مبانی تئوریک و معرفتی استراتژی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران – قسمت قسمت بیست و هشت

تحول، اصلاح و انقلاب

                                                                                                                                          

اگر «بازسازی عملی و سیاسی» معلم کبیرمان محمد اقبال لاهوری را توسط ترم «تحول» (در برابر دو ترم «انقلاب» و «اصلاح» آنچنانکه معلم کبیرمان شریعتی در همایش اقبال در حسینیه ارشاد مطرح کرد) تعریف نمائیم، یقیناً می‌توانیم «تحول را به بازسازی فرهنگی و بازسازی اجتماعی در راستای بازسازی سیاسی و بازسازی اقتصادی تعریف کنیم.» فراموش نکنیم که آنچنانکه در شماره‌های قبلی این سری مقالات در نشر مستضعفین (ارگان عقیدتی و سیاسی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران) مطرح کردیم بین «بازسازی» و «واسازی» و «به‌سازی» آنچنانکه در عرصه نظری و اصلاح دینی و اصلاح اسلام تاریخی تفاوت وجود دارد، در عرصه عملی و اجتماعی هم بین سه ترم «بازسازی» و «واسازی» و «به‌سازی» تفاوت مضمونی و جوهری وجود دارد.

بطوریکه در این رابطه می‌توانیم «به‌سازی» را معادل «اصلاحات» و «واسازی» را معادل «انقلاب» و «بازسازی» را معادل «تحول» تعریف نمائیم.

آنچنانکه قبلاً مطرح کردیم در عرصه نظری (و اصلاح دینی و اصلاح اسلام تاریخی) «بازسازی دلالت بر رویکرد تطبیقی» می‌کند آنچنانکه «به‌سازی دلالت بر رویکرد انطباقی» در اصلاح اسلام تاریخی دارد چرا که در بستر رویکرد اسلام انطباقی یا به‌سازی اسلام تاریخی آنچنانکه محمد اقبال در «فرمول اصلاح فکر دینی در اسلام» (در کتاب گران‌سنگ بازسازی فکر دینی در اسلام مانیفست اندیشه‌های او) می‌گوید مکانیزم اصلاح نظری اسلام تاریخی توسط «فرمول آشتی دادن تغییر با ابدیت» قابل تعریف می‌باشد؛ که البته محمد اقبال «اصل اجتهاد» را به عنوان موتور اصلاحات اسلام تاریخی بر پایه همین فرمول «آشتی دادن تغییر و ابدیت» در قرآن و اسلام تعریف می‌نماید.

فراموش نکنیم که محمد اقبال برای اولین بار در عمر 14 قرن اسلام تاریخی «اجتهاد را از عرصه فروعات فقهی اسلام دگماتیست حوزه‌های فقاهتی شیعه و سنی بیرون آورد و موضوع اجتهاد در اصول (که در حوزه‌های فقاهتی شیعه و سنی به نام بدعت در دین تعریف می‌کردند) به عنوان ابزار بازسازی اسلام تطبیقی مطرح کرد.»

«شک نیست که اکنون وقت مناسب آن است که اصول اساسی اسلام مورد تجدید نظر و بازسازی قرار گیرد» (بازسازی فکر دینی در اسلام فصل اول – معرفت و تجربه دینی – ص 12 - سطر اول).

یادمان باشد که محمد اقبال لاهوری بر این باور بود که کل دستگاه اسلام موجود و یا اسلام تاریخی مورد آسیب و آفت و انحراف قرار گرفته است؛ و لذا در این رابطه لازم است که کل دستگاه دینی اسلام مورد بازسازی قرار گیرد.

