مبانی تئوریک و معرفتی استراتژی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران – قسمت سی

تحول، اصلاح و انقلاب

 

همچنان بینی که در دور فرنگ / بندگی با خواجگی آمد بجنگ

روس را قلب و جگر گردیده خون / از ضمیرش حرف لا آمد برون

آن نظام کهنه را بر هم زد است / تیز نیشی بر رگ عالم زد است

کرده‌ام اندر مقاماتش نگه / لا سلاطین لا کلیسا لا اله

فکر او در تند باد لا بماند / مرکب خود را سوی الا نراند

آیدش روزی که از زور جنون / خویش را زین تندباد آرد برون

در مقام لا نیاساید حیات / سوی الا می‌خرامد کائنات

لا و الا ساز برگ امتان / نفی بی‌اثبات مرگ امتان

در محبت پختگی گردد خلیل / تا نگردد لا سوی الا دلیل

ای که اندر حجره‌ها سازی سخن / نعره لا پیش نمرودی بزن

این که می‌بینی نیرزد با دو جو/ از جلال لا اله آگاه شو

کلیات اقبال لاهوری – فصل پس چه باید کرد؟ - ص 395 – سطر 8 به بعد

آنچنانکه در ابیات فوق محمد اقبال لاهوری به صراحت ضمن نقد انقلاب اکتبر روسیه شکست آینده این انقلاب را یک قرن قبل از فروپاشی آن پیش‌بینی می‌کند و در این رابطه معتقد است که انقلاب اکتبر روسیه به علت اینکه از جوهر «لا»ئی برخوردار می‌باشد و دارای جوهر «الا»ئی نیست، این انقلاب به بن‌بست و شکست گرفتار می‌شود. بدین ترتیب در این رابطه است که می‌توانیم داوری کنیم که محمد اقبال ضعف بزرگ تمامی انقلاب‌ها در خصوص همین خصیصه «لا»ئی و غیبت خصیصه «الا»ئی تعریف می‌نماید؛ و اعتقاد دارد تا زمانیکه این تحولات انقلابی‌گری که همراه وجه «سلبی» می‌باشد از وجه «اثباتی» یا «الا»ئی برخوردار نشوند، نمی‌توانند حرکتی رو به جلو داشته باشند.

بنابراین بدین ترتیب است که می‌توانیم نتیجه‌گیری کنیم که در رویکرد محمد اقبال آنچنانکه «رویکرد اصلاح‌طلبانه از بالا» داری اشکال استراتژیک می‌باشد، «رویکرد انقلابی‌گری» هم دارای ضعف استراتژیک می‌باشد. یادمان باشد که هم محمد اقبال وهم شریعتی معلمان کبیرمان هم «انقلاب» و هم «اصلاحات» و هم «تحولات» را پدیده‌های اجتماعی می‌دانند و در این راستا است که در برابر دو پدیده اجتماعی «انقلاب» و «اصلاحات» بر پدیده آلترناتیوی «تحول» تکیه می‌کنند، چراکه در رویکرد آنها تفاوت پدیده «تحول» با دو پدیده اجتماعی «انقلاب» و «اصلاحات» در این است که چه در رویکرد محمد اقبال و چه در رویکرد شریعتی برعکس رویکرد انقلابی‌گری (و چریک‌گرائی مدرن رژی دبره‌ای و برعکس آنچه که مسعود احمدزاده در کتاب «مبارزه مسلحانه هم تاکتیک و هم استراتژی» می‌گوید) موتور بزرگ توسط موتور کوچک اعم از چریک و حزب و ارتش آزادی‌بخش خلقی به حرکت در نمی‌آید. در رویکرد اقبال و شریعتی موتور بزرگ تنها و تنها و توسط «خودآگاهی به حرکت در می‌آید.»

خودآگاهی در رویکرد اقبال و شریعتی «سنتز جدیدی» است که از اانتقال آگاهی‌های طبقاتی و سیاسی و اجتماعی محصول نابرابری‌های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی به وجدان انسانی گروه‌های مختلف اجتماعی (اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران در دو جبهه بزرگ آزادی‌خواهانه و برابری‌طلبانه) حاصل می‌گردد بنابراین «مسئولیت جنبش پیشگامان مستضعفین ایران تنها و تنها انتقال آگاهی در عرصه پراتیک اجتماعی و حرکت افقی به وجدان گروه‌های مختلف اجتماعی اردوگاه بزرگ مستضعفین و از جمله طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان طبقه متوسط شهری می‌باشد». لذا در این رابطه است که جنبش پیشگامان مستضعفین ایران هرگز و هرگز نباید در عرصه حرکت عمودی خود اقدام به ایجاد حزب سیاسی (مجرد از جنبش‌های خودبنیاد مطالباتی تکوین یافته از پائین اقتصادی و سیاسی و اجتماعی) بکنند و مدعی باشند که توسط آن حزب سیاسی عمودی (مجرد از جنبش‌های افقی جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران) می‌توانند موتور بزرگ را به حرکت درآوردند.

