ما چه می‌گوئیم؟ - قسمت دوازدهم

 

لذا از آنجا بود که مبارزه با ولایت‌طلبی چهار مؤلفه‌ای طبقه حاکم توسط حواریون پیامبر اسلام که در رأس آنها امام علی قرار داشت (تحت عنوان اقلیت شیعه که دلالت بر همان حزب سیاسی شیعه می‌کرد) از فردای وفات پیامبر در سال 11 هجری به مدت نیم قرن یعنی تا عاشورای حسین در سال 61 ادامه پیدا کرد. شعار اقلیت یا حزب شیعه در طول این 50 سال مبارزه با ولایت چهار مؤلفه‌ای گروه‌های حاکم بر جامعه بشری بود. هر چند در عرصه مبارزه رهائی‌بخش 23 ساله پیامبر اسلام (در ادامه نهضت تسلسلی ابراهیم خلیل) او توسط محوری کردن مبارزه با بت‌پرستی مبارزه با ولایت فرهنگی گروه‌های برخوردار را در نوک پیکان مبارزه ضد ولایتی خود قرار داده بود،

اما در فرایند 50 ساله پسا وفات پیامبر اسلام هیرارشی مبارزه ولایت‌ستیزانه چهار محوری تغییر کرد آنچنانکه عنایت داریم که در دوران نزدیک به پنج سال خلافت امام علی توسط شعار محوری عدالت طبقاتی امام علی، ولایت اقتصادی و طبقاتی گروه‌های برتر جامعه توسط امام علی به چالش کشیده شد و در عرصه عاشورای امام حسین شاهد بودیم که این ولایت سیاسی یا ولایت سلطانی یزید و ابن زیاد بود که توسط امام حسین به چالش کشیده شد.

بنابراین آنچه جوهر و مضمون این پروسس رهائی‌بخش (که معمار اولیه آن خود پیامبر اسلام در طول 23 در دو فرایند مکی و مدنی بود) تشکیل می‌داد مبارزه با ولایت چهار مؤلفه‌ای گروه‌های حاکم بر جوامع بشری بود. فراموش نکنیم که مبارزه با خناس و ملاء و مترف رهبان که قرآن جوهر تمامی حرکت انبیاء ابراهیمی مطرح می‌کند، همگی در رابطه با همین مبارزه با چهار مؤلفه ولایت فکری و ولایت سیاسی و ولایت اجتماعی و ولایت اقتصادی گروه‌های حاکم بر جامعه بشری قابل تعریف می‌باشد.

تغییر عمده‌ای که در این رابطه در دوران بنی امیه و بنی عباس توسط نهادینه شدن ولایت چهار مؤلفه‌ای فوق در گروه‌های حاکم بر جامعه مسلمین صورت گرفت اینکه این چهار مؤلفه ولایت گروه‌های برتر اجتماعی بر جوامع مسلمین در دو قطب «ولایت سلطانی» و «ولایت روحانی» متمرکز گردید. با ورود ترجمه‌های عربی اندیشه نخبه‌گرایانه افلاطونی توسط مأمون عباسی رفته رفته تز نخبه‌گرایانه حق منحصر حاکمیت فلاسفه بر جامعه بشری افلاطون (که آلترناتیو رویکرد دموکراسی‌خواهانه سقراط و ارسطو بود) به عنوان فلسفه سیاسی طرفداران رویکرد ولایت فکری و ولایت سیاسی قرار گرفت. لذا از آنجا بود که چهار مؤلفه ولایت در دو قطب ولایت سلطانی و ولایت روحانی تئوریزه گردید و با نهادینه شدن فقاهتی روحانیت شیعه از قرن چهارم یعنی دوران آل بویه و در ادامه آن دوران صفویه، رفته رفته ولایت روحانی به صورت ولایت فقیه مطرح گردید.

