ما چه میگوئیم؟ - قسمت بیست و هفت
در صورتی که پیشگامان وظایف کوتاهمدت و میانمدت و درازمدت خودشان را در چارچوب گفتمان حاکم (تحمیلی بر آنها) به انجام برسانند، راهی جز در «تعریف انطباقی وظایف خودشان در جامعه بزرگ ایران ندارند». شکست هواداران حزب توده و جریانهای مارکسیستی چه در دوران 28 ماهه دولت مصدق و چه در سال 57 - 60 در حمایت از رهبری به اصطلاح ضد امپریالیستی خمینی مولود همین رویکرد آنها در «تعریف وظایف خود در چارچوب گفتمان ضد امپریالیستی خیالپردازانه خودبوده است» و همچنین «شکست جنبش دانشجوئی ایران به خصوص در دو دهه 76 تا 68 در حمایت از جناحهای درونی حکومت (و در رأس آنها حمایت از جناح به اصطلاح اصلاحطلبان حکومتی) همه و همه مولود همین تعریف انطباقی وظایف کوتاهمدت و میانمدت و درازمدت خود، در چارچوب گفتمان خیالپردازانه مسلط اصلاحطلبی حکومتی از طریق صندوقهای رأی مهندسی شده حزب پادگانی خامنهای بوده است بود» بنابراین، از اینجا است که میتوان نتیجهگیری کرد که «هرگز جنبش پیشگامان مستضعفین ایران نمیتوانند به صورت مجرد و انتزاعی وظایف کوتاهمدت و میانمدت و درازمدت خودشان را خارج از گفتمانسازی و مسلط کردن آن گفتمان بر جامعه ایران به صورت تطبیقی تعریف نماید.»
پر پیداست که حاصل و خروجی نهائی این داوری ما آن خواهد بود که جنبش پیشگامان مستضعفین ایران (در شرایطی که برای مثال در طول دو دهه خرداد 76 تا دیماه 96 که گفتمان اصلاحطلبی حکومتی بر جامعه ایران به عنوان گفتمان مسلط در آمده بود) نمیتوانند وظایف کوتاهمدت و میانمدت و درازمدت خودشان را «خارج از مبارزه همه جانبه با این گفتمان انحرافی مسلط بر جامعه ایران به صورت سلبی و ایجابی به انجام برسانند». بر این مطلب اضافه کنیم که جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در عرصه «عملیاتی کرد ن وظیفه محوری خود در خصوص ارتباط افقی و عمودی با جنبشها و خیزشهای خودجوش جامعه مدنی جنبشی و خیزشی خودبنیاد تکوین یافته از پائین ایران، باید توانائی آن را داشته باشند که قبل از هر چیز این وظیفه محوری خودشان را به صورت گفتمانسازی و مسلط کردن این گفتمان بر جامعه بزرگ ایران، مادیت نظری و تئوریک ببخشند». رمز موفقیت معلم کبیرمان شریعتی در حر کت 5 ساله (47 – 51) جنبش روشنگری ارشادش در این بود که «او توانست رویکرد خودش (که عبارت بود از تقدم تحول فرهنگی بر تحول اجتماعی و سیاسی در جامعه دینی ایران) را به صورت گفتمان مسلط بر جامعه ایران درآورد»؛ و آنچنان از نظر ما این استراتژی پنج ساله (47 تا 51) معلم کبیرمان شریعتی از عظمت و ارزش تاریخی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی در جامعه آن روز ایران برخوردار بوده است که شکست گفتمان تحزبگرایانه طراز نوین لنینیستی (که از شهریور 20 تا 28 مرداد 32 توسط حزب توده به عنوان گفتمان مسلط بر جامعه سیاسی ایران در آمده بود) و شکست گفتمان چریکگرائی مدرن (که از نیمه دهه 40 تا نیمه دهه 50 به عنوان گفتمان مسلط بر جامعه ایران در آمده بود و کتاب «ماهی سیاه کوچولوی» صمد بهرنگی که نمایش گفتمان چریکگرائی مدرن در این دهه بود، به عنوان کتاب مانیفست فرهنگی – سیاسی جامعه ایران شده بود) چه تحزبگرایانه لنینیستی و چه ارتش خلقی مائوئیستی و چه چریکگرائی رژی دبرهای در کشور ایران در اشکال مارکسیستی فدائیان خلق و دیگر جریانهای زیرمجموعه آن و مذهبی تحت هژمونی مجاهدین خلق و دیگر جریانهای زیر مجموعه آن، «همه و همه، فقط و فقط معلول شکست گفتمان آنها در برابر گفتمان تقدم تحول فرهنگی بر تحول سیاسی و اجتماعی معلم کبیرمان شریعتی در آن تندپیچ تاریخ ایران بود.»