جنبش پیشگامان مستضعفین ایران هرگز نباید جنبش‌های پیشرو خودبنیاد (و خودسازمانده و دینامیک مطالباتی اقتصادی و سیاسی و مدنی یا اجتماعی جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران در دو جبهه بزرگ آزادی‌خواهانه و برابری‌طلبانه) بر پایه حزب سیاسی عمودی قالب‌ریزی کنند.

در رویکرد جنبش پیشگامان مستضعفین ایران حزب مستضعفین ایران علاوه بر تکوین از پائین باید فقط و فقط توسط خود جنبش‌های رو به اعتلای مطالباتی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی تکوین یافته از پائین خودبنیاد تکوین پیدا کنند نه مانند حزب طراز نوین لنینیستی انقلاب اکتبر روسیه توسط نخبگان و جانشینی جنبش‌های پائینی جامعه.

لذا در این رابطه است که ما بر این باوریم که جنبش‌های پیشرو اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران «ابتدا باید در نبرد دموکراتیک به پیروزی برسند نه در نبرد مستقیم سوسیالیستی.»

جنبش پیشگامان مستضعفین ایران هر گونه مبارزه سوسیالیستی یا برابری‌طلبانه خارج از «تقدم مبارزه دموکراتیک بر مبارزه سوسیالیستی صرف» ارتجاعی و محکوم به شکست می‌داند. فاجعه قرن بیستم و شکست تمامی انقلاب‌های قرن بیستم در رویکرد جنبش پیشگامان مستضعفین ایران فقط و فقط محصول «تقدم مبارزه سوسیالیستی بر مبارزه دموکراتیک و دموکراسی‌خواهانه (پیشاهنگی سه مؤلفه‌ای تحزب‌گرایانه لنینیستی و چریک‌گرائی رژی دبره‌ای و ارتش خلقی مائوئیستی) می‌داند.»

در رویکرد جنبش پیشگامان مستضعفین ایران و در کادر مدل دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفه‌ای (اقتصادی و سیاسی و معرفتی این جنبش که توسط اجتماعی کردن قدرت سه مؤلفه‌ای اقتصادی و سیاسی و معرفتی حاصل می‌گردد) «سوسیالیسم سنتز تعمیق دموکراسی می‌باشد نه محصول تعلیق دموکراسی در جوامع» (آنچنانکه در سوسیالیسم دولتی قرن بیستم شاهد بودیم و همین امر علاوه بر ظهور هیولاهای استالینیستی و کاستروئیسم و مائوئیسم و غیره سرانجام باعث فروپاشی بلوک شرق و اتحاد جماهیر شوروی در دهه آخر قرن بیستم گردید).

باری به همین دلیل است که ما بر این باوریم که انحراف اصلی بحران تئوریک سوسیالیسم کلاسیک جهان ریشه در اندیشه‌های خود کارل مارکس داشته است چرا که در تحلیل نهائی کارل مارکس در بیانیه مانیفست کمونیستی خود «دموکراسی را در چارچوب سوسیالیسم طبقه کارگر مورد ادعای خود تعریف می‌نماید» در صورتی که برعکس کارل مارکس، هم اقبال و هم شریعتی سوسیالیسم را در چارچوب دموکراسی تعریف می‌نمایند؛ و برعکس کارل مارکس معتقدند که «سوسیالیسم از دموکراسی می‌گذرد نه دموکراسی از مسیر سوسیالیسم.»

