سلسله مقالاتی در باب مبانی تئوریک استراتژی ما

جایگاه «انقلاب اجتماعی» در استراتژی پیشگام – قسمت هیجدهم

 

اگر از ما بپرسند که چرا انقلاب مشروطیت و نهضت رهائی‌بخش دکتر محمد مصدق و انقلاب 57 شکست خورد، اما مثلاً انقلاب کبیر فرانسه پیروز شد؟ به صورت مشخص و علمی چند پاسخ می‌توانیم به این سؤال تاریخی جامعه ایران بدهیم، فراموش نکنیم که پاسخی که معلم کبیرمان شریعتی به این سؤال فربه تاریخی جامعه ایران داد، این بود که: «علت شکست انقلاب مشروطیت و علت پیروزی انقلاب کبیر فرانسه آن بوده است که انقلاب مشروطیت با چند فتوا تکوین پیدا کرده است، اما انقلاب کبیر فرانسه با صد سال کار نظری و فکری شکل گرفته است

اینکه این پاسخ شریعتی به سؤال فوق تا چه اندازه همه جانبه است یا نه موضوعی نیست که بخواهیم در اینجا به نقد آن بپردازیم، ولی آنچه که از این پاسخ شریعتی می‌توانیم فهم کنیم اینکه، جوهر این پاسخ شریعتی به سؤال فوق، عبارت است از این حقیقت است که «تنها عامل موفقیت و پیروزی هر انقلابی، کار نظری و فکری می‌باشد»؛ به عبارت دیگر در رویکرد شریعتی تنها نظریه‌پردازان و اندیشمندان و نواندیشان و روشنفکران هستند که حرکت آینده هر انقلابی را گارانتی می‌کنند؛ و طبعاً در رویکرد شریعتی اگر انقلابی محروم از نظریه‌پردازان و روشنفکران و نواندیشان در فرایند پیشاظهور انقلاب باشد، آن انقلاب شکست خواهد خورد.

داوری نهائی ما در باب این قضاوت تاریخی شریعتی بر این امر قرار دارد که این رویکرد شریعتی به انقلاب تنها می‌تواند حداکثر 50% پاسخ به سؤال فوق در باب علل و دلایل شکست سه انقلاب و نهضت رهائی‌بخش گذشته ایران در مقایسه با پیروزی انقلاب کبیر فرانسه بدهد، چراکه در تحلیل نهائی «تا اندیشه‌های نظریه‌پردازان و روشنفکران و نواندیشان بدل به انقلاب اجتماعی نشود، آن ذهنیت نواندیشان و روشنفکران و نظریه‌پردازان حاصلی برای جامعه به بار نخواهد آورد هر چند که نظریه‌پردازان و نواندیشان و روشنفکران ده‌ها سال هم کار فکری و نظری بکنند و حداکثر فونکسیون این انباشت ذهنی و نظری نواندیشان و روشنفکران و نظریه‌پردازان پرورش گروه ذهنی و اغناء نظری آنها می‌باشد

برای مثال شاید بتوان مثال جامعه آتن و یونان پنج قرن قبل از میلاد به عنوان یک نمونه در اینجا مطرح کرد، چرا که جامعه آتن و یونان پنج قرن قبل از میلاد با آن همه زیربنای نظری و فکری که نظریه‌پردازان بزرگی چون سقراط و افلاطون و ارسطو و غیره مطرح کردن، در آن جامعه نه تنها نهضت آزادی‌خواهانه سقراط شکست خورد بلکه مهمتر از آن اینکه اصلاً حتی انقلاب فرهنگی به معنای علمی کلمه در آنجا صورت نگرفت؛ بنابراین بهتر است در این رابطه قضاوت و پاسخ خودمان را در خصوص سؤال فوق اینچنین مطرح کنیم که بسترهای هر انقلاب و تحول اجتماعی بر پایه سنتز دیالکتیکی دو مؤلفه «عینی و ذهنی» استوار می‌باشد. آنچنانکه بدون بسترهای ذهنی تنها بسترهای عینی جهت تحول اجتماعی هر قدر هم که فراگیر و عمیق باشند، نمی‌توانند سنتز دیالکتیکی در عرصه تحول اجتماعی آن جامعه ایجاد کنند. شرایط ذهنی تنها هم در غیبت شرایط عینی هر قدر هم که گسترده باشند، به تنهائی نمی‌توانند سنتز دیالکتیکی در عرصه تحول اجتماعی جامعه ایجاد کنند.