فراموش نکنیم که «طرفداران جنبش چریکی و جنبش ارتش خلقی و جنبش تحزبگرایانه لنینیستی ایران از همان سال 51 دریافته بودند که دیگر در جامعه ایران استراتژی حرکت موتور بزرگ توسط موتور کوچک، برای همیشه در اشکال مختلف حزبی و چریکی و ارتش خلقی شکست خورده است» و این مهم هرگز صورت نگرفت مگر «توسط گفتمان مسلط تقدم تحول فرهنگی بر تحول اجتماعی و سیاسی معلم کبیرمان شریعتی.»
پر واضح است که در رویکرد جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در طول 44 سال گذشته (از سال 55 الی الان) چه در فرایند عمودی یا سازمانی آرمان مستضعفین و چه در فرایند افقی یا جنبشی نشر مستضعفین، محوریترین اصل و اصولی که جنبش روشنگری معلمان کبیرمان اقبال و شریعتی با آن قابل تعریف میباشد، تنها و تنها اصل «استراتژیک تقدم تحول فرهنگی بر تحول سیاسی و تحول اجتماعی در جامعه دینی ایران است» و در این رابطه است که در رویکرد جنبش پیشگامان مستضعفین ایران (در طول 44 سال گذشته عمر این جنبش از 55 الی الان) «جنبش روشنگری معلمان کبیرمان اقبال و شریعتی، فقط و فقط باید در چارچوب این اصل رکین تقدم تحول فرهنگی بر تحول اجتماعی و سیاسی (در جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران) تعریف بشود و لا غیر.»
باری، «در این رابطه است که ما شکست جنبشهای تحزبگرایانه لنینیستی و ارتش خلقی و چریکگرائی در دهه 50 در کشور ایران را مولود و سنتز رفرم شاه – کندی و یا سرکوب نظاممند پلیسی – نظامی رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی دانستن یک خیالپردازی سادهلوحانه میدانیم» و بر این باوریم که بدون تردید اگر «گفتمان تقدم تحول فرهنگی بر تحول سیاسی و تحول اجتماعی معلمان کبیرمان اقبال و شریعتی نمیتوانست در دهه 50 به عنوان گفتمان مسلط بر جامعه ایران درآید، هرگز و هرگز جنبشهای تحزبگرایانه لنینیستی و ارتش خلقی مائوئیستی و چریکگرائی رژی دبرهای (که در تحلیل نهائی همه آنها بر پایه حرکت موتور بزرگ توسط حرکت موتور کوچک استوار بودند) نمیتوانست در جامعه ایران شکست بخورد.»
باری، در این رابطه است که ما میگوئیم در این شرایط تندپیچ تاریخ ایران بازهم (مانند 44 سال گذشته عمر جنبش پیشگامان مستضعفین ایران از 55 الی الان) در راستای «اعتلای جامعه مدنی جنبشی خودبنیاد (و خودسازمانده تکوین یافته از پائین در دو جبهه بزرگ آزادیخواهانه و برابریطلبانه اردوگاه بزرگ مستضعفین) ایران، وظیفه محوری پیشگامان گفتمانسازی و مسلط کردن گفتمان تقدم تحول فرهنگی بر تحول سیاسی و تحول اجتماعی میباشد.»
نکاتی که جنبش پیشگامان مستضعفین ایران چه در فرایند گفتمانسازی و چه در فرایند مسلط کردن گفتمان خودبر جامعه ایران و چه در فرایند عملیاتی کردن آن و چه در فرایند پیوند افقی و عمودی با جنبشها و خیزشهای خودجوش جامعه مدنی جنبشی (خودبنیاد و خودسازمانده و خودرهبر تکوین یافته از پائین در دو جبهه بزرگ برابریطلبانه و آزادیخواهان اردوگاه بزرگ مستضعفین) ایران باید به آن عنایت خودویژه داشته باشند:
نخست اینکه، «دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای (اجتماعی کردن سه مؤلفه قدرت زر و زور و تزویر حاکم) باید در فرایند گفتمانسازی و مسلط کردن این گفتمان بر جامعه سیاسی و جامعه بزرگ ایران در شکل جنبشی مطرح بشود نه به صورت یک نظریه انتزاعی مجرد و آکادمیک روشنفکرانه دانشگاهی.»
