مبانی تئوریک و معرفتی استراتژی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران – قسمت بیست و نه

تحول، اصلاح و انقلاب

 

پس خدا بر ما شریعت ختم کرد / بر رسول ما رسالت ختم کرد

رونق از ما محفل ایام را / او رسل را ختم و ما اقوام را

خدمت ساقی‌گری با ما گذاشت / داد ما را آخرین جامی که داشت

لا نبی بعدی زاحسان خداست / پردهٔ ناموس دین مصطفی است

قوم را سرمایهٔ قوت ازو / حفظ سر وحدت ملت ازو

حق تعالی نقش هر دعوی شکست / تا ابد اسلام را شیرازه بست

دل زغیر اله مسلمان بر کند / نعره لا قوم بعدی می‌زند

کلیات اقبال لاهوری – فصل رموز بی‌خودی – ص 70 – سطر یک به بعد

و در ادامه آن در همین رابطه

در دل مسلم مقام مصطفی است / آبروی ما زنام مصطفی است

طور موجی از غبار خانه‌اش / کعبه را بیت الحرام کاشانه‌اش

کمتر از آنی زاوقاتش ابد / کاسب افزایش از ذاتش ابد

بو ریا ممنون خواب راحتش / تاج کسری زیر پای امتش

در شبستان حرا خلوت گزید / قوم و آئین و حکومت آفرید

ماند شبها چشم او محروم نوم / تا به تخت خسروی خوابید قوم

وقت هیجا تیغ او آهن گداز / دیدهٔ او اشکبار اندر نماز

در دعای نصرت امین تیغ او / قاطع نسل سلاطین تیغ او

در جهان آئین نو آغاز کرد / مسند اقوام پیشین درنورد

از کلید دین در دنیا گشاد / همچو او بطن ام گیتی نزاد

روز محشر اعتبار ماست او / در جهان هم پرده‌دار ماست او

لطف و قهر او سرا پا رحمتی / آن بیاران این باعداد رحمتی

آن که بر اعداد در رحمت گشاد / مکه را پیغام لا تثریب داد

ما که از قید وطن بیگانه‌ایم / چون نگه نور دو چشمیم و یکیم

از حجاز و چین و ایرانیم ما / شبنم یک صبح خندانیم ما

مست چشم ساقی بطحا ستیم / در جهان مثل می و میناستیم

امتیازات نسب را پاک سوخت / آتش او این خس و خاشاک سوخت

هستی مسلم تجلی گاه او / طورها بالد زگرد راه او

کلیات اقبال لاهوری – فصل اسرار خودی – ص 15 – سطر 13 به بعد

باری در این رابطه است که می‌توانیم نتیجه‌گیری کنیم که:

اولاً در رویکرد محمد اقبال لاهوری عقل برهانی اسقرائی بشر که در قرن هفتم میلادی ظهور پیدا کرده است «سنتز جدیدی» بوده است که مولود تحول معرفتی قرآن در اندیشه بشریت بوده است.

ثانیاً با ظهور این «سنتز جدید» (مولود قرآن و وحی نبوی پیامبر اسلام و نهضت تسلسلی حرکت انبیاء ابراهیمی) خود این «سنتز جدید» در فرایندی دیگر در چارچوب همان وحی نبوی پیامبر اسلام (قرآن) بسترساز ظهور «فهم انسانی» به عنوان یک مقوله تاریخی گردیده است؛ که همین استعداد رشد و اعتلای «فهم انسانی» (به عنوان یک مقوله تاریخی مانند زبان) در چارچوب آیات ابدیت قرآن بسترساز ختم نبوت پیامبر اسلام گردیده است، به عبارت دیگر تنها فهم انسانی در چارچوب آیات ابدیت قرآن در دوران ختم نبوت می‌تواند جانشین و جایگزین رسالت انبیاء بشود.

ثالثاً در رویکرد محمد اقبال رابطه قرآن با فهم انسانی (به عنوان جایگزینی رسالت انبیاء در دوران ختم نبوت) رابطه دو مؤلفه‌ای می‌باشد، چرا که اقبال آیات قرآن را به دو دسته تقسیم می‌کند:

1 - آیات ابدیت قرآن.

2 - آیات متغیر قرآن؛ که اقبال منهای آیات اعتقادی ثلاثه (توحید و نبوت و آخرت یا قیامت) آیات دیگر قرآن را به تاسی از شاه ولی الله دهلوی (متکلم و مفسر بزرگ قرن هیجدهم هندوستان) آیات متغییر قرآن می‌داند؛ و در این رابطه است که اقبال در خصوص آیات فقهی قرآن (که 2% کل آیات قرآن را تشکیل می‌دهند) منهای آیات عبادی قرآن (در باب نماز و روزه و غیره) دیگر آیات فقهی را جزء آیات متغییر قرآن می‌داند؛ و معتقد است که این آیات می‌بایست (در چارچوب موتور اجتهاد در اصول و فروع) در بستر زمان تغییر کنند؛ و در خصوص آیات اخلاقی قرآن مثل آیات تبعیضی زن و مرد در ارث یا غیره باز اقبال همه این آیات را جزء آیات متغیر قرآن می‌داند و اعتقاد دارد که این آیات باید در چارچوب همان فرمول «آشتی ابدیت با تغییر» (که کلید رمز موتور اجتهاد در اصول و فروع می‌باشد) در بستر زمان تغییر کنند.