به عبارت دیگر اگر در عصر برده‌داری رم باستان با آن همه فشارهای عظیم مردافکن مناسبات برده‌داری، شرایط عینی همه جانبه نتوانست به سنتز دیالکتیکی در تحول هدفدار اجتماعی جامعه برده‌داری بیانجامد، به خاطر آن بوده است که در آن فرایند تاریخی بشر، تنها شرایط عینی در غیبت شرایط ذهنی آماده بوده است. در نتیجه در اینجا و در این رابطه می‌توانیم به این نتیجه‌گیری دست پیدا کنیم که «اگرچه در میان فرایندهای تحول تاریخ اجتماعی بشر تنها سوسیالیسم است که باید به صورت صد در صد انتخابی توسط آگاهی و حرکت اردوگاه بزرگ مستضعفین تحت هژمونی طبقه کارگر حاصل بشود و تا زمانیکه توده‌های اردوگاه بزرگ مستضعفین تحت هژمونی طبقه کارگر به صورت فراگیر و همه جانبه و آگاهانه تصمیم به برپائی سوسیالیسم در جامعه نگیرند، هرگز و هرگز امکان تحقق سوسیالیسم به صورت جبری (آنچنانکه نظریه‌پردازان سوسیالیسم کلاسیک نیمه دوم قرن نوزدهم اروپا فکر می‌کردند) در جامعه بشر وجود ندارد (هر چند که سرمایه‌داری در این جوامع به آخرین مرحله رشد خود یعنی امپریالیسم هم رسیده باشد).»

در همین رابطه می‌توانیم داوری کنیم که پیوند دیالکتیکی بین ذهنیت اجتماعی و عینیت جامعه در عرصه تکوین سنتز دیالکتیکی تحول اجتماعی بشر خود معرف آن می‌باشد که حتی در فرایندهای تحول مناسبات پیشاسرمایه‌داری جوامع بشری، استحاله آن مناسبات صورت صد در صد جبری نداشته است بلکه عنصر آگاهی و انتخاب اجتماعی جهت آن استحاله مناسباتی امر ضروری بوده است. لذا در این رابطه است که نهضت تسلسلی رویکرد توحیدی انبیاء ابراهیمی در طول بیش از 5 هزار سال گذشته تاریخ بشر، تنها در این چارچوب قابل تبیین و تحلیل و تفسیر می‌باشد.

یادمان باشد که سنتز دیالکتیک «عین و ذهن» قابل مطابقت مکانیکی با دو مؤلفه «عین و ذهن» ندارد. برای مثال آب که محصول دیالکتیکی پیوند اکسیژن و هیدروژن می‌باشد، اصلاً به لحاظ کیفی و کمی قابل مقایسه نه با اکسیژن است و نه با هیدروژن؛ بنابراین فرایندهای «عینی و ذهنی» یک جامعه وقتی که در عرصه دیالکتیک مبارزه اجتماعی قرار بگیرند، می‌توانند سنتز تحول اجتماعی هدفدار ایجاد نمایند. همین موضوع را می‌توانیم اینچنین هم مطرح کنیم که اگر شرایط آماده «عینی و ذهنی» در پیوند دیالکتیکی در یک جامعه قرار نگیرند، هرگز نمی‌توانند هر چند هم که شرایط «عینی و ذهنی» با پتانسیل قوی فراهم باشند، سنتز تحول اجتماعی در جامعه بشری ایجاد کنند. اینجا است که حاصل این رویکرد ما به سنتز دیالکتیکی «عین و ذهن» در عرصه تحول اجتماعی جوامع بشری به طرح سؤال دومی می‌انجامد؛ و آن اینکه سنتز دیالکتیک «عین و ذهن» که خود عامل تحول هدفدار اجتماعی در جوامع بشری می‌باشند، چگونه حاصل می‌شوند؟

در پاسخ به این سؤال است که باید بگوئیم که سنتز دیالکتیک «عین و ذهن» در جوامعی که دو فرایند «عینی و ذهنی» به صورت گسترده وجود داشته باشند، تنها زمانی حاصل می‌شود که گروه‌های مختلف اجتماعی اردوگاه بزرگ مستضعفین آن جامعه، در زیر چتر مبارزه دینامیک اقتصادی و سیاسی و اجتماعی به صورت فراگیر در عرصه دو فرایند «عینی و ذهنی» بالنده شوند. لذا در این رابطه است که می‌توانیم نتیجه بگیریم که:

اولاً در یک جامعه انقلاب نمی‌کنند، بلکه انقلاب می‌شود، چراکه انقلاب برآیند پیوند مبارزه همه گروه‌های مختلف اجتماعی اردوگاه بزرگ مستضعفین می‌باشد. لذا نه تنها مبارزه یک گروه یا یک طبقه مشخص هر چند هم که آن طبقه در جامعه سرمایه‌داری طبقه کارگر هم باشد، هرگز و هرگز طبقه کارگر یا طبقه پرولتاریای صنعتی نمی‌توانند جدای از گروه‌های دیگر اجتماعی اردوگاه بزرگ مستضعفین انقلاب کنند. (و این حقیقتی است که نظریه‌پردازان سوسیالیسم کلاسیک نیمه دوم قرن نوزدهم اروپا توان فهم آن را نداشتند، در نتیجه همین تقدس‌گرائی به طبقه کارگر در رویکرد آنها باعث شکست تمامی نظریه‌های آنها از جمله نظریه دیکتاتوری پرولتاریا که مارکس در «نقد برنامه گوتا» مطرح می‌کند، گردید).

بدین ترتیب است که از آنجائیکه انقلاب در مؤلفه‌های مختلف آن در گرو پیوند مبارزه گروه‌های مختلف اردوگاه بزرگ مستضعفین می‌باشد، با عنایت به اینکه این پیوند هرگز و هرگز قابل پیش‌بینی برای پیشگام نمی‌باشد، در نتیجه امکان پیش‌بینی انقلاب برای پیشگام وجود ندارد (فراموش نکنیم که لنین یک ماه قبل از انقلاب اکتبر روسیه در سخنرانی که در سوئد می‌کرد اعلام کرد که دیگر انجام انقلاب سوسیالیستی در روسیه به عمر ما کفاف نمی‌دهد، ولی برعکس این پیش‌بینی لنین کمتر از یکماه در روسیه انقلاب اکتبر 1917 اتفاق افتاد).

ثانیاً انقلاب در جوامع سرمایه‌داری، کل گروه‌های اجتماعی اردوگاه بزرگ مستضعفین انجام می‌دهند؛ و این کل تنها در زمانی با هم پیوند پیدا می‌کنند که بتوانند در عرصه مبارزه ضد استضعاف‌گرایانه خود به وحدت استراتژیکی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی در خصوص دشمن واحد دست پیدا کنند.

بنابراین هیچ طبقه‌ای و گروه بزرگ اجتماعی هر چند هم که عظیم و گسترده باشند، جدای از گروه‌های اجتماعی دیگر اردوگاه بزرگ مستضعفین نمی‌توانند در جامعه انقلاب اجتماعی یا انقلاب سیاسی و یا انقلاب اقتصادی بکنند؛ یعنی انقلاب تنها در زمانی در یک جامعه اتفاق می افتد که گروه‌های مختلف اردوگاه بزرگ مستضعفین آن جامعه در پیوند شرایط عینی و ذهنی آن جامعه، به صورت دیالکتیکی بالنده شوند. شاید صحیح‌تر این باشد که بگوئیم تنها مستضعفین یا گروه‌های مختلف اردوگاه بزرگ مستضعفین هر جامعه‌ای در عرصه شرایط مشخص عینی و ذهنی آن جامعه می‌توانند انقلاب به معنای واقعی کلمه به صورت هدفدار و برنامه‌ریزی شده بکنند و تا زمانیکه کل اردوگاه بزرگ مستضعفین در یک جامعه به حرکت درنیایند، هرگز امکان تحقق انقلاب در آن جامعه وجود ندارد.

به همین دلیل بود که انقلاب اکتبر روسیه از زمانی شکست خورد که:

اولاً لنین به عنوان رهبر انقلاب اکتبر روسیه، به نفی مجلس موسسان روسیه جهت تعیین نظام و قانون اساسی روسیه فرمان داد.

ثانیاً لنین حق رأی دادن در جامعه بزرگ روسیه فقط محدود به طبقه کارگر روسیه کرد و دیگر گروه‌های اجتماعی شهر و روستای اردوگاه بزرگ مستضعفین روسیه که در وقوع انقلاب اکتبر نقش فعال داشتند، از حق رأی دادن جهت حق تعیین سرنوشت خود محروم کرد.