دومین نکته اینکه جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در «فرایند گفتمانسازی خود، باید به صورت ترکیبی عمل نماید» به این معنی که تاریخ گفتمانسازی 150 ساله گذشته جامعه سیاسی و روشنفکری ایران (از زمان یوسف خان مستشارالدوله الی الان) به ما نشان داده است که «هر گونه گفتمانسازی تک مؤلفهای در جامعه ایران (چه گفتمانسازی صرف تک مؤلفهای آزادیخواهانه باشد و چه گفتمانسازی صرف تک مؤلفهای برابریطلبانه باشد) عامل سکتاریسم و سترون شدن حرکت جامعه سیاسی ایران بوده است». بدین خاطر جامعه سیاسی ایران تنها در زمانی در این عرصه موفق میشوند که بتواند «گفتمانسازی خود را به صورت ترکیبی و مرکب انجام دهند». موفقیت معلمان کبیرمان اقبال و شریعتی در عرصه گفتمانسازی سیاسی – اجتماعی خود در همین امر نهفته است، به این ترتیب که آنها پیوسته در عرصه گفتمانسازی سیاسی- اجتماعی خودشان «به صورت دو مؤلفهای، بر آزادی و برابری تکیه کردهاند و هرگز در عرصه گفتمانسازی خودشان یکی را در پای دیگری ذبح نکردهاند». برای فهم این مهم کافی است که «گفتمانسازی اقبال و شریعتی در عرصه سیاسی – اجتماعی با دو مؤلفه آزادی و برابری، با گفتمانسازی ضد استبدادی جامعه سیاسی ایران در سال 57 مقایسه کنیم». چرا که «گفتمانسازی تک مؤلفهای ضد استبدادی سال 57 جامعه سیاسی ایران، تنها فونکسیونی که در تحلیل نهایی به همراه داشت این بود که در عرصه میدانی خمینی با موجسواری و با شعار «همه با هم» و شعار «شاه باید برود» و رویکرد پوپولیستی که داشت، توانست با سقوط حکومت کودتائی و توتالیتری پهلوی بسترها جهت ظهور هیولای ولایت فقیه تحت هژمونی خودش و حواریون روحانیاش به عنوان یک سنتز جدید از دل جنبش ضد استبدادی مردم نگونبخت ایران در سال 57 فراهم نماید» و شاید اگر بخواهیم یکی از عوامل محوری شکست جنبش ضد استبدادی سال 57 مردم ایران مطرح نمائیم، باید به همین «گفتمانسازی تک مؤلفهای ضد استبدادی جامعه سیاسی ایران در سال 57 اشاره کنیم» که این امر باعث شد تا علاوه بر انحراف جنبش ضد استبدادی مردم ایران در عرصه میدانی و استحاله شدن به جنبش پوپولیستی تودههای بیشکل تحت هژمونی خمینی، در فرایند پسا سرنگونی رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی، همین انحراف باعث گردید که حتی خود جریانهای سیاسی از چپ چپ تا راست راست از جبهه ملی و حزب توده تا مجاهدین خلق و چریکهای فدائی خلق و غیره و غیره به انحراف کشیده بشوند و همگی از فرایند پسا 17 شهریور 57 با ورود جامعه ایران به موقعیت انقلابی به دنبالهروی از خمینی بپردازند و در تکوین هیولای رژیم مطلقه فقاهتی حاکم به صورت مستقیم و غیر مستقیم دست داشته باشند؛ و «خمینی را در فرایند تکوین رژیم مطلقه فقاهتی حاکم (در سالهای 57 تا 60 که هسته سخت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم توسط خمینی در حال نهادینه شدن بود) به عنوان رهبر مبارزه ضد امپریالیستی مردم ایران معرفی کنند.»
البته همین فاجعه باز از انتخابات دوم خرداد 1376 باز تکرار شد چراکه جامعه سیاسی ایران در این فرایند با گفتمان اصلاحطلبی حکومتی (از طریق صندوقهای رأی مهندسی شده حزب پادگانی خامنهای) برای مدت دو دهه جامعه ایران را به انحراف کشانیدند؛ و البته خودشان هم با دنبالهروی از همین رویکرد انحرافی در گفتمانسازی گرفتار انحراف و انحطاط شدند و بدین ترتیب است که باید عنایت داشته باشیم که جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در عرصه گفتمانسازی (در چارچوب دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای یا اجتماعی کردن سه مؤلفه قدرت زر و زو و تزویر حاکم) برای تعیین وظایف کوتاهمدت و میانمدت و درازمدت خود و ارتباط افقی و عمودی با جنبشها و خیزشهای خودجوش جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین، «حتماً باید این گفتمانسازی به صورت ترکیبی و مرکب (بر دو پایه آزادی و برابری) صورت بدهد، نه به صورت تک مؤلفهای.»
