سلسله درس‌هایی از نهج‌البلاغه – قسمت اول

مبانی «اخلاق تطبیقی» در رویکرد امام علی (در نهج‌البلاغه) و راه‌های مقابله نظری با «اخلاق انطباقی» و «اخلاق دگماتیستی» حاکم

 

محوری‌ترین پایه و مبنای «فلسفه اخلاق تطبیقی در رویکرد امام علی در نهج‌البلاغه» تکیه امام علی بر موضوع «نفس» یا «خودی» انسان به عنوان یک امر «پارادوکسیکال» می‌باشد. به این ترتیب که در منظومه معرفتی امام علی از یک طرف «نفس» یا «خودی» انسان عامل گمراه کننده انسان می‌باشد و از طرف دیگر همین «نفس» تنها سرمایه برای «هدایت خود انسان است». پر واضح است که آبشخور معرفتی این رویکرد امام علی به «نفس یا خودی» انسان برگرفته از رویکرد پیامبر اسلام در قرآن می‌باشد. چراکه در قرآن هم به «نفس» یا «خودی» انسان به عنوان یک پارادوکسیکال نگاه می‌شود؛ یعنی از یکطرف این «نفس» یا «خودی» انسان را با عنوان «...النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ...» (سوره یوسف - آیه 53) یاد می‌کند.

«وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ - من نفس خود را تبرئه نمی‌کنم، زیرا نفس وادارنده به سوء و زشتی است، مگر آن را که پروردگارم رحم کند. همانا پروردگارم بسیار بخشنده و مهربان است.» و از طرف دیگر همین قرآن در جای دیگر از «نفس یا خودی» انسان تجلیل می‌کند و «فراموشی در برابر همین نفس را سنتز فراموشی خداوند می‌داند.»

«وَلَا تَکونُوا کالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ... - مانند کسانی نباشید که با فراموش کردن خداوند (خود این امر باعث گردید تا) خودشان یا نفس‌شان را از یادشان ببرد» (سوره حشر - آیه 19).

باری بدین ترتیب است که امام علی در نهج‌البلاغه در جائی نفس انسان را «امر بالسوء» می‌داند و در جائی دیگر عامل کرامت انسانی می‌داند.

«...وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ الْمُؤْمِنَ لَا یصْبِحُ وَ لَا یمْسِی إِلَّا وَ نَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ فَلَا یزَالُ زَارِیاً عَلَیهَا وَ مُسْتَزِیداً لَهَا... - بندگان خدا بدانید که مؤمن صبحی را به شام و شبی را به صبح نمی‌آورد مگر اینکه نفس خودش را نزد خویش متهم می‌داند و پیوسته با آن عتاب دارد و گناهکارش می‌شمارد» (نهج‌البلاغه صبحی الصالح – خطبه 176 - ص 251 – سطر 10 به بعد).

و البته امام علی در جای دیگر با همین «نفس» (به قول محمد اقبال «خودی» انسان) به شکلی کاملاً برعکس آن برخورد می‌کند و به تجلیل و تکریم نفس می‌پردازد و آن را «هسته اولیه کرامت انسان» تعریف می‌کند.

«...وَ أَکرِمْ نَفْسَک عَنْ کلِّ دَنِیةٍ وَ إِنْ سَاقَتْک إِلَی الرَّغَائِبِ فَإِنَّک لَنْ تَعْتَاضَ بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِک عِوَضاً وَ لَا تَکنْ عَبْدَ غَیرِک وَ قَدْ جَعَلَک اللَّهُ حُرّاً وَ مَا خَیرُ خَیرٍ لَا ینَالُ إِلَّا بِشَرٍّ وَ یسْرٍ لَا ینَالُ إِلَّا بِعُسْرٍ... - پسرم نفس خود (و یا به قول اقبال «خودی» خودت) را گرامی و محترم بدار از اینکه گرفتار هر پستی بشود. هر چند تو را به آنچه که خواهانی برساند، زیرا اگر از نفس خود چیزی را باختی و از دست دادی دیگر هیچ چیز نمی‌تواند جای آن را پر کند (به عبارت دیگر اگر از «خودی» خود چیزی را از دست بدهی، عوض برایش پیدا نمی‌کنی) پس بنده دیگری مباش چراکه خدایت تو را آزاد آفریده و از آن نیکی که جز با بدی بدست نمی‌آید و آن توان‌گری که جز با سختی و خواری نمی‌توان به آن رسید پرهیز کن» (نهج‌البلاغه صبحی الصالح – نامه 31 (وصیت‌نامه امام علی به امام حسن)- ص 401 – سطر 10 به بعد).