البته در دیسکورس شیعه نهادینه شده از قرن چهارم توسط اعتقاد روحانیت به جانشینی امام زمان، ولایت فقیه یا ولایت روحانیت صورت کلامی پیدا کرد. از آنجائیکه اکثریت روحانیت حوزه‌های فقهی شیعه در زمان غیبت امام زمان به جز ولایت فکری، هر گونه ولایت سیاسی و ولایت اقتصادی (گرچه در نظر و اندیشه حق مسلم روحانیت می‌دانستند) برای روحانیت تا زمانیکه امام زمان ظهور نکند، نهی می‌کردند، همین امر باعث گردید که تا زمان شاه سلطان حسین صفوی، روحانیت شیعه‌گرایشی به ولایت سیاسی و اقتصادی نداشته باشد و تنها حق خود را در عرصه ولایت فکری و ولایت اجتماعی تعریف می‌کرد. از زمان شاه سلطان حسین صفوی به علت ضعف شخصیتی او، روحانیت شیعه رفته رفته هوس ولایت سیاسی هم به سرش زد لذا به همین دلیل بود که در دوران قاجار و به خصوص فتحعلی شاه قاجار برای اولین بار تز ولایت فقیه (که منهای ولایت فکری و اجتماعی گذشته شامل ولایت سیاسی روحانیت حوزه‌های فقاهتی هم می‌شد) توسط ملأ احمد نراقی مطرح گردید.

بدین ترتیب از آن زمان بود که دو تز ولایت فقیه و ولایت سلطانی به عنوان دو آلترناتیو قدرت سه مؤلفه‌ای در برابر طبقه حاکم قرار گرفت. قابل ذکر است که این پلاریزاسیون قدرت باعث شکاف در روحانیت دوران جنبش مشروطه تحت دو گروه مشروطه‌خواهان با لیدری آخوند خراسانی و نائینی و مشروعه‌خواهان با لیدری شیخ فضل الله نوری و سید کاظم یزدی شد. یادمان باشد که تمامی فقهای حوزه‌های فقهی شیعه در دو جناح فوق در اندیشه‌های فقهی خود بر محق بودن روحانیت در عرصه ولایت چهارگانه هم صدا بودند. اختلاف آنها در عدم فراهم بودن شرایط برای رهبری آنها بود.

بدین ترتیب بود که در فرایند پسا سرکوب قیام 15 خرداد 42 از آنجائیکه خمینی دریافت دیگر دوران بروجردی به سر رسیده است و شاه حاضر به مشارکت قدرت با حوزه‌های فقهی نمی‌باشد (گرچه تا قبل از آن خمینی از رویکرد روحانیت طرفدار مشروطیت دفاع می‌کرد) اما از سال 46 (که خمینی در نجف طی چند سخنرانی رویکرد ولایت فقیه خود را مطرح کرد او طی یک بحث کلامی که روحانیت حوزه‌های فقاهتی را در پیوند با امام زمان و ائمه شیعه و بالاخره خود پیامبر قرار داد) روحانیت شیعه را صاحبان اصلی چهار ولایت فکری و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی دانست، لذا از آنجا بود که هیولای ولایت فقیه در شیعه متولد گردید؛ که البته از سال 57 توسط انقلاب ضد استبدادی و هژمونی روحانیت و خمینی بر این انقلاب تز ولایت فقیه او توسط حسن آیت و حسینعلی منتظری در چارچوب قانون اساسی نهادینه گردید؛ و از آنجا بود که ولایت فقیه چهار مؤلفه‌ای خمینی جایگزین ولایت سلطانی رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی شد؛ و شد آنچه که نمی‌باید می‌شد.

بنابراین بدین ترتیب است که ما می‌گوئیم، ولایت فقیه دارای ریشه تاریخی هزار ساله می‌باشد؛ و هرگز نباید محدود به اندیشه‌های خمینی و حسن آیت و حسینعلی منتظری کنیم. هر چند که اینها عامل نهادینه کردن آن بوده‌اند؛ اما مؤسسین اولیه تکوین تاریخی آن نبوده‌اند.

ما می‌گوئیم، برای مبارزه با این رویکرد نیازمند به یک مبارزه فرهنگی و فکری و تئوریک همه جانبه می‌باشیم چرا که تا زمانیکه ریشه‌های افلاطونی و کلامی و فقهی این رویکرد توسط پروژه بازسازی اسلام تطبیقی اقبال و شریعتی، به چالش کشیده نشود، این رویکرد در جامعه فقه‌زده و استبدادزده و سنت‌زده و تصوف‌زده ایران قدرت بازتولید دارد.

5 – ما می‌گوئیم در عرصه انتخاب بین عمل‌گرائی و آرمان‌گرائی:

اولاً باید بر این باور باشیم که با «روش‌های غیر دموکراتیک» نمی‌توان به دموکراسی سه مؤلفه‌ای سیاسی و اقتصادی و معرفتی (که تنها در چارچوب جامعه مدنی جنبشی دینامیک تکوین یافته از پائین حاصل می‌شود) دست پیدا کرد.

