ما چه میگوئیم؟ - قسمت پانزدهم
10 - ما میگوئیم در عرصه آسیبشناسی تمامی جنبشهای مطالبهگرایانه 150 ساله گذشته حرکت تحولخواهانه جامعه بزرگ ایران از مشروطیت تا جنبش ملی کردن صنعت نفت و دموکراسیخواهانه دکتر محمد مصدق و جنبش ضد استبدادی سال 57 مردم ایران و جنبش به اصطلاح اصلاحطلبانه رنگارنگ از سفید تا سبز و بنفش آن و جنبشهای خودجوش و خودسازمانده تکوین یافته از پائین در طول 40 سال گذشته و خیزشهای اتمیزه فقرستیزانه همه و همه اینها دارای یک آسیب مشترک محوری بودهاند که آن آسیب مشترک محوری عبارت است از «رویکرد این جنبشها بر رهبری فردی به جای رویکرد آنها بر رهبری جمعی»، لذا در چارچوب این تکیه بر رهبری فردی بوده است که همه اینها علاوه بر اینکه آنچنانکه فروغ فرخزاد میگوید: «که خواب دیدیم که کسی میآید»، به دنبال یک رهبری از بیرون خود بودهاند، پیوسته از این رهبران قهرمانان اسطورهای میساختند و به هزینه نابودی پتانسیل رهبری خودشان، عکس آنها را در سطح کره ماه قرار میدادهاند و تا زمانیکه این قهرمانان خودساخته ظاهر نمیشدند همبستگی و پیوستگی و اعتلای این جنبشها آنچنانکه در سالهای 56 و 57 شاهد بودیم حاصل نمیشد؛ و البته به موازات آن اگر قهرمانان آنها بنابه عللی به انحراف میافتادند و یا به علت شکست سیاسی و نظامی از صحنه غایب میشدند، بلافاصله و به موازات آن جنبشهای فوق وارد فرایند رکود میشدند و تا ظهور قهرمانی دیگر این جنبشها وارد فرایند بازتولید حرکت گذشته خود نمیشدند.
این آسیب بزرگ جنبشهای مطالباتی و سیاسی و اجتماعی جامعه ایران در طول 150 سال گذشته جامعه ایران از مشروطیت الی الان ادامه داشته است. آنچنانکه در مشروطیت اول جنگ بین مشروعهخواهان و مشروطهخواهان مولود همین جنگ بین لیدرهای روحانی آنها (از جناح آخوند خراسانی و نائینی و طباطبایی و بهبهانی که طرفدار مشروطه بودند گرفته تا جناح شیخ فضل الله نوری و سید کاظم یزدی) بوده است. بطوریکه اگر در این رابطه داوری کنیم که جنگ مشروطهخواهان و مشروعهخواهان جنگ بین لیدرهای روحانی حوزههای فقاهتی بوده است، داوری دور از ذهنی نکردهایم، آنچنانکه قبل از جنبش مشروطه، همین جنگ بین جناحهای درونی حوزههای فقاهتی شیعه سالیان سال به صورت جنگ بین اخباریون و اصولیون مادیت پیدا کرده بود، آنچنانکه دیدیم که در جنگ بین اخباریون و اصولیون حوزههای فقاهتی هر چند به ظاهر اصولیون پیروز شدند ولی گرایش اصولیون پیروز شده به روایتهای به ارث رسیده، بیشتر از گرایش اخباریون به این روایتها بوده است. آنچنانکه برای ما معلوم نشد که بالاخره جنگ بین اخباریون و اصولیون حوزههای فقاهتی برای چه بود؟
