه فقاهتی و حزب پادگانی خامنهای) برای اولین بار در عمر 20 ساله رژیم مطلقه فقاهتی در رابطه با جریانهای درونی قدرت و حکومت در خرداد 76 پلاریزاسیون سیاسی در جامعه ایران صورت بگیرد؛ و در چارچوب همین قطببندی سیاسی ایجاد شده در جامعه ایران بود که «اقشار میانی یا طبقه متوسط شهری تحت هژمونی جنبش دانشجوئی و جنبش جوانان و جنبش زنان ایران از بغض معاویه به طرف سیدمحمد خاتمی کاندیدای رقیب اکبر ناطق نوری (بدون آنکه شناختی از برنامه و رویکرد سیدمحمد خاتمی داشته باشند، از آنجائیکه او با شعار «اولویت اصلاحات سیاسی» در فرایند پساشکست اصلاحات اقتصادی دولت پنجم و ششم هاشمی رفسنجانی به صحنه آمده بود) روی بیاورند». البته در فرایند پساانتخابات دوم خرداد 76 بود که با پیروزی سیدمحمد خاتمی در انتخابات دولت هفتم، اعوان و انصار و حواریون سیدمحمد خاتمی تحت عنوان حلقه دوم خردادیها شروع به نهادینه کردن رویکرد به اصطلاح «اصلاحطلبانه درون حکومتی» خود کردند.
بیتردید در خرداد 88 از آنجائیکه (برعکس سیدمحمد خاتمی در انتخابات دولت هفتم) رقیب میرحسین موسوی در انتخابات دولت دهم پوپولیسم ستیزهگری بود که حاشیهنشینان شهری معترض (از دولت هفتم و هشتم سیدمحمد خاتمی) حامی او بودند (و حداقل همین حمایت حاشیهنشینان کلان شهرهای ایران از محمود احمدینژاد بود که توانست در انتخابات دولت هشتم هاشمی رفسنجانی را به زانو دربیاورد)، لذا به همین دلیل برای میرحسین موسوی جهت رقابت با محمود احمدینژاد و حاشیهنشینان کلانشهرهای حامی او، راهی جز این باقی نمیماند مگر اینکه بتواند حمایت اقشار میانی یا طبقه متوسط شهری جامعه بزرگ ایران و جنبشهای مربوط به این طبقه اعم از جنبش دانشجوئی و جنبش زنان و جنبش جوانان و جنبش کارمندان دولت جذب نماید.
فراموش نکنیم که میرحسین موسوی در جریان انتخابات دولت دهم اگرچه به ظاهر در رقابت با راست پوپولیست غارتگر و ستیزهگر قرار داشت، در واقع در چارچوب تجربه «رقابت دولتهای سوم و چهارم خود در دهه اول عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم و ولایتمداری مطلقه فقاهتی خمینی»، او میدانست که «باید به چالش همه جانبه با حزب پادگانی خامنهای» (البته این بار برعکس دهه اول عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، در فقدان حمایت خمینی از او) بپردازد. پر پیداست که پروسه رادیکالیزه شدن پروژه اصلاحات درون حکومتی سیدمحمد خاتمی توسط میرحسین موسوی در جریان انتخابات دولت دهم در خرداد 88 مولود همین کشاکش تاریخی میرحسین موسوی با حزب تمامیتخواه پادگانی خامنهای بود، اگر چه راست پوپولیست ستیزهگر و غارتگر تلاش میکرد تا از آب گلآلود بین میرحسین موسوی و حزب پادگانی خامنهای به نفع کسب قدرت سیاسی و اجرائی دولت دهم ماهی برای خود بگیرد.
به هر حال به همین دلیل بود که این کشاکش در فرایند پساانتخابات دولت دهم در سال 88 به دلیل حمایت همه جانبه حزب پادگانی خامنهای از محمود احمدینژاد، با کنار رفتن پردهها از نماز جمعه روز 29 خرداد 88 تهران، خامنهای وارد کشاکش مستقیم با حزب پادگانی خامنهای شد. البته یادمان باشد که هرگز میرحسین موسوی از خرداد 88 الی الان در چارچوب شعار «اجرای بدون تنازل قانون اساسی ولایتمدار رژیم مطلقه فقاهتی حاکم»، جنبش سبز (گرچه برعکس سیدمحمد خاتمی از حزب پادگانی خامنهای در شعار عبور کرده است)، اما هرگز از حکومت و رژیم مطلقه فقاهتی عبور نکرده است و الی الان شعار میرحسین موسوی و جنبش سبز باز همان «اجرای بدون تنازل قانون اساسی ولایتمدار مطلقه فقاهتی میباشد» که در رویکرد میرحسین موسوی و جنبش سبز «اجرای بدون تنازل قانون اساسی رژیم مطلقه فقاهتی» تنها بستری است که میتواند جامعه ایران را «به دوران مششع و طلائی خمینی در دهه اول عمر رژیم مطلقه فقاهتی هدایت نماید». طبیعی است که قانون اساسی مورد ادعای میرحسین موسوی همان قانون اساسی است که در چارچوب «بازنگری سال 68 خمینی در فرایند پیشاوفات او» و «پساخلع ید حسینعلی منتظری به صورت ولایت مطلقه فقیه» استحاله پیدا کرده است و توسط همین اصل «ولایت مطلقه فقیه» در قانون اساسی رژیم مطلقه فقاهتی است که «مقام عظمای رهبری» همیشه ورای قانون عمل خواهد کرد و طبق گفته محمد یزدی عضو شورای نگهبان رژیم مطلقه فقاهتی «آنچه در قانون اساسی در باب اختیارات رهبری مطرح شده است، کف و حداقل اختیارات او است و گرنه رهبری در چارچوب قدرت ولایت مطلقه خودش میتواند در هر کجا که اراده کند، دخالت نماید» و باز بر پایه همین قانون اساسی مورد اعتقاد میرحسین موسوی است که در طول 39 ساله گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم مقام عظمای رهبری این رژیم که بر کرسی «ولایت مطلقه فقاهتی سوار میباشد» و طبق گفته خمینی «حتی میتواند حکم به تعطیلی نمازو روزه و حج مردم را هم بدهد» و بیش از 80% قدرت اجرائی، مدیریتی، قضائی، تقنینی، نظامی، انتظامی، اقتصادی و سیاسی مملکت را در اختیار دارد و حتی برای یکبار هم «خود را در برابر مردم ایران پاسخگو ندانسته است» و تازه مجلس خبرگان رهبری که طبق همین قانون اساسی مورد اعتقاد میرحسین موسوی و مهدی کروبی و جنبش سبز و طرفداران رویکرد اصلاحطلبانه درون حکومتی علاوه بر انتخاب رهبری، باید بر «اعمال رهبری هم نظارت داشته باشد» توسط «انتخاب خود رهبری به وسیله قدرت استصوابی شش فقیه انتخاب شده دستساز خود در شورای نگهبان، بدل به بازوی نظارت رهبری بر مردم نگونبخت ایران شده است، نه نظارت مردم ایران بر رهبری.»