«وظیفه‌ای که مسلمان این زمان در پیش دارد بسیار سنگین است. باید بی‌آنکه کاملاً رشته ارتباط خود را با گذشته قطع کند از نو در کل دستگاه مسلمانی بیندیشد. شاید نخستین مسلمانی که ضرورت دمیدن چنین روحی را در اسلام احساس کرده شاه ولی الله دهلوی بوده است. ولی آن کس که کاملاً به اهمیت و عظمت این وظیفه متوجه شده و بصیرت عمیق در تاریخ اندیشه و حیات اسلامی همراه با وسعت نظر حاصل از تجربه وسیع در مردم و اخلاق و آداب ایشان او را حلقه اتصال زنده‌ای میان گذشته و آینده ساخته جمال الدین اسدآبادی افغانی بوده است. اگر نیروی خستگی‌ناپذیر وی تجزیه نمی‌شد و خود را تنها وقف تحقیق در باره اسلام به عنوان دستگاه اعتقادی و اخلاقی می‌کرد امروز جهان اسلام از لحاظ عقلی بر پایه محکمتری قرار می‌داشت. تنها راهی که برای ما باز است این است که به علم جدید با وضعی احترام آمیز ولی مستقل نزدیک شویم و تعلیمات اسلام را در روشنی این علم ارزشیابی کنیم حتی اگر این کار سبب آن شود که با کسانی که پیش از ما بوده‌اند اختلاف پیدا کنیم» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل چهارم – آزادی و جاودانی من بشری – ص 113 – سطر اول).

لازم به ذکر است که اصطلاح «بازسازی دینی» که نامی است که محمد اقبال برای کتاب گران‌سنک خود (که مانیفست اندیشه‌های او می‌باشد) انتخاب کرده است به معنای «ویران کردن و از نو ساختن می‌باشد، نه تعمیرات روبنائی آنچنانکه طرفداران رویکرد به‌سازی (از سیدجمال تا مهندس مهدی بازرگان و تا مهندس حنیف‌نژاد به آن) معتقد بودند و نه رویکرد واسازی (ویران کردن و نقادی اسلام تاریخی بدون بنائی کردن دوباره آن آنچنانکه احمد کسروی توسط پروژه پاک دینی) معتقد بود.»

بدین خاطر در این رابطه است که محمد اقبال بر این باور بود که جهت ویران کردن و از نو ساختن کل دستگاه دینی اسلام تاریخی سلاحی و مکانیزمی و ابزاری جز «اجتهاد در اصول و فروع اسلام تاریخی وجود ندارد»؛ و به همین دلیل اقبال در تعریف این اجتهاد در اصول و فروع و فونکسیون این اجتهاد در بستر اسلام تاریخی (که همان پروژه اصلاح دینی محمد اقبال می‌باشد) در فرمول آشتی بین تغییر و ابدیت در دین اسلام می‌گوید:

«اسلام وفاداری نسبت به خدا را خواستار است نه وفاداری نسبت به حکومت استبدادی را؛ و چون خدا بنیان روحانی نهایی هر حیاتی است وفاداری به خدا عملاً وفاداری به طبیعت مثالی خود آدمی است. اجتماعی که بر چنین تصوری از واقعیت بنا شده باشد باید در زندگی خود مقوله‌های ابدیت و تغییر را با هم سازگار کند. بایستی که برای تنظیم حیات اجتماعی خود اصولی ابدی در اختیار داشته باشد چه آنچه ابدی و دایمی است در این جهان تغییر دایمی جای پای محکمی برای ما می‌سازد. ولی چون اصول ابدی به این معنی فهمیده شوند که معارض با هر تغییرند یعنی معارض با چیزی هستند که قرآن آن را یکی از بزرگترین آیات خدا می‌داند آن وقت سبب آن می‌شوند که چیزی را که ذاتاً متحرک است از حرکت باز دارند» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل ششم – اصل حرکت در ساختمان اسلام – ص 169- سطر 2)