باری، بدون تردید ریشه جنگ بین دو گروه از روحانیت از جمله مشروطهخواهان و مشروعهخواهان همان روحیه تعبدگرایانه و قهرمانخواهانه مردم ایران بوده است که به علت جوهر دینی جامعه ایران و روحیه مذهبی مردم ایران و حاکمیت اسلام فقاهتی و جوهر تکلیفگرایانه و تقلیدمدار و تعبدگرای اسلام فقاهتی حوزههای فقهی این همه باعث شده است تا در طول 150 ساله عمر حرکت تحولخواهانه جامعه ایران همین روحیه قهرمانخواهی و تکیه بر رهبری فردی در عرصه مبارزه، جامعه ایران را به سمت روحانیت حوزههای فقاهتی بکشاند؛ که این آفت بزرگ هم در جنبش مشروطیت شاهد بودیم و هم در جنبش دموکراسیخواهانه دکتر محمد مصدق (که با ظهور قطبهای قدرت اجتماعی و اسلام فقاهتی مثل سید ابوالقاسم کاشانی و بهبهانی و بروجردی در دهه 20 بستر کودتا 28 مرداد و شکست جنبش دموکراسیخواهانه دکتر محمد مصدق فراهم گردید هر چند که خود حرکت مصدق چه در فاز اول ملی کردن صنعت نفت و چه در فاز دولت دو ساله او تحت عنوان جنبش دموکراسیخواهانه به علت جایگاه کاریزماتیک او، یک رهبری فردی بود و تلاش مصدق در راستای تشکیل جبهه ملی به علت اینکه حرکتی از بالا بود هم نتوانست رهبری او از حالت فردی خارج کند) به هر حال همین رهبری فردی او باعث گردید تا در فرایند پسا کودتای 28 مرداد 32 و در دوران حبس تبعید او به احمدآباد و بالاخره در دوران پسا وفاتش جنبشهای اجتماعی طرفدار او وارد فرایند رکود بشوند و تا کنون که مدت 66 سال از کودتای 28 مرداد 32 میگذرد همین روحیه قهرمانخواهی و اعتقاد به رهبری فردی جامعه ایران از نخبگان تا طبقه متوسط شهری و پائینیها جامعه ایران نتوانستهاند به بازتولید جنبش رهائیبخش خود در زمان مبارزه دکتر محمد مصدق دست پیدا کنند.
بر این مطلب بیافزائیم که آسیب «رهبری فردی و قهرمانسازی» مردم ایران، از قیام 15 خرداد 42 تا انقلاب 57 و فرایند اولیه پسا این انقلاب چهرهای تراژیک پیدا کرد، چراکه از قیام 15 خرداد 42 تا انقلاب 57 (برعکس دوران مشروطیت و جنبش ملی کردن صنعت نفت که روحانیت دگماتیست حوزههای فقاهتی رهبری مردم را از بالا در دست گرفته بودند) آن رهبری دستهای و گروهی و جناحی روحانیت دگماتیست حوزههای فقاهتی «حالت فردی پیدا کرد» و خمینی بدون رقیب قابل ذکری به صورت تک سوار مبارزه با دربار رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی در آمد و از اینجا بود که خمینی از هر تاکتیکی استفاده میکرد تا دربار کودتائی و توتالیتر پهلوی را در برابر حوزههای فقاهتی شیعه و مشارکت دادن آنها در قدرت وادار به عقبنشینی سازد. تاکتیکهای خمینی در این رابطه آنچنان سیال بود که حتی در دیسکورس ماکیاولی قابل جمعبندی نمیباشد. از مبارزه بر علیه حقوق زنان ایران و حق انتخاب آنها گرفته تا مخالف با کاپیتولاسیون و مخالفت با مشروطیت و شهید خواندن شیخ فضل الله نوری و هم داستان شدن با چهرههائی مثل جلال آل احمد جهت مخالفت با روشنفکران و طرح آلترناتیوی روحانیت آنچنانکه جلال آل احمد در کتاب «غربزدگی» و «خدمت و خیانت روشنفکران» دنبال میکرد و تا تکیه بر طیب حاجی رضائی و افراد مثل او جهت برپائی قیام 15 خرداد و تا شعار همه با هم سال 57 او و موضعگیری آنچنانی او در پاریس با خبرنگاران همه و همه تاکتیکهای خمینی را در این عرصه تشکیل میداد.