همچنین انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران از زمانی شکست خورد که خمینی در انتخابات 12 فروردین 58 جهت تعیین شکل نظام آلترناتیو رژیم سرنگون شده کودتائی پهلوی، توسط تکلیف فقهی مردم ایران را به پای صندوق‌های رأیی برد که بیشتر از یک انتخاب برای آنها باقی نمانده بود و آن رأی «آری یا نه به جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر بود»، همان جمهوری اسلامی که حتی روشنفکران و نواندیشان و صاحب‌نظران در فهم محتوای هیولای فقاهتی آن ناتوان و دست بسته بودند.

باری، ضرورت جایگاه کل اردوگاه بزرگ مستضعفین به عنوان تنها عامل تکوین انقلاب در مؤلفه‌های مختلف آن در هر جامعه‌ای موضوع ضرورت «اصل تقدم انقلاب اجتماعی» بر مؤلفه‌های دیگر انقلاب اعم از انقلاب اقتصادی یا سیاسی و غیره تبیین و مشخص می‌سازد، چراکه تا زمانیکه در یک جامعه انقلاب اجتماعی شکل نگیرد، تمامی گروه‌های اجتماعی اردوگاه بزرگ مستضعفین آن جامعه نمی‌توانند به حرکت درآیند، به عبارت دقیق‌تر اینکه، سنتز انقلاب اجتماعی در هر جامعه به حرکت درآوردن کل اردوگاه بزرگ مستضعفین آن جامعه می‌باشد؛ و لذا در همین رابطه است که می‌توانیم داوری کنیم که تنها در عرصه پیوند دو جبهه بزرگ «نان و آزادی» اردوگاه بزرگ مستضعفین است که امکان مادیت یافتن انقلاب اجتماعی در آن جامعه ممکن می‌شود؛ یعنی فونکسیون انقلاب اجتماعی در یک جامعه، «بالنده کردن گروه‌های مختلف اردوگاه بزرگ مستضعفین آن جامعه می‌باشد

حال اگر این اصل را بپذیریم، می‌توانیم در پاسخ به سؤال اول اینچنین بگوئیم که علت و دلیل اینکه سه تحول بزرگ یک قرن گذشته جامعه ایران (اعم از مشروطه و نهضت رهائی‌بخش دکتر محمد مصدق و انقلاب ضد استبدادی 57 مردم ایران) شکست خورده است، اما انقلاب کبیر فرانسه نتوانست حتی با امپراطوری دسپاتیزم ناپلئون هم از پای درآید، این بوده است که «در سه تحول بزرگ یک قرن گذشته جامعه ایران انقلاب‌های سیاسی مقدم بر انقلاب اجتماعی صورت گرفته است در صورتی که در انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب سیاسی مؤخر بر انقلاب اجتماعی و انقلاب اقتصادی تکوین پیدا کرده است»، لذا در این رابطه است که می‌توانیم داوری کنیم که اگر حتی به جای سه تحول و انقلاب یکصد ساله گذشته تاریخ ایران صد انقلاب و تحول سیاسی و تغییر رژیم و حکومت بدون تحول اجتماعی مقدم بر آنها در جامعه ایران صورت بگیرد، باز آش همان آش است و کاسه همان کاسه؛ یعنی یک دیکتاتور می‌رود و دیکتاتوری مخوف‌تر از آن جایگزین او می‌شود، به عبارت دیگر تحول سیاسی خارج از تحول اجتماعی هر چند که باعث تغییر دیکتاتور می‌شود هرگز باعث نفی استبداد نمی‌گردد. در نتیجه برای جامعه ایران راهی جز این نمی‌ماند مگر اینکه شعارش این بشود که «سال به سال، دریغ از پارسال» و ضرب المثلش این بشود «که کی بد رفته که جایگزینش بدتر نشود». البته خروجی نهائی این رویکرد این خواهد شد که یاس و سرخوردگی بر این جامعه غلبه کند و توده‌ها مجبور شوند تا تن به وضع موجود بدهند آنچنانکه حافظ داد:

نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر / که این حدیث زپیر طریقتم یادست

رضا به داده بده وز جبین گره بگشا / که بر من و تو در اختیار نگشادست

چو قسمت ازلی بی‌حضور ما ساختند / گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر

حافظ

 

ادامه دارد