آنچه از فرمول اجتهاد و اصلاح دینی محمد اقبال یعنی «آشتی دادن بین ابدیت و تغییر» قابل فهم است اینکه اقبال در این فرمول «ابدیت را همان اصول غیر قابل تغییر قرآن می‌داند که در بستر زمان از آغاز و برای همیشه این اصول ثابت و تغییرناپذیر می‌باشند». البته آنچنانکه در فصل‌های یک تا پنج کتاب گران‌سنگ بازسازی فکر دینی در اسلام (مانیفست اندیشه‌های محمد اقبال) دیدیم «ابدیت یا اصول لایتغیر قرآن و اسلام تاریخی همان توحید و نبوت و آخرت می‌باشد که محمد اقبال تمامی آیات قرآن در خصوص توحید و نبوت و آخرت قرآن را آیات مبنائی و زیرساختی قرآن تعریف می‌کند؛ و اجتهاد در خصوص این آیات مبنائی قرآن از نظر اقبال فقط مشمول اجتهاد در فهم ما از آن آیات مبنائی توحید و نبوت و آخرت قرآن می‌شود نه اجتهاد ساختاری آنها.»

بنابراین در رویکرد محمد اقبال «ابدیت قرآن و اسلام فقط و فقط و فقط مشمول آیات اعتقادی قرآن می‌شود که دلالت بر توحید (الوهیت و توحید وجودی و توحید انسانی و توحید اجتماعی و توحید تاریخی) و نبوت پیامبر اسلام (از وحی نبوی تا ختم نبوت پیامبر اسلام) و آخرت یا قیامت و وجود و هستی می‌باشد.» بدین خاطر محمد اقبال غیر از «آیات ابدیت قرآن» مابقی آیات قرآن را «آیات تغییر قرآن» تعریف می‌کند و بر این باور است که آنچنانکه آیات ابدیت قرآن در بستر زمان قابل تغییر ساختاری نیستند و «تغییر در آیات ابدیت قرآن» تنها مشمول تغییر در فهم و معرفت ما از آن آیات ابدیت می‌شود (و به همین دلیل است که محمد اقبال بر این باور است که این آیات ابدیت قرآن بیس و پایه اسلام و قرآن و نومن ایمان ما به رسالت پیامبر اسلام می‌باشد و بدون ایمان به این آیات ابدیت ثلاثه قرآن یعنی «توحید – نبوت و آخرت» مسلمانان در چارچوب اسلام پیامبر اسلام نمی‌توانند به مؤمن دین اسلام بدل بشوند).

باری اقبال تفسیر آیات ابدیت ثلاثه قرآن (توحید و نبوت و آخرت) در بستر زمان را معرف «دینامیزم در فهم ما از قرآن می‌داند» چرا که در رویکرد محمد اقبال فهم انسان و فهم مسلمانان از قرآن مانند زبان یک مقوله تاریخی می‌باشد که این فهم باید در بستر زمان متکامل گردد. اقبال در چار چوب این رویکرد به فهم انسان و آیات ابدیت و آیات تغییر قرآن است که موضوع «ختم نبوت پیامبر اسلام» را در طول بیش از 14 قرآن عمر اسلام تاریخی برای اولین بار تبیین می‌کند. بر خلاف عقیده شیخ مرتضی مطهری در باب محمد اقبال که می‌گوید: «ختم نبوت محمد اقبال ختم دیانت می‌باشد» محمد اقبال در چارچوب موضوع فربه ختم نبوت پیامبر اسلام (اعلام شده در قرآن در سوره احزاب – آیه 40 «ماکان محمدا ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبین») بر این باور است؛ که به علت «تولد عقل برهانی استقرائی در بشر در قرن هفتم میلادی» که مولود و «سنتز جدید» حاصل بعثت پیامبر اسلام و قرآن در قرن هفتم میلادی بود، «فهم انسان به عنوان یک مقوله تاریخی (مانند زبان) در چارچوب همین قرآن و ساختار ابدیت و تغییر آن و دینامیزم استوار بر اصل اجتهاد در اصول و فروع به مرحله خودمختاری در فهم و بی‌نیازی از وحی نبوی جدید (پس از وحی نبوی پیامبر اسلام) رسید.»