آنچنانکه در طول 39 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، حتی برای یکبار هم رهبری خود را موظف ندیده است تا در مجلس خبرگان رهبری دستساز خود حضور پیدا کند و گزارش عملکرد خود را طبق قانون اساسی به شورای خبرگان رهبری دستساز خود بدهد و برعکس آنچه در 39 سال گذشته اتفاق افتاده است این بوده که این خبرگان رهبری دستساز خود بوده که خدمت رهبری رسیدهاند و گزارش عملکرد خودشان را تقدیم رهبری کردهاند؛ و در آخر هم مقام عظمای ولایت مطلقه فقاهتی پس از شنیدن گزارش عملکرد خبرگان رهبری دستساز، آنها را موعظه اخلاقی فرمودهاند «فبای الا ربکما تکذبان.»
باری، در این چارچوب بوده است که از سال 88 که جنبش سبز با نوشتن این شعار بر روی پلاکارتها که «رأی من کو؟» (در برابر کودتای مهندسی شده حزب پادگانی خامنهای در انتخابات دولت دهم) مبارزه مسالمتآمیز خود را با حزب پادگانی خامنهای از سر گرفتهاند و تا به امروز آرمان میرحسین موسوی بازگشت به دوران «مشعش و طلائی دهه اول عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم یا دوران ولایت مطلقه خمینی میباشد نه بیش از آن» که در رویکرد او این آرمان «تنها توسط اجرای بدون تنازل قانون اساسی رژیم مطلقه فقاهتی ممکن میشود.»
به همین دلیل است که از آنجائیکه جنبش به اصطلاح اصلاحطلبانه سیدمحمد خاتمی که از انتخابات دولت هفتم توانست «رهبری اقشار میانی یا طبقه متوسط شهری جامعه ایران را با شعار اولویت اصلاحات سیاسی بر اصلاحات اقتصادی» در دست بگیرد، (عنایت داشته باشید که دولت پنجم و ششم هاشمی رفسنجانی با سیاست اقتصادی «خصولتی کردن» در خدمت راست پادگانی تحت هژمونی سپاه، توانست با شعار «اصلاحات اقتصادی» و یا «تعدیل اقتصادی»، در لباس امیرکبیر ایران و با قاب دولت سازندگی و عنوان سردار سازندگی ایران در چارچوب اقتصاد نئولیبرالیستی جهان سرمایهداری و بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول، سرمایهداری پادگانی خصولتی جایگزین اقتصاد سرمایهداری دولتی و کینزی میرحسین موسوی بکند) به علت اینکه سید محمد خاتمی برعکس ادعاهای دوران انتخاباتیاش در عرصه عمل مانند هاشمی رفسنجانی شعار «تقدم اصلاحات سیاسی خود را در پای اصلاحات اقتصادی نئولیبرالیستی بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول قربانی کرد»، (و در ادامه همین رویکرد بود که او در تیرماه 78 با حمایت و تائید سرکوب قیام جنبش دانشجوئی توسط شیخ حسن روحانی و قالیباف سرپنجههای آهنین حزب پادگانی خامنهای، وارد معامله و مصالحه با حزب پادگانی خامنهای شد) هر چند در پایان دوران هشت ساله عمر دولتهای هفتم و هشتم خود با ریختن اشکهای چشم، خود را تنها تدارکاتچی حزب پادگانی خامنهای تعریف کرد، با همه این احوال در خرداد 88 سیدمحمد خاتمی پس از به صحنه سیاسی کشانید میرحسین موسوی (که مدت 20 سال دوران پساوفات خمینی در کمای سیاسی فرو رفته بود) نمایندگی سیاسی اقشار میانی یا طبقه متوسط شهری ایران را تحویل میرحسین موسوی و جنبش سبز داد؛ و خود الی الان به عنوان نماینده سیاسی طبقه متوسط شهری از پشت صحنه به مدیریت همان جنبش به اصطلاح اصلاحطلبانه درون حکومتی میپردازد؛ و به همین دلیل است که پس از حصر سران جنبش سبز، حزب پادگانی خامنهای «حکم به ممنوعیت تصویر» او داد.
ادامه دارد