البته باید عنایت داشته باشیم که هر چند خمینی در عرصه اتخاذ تاکتیک جهت مبارزه با دربار کودتائی و توتالیتر پهلوی تلورانس داشت، ولی نباید فراموش کنیم که در طول 15 سال مبارزهاش با دربار کودتائی و توتالیتر پهلوی او ثبات استراتژی داشت، چراکه در تحلیل نهائی خمینی به دنبال مشارکت در قدرت سیاسی بود که همین ثبات استراتژی او بسترساز هژمونی او بر جنبش ضد استبدادی سال 57 مردم ایران گردید؛ و در این عرصه بود که او توانست جایگاه کاریزماتیک خودش در جامعه ایران تثبیت نماید. البته آنچه در این رابطه بیشتر قابل توجه و تاکید ما میباشد اینکه برعکس رویکرد روحانیت حوزههای فقاهتی در فرایند مشروطیت تا جنبش دموکراسیخواهانه دکتر محمد مصدق، خمینی از سال 46 توسط تدوین نظریه ولایت فقیه (بر سه پایه فلسفه سیاسی افلاطونی که معتقد به حکومت فلاسفه و نخبگان بود و ولایت کلامی پیامبر اسلام و قدرت فقها در دوران غیبت امام زمان ملأ احمد نراقی) علاوه بر اینکه او توسط نظریه ولایت فقیه خود توانست بر خلاف رویکرد خودش در کتاب «کشف الاسرار» رویکرد مشروطیت را به تاسی و تقلید از جلال آل احمد به چالش بکشد و نظریه ولایت فقیه خودش را به عنوان آلترناتیو نظریه مشروطیت مطرح نماید، او توسط نظریه ولایت فقیه خود توانست همان رهبری فردی رویکرد فردگرایانه مردم ایران را در عرصه رهبری تئوریزه کلامی و فقهی و سیاسی افلاطونی بکند؛ و اوج فاجعه آنجا بود که در پروسه تکوین جنبش ضد استبدادی مردم ایران در سال 57 نظریه ولایت فقیه خمینی همراه با تثبیت هژمونی او بر جنبش ضد استبدادی مردم ایران به عنوان تنها آلترناتیو نظری و میدانی «ولایت سلطانی رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی مطرح گردید»، هیولای رژیم مطلقه فقاهتی حاکم که در طول 40 سال گذشته عمر خود بر جامعه ایران، بربریت سیاسی و بربریت اقتصادی و بربریت اجتماعی و بربریت فرهنگی و بربریت زیست محیطی و غیره بر جامعه بزرگ ایران تحمیل کرده است همه و همه مولود همین نهادینه شدن ولایت فقیه در عرصههای حقوقی و سیاسی و اقتصادی و اجتماعی بر جامعه ایران بوده است.
همچنین ظهور جنبش به اصطلاح اصلاحطلبانه از درون هیولای رژیم مطلقه فقاهتی از خرداد 76 الی الان که برای مدت دو دهه به عنوان گفتمان مسلط بر جامعه ایران در آمده است در رنگهای مختلف سفید و سبز و بنفش آن، سنتز و مولود همین رویکرد رهبری فردگرایانه و قهرمانسازانه جامعه ایران میباشد که از خرداد 76 این رهبری فردی و قهرمانسازی ابتدا در لباس سید محمد خاتمی ظاهر شد و مدت 8 سال او بر شانه مردم ایران سوار شد و وارد ساختمان پاستور گردید (البته سید محمد خاتمی در زمان خداحافظی از ساختمان پاستور اعلام کرد که من یک تدارکاتچی بیشتر نبودم) و در جریان جنبش سبز هم همین روحیه اعتقاد به رهبری فردی و قهرمانسازی طبقه متوسط شهری جامعه ایران باز تکرار شد، آنچنانکه در جریان راهپیمائی 25 خرداد 88 خیابان آزادی شاهد بودیم، تنها در تهران بیش از 4 میلیون نفر میرحسین موسوی را بر دوش کشیدند و از او حمایت کردن، ولی در آخر همین میرحسین موسوی نه تنها نتوانست جنبش سیاسی و مطالباتی سبز را مدیریت کند و این جنبش عظیم اجتماعی در غیبت فیزیکی یا دوران حصر او متلاشی شد و به رکود کشیده شد، بلکه مهمتر از آن اینکه قهرمان جنبش سبز میرحسین موسوی در بیانیههای متعدد خود به مردم ایران حداکثر وعده بازگشت به دوران طلائی دهه 60 خمینی میداد فَبِأَی آلَاءِ رَبِّکمَا تُکذِّبَانِ.