فراموش نکنیم که علت اینکه کارل مارکس در سال 1872 «موضوع کسب قدرت سیاسی و تسخیر ماشین دولت» به بیانیه مانیفست کمونیستی خود اضافه کرد (23 سال پس از انتشار مانیفست کمونیستی خود که در سال 1848 منتشر شد) به این خاطر بود که کارل مارکس در شکست پروژه مانیفست کمونیستی خود در جریان کمون پاریس (در سال 1871) به درستی دریافت که «تحقق سوسیالیسم مقدم بر دموکراسی در جوامع سرمایه‌داری جز از طریق دیکتاتوری ممکن نیست»، لذا به همین دلیل بود که کارل مارکس در سال 1872 (یکسال بعد از کمون پاریس) موضوع دیکتاتوری به عنوان مسیر تحقق «سوسیالیسم مقدم بر دموکراسی» مورد ادعای خود را برای اولین بار در «نقد برنامه گوتا» تحت عنوان «دیکتاتوری پرولتاریا» به عنوان «شکل دولت» تعریف کرد. همان دیکتاتوری پرولتاریائی که در جریان انقلاب اکتبر روسیه در سال 1917 در کنگره دوم حزب سوسیال دموکرات‌های روسیه بنا به پیشنهاد پلخانف (و حمایت لنین از پیشنهاد پلخانف در آن کنگره) به عنوان شکل دولت در روسیه (پسا انقلاب اکتبر 1917 روسیه) تصویب شد؛ و همین انحراف بزرگ لنین و پلخانف در «تائید دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان شکل دولت در روسیه بود» که باعث ظهور هیولای استالینیسم از دل رویکرد حزب - دولت لنینیستی گردید، چراکه پیوند رویکرد تک حزبی کمونیستی حاکم با دولت با مدل دیکتاتوری پرولتاریا آنچنانکه گرامشی می‌گوید: «باعث ظهور فاشیسم و سیستم پلیسی در اتحاد جماهیر شوروی و در تمامی کشورهای سوسیالیست دولتی قرن بیستم گردید» و همچنین باعث فروپاشی شوروی و بلوک شرق در دهه آخر قرن بیستم گردید. کمون پاریس که تجربه‌ای خلاف تمام باورهای کارل مارکس بود (چرا که: اولاً به لحاظ نظری تمامی پیشروان کمون پاریس معتقد به اندیشه‌های پرودون بودند نه کارل مارکس. ثانیاً در عرصه عمل اصلاً و ابداً طبقه کارگر پاریس رهبری کمون پاریس در دست نداشت بلکه این جنبش‌های تکوین یافته از پائین طبقه متوسط شهری از سربازان ارتش گرفته تا جوانان شهر پاریس بودند که رهبری کمون پاریس را در دست داشتند. ثالثاً برعکس رویکرد کارل مارکس کمون پاریس در یک شهر که پاریس بود تکوین پیدا کرد نه در یک کشور و یا در جهان آنچنانکه مارکس می‌گفت) به کارل مارکس آموخت که «سوسیالیسم خارج از بستر دموکراسی و مسیر دموکراتیک و جنبش‌های خودبنیاد تکوین یافته از پائین اجتماعی تنها توسط کسب قدرت سیاسی و ماشین دولت و دیکتاتوری پرولتاریا می‌تواند به انجام برسد نه از طریق دموکراسی» آنچنانکه کارل مارکس در سال 1848 در بیانیه کمونیست خود مدعی آن بود.

لذا به همین دلیل است که طرح کسب قدرت سیاسی و تسخیر ماشین دولتی در مانیفست کمونیست فعلی 24 سال بعد یعنی در مرحله پسا کمون پاریس توسط کارل مارکس به مانیفست کمونیست موجود اضافه شده است؛ و همچنین طرح «دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان شکل دولت» برای اولین بار در کتاب «نقد برنامه گوتا» در سال 1872 یعنی یکسال بعد از کمون پاریس مطرح گردیده است به عبارت دیگر جایگزینی «سوسیالیسم حزبی» و «سوسیالیسم دولتی» (که همان سوسیالیسم از بالا می‌باشد) به جای «سوسیالیسم جنبشی» (که همان سوسیالیسم از پائین می‌باشد) در رویکرد کارل مارکس از فرایند پسا کمون پاریس (و شکست کمون پاریس) توسط کارل مارکس صورت گرفته است. بدین خاطر آنچه که می‌توان از پروژه مارکس و مارکسیسم دریافت اینکه امکان دستیابی به «سوسیالیسم مقدم بر دموکراسی» جز از طریق بالا و کسب قدرت سیاسی و دیکتاتوری پرولتاریا ممکن نمی‌باشد.

بنابراین بدین ترتیب است که می‌توانیم سوسیالیسم را به سه نوع:

1 - سوسیالیسم جنبشی.

2 - سوسیالیسم حزبی.

3 – سوسیالیسم دولتی تقسیم نمائیم. در میان این سه دسته سوسیالیسم تنها «سوسیالیسم جنبشی» سوسیالیسم تکوین یافته از پائین و در مسیر دموکراتیک می‌باشد.

لذا به همین دلیل «لازمه دستیابی به سوسیالیسم جنبشی دموکراسی و تقدم دموکراسی بر سوسیالیسم است» (البته در رویکرد جنبش پیشگامان مستضعفین ایران از آنجائیکه سوسیالیسم در مدل دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفه‌ای اقتصادی و سیاسی و معرفتی تعریف می‌گردد و سوسیالیسم سنتز تعمیق دموکراسی می‌باشد و دموکراسی به عنوان نظام اجتماعی می‌باشد نه شکل دولت و سوسیالیسم مولود جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین می‌باشد دیگر از پارادوکس تئوریک مارکس در این رابطه برخوردار نمی‌باشد) بنابراین در این رابطه است که می‌توانیم داوری کنیم که بدون تقدم دموکراسی و بدون مسیر دموکراتیک امکان تحقق سوسیالیسم جنبشی تکوین یافته از پائین وجود ندارد.

ادامه دارد

  • آگاهی
  • آزادی
  • برابری