ما می‌گوئیم در میان انواع روش‌های تغییر در جامعه امروز ایران (که شامل: الف – روش انقلابی‌گری، ب- روش براندازی، ج - روش اصلاحات از درون، د - روش تحول‌خواهانه دموکراتیک از پائین می‌باشند) تنها روش تحول‌خواهانه دموکراتیک از پائین (در چارچوب اعتلای جنبش‌های خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر دینامیک مطالباتی گروه‌های مختلف اجتماعی) است که توسط آن می‌توان در جامعه رنگین کمان فرهنگی و قومی و زبانی و مذهبی و جنسیتی ایران مسیری دموکراتیک برای دسترسی به دموکراسی سه مؤلفه‌ای اقتصادی و اجتماعی و معرفتی باشد.

ما می‌گوئیم تکیه بر پلورالیسم فرهنگی و اجتماعی و مذهبی و قومی و تکیه بر سکولاریسم حکومتی (بدون سکولاریسم اجتماعی در جامعه دینی ایران) و تکیه بر فدرالیسم کشوری (نه فدرالیسم صرف منطقه‌ای) در جامعه بزرگ امروز ایران می‌تواند به عنوان مبانی دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفه‌ای باشد.

ما می‌گوئیم با روش‌های غیر دموکراتیک براندازانه از بیرون توسط استراتژی رژیم چنج امپریالیست جهانی به سرکردگی امیریالیسم آمریکا نمی‌توانیم به دموکراسی پایه‌دار در جامعه بزرگ ایران دست پیدا کنیم.

ما می‌گوئیم با روش غیر دموکراتیک اصلاحات از درون نظام و یا از مسیر به اصطلاح دموکراتیزه کردن نظام ولایت فقیه در چارچوب قانون اساسی ولایت‌مدار رژیم مطلقه فقاهتی حاکم و صندوق‌های رأی مهندسی شده این رژیم (توسط رأی استصوابی شورای نگهبان منتخب مقام عظمای فقاهت، آنچنانکه مدت دو دهه است که بخشی از جناح درونی قدرت در عرصه صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت به صورت نرم بین خودشان بر آن تکیه می‌کنند و در این رابطه همگی آنها با طلائی کردن دوران حاکمیت خمینی در دهه 60 و تکیه کردن بر قانون اساسی و تز ولایت فقیه خمینی به عنوان مانیفست اندیشه‌های سیاسی خود در رنگهای مختلف سفید و سبز و بنفش بر طبل آن می‌کوبند) نه تنها نمی‌توان به دموکراتیزه کردن رژیم مطلقه فقاهتی دست پیدا کرد، حتی حداقل لیبرالیزه کردن سیاسی این رژیم در چارچوب نئولیرالیسم سرمایه‌داری هم غیر ممکن می‌باشد.

ما می‌گوئیم نه تنها روش به اصطلاح اصلاحات از درون نظام و آن هم از بالا از طریق جناح‌های درونی قدرت و صندوق‌های رأی مهندسی شده رژیم مطلقه فقاهتی نمی‌تواند ما را به دموکراسی برساند، رویکرد انقلابی‌گری هم در چارچوب استراتژی کسب قدرت سیاسی از بالا توسط نخبگان سیاسی به نمایندگی از پائینی‌های جامعه که همان رویکرد لنینیستی می‌باشد (که قرن بیستم را بدل به قرن فاجعه‌ها کرد) هم نمی‌تواند در جامعه ایران به عنوان مسیر دموکراتیک جهت دستیابی به دموکراسی سه مؤلفه‌ای باشد.

