به مناسبت صدمین شماره نشر مستضعفین – قسمت پنجم
«صد شماره نشر مستضعفین» و «صدماه تلاش برونی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران» در پیشخوان داوری و نقد، نظر همگان
به هر حال در تحلیل نهایی اندیشههای شریعتی و آرمان مستضعفین (برعکس اندیشههای محمد اقبال) نتوانست به صورت سنتزی و پیوسته و دستگاهمند از همان آغاز تکوین پیدا کنند. در نتیجه نظم پریشان حاکم بر اندیشههای شریعتی و آرمان مستضعفین به صورت طبیعی در عرصه حرکت تشکیلاتی قابل انتقال نظری به عرصه عملی شد. همین انتقال نظم پریشان اندیشههای شریعتی و آرمان مستضعفین در سالهای 58 و 59 باعث گردید تا نخستین تجربه حرکت تشکیلاتی و سازمانگرایانه جنبش ارشاد شریعتی در سالهای 59 و 60 دچار بحران فراگیر سالهای بشود. اما آنچه که در طول 25 سال بعد از بحران 59 - 60 دستگیر ما گردید، این بود که فینفسه خود اندیشههای شریعتی و آرمان مستضعفین نمیتوان دستگاهمند گردد و دلیل آن هم پراکندگی پروسس تکوین این اندیشهها در حیات ارشاد شریعتی دارد.
البته خود شریعتی از فروردین 50 به این ضعف استراتژیسوز خود واقف شده بود و جهت مقابله با آن کوشید تا توسط «کلاسهای تاریخ ادیان» و «اسلامشناسی ارشاد» به مقابله با آن بپردازد، اما تلاش شریعتی در این امر هم به بار ننشست و دلیل این امر همان بود که شریعتی میخواست «توسط بازسازی کلامی توحید در کادر اجتهاد در اصول، توحید را از عرصه کلام وارد عرصه تاریخ و سپس عرصه اجتماع و انسان و طبیعت بکند و در عرصه این اجتهاد در اصول، از آنجائیکه شریعتی به عنوان پیشفرض معتقد بود که اصول دین در اسلام، تنها یک اصل دارد و آن هم فقط و فقط اصل توحید است (نه آنچنانکه اهل تسنن می گویند سه اصل توحید و نبوت و معاد و یا آنچنانکه شیعه فقاهتی میگوید، پنج اصل توحید و نبوت و معاد و عدل و امامت)، شریعتی در این پیشفرض خود، پس از اینکه اصول دین در اسلام را از سه تا و پنج تا به یک اصل رسانید و آن هم اصل توحید و در ادامه آن تلاش کرد تا در عرصه اجتهاد کلامی این تک اصل توحید را از حصار مجرد ارسطوئی حوزههای فقاهتی (که توحید را فقط محدود به توحید صفاتی و توحید افعالی و توحید ذاتی مجرد باری کرده بودند) و هیچگونه رهآورد و دستاوردی در این رابطه جز بحثهای بیهوده نصیبشان نمیشد، نجات دهد و توحید را وارد عرصههای طبیعی و اجتماعی و تاریخی و انسانی بکند (البته تا این جای کار شریعتی جهت دستگاهمند اندیشههای خودش، جای هیچگونه اشکالی و نقدی نگذاشته است، حتی برعکس میتوان در این رابطه داوری کرد که شریعتی به علت این اجتهاد در اصول توانست گام بسیار بزرگی در جهت دستگاهمند کردن کلامی و اجتماعی و تاریخی و انسانی، برتر از محمد اقبال بردارد) مشکل شریعتی در این رابطه از آنجا آغاز شد که او «برعکس اقبال میخواست از آخر به اول برگردد» یعنی «از ایدئولوژی، استراتژی را استنتاج نماید.»
عنایت داشته باشیم که شریعتی فکر دستگاهمند کردن استراتژی خود به صورت کنکریت از اواخر تابستان سال 51 در دستور کار خود قرار داد. در صورتیکه حرکت او جهت دستگاهمند کردن ایدئولوژیاش از نیمه دوم سال 50 یعنی پس از 13 درس تاریخ ادیان برای او شکل گرفت. که به علت تعطیلی ارشاد در آبان 51 این حرکت شریعتی که در دو کنفرانس «شیعه یک حزب تمام» و «قاسطین، مارقین و ناکثین» استارت آن زده شد، سترون ماند.