باری، بدین ترتیب بوده است که در طول 150 سال گذشته حرکت تحولخواهانه جامعه بزرگ ایران محوریترین آفتی که باعث شکست و انحراف تمامی جنبشهای مطالباتی و صنفی و سیاسی جامعه ایران شده است همین رویکرد فردگرایانه رهبری و قهرمانسازی این جنبشها بوده است که این رویکرد اعتقاد به رهبری فردی جامعه ایران در طول 150 سال گذشته باعث گردیده است که:
اولاً برعکس مغرب زمین رویکرد برنامهگرایانه و رویکرد ایجابی و آینده نگری و در ادامه آن رویکرد تحزبگرایانه در جامعه ایران تضعیف بشود.
ثانیاً برعکس جوامع مغرب زمین، در جامعه ایران جنبشهای مطالباتی و سیاسی و صنفی مؤخر بر ظهور قهرمانان و چهرههای کاریزماتیک تکوین پیدا کنند و فاجعهتر آنکه حتی احزاب سیاسی (برعکس کشورهای دارای دموکراسی که مولود حرکت جنبشها و به نمایندگی سیاسی جنبشها تکوین پیدا میکنند) در جامعه ایران دستساز همین لیدرها و قهرمانان مردم بودهاند، بطوریکه در این رابطه دیدیم که حتی تمامی احزاب ملی دوران مصدق در ادامه حرکت خود مصدق در جامعه ایران تکوین پیدا کردند، نه بر پایه جنبشهای خودجوش و خودسازمانده دینامیک تکوین یافته از پائین و با ز در این همین رابطه است که در دهه 20 تمامی جنبشهای اجتماعی ایران (به غیر از آن دسته که تحت تأثیر جبهه ملی و مصدق بودند) متأثر و متأسی از حزب توده ایران و رویکرد وارداتی او از اتحاد جماهیر شوروی و استالینیسم بودند و باز در این رابطه بود که خمینی در دوران رهبری خودش در دهه 60 یکشبه به صورت فلهای با یک دستور حتی حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را هم منحل کرد؛ و باز به این ترتیب است که شاهدیم که در طول 40 سال گذشته رژیم مطلقه فقاهتی در دوران انتخابات احزاب سیاسی دستساز حکومت مانند قارچ یکشبه از زمین میرویند و پس از انتخابات تمامی این احزاب به یکباره آب میشوند و در زمین فرو میروند.
بنابراین بدین ترتیب است که تا زمانیکه این رویکرد «فردگرایانه و قهرمانخواهانه در رهبری» جنبشهای اجتماعی و سیاسی و صنفی مطالبهگرایانه جامعه بزرگ ایران تغییر نکند، جنبشهای اجتماعی و سیاسی و صنفی جامعه ایران نمیتوانند حرکت خودشان به سوی آینده از قبل پیشبینی شده هدایت نمایند؛ و بدون تردید آنچنانکه در طول 150 سال گذشته شاهد بودهایم همین آفت باعث میگردد تا این جنبشها در تحلیل نهائی بز اخفش جریانهای قدرت سه مؤلفهای طبقه حاکم بشوند. تنها عاملی که میتواند جامعه بزرگ ایران را از آفت رهبری فردگرایانه و رویکرد قهرمانخواهی نجات بدهد، «تکیه بر جنبشهای خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر دینامیک مستقل (از حاکمیت و جریانهای سیاسی) و تکوین یافته از پائین است» که به صورت همه جانبه در طول دو سال گذشته به خصوص در فرایند پسا انتخابات اردیبهشت 96 دولت دوازدهم، به یک باره با اعتلای جنبش مالباختگان، این جنبشهای خودجوش و خودسازمانده مطالباتی و سیاسی و صنفی اعتلا پیدا کردند و بدون تردید بزرگترین خودویژگی این جنبشها همان پتانسیل خودسازماندهی و خودرهبری و خودمدیریتی و دینامیک بودن آنها و همچنین تکوین یافتن از پائین میباشد که برآیند همه اینها در عرصه پروسس این جنبشها «ظهور رهبری جمعی» تکوین یافته از درون خود این جنبشها میباشد که به صورت دینامیک این رهبری جمعی به عنوان یک رویکرد میتواند جایگزین رویکرد اعتقاد به رهبری فردی یا قهرمانسازی گذشته جامعه ایران بشود.
ادامه دارد