«پیامبر اسلام میان جهان قدیم و جهان جدید ایستاده است تا آنجا که به منبع وحی نبوی او مربوط می‌شود به جهان قدیم تعلق دارد ولی از آنجا که پای مضمون و جوهر قرآن او در کار می‌آید متعلق به جهان جدید است، چراکه وحی و حیات در بستر قرآن یا وحی نبوی پیامبر اسلام منابع دیگری از معرفت اکتشاف می‌کند که شایسته خط سیر جدید آن است. ظهور بعثت پیامبر اسلام و قرآن عامل ظهور ولادت عقل برهانی استقرایی در بشر گردید. در نتیجه همین امر باعث گردید تا رسالت با ظهور اسلام در نتیجه اکتشاف ضرورت پایان یافتن خود رسالت به حد کمال برسد؛ و این خود مستلزم دریافت هوشمندانه این امر است که حیات و وحی نمی‌تواند پیوسته در مرحله کودکی و رهبری شدن از خارج باقی بماند. توجه دائمی به عقل و تجربه در قرآن و اهمیتی که قرآن به طبیعت و تاریخ به عنوان منابع معرفت بشری می‌دهد همه سیماهای مختلف اندیشه واحد ختم دوره رسالت است. اندیشه خاتمیت را نباید به این معنی گرفت که سرنوشت نهائی حیات جانشین شدن کامل عقل انسان به جای وحی است. چنین چیزی نه ممکن است و نه مطلوب. ارزش عقلانی این اندیشه در آن است که در برابر تجربه باطنی وضع مستقل نقادانه ایجاد می‌کند و این امر با تولد این اعتقاد حاصل می‌شود که حجیت و اعتبار ادعای اشخاص به پیوستگی با فوق طبیعت داشتن در تاریخ بشری به پایان رسیده است» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل پنجم – روح فرهنگ و تمدن اسلامی – ص 146 – سطر اول به بعد)

باری هر چند که محمد اقبال در نقد شیعه و امامت در شیعه معتقد است که شیعیان 250 سال ختم نبوت پیامبر اسلام را به تعویق انداختند ولی بر خلاف آنچه که شیخ مرتضی مطهری در نقد محمد اقبال می‌گوید «ختم نبوت پیامبر اسلام در رویکرد محمد اقبال به معنای جایگزین کردند عقل انسان به جای دیانت نیست بلکه به معنای اعتلای فهم بشریت توسط تولد عقل برهانی استقرائی به عنوان سنتز جدید (فونکسیون مبانی و منابع ثلاثه معرفت اعلام شده توسط قرآن و خارج کردن معرفت بشری از حلقه بسته تک منبعی معرفت قبلی) بعثت پیامبر اسلام بوده است» البته آنچنانکه توضیح دادیم در رویکرد محمد اقبال فهم اعتلا یافته مولود عقل برهانی استقرائی بشر بی‌نیاز از قرآن نیست چراکه محمد اقبال خود در پیوند و نیاز عقل برهانی استقرائی بشر به قرآن در دوران ختم نبوت که بسترساز همان فهم در انسان به عنوان یک مقوله تاریخی می‌باشد می‌گوید:

نقش قرآن تا در این عالم نشست / نقش‌های پاپ و کاهن را شکست

فاش گویم آنچه در دل مضمر است / این کتابی نیست چیزی دیگر است

چون بجان در رفت جان دیگر شود / جان چو دیگر شد جهان دیگر شود

اندر و تقدیرهای غرب و شرق / سرعت اندیشه پیدا کن چو برق

با مسلمان گفت جان بر کف بنه / هر چه از حاجت فزون داری بده

آفریدی شرع و آئینی دگر / اندکی با نور قرآنش نگر

از بم و زیر حیات آگه شوی / هم زتقدیر حیات آگه شوی

کلیات اقبال لاهوری – فصل جاوید نامه – ص 317 – سطر 1 به بعد

ادامه دارد