بنابراین بن مایه اشکال شریعتی در جهت دستگاهمند کردن اندیشههایش از آنجا صورت گرفت که او میخواست اندیشههای غیر دستگاهمند گذشته خودش را توسط دستگاه هندسی (نه حزبی) درسهای اول و دوم اسلامشناسی ارشاد که بر پایه توحید تاریخی و توحید اجتماعی و توحید انسانی و توحید طبیعی قرار داشت، دستگاهمند سازد. بیشک «اگر شریعتی این دستگاه هندسی توحیدی درس اول و دوم ارشاد، به جای سال 50 در سال 47 یعنی آغاز شروع جنبش ارشاد شریعتی میتوانست صاحب بشود، همه چیز عوض میشد و اندیشههای شریعتی مانند اندیشههای محمد اقبال لاهوری میتوانست به صورت یک مانیفست جمعبندی گردد.»
بنابراین هرگز نباید آروزی دستیابی به مانیفست اسلام توسط شریعتی، حتی بعد از رهائی از زندان و قبل از هجرت به مغرب زمین را دست کم بگیریم، چراکه شریعتی به درستی فهمیده بود که «در منظومه معرفتی او به علت حاکمیت نظم پریشان، امکان دستیابی به یک مانیفست (مانند منظومه معرفتی اقبال در کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام) کاری کارستان میباشد و شاید غیر ممکن باشد». علیهذا به این دلیل بود که «شریعتی نتوانست اندیشههای گذشته خودش را در دستگاه توحیدی هندسی اسلامشناسی ارشاد بازخوانی و بازسازی و بازتولید بکند.»
باز به همین دلیل بود که هر چند بعد از دستگاه توحید اسلامشناسی ارشاد، او جهت دستگاهمند کردن نظریههای گذشته خودش «از فرایند ایدئولوژی وارد فرایند استراتژی شد و به طرح دستگاه شیعه یک حزب تمام و یا بعد از رهائی از زندان به طرح دستگاه سه مؤلفهای عرفان و برابری و آزادی پرداخت، باز نتوانست به نظم پریشان حاکم بر اندیشههای خود سر و سامانی بدهد و اندیشههای گذشته خود را دستگاهمند سازد.»
داوری نهائی ما در این رابطه بر این امر قرار دارد که این ضعف شریعتی در رابطه با دستگاهمند کردن اندیشههای گذشته خود امری طبیعی بود، چراکه آن اندیشههای گذشته او (مانند اندیشههای اقبال لاهوری) از دل اندیشههای دستگاهمند شریعتی نجوشیده بودند، بلکه به صورت خود به خودی و آزاد با خلاقیت ذهنی که شریعتی داشت برای او حاصل شده بودند. برای مثال ما با هزار من چسب نمیتوانیم «اسلامشناسی مشهد شریعتی یا جامعهشناسی امت و امامت او و غیره را با دستگاه توحیدی درسهای اول و دوم اسلامشناسی ارشاد شریعتی پیوند ارگانیک نظری بدهیم». از نظر ما بهتر این بود که شریعتی به جای دستگاهسازی بعدی خود جهت آرایش اندیشههایش به همین دستگاه توحیدی درس اول و دوم اسلامشناسی ارشاد بسنده میکرد و رسماً خودش به تقسیمبندی زمانی اندیشههایش به دو فرایند پیشااسلامشناسی ارشاد و پسااسلامشناسی ارشاد میپرداخت و اعتقاد و ایمانش به دستگاه توحیدی اسلامشناسی ارشاد که صد در صد محصول «اجتهاد در اصول» برای او حاصل شده بود، بیشتر میکرد (گرچه بارها و بارها شریعتی دو درس اول و دوم اسلامشناسی ارشاد را به عنوان چارت تمامی اندیشههایش اعلام کرده است). بنابراین در نهایت آن شد تا شریعتی جهت دستگاهمند کردن همه اندیشههای خودش نا کام بماند و در شرایطی او هجرت و وفات کرد که دریای اندیشههای شریعتی به صورت پراکنده و غیر دستگاهمند برای ما باقی ماند.