اضافه کنیم که جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در عرصه گفتمانسازی مرکب و ترکیبی خود این «گفتمانسازی مرکب (استوار بر دو پایه برابری و آزادی) را باید به صورت دو وجهی سلبی و ایجابی تعریف بکند» زیرا تنها توسط این گفتمانسازی مرکب ایجابی و سلبی و گفتمانسازی دو مؤلفهای برابریطلبانه و آزادیخواهانه است که جنبش پیشگامان مستضعفین ایران، علاوه بر اینکه میتواند «دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای مورد اعتقاد خود را به صورت یک جنبش در جامعه ایران مطرح نماید» امکان آن را هم پیدا میکند تا شرایط برای «ارتباط جنبش پیشگامان مستضعفین ایران به صورت افقی و عمودی با جنبشها و خیزشهای خودجوش و خودبنیاد جامعه مدنی جنبشی و خیزشی تکوین یافته از پائین جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران فراهم میکند» و همچنین شرایط «برای همبستگی و پیوستگی بین دو جبهه بزرگ طبقه کار و زحمت پائینیهای جامعه و طبقه متوسط شهری در اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران فراهم میسازد» طبیعی است که تنها در چارچوب این گفتمانسازی دو وجهی و مرکب است که شرایط برای دیالوگ سیاسی و اجتماعی پیشگامان مستضعفین ایران، با جریانهای دموکراتیک و سوسیالیستی جامعه سیاسی ایران در داخل و خارج از کشور فراهم میشود.
سومین نکته اینکه جنبش پیشگامان مستضعفین ایران باید عنایت داشته باشند که «همیشه تحت تأثیر آگاهی تئوریک است که جنبشها و خیزشهای خودجوش و خودبنیاد و خودسازمانده و خودرهبری جامعه مدنی جنبشی و خیزشی ایران در عرصه دو جبهه بزرگ برابریطلبانه و آزادیخواهانه میتوانند انرژی تحولگرایانه و انقلابی خود را در عرصه پراکسیس سیاسی و اجتماعی آزاد کنند؛ و هرگز بدون آگاهی و خودآگاهی طبقاتی و سیاسی و اجتماعی، کنشگران عرصه جنبشها و خیزشهای مطالباتی و مدنی و سیاسی نمیتوانند انرژی خود در راستای یک تحول رو به جلو آزاد کنند»؛ به بیان دیگر «آزاد کردن انرژی تحولخواهانه در عرصه پراکسیس سیاسی و اجتماعی کنشگران برابریطلب و آزادیخواه در گرو خودآگاهی سیاسی و خودآگاهی اجتماعی و خودآگاهی طبقاتی این کنشگران میباشد». طبیعی است که این به معنای آن است که جنبش پیشگامان مستضعفین ایران باید در چارچوب گفتمانسازی و انتقال این گفتمان به وجدان کنشگران عرصه پراکسیس سیاسی و اجتماعی جامعه مدنی جنبشی خودجوش و خودبنیاد تکوین یافته از پائین «بتوانند گفتمان خود را به صورت گفتمان مسلط در جامعه بزرگ ایران درآورد.»
چهارمین نکته اینکه جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در عرصه «گفتمانسازی دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای (اجتماعی کردن سه مؤلفه قدرت زر و زور و تزویر حاکم) توسط دموکراسی و سوسیالیسم و پلورالیسم، آن هم به عنوان یک جنبش نه یک نظریه مجرد تئوریک، باید چه در عرصه نظر و چه در عرصه عمل از پروژه رهائی جامعه ایران شروع بکنند» زیرا تنها در مسیر جنبش رهائیبخش جامعه بزرگ ایران است که آنها میتوانند به پروژه دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای به عنوان یک جنبش (نه یک نظریه مجرد انتزاعی و آکادمیک دانشگاهی) دست پیدا کنند؛ و تنها در این چارچوب است که پیشگامان میتوانند «به عنوان روشنفکر ارگانیگ جنبشها و خیزشهای جامعه مدنی جنبشی و خیزشی خودبنیاد و تکوین یافته از پائین هم در جبهه بزرگ آزادیخواهانه طبقه متوسط شهری و هم در جبهه برابریطلبانه طبقه کار و زحمت پائینیهای اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران بدل بشوند.»
پنجمین نکته اینکه جنبش پیشگامان مستضعفین ایران باید پیوسته بر این باور باشند که «راه حل جامع برای رهائی (از اسارتهای تاریخی و اجتماعی و سیاسی و طبقاتی) جامعه مدنی جنبشی و خیزشی خودبنیاد تکوین یافته از پائین اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران همیشه از درون جامعه مدنی جنبشی و خیزشی تکوین یافته از پائین (استوار بر جنبش شورائی خودبنیاد و خودجوش) میجوشد، نه از بیرون آن» (چه در داخل و چه در خارج از کشور).
ادامه دارد