ثانیاً در عرصه انتخاب بین آرمان‌گرائی و عمل‌گرائی، ما می‌گوئیم تاکتیک‌ها باید در خدمت استراتژی باشند و هرگز تاکتیک‌ها نباید برای ما استراتژی‌ساز بشوند، چرا که در عرصه تاکتیک‌محوری و پراگماتیست و عمل‌گرائی، «آرمان‌گرائی ما در عمل‌گرائی حل می‌شود» و این امر باعث می‌گردد تا از هر مسیری جهت کسب قدرت سیاسی برای خود اقدام کنیم و خود را نماینده تمامی خوبی‌ها بشریت بدانیم و دشمن خود را نماینده تمامی بدی‌های اهریمن تاریخ بشر معرفی کنیم و به جامعه بقبولانیم که تنها مسیر رهائی آن‌ها از تمامی ابر بحران‌های خودشان، سرنگون کردن رژیم سیاسی حاکم و جایگزین قدرت سیاسی ما به عنوان آلترناتیو سیاسی حاکم می‌باشد؛ یعنی همان مسیری که از 30 خرداد سال 60 الی الان مجاهدین خلق در طول نزدیک به چهار دهه در چارچوب همان رویکرد چریک‌گرائی و ارتش خلقی خود دنبال می‌کنند؛ و در این عرصه نه تنها آرمان‌های گذشته بنیانگذاران این سازمان را قربانی کرده‌اند و نه تنها تمامی مسیرهای دموکراتیک تکوین یافته از پائین جهت دستیابی به دموکراسی در جامعه ایران را غیر ممکن می‌دانند، حتی در شرایط فعلی تلاش می‌کنند تا توسط تکیه بر جناح هار امپریالیسم آمریکا و وادار کردن آنها به جنگ نظامی و اقتصادی با کشور ایران و رژیم مطلقه فقاهتی حاکم شرایط برای انتقال قدرت به سازمان خود را فراهم سازند.

ثالثاً ما می‌گوئیم در عرصه برتری آرمان‌گرائی بر عمل‌گرائی باید بین آرمان‌زدگی و آرمان‌گرائی تفاوت قائل شد، چراکه آرمان‌زدگی یک نوع گذشته‌گرائی دگماتیست می‌باشد در صورتی که آرمان‌گرائی یک آینده‌گرائی تطبیقی، جهت تغییر وضع موجود به سوی وضع مطلوب برنامه‌ریزی شده است.

ما می‌گوئیم «استراتژی‌گرائی» حرکت به سوی آینده مشخص است. در صورتی که «تاکتیک‌گرائی» ماندن در حال نامطلوب می‌باشد.

ما می‌گوئیم آرمان‌گرائی برعکس آرمان‌زدگی یک رویکرد انسان‌گرایانه به کل انسان‌ها است که بر مسیر دموکراتیک در راستای دموکراسی سه مؤلفه‌ای برای همه بشریت حر کت می‌کنند. در صورتی که با عمل‌گرائی توسط خودمحوری و کسب قدرت سیاسی از هر طریق به صورت عمودی و از بالا تلاش می‌شود تا خودمحوری جایگزین انسان‌محوری بشود و مسیرهای غیر دموکراتیک را جایگزین مسیرهای دموکراتیک بکنند و دست‌اندازی خود به قدرت سه مؤلفه‌ای سیاسی و اقتصادی و معرفتی از هر طریق به عنوان استراتژی خود دنبال می‌شود. بی‌حسی اخلاقی جریان‌های سیاسی در چارچوب تکیه بر عمل‌گرائی و مسیرهای غیر دموکراتیک معلول همین ذبح کردن آرمان‌گرائی در پایه عمل‌گرائی می‌باشد.

یادمان باشد که رویکرد آرمان‌گرایانه فقط مختص نخبگان جامعه نمی‌باشد بلکه مهمتر از آنها توسط تحول فرهنگی باید آرمان‌گرائی به عنوان یک اخلاق اجتماعی وارد وجدان جامعه بشود، چراکه تا زمانیکه توسط تحول فرهنگی نتوانیم آرمان‌گرائی را وارد وجدان جامعه بکنیم، بدون تردید جامعه نمی‌تواند وارد فرایند روحیه جمعی جهت بودن برای دیگران (به جای بودن برای خود) بشود.

با آرمان‌گرائی توسط تحول فرهنگی است که جامعه می‌تواند به سنت‌زدائی منفی خود دست پیدا کند و از سنت‌های منفی و خرافاتی گذشته خود فاصله بگیرد.

با آرمان‌گرائی توسط تحول فرهنگی است که جامعه می‌تواند از گذشته‌گرائی و طلائی کردن دوران سیاه گذشته فاصله بگیرد و به سمت آینده حرکت کند و در انتهای تونل حرکت خود نور و روشنائی ببیند.

با آرمان‌گرائی (به جای آرمان‌زدگی) توسط تحول فرهنگی است که جامعه می‌تواند در چارچوب باور اعتقادی و ایمان وجدانی خود برای آرمان‌های مطلوب آینده خود حاضر به هزینه‌های سنگین بشود.

ادامه دارد 

  • آگاهی
  • آزادی
  • برابری