پر پیداست که در تابستان 55 زمانیکه موسسین و نظریهپردازان آرمان مستضعفین کوشیدند تا در چارچوب اندیشههای شریعتی به تدوین نظری حرکت خود بپردازند، از آنجائیکه در این رابطه آنها تمامی اندیشههای شریعتی را به عنوان مرجع خود انتخاب کرده بودند و دست به گزینش متدیک آن نزدند، خود به خود این موضوع باعث گردید تا «خود اندیشههای شریعتی به عنوان سرپلی جهت انتقال نظم پریشان حاکم بر آن اندیشهها، به اندیشههای آرمان مستضعفین» بشود و در نتیجه «همین نظم پریشان در اندیشههای آرمان مستضعفین بود که بسترساز ظهور بحران تشکیلاتی سالهای 59 و 60 آرمان مستضعفین گردید». البته اندیشه محمد اقبال در مقایسه با اندیشه شریعتی و اندیشه آرمان مستضعفین، از همان آغاز تکوین فاقد این ضعف بود و دلیل این امر همان است که اقبال برعکس شریعتی و آرمان مستضعفین، حتی در عرصه نظری و ایدئولوژیک، ابتدا کوشید دستگاه نظری خودش را در «چارچوب همان پروژه بازسازی کلامی و فلسفی و فقهی و عرفانی تدوین نماید» و سپس در چارچوب آن دستگاه تدوین شده کلامیاش بود که او به نظریهپردازی تاریخی و اجتماعی و فقهی و عرفانی و سیاسی پرداخت.
به همین دلیل ما با خواندن کتاب گرانسنک «بازسازی فکر دینی اقبال» میتوانیم به صورت دستگاهمند و منسجم به تمامی زوایای اندیشههای اقبال آشنائی کامل پیدا کنیم و مهمتر از همه حتی نامهها و اشعار محمد اقبال میتوانیم در چارچوب همین دستگاه کلامی او فهم نمائیم. البته طرح این موضوع نباید تداعی کننده آن شود که فکر کنید مثلاً تمامی نظریههای مطرح شده از طرف علامه اقبال لاهوری آخرین حرفهای قابل زدنی برای ما میباشد، خیر، این چنین نیست، چراکه «معتقدیم اقبال آغازگر این راه است نه پایان دهنده این راه.»
به هر حال اقبال در چارچوب آن دستگاهی که توسط «اجتهاد در اصول» از عرصه کلامی ساخته است (برعکس اجتهاد در اصول کلامی شریعتی که از اجتهاد در اصل توحید جهت دستگاهمند نظریههای خود شروع کرده بود)، او به جای اصل توحید شریعتی، از خداشناسی شروع میکند. قابل ذکر است که «بین خداشناسی اقبال در عرصه دستگاهسازی با توحید شریعتی تفاوت وجود دارد»، چراکه «توحید آنچنانکه شریعتی میفهمد، فونکسیون خداشناسی در جهان و جامعه و تاریخ و انسان است». فراموش نکنیم که آنچنانکه فوقا هم مطرح کردیم، شریعتی توحید کلامی ارسطوئی حوزههای فقاهتی که محدود به توصیف مجرد خداشناسی به صورت توحید صفاتی و توحید ذاتی و توحید افعالی بود، تعطیل کرد و «توحید را وارد طبیعت و تاریخ و جامعه و انسان» نمود.
به همین دلیل است که توحید کلامی شریعتی با خداشناسی کلامی اقبال متفاوت میباشد. در نتیجه اقبال زمانیکه خداشناسی به عنوان هسته اصلی زیرساخت دستگاه خود قرار میدهد، تمام هم و غم خودش را در جهت تبیین خدای ابژهای قرار میدهد که علاوه بر اینکه این خدای ابژه برعکس خدای افلاطون و خدای ارسطو و خدای حوزههای فقاهتی خارج از وجود و نشسته در ماوراء الطبیعه نیست، محیط بر همین وجود میباشد و جهان در وجود خداوند شناور میگردد و این خداوند محیط بر وجود، در پیوند با همین وجود، پیوسته در حال خلق جدید و در حال توسعه طولی و عرضی این وجود لایتنها نیز هست و اقبال توسط «زمان حقیقی، پیوند بین خدا و جهان و انسان و جامعه و تاریخ، در عرصه تکامل وجود و خلق مداوم جدید تبیین مینماید.»