و باز در این رابطه است که امام علی در جای دیگر نهج‌البلاغه می‌فرماید:

«مَنْ کرُمَتْ عَلَیهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَیهِ شَهَوَاتُهُ – هر که نفسش (به قول اقبال «خودی» اش) برایش گرامی باشد (به عبارت دیگر هر کس که کرامت و عظمت نفس خودش را درک کند) شهوت‌هایش در دیده او خوار می‌گردد» (نهج‌البلاغه صبحی الصالح – فصل حکم – ص 555 – س 3 – حکمت شماره 449).

یادمان باشد که در دیسکورس و ادبیات قرآن مشخصه اصلی در تعریف انسان و برتری انسان از دیگر پدیده‌های وجود «کرامت انسان» است که در رابطه با تبیین این کرامت انسان است که در آیات 30 تا 38 سوره بقره در چارچوب فلسفه خلقت انسان (و معرفی آدم و همسرش به عنوان نماد انسان در وجود) موضوع «کرامت انسان توسط سجده ملائکه و سرپیچی ابلیس از انجام آن و انتخاب انسان در خوردن میوه ممنوعه تعریف می‌نماید». هر چند که در سوره اسری آیه 70 این «کرامت انسان را به صورت امری وجودی و اگزیستانسی تعریف می‌کند.»

«وَلَقَدْ کرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا - ما انسان (بنی آدم) را کرامت بخشیدیم و آب و خشکی را به تسخیر او درآوردیم و از طیبات روزی‌شان کردیم و آنها را بر بسیاری از مخلوقات برتری‌شان دادیم، آن هم چه برتری؟» (سوره اسری – آیه 70).

باری، بدین ترتیب است که می‌توانیم به این داوری دست پیدا کنیم که در رویکرد قرآن و امام علی (در نهج‌البلاغه) «کرامت انسان سنتزی است که از دل پارادوکس نفسانی انسان حاصل می‌شود» و از اینجا است که می‌توانیم به این باور دست پیدا کنیم که در رویکرد قرآن و امام علی (در نهج‌البلاغه) انسان دارای دو «خود» است و تعریف «نفس» در قرآن و نهج‌البلاغه به معنای همین «خودی» در انسان می‌باشد (نه به معنای آنچه که در فلسفه یونان باستان افلاطونی و ارسطوئی و یا در عرفان صوفیانه کلاسیک گذشته مسلمانان از آغاز الی الان مطرح بوده است). بدین خاطر در این رابطه است که اگر نفس در قرآن و نهج‌البلاغه را با همین مفهوم «خودی» تعریف کنیم، می‌توانیم داوری کنیم که:

اولاً انسان دارای دو «خود» است.

ثانیاً تنها یکی از این دو «خودی» در انسان اصیل است و «خودی» دیگر در انسان فرعی می‌باشد؛ به عبارت دیگر یکی از این دو «خودی» یا «نفس» واقعی است و دیگری پنداری می‌باشد؛ و شاید بهتر باشد (که اگر بخواهیم به صورت دیالکتیکی تبیین نمائیم) بگوئیم که در میان این دو خودی یکی «خودی» است و دیگری «ناخودی» است؛ و در این رابطه است که می‌توانیم بگوئیم در آنجائیکه در قرآن و نهج‌البلاغه سخن از «مبارزه با نفس» مطرح می‌شود، این «مبارزه با آن خودی فرعی و پنداری و یا آن ناخودی می‌باشد» و از اینجا است که قرآن در سور ه حشر - آیه 19 («وَلَا تَکونُوا کالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ...») «فراموشی خداوند» را باعث «فراموشی آن خودی اصیل انسان» می‌داند. چراکه رشد «ناخودی یا خودی فرعی» (به صورت دیالکتیکی) باعث نابودی «خودی اصیل» در انسان می‌گردد. همچنین در آنجائیکه در قرآن و نهج‌البلاغه سخن از «کرامت نفس» مطرح می‌گردد مقصود همان «خودی واقعی و اصیل می‌باشد» که حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری در تعریف آن می‌گوید:

منکر «حق» نزد ملأ کافر است / منکر «خود» نزد من کافرتر است

کلیات اشعار فارسی اقبال – فصل جاویدنامه – ص 384 – سطر 6

و باز اقبال در جای دیگر این «خودی اصیل و واقعی انسان» را اینچنین تعریف می‌کند.

نقطه نوری که نام او «خودی» است / زیر خاک ما شرار زندگی است

از محبت می‌شود پاینده‌تر / زنده‌تر، سوزنده‌تر، پاینده‌تر

از محبت اشتعال جوهرش / ارتقای ممکنات مضمرش

فطرت او آتش‌افروزد زعشق / عالم افروزی بیاموزد زعشق

از نگاه عشق خارا شق بود/ عشق حق آخر سراپا حق بود

عاشقی‌آموز و محبوبی طلب / چشم نوحی قلب ایوبی طلب

کیمیا پیدا کن از مشت گلی / بوسه‌زن بر آستان کاملی

کلیات اشعار اقبال – فصل اسرار خودی – ص 14 و 15 از سطر 19 به بعد

باری در رویکرد محمد اقبال «خودی» یا همان «نفس واقعی» عبارت است از «خودآگاهی و خودشناسی وجدان اخلاقی در بستر تجربه دینی دو مؤلفه‌ای انفسی و آفاقی که تنها خاص انسان می‌باشد» که انسان در چارچوب آن «خودی اصیل و واقعی نه تنها فکر می‌کند و می‌داند و احساس می‌کند»، بلکه مهمتر از آن اینکه «می‌داند که می‌داند» و «می‌داند که فکر می‌کند» و «می‌داند که احساس می‌کند»؛ و به عبارت دیگر «انسان در چارچوب این خودی اصیل و واقعی به عمل وجدان اخلاقی‌اش آگاهی دارد.»

از محبت چون «خودی» محکم شود / قوتش «فرمانده عالم» شود

پیر گردون کز کواکب نقش بست / غنچه‌ها از شاخسار او شکست

پنجه او پنجه حق می‌شود / ماه از انگشت او شق می‌شود

در خصومات جهان گردد حکم / تابع فرمان او دارا و جم

کلیات اقبال لاهوری – فصل اسرار خودی – ص 19 - سطر 16 به بعد

بنابراین «خودی یا نفس واقعی و اصیل در انسان» باعث می‌گردد که انسان نه تنها دارای «وجدان اخلاقی» گردد بلکه «خودآگاهی و خودشناسی نیز از امتیازات او نیز بشود» و مع الوصف در این رابطه است که محمد اقبال لاهوری همین «وجدان اخلاقی و خودشناسی و خودآگاهی را تحت عنوان خودی توصیف می‌کند» که در منظومه معرفتی او دلالت بر همان «نفس واقعی و حقیقی در قرآن و نهج‌البلاغه می‌کند.»

امتزاج ما و طین تن‌پرور است / کشتهٔ فحشا هلاک منکر است

تا عصای لا اله داری به دست / هر طلسم خوف را خواهی شکست

هر که «حق» باشد چو «جان» اندر تنش / خم نگردد پیش باطل گردنش

خوف را در سینهٔ او راه نیست / خاطرش مرعوب غیر الله نیست

هر که در اقلیم «لا» آباد شد / فارغ از بند زن و اولاد شد

می‌کند از ما سوی قطع نظر / می‌نهد ساطور بر حلق پسر

با یکی مثل هجوم لشکر است / جان به چشم او زیاد ارزان‌تر است

کلیات اقبال لاهوری – فصل اسرار خودی – ص 30 و 31 - سطر 12 به بعد

ادامه دارد

  • آگاهی
  • آزادی
  • برابری