رابعاً محمد اقبال در چارچوب همین فرمول «آشتی ابدیت با تغییر» موضوع «ناسخ و منسوخ» و یا «محکم و متشابهات» آیات قرآن را در بستر زمان تعریف می‌نماید.

خامسا محمد اقبال پروژه بازسازی قرآن و اسلام (در چارچوب موتور اجتهاد در اصول و فروع توسط فرمول آشتی دادن ابدیت با تغییر) تبیین و تشریح و تعریف می‌کند.

سادساً محمد اقبال «پروژه بازسازی» خودش به صورت دو مؤلفه‌ای تعریف می‌نماید که عبارتند از:

1 - بازسازی نظری.

2 - بازسازی عملی.

در «بازسازی نظری» محمد اقبال بر بازسازی کل دستگاه اسلام تاریخی توسط موتور اجتهاد در اصول و فروع و توسط تقسیم آیات قرآن به آیات ابدیت و آیات متغییر در چارچوب فرمول آشتی ابدیت و تغییر در بستر اصلاح دینی تعریف می‌نماید و اما در عرصه پروژه «بازسازی عملی» اقبال این پروژه خودش را در برابر دو پروژه «به‌سازی عملی و سیاسی» و «واسازی عملی و سیاسی» (که قبل از او از زمان سید جمال الدین اسدآبادی به بعد توسط نظریه‌پردازان مسلمان مطرح شده بود) مطرح می‌کند. در «پروژه به‌سازی عملی» که ابتدا توسط خود سید جمال الدین اسدآبادی مطرح شد، طرفداران این رویکرد معتقد بودند که برای انحطاط‌زدائی جوامع مسلمان باید مسلمانان توسط سلاطین جبار و عساکر جرار و روحانیت جلیله به دوران اقتدار و عزت قرن چهارم و پنجم برگردند؛ اما اقبال در چارچوب پروژه «بازسازی عملی» خود حتی فروپاشی امپراطوری عثمانی (برعکس رویکرد معلم کبیرمان شریعتی در مقدمه اسلام‌شناسی مشهد که او فروپاشی امپراطوری عثمانی به زیان اقتدار مسلمانان می‌دااند) را برای مسلمانان امری مثبت می‌داند و از این بابت در فصل ششم کتاب «بازسازی فکر دینی» از ترکان جوان جانشین امپراطوری عثمانی در ترکیه دفاع می‌کند؛ و بر سیستم شورائی و رهبری جمعی به جای سیستم خلیفه‌گری فردی امپراطوری عثمانی دفاع می‌کند.

سابعاً محمد اقبال در چارچوب «پروژه عملی بازسازی» جوامع مسلمین آنچنانکه در برابر «رویکرد اصلاح‌طلبی از بالا» و تکیه بر اصحاب قدرت سه مؤلفه‌ای «زر و زور و تزویر» مخالفت می‌ورزد نسبت به «رویکرد انقلابی‌گری» جهت تغییر در جوامع مسلمین موضع منفی می‌گیرد و در نقد انقلاب اکتبر روسیه معتقد است که پدیده انقلاب هر چند هم که بزرگ و عظیم و مردمی باشد در تحلیل نهائی دارای یک آسیب بزرگ می‌باشد و آن اینکه تمامی انقلابات از جوهر «لا»ئی یا «نفی»ائی برخورداند و دارای جوهر «الا»ئی یا «اثباتی» نمی‌باشند.

عنایت داشته باشیم که محمد اقبال متعلق به نیمه اول قرن بیستم می‌باشد و در نیمه اول قرن بیستم منهای دو جنگ بین‌الملل اول و دوم (که بیش از 50 میلیون نفر قربانی و ده‌ها میلیون نفر مجروح و هزاران میلیارد دلار ویرانی به بار آورد و به تنهائی همین دو جنگ بین‌الملل اول و دوم بیش از همه هزینه‌ها و جنایات تاریخ بشر برای بشریت هزینه به بار آورد) دو حادثه بزرگ تاریخی دیگر هم اتفاق افتاد که یکی از آنها انقلاب اکتبر روسیه در سال 1917 بود و دیگر فروپاشی امپراطوری عثمانی در سال 1914 می‌باشد. محمد اقبال نسبت به هر دو اینها موضع نقادی داشت که نقد اقبال از امپراطوری عثمانی آنچنانکه فوقا مطرح کردیم همان رهبری فردی و نظام تئوکراسی امپراطوری عثمانی بود و اما در خصوص انقلاب اکتبر 1917 روسیه هم اقبال (در چارچوب همان شعار استراتژیک «لا اله الا الله» پیامبر اسلام در نقد انقلاب اکتبر روسیه که نقد تمامی رویکرد انقلابی‌گری در عرصه عملی می‌باشد) معتقد بود که انقلاب روسیه دارای یک ضعف بزرگ و استراتژیک می‌باشد و آن اینکه آن انقلاب یک انقلاب تک مؤلفه است و فقط جوهر «لا»ئی دارد و از جوهر «اثباتی» یا «الا»ئی برخوردار نمی‌باشد.

لذا در همین رابطه بود که محمد اقبال منهای اینکه تمامی انقلاب‌ها مانند انقلاب اکتبر روسیه دارای ضعف تک مؤلفه‌ای «لا»ئی می‌دانست بر این باور بود که همین جوهر تک مؤلفه‌ای «لا»ئی همه انقلاب‌ها و من الجمله انقلاب اکتبر روسیه در آینده باعث شکست و نابودی این انقلاب می‌شود.

ادامه دارد