باز در همین رابطه اقبال در راستای دستگاهسازی کلامی خود از خداوند خلاق و فاعل و ابژه به زمان حقیقی و زمان فلسفی (نه زمان ریاضی) میرسد و در عرصه زمان به عنوان یک پروسس (نه ظرفی برای مضروف وجود) او به آرایش فرایندهای این پروسس میپردازد و «از زمان حقیقی و فلسفی وارد فرایند زمان تاریخی میگردد و وحی به صورت یک پدیده عام و هدایتگر کل وجود در عرصه پروسس تکامل تبیین و تعریف مینماید و همه اینها در ظرف تکامل وجود بازتعریف میکند» و بدین ترتیب اقبال در کتاب «بازسازی فکر دینی» از خداشناسی به معاد و انسانشناسی و از آنجا به نبوت و وحی نبوی پیامبر اسلام میرسد و وحی نبوی را به صورت تجربه باطنی پیامبران الهی تبیین مینماید و «پدیده ختم نبوت پیامبر اسلام را در بستر پروسس تکامل کل وجود و در چارچوب ظهور عقل استقرائی و برهانی بشر در عصر بعثت پیامبر اسلام تبیین مینماید و از آنجا توسط «فرایند زمان اجتماعی» وارد «حرکت اجتماعی و سیاسی» میگردد و «اصل اجتهاد را در چارچوب پیوند بین ابدیت و تغییر» تعریف مینماید و «اجتهاد در اصول» را به عنوان موتور اسلام تاریخی معرفی مینماید و در چارچوب «زمان اجتماعی» به «زمان سیاسی» میرسد و «تحول و حرکت سیاسی جوامع مسلمان از بعد از فروپاشی و الغای خلافت عثمانی آسیبشناسی مینماید» و بالاخره در فصل آخر کتاب بازسازی فکر دینی به تبیین «زمان انسانی» یا «انسانشناسی منظومه معرفتی» خود میپردازد.»
باری، بدین ترتیب بود که در صد شماره گذشته نشر مستضعفین و در صد ماه گذشته جنبش پیشگامان مستضعفین جهت «انجام پروژه اصلاح دینی» تلاش مستمر کرده است تا با بازخوانی اندیشههای شریعتی و نظریههای آرمان مستضعفین در رویکرد علامه محمد اقبال، ابتدا به تدوین و دستگاهمند کردن اندیشههای خود بپردازد و در همین رابطه در صد شماره گذشته نشر مستضعفین تحت عنوانهای مختلف مثل «شریعتی در آینه اقبال» یا «اقبال پیامآوری برای عصر ما که از نو باید او را شناخت» یا «بعثتشناسی» و «اسلامشناسی» و غیره به این مهم پرداخته است.
موضوع بازخوانی قرآن و نهجالبلاغه در صد شماره گذشته نشر مستضعفین، باز تلاشی در جهت دستیابی به مؤلفه اصلاح دینی در جامعه امروز ایران بوده است. اینکه در طول 9 سال گذشته و در صد شماره گذشته نشر مستضعفین تا چه اندازه توانستهایم در خصوص اصلاح دینی در جامعه امروز ایران گام برداریم و توسط آن اسلام فقاهتی و اسلام روایتی وا سلام زیارتی و اسلام ولایتی را به انزوای اجتماعی و سیاسی و تاریخی و کلامی بکشانیم، موضوعی است که باید به صورت درازمدت به آن توجه شود.
البته ضعف ابزاری ما در عرصه رسانهای به خصوص در عرصه رسانههای تصویری وماهوارهای موضوعی است که در این رابطه نباید از نظر دور بداریم. قابل ذکر است که گرچه در قرن بیست یکم یعنی قرن آگاهی و قرن دهکده شدن جهان و قرن اینترنت قرار داریم ولی «در عرصه تبلیغ و ترویج آگاهی، به خصوص در جامعه ایران اعتقاد داریم که انتقال آگاهی از طریق سمعی و بصری، بیشتر از طریق متنی فونکسیون دارد». به همین دلیل هر چند در طول 9 سال گذشته تلاش کردهایم تا توسط جلسات پالتاکی و پرسش پاسخ مستقیم صوتی و تحلیلهای کلامی به این مهم دامن بزنیم، ولی با همه این احوال باید بپذیریم که به علت ضعف امکانات رسانهائی تصویری و سمعی، هنوز توان آن را پیدا نکردهایم تا بتوانیم پروژه اصلاح دینی که در صد شماره گذشته نشر مستضعفین دنبال گردیده، «پابلیک و اجتماعی و مردمی بکنیم.